اشاره:
آنچه كه در پي ميآيد، ويرايش نخست دوازدهمين بخش از مقالهي «ارزش شناسي» از مجموعهي مقالات آشنايي با مفاهيم علوم اجتماعي، ويژهي خبرنگاران سياستي و سياست پژوهاناجتماعي ست كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران تدوين شده است.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به دنبال بررسي موضوع مهندسي فرهنگي و اهميت هدايت و راهبري ارزشها در اين زمينه به بررسي اين مفهوم ميپردازد.
در بخشهاي پيشين به ارائهي تعاريف مختلف از ارزش و تمايز دو مفهوم ارزش و قضاوت ارزشي، تعريف ارزش از منظر روانشناختي، فلاسفه، جامعهشناسان، بررسي برخي از طبقهبندي ارزشها از منظر جامعهشناسان و ارتباط ارزشها و مفاهيم اجتماعي پرداخته شد. در اين بخش نيز به ادامه بحث پيشين ميپردازيم.
ادامه علل عدم پيروي از هنجارها و ارتباط ارزش با ديگر مفاهيم مرتبط اجتماعي
5ـ هنجارهاي بيروني (بيروني بودن هنجارها):
يك دليل عمده عدم پيروي از هنجارها، بيروني بودن و تحميل آنها بر مردم است. در ايران تقريبا به ندرت ميتوان افرادي را پيدا كرد كه از هنجارهاي دروني گروه خود پيروي نكنند، اما در مورد هنجارهاي بيروني، مردم در هنگام عدم پيروي عموما يك نوع احساس زرنگي يا كسب ارزش را به نمايش ميگذارند. به عبارت ديگر پيروي نكردن از هنجارهاي بيروني به گونهاي از جانب خود فرد يا افراد ديگر با يك نوع امتياز و تشويق همراه است. تا جايي كه عدم پيروي از هنجارهاي بيروني در جامعه، خود، به يك هنجار تبديل شده است. آن هم يك نوع هنجار دروني! از اين جاست كه بيهنجاري و نابهنجاري در اكثر كشورها خود به هنجار تبديل شده است و اگر كسي تذكري درباره آن بدهد، مورد پوزخند قرار ميگيرد.
6ـ تضاد هنجارها با ارضاي نياز:
هنجارها براي تنظيم روابط اجتماعي هستند، تا انسانها بتوانند نيازهاي خود را بهتر ارضا كنند. بنابراين هنجارها نهايتا و به طور غيرمستقيم يك وسيله ارضاء نياز هستند. يعني انسانها بايد بتوانند به كمك هنجارها نيازهاي خود را بهتر ارضا نمايند. حال اگر تعداد هنجارهايي كه وضع شود تا انسانها در صورت عمل به آنها در واقع به اهداف خود مبني بر ارضاي نياز نرسند، بديهي است كه به آنها عمل نخواهند نمود و آنها را دور خواهند زد. در ترافيك شهر تهران با اين مساله مواجه هستيم.
7ـ عدم شرايط پيروي از هنجار:
ممكن است يك علت پيروي نكردن از هنجارها، نداشتن شرايط از جانب مردم باشد. وقتي از مردم خواسته ميشود كه هنگام رانندگي كمربند ايمني اتومبيل را ببنديد و كارخانههاي اتومبيلسازي برخي اتومبيلهاي خود را فاقد كمربند تحويل ميدهند و در بازار نيز پيدا نميشود، بديهي است كه افراد نميتوانند از آن هنجار پيروي كنند.
8ـ عدم كاركرد سيستم كنترل:
علت اساسي ديگر عدم پيروي از هنجارها نبود كاركرد قوي سيستم كنترل است. براساس تئوري مبادله و تئوري انگيزه اتكينسون (Atkinson) انسان هنگامي دست به يك عمل ميزند كه از يك طرف ارزش آن عمل و از طرف ديگر احتمال اجراي آن عمل بيشتر از ارزش و احتمال اجراي عمل ديگر باشد. مثلا وقتي يك راننده به علت دوري راه ميخواهد خيابان يك طرفه را خلاف برود، اگر جريمه آن از نظر او بر اساس برآورد او خيلي زياد نباشد و يا او به علت اينكه معمولا در آن اطراف پليس نيست، انتظار پليس و جريمه را ندارد، تخلف خواهد نمود. از سوي ديگر اگر سيستم كنترل كننده نيز خود قوانين را رعايت نكند و از موقعيت خود سوء استفاده نمايد، در آن صورت از مشروعيت هنجارها و در نتيجه التزام اعضاء جامعه در رعايت آنها كاسته خواهد شد.
9ـ وجود فرهنگهاي متفاوت در يك محيط:
وقتي فرهنگهاي مختلف با آداب و رسوم و هنجارهاي مختلف از نقاط مختلف در يك نقطه جمع شوند و انواع هنجارها حاكم باشد، در اين صورت هر فرد و يا گروه به يك نوع هنجار رفتار ميكنند و يا به قول «اولسون» از آنجا كه محيط فرد عوض شده است و ديگر احساس پايبندي به هنجارهايي را كه او در محيطش از آن پيروي ميكرد نميكند، هرج و مرج و آشفتگي روي ميدهد. اين مساله در پي رشد و يا ركود اقتصادي و در پي مدرنيزه كردن ناگهاني جامعه روي ميدهد كه انسانها به سوي قطبهاي ارزشي (چه از نظر ارزشهاي مادي، مانند درآمد و چه از نظر ارزشهاي اجتماعي مانند پاركها، فيلمها و ...) روي ميآورند.
از مباحث فوق ميتوان چنين نتيجه گرفت كه براي ايجاد نظم اجتماعي در يك جامعه كه هدف اصلي هنجارها است، ابتدا بايد به هنجارهاي دروني روي آورد. يعني ابتدا هنجارها را با روشهاي تخصصي، به طور متقاعد و مجاب كنندهاي دروني نمود سپس با استفاده از فشار هنجاري و مجازاتهاي غيررسمي، يك سيستم كنترل دروني به وجود آورد. در اين صورت نظم اجتماعي بر جامعه حاكم ميشود.
"ارتباط ارزش با هنجار"
با آشنا شدن هنجار، مفاهيم و انواع آن به بحث اصلي اين بخش باز ميگرديم و آن ارتباط ارزش با هنجار است. رابطه ميان ارزش و هنجار بسيار نزديك است. "روبرت نيس بت" (1970) ميگويد: «هنجارها با ارزشها اصولا تفاوتي ندارند، اگر تفاوتي وجود دارد اساسي نيست بلكه فقط چگونگي استفاده از واژه است» (محسنيانراد، 1375).
هانري مندراس ميگويد: هنجار "قانون، قاعده يا اصلي است كه هدف آن تنظيم رفتار بر اساس ارزشهاست."
او هنجار را چنين تعريف ميكند: «هنجار عبارت است از كاربرد ارزشهاي معين، مثلا در مقررات راهنمايي و رانندگي ارزش موسوم به امنيت عبارت خواهد بود از احتياطات لازم هنگام سبقت گرفتن». (مندراس، 1349)
همانطور كه توضيح آن رفت هنجارهاي اجتماعي، شيوه رفتاري معيني هستند كه در گروه يا جامعه متداول بوده و فرد در جريان زندگي خود آن را ميآموزد و به كار ميبندد و همچنين انتظار دارد كه ساير افراد گروه يا جامعه نيز آن را انجام دهند. (وثوقي و نيك خلق، 1370)
رعايت هنجار براي افراد گروه يا جامعه الزامي بوده و تخطي از آن مستوجب سطوح مختلف كيفر است كه نازلترين آن پوزخند زدن و تمسخر است. ارزشها و هنجارها را شخص ميآموزد يعني هر دو اكتسابي بوده و فرد در جريان اجتماعي شدن آنها را ياد ميگيرد. در هر دو مورد فرد انتظار كنش از فرد مقابل را دارد. اما ارزشهاي هر جامعه شكلدهنده هنجارهاي آن است. از اين طريق است كه ارزشها ميتوانند زندگي افراد و گروههاي جامعه را انتظام دهند. ارزشها مفاهيمي انتزاعي و كلياند، در حالي كه هنجارها، شيوههاي رفتاري براي وضعيتهاي معين هستند. برخلاف هنجارها كه وجودشان به سادگي در زندگي روزمره قابل رويت است، تشخيص ارزشها غالبا دشوارتر است. لذا ارزشهاي هر جامعه را ميتوان از طريق هنجارهاي آن استنباط نمود. (يان رابرتسون، 1375)
تفاوت ديگر بين هنجارها و ارزشها اين است كه ارزشها كلياند ولي هنجارها معمولا قواعد ويژه يك جمع همبسته را معين ميكنند. هنجارها براي فرآيندها و ارتباطات اجتماعي از جهت قدرت ساماندهندگي حائز اهميتند، اما تجسم بخش اصولي نيستند كه در وراي سازمان اجتماعي قابل اعمال باشند. در جوامع پيشرفتهتر، كانون ساختاري هنجارها در نظام حقوقي است. هنجارها از يك لحاظ به ارزشها جنبه عملي ميدهند، در حالي كه به نوبه خود توسط ارزشها مشروعيت مييابند، البته هنجارها در مقايسه با نقشها و جمعهاي مشخص مورد نظر، در سطح پايينتري از كليت عمل ميكنند. هنجارها به آن دسته از قواعدي اشاره دارند كه موقيعتهاي عملي موجود در زندگي روزمره فرد را زير نفوذ خود دارند. (كوهن، 1382)
"ارزش و فرهنگ"
فرهنگ (Culture)
يكي از مفاهيم اساسي جامعهشناسي كه تعاريف متعددي در مورد آن وجود دارد مفهوم "فرهنگ" است.
اولين تعريف علمي از فرهنگ را «تايلور» در سال 1871 در كتاب «فرهنگ اوليه» ارائه كرده است. درك تايلور از فرهنگ مجموعه پيچيدهاي است كه دانش، اعتقادات، قوانين، آداب و رسوم و هر آموخته ديگر انسان را شامل ميشود. ادوارد تايلور (Sir Edward Barent Taylor) مردم شناس انگليسي ميگويد: فرهنگ عبارت است از مجموعه علائم، دانشها، هنرها، رسوم و ساير آموختهها و عاداتي كه انسان به عنوان يك عضو جامعه كسب ميكند. (محسني، 1362)
رونز (1984) فرهنگ را مجموعهاي از نظام معنايي ميداند كه در ميان گروهي از مردم مشترك است و باعث متمايز شدن گروههاي انساني مختلف از يكديگر ميگردد. اين نظام معنايي ياد گرفته ميشود و نشان دهنده سبك زندگي مردم است و به طور طبيعي از نسلي به نسل ديگر منتقل ميگردد. در قرن نوزدهم گوستاو كلم ( Gustav klemm) تعريف جديدي از فرهنگ ارائه داد كه به مشخصات اصلي فرهنگ توجه داشت. به عقيده او فرهنگ از رسوم، اطلاعات و تخصص زندگي خانوادگي و اجتماعي در زمان صلح و جنگ، مذهب، علم و هنر تشكيل مييابد و در انتقال تجربيات گذشته به نسل جوان متظاهر ميشود. (صانعي، 1347).
ايتزن (1988) فرهنگ را معرفت مشترك انسانهاي يك جامعه ميداند كه مشتمل بر شش عنصر است: نهادها، تكنولوژي، ايدئولوژي، هنجارهاي اجتماعي، ارزشها و نقشها. از نظر ايتزن فرهنگ در واقع نوعي انقياد است كه وظيفه آن شكلدهي نگرش افراد و هويت بخشي به آن است (نامه فرهنگ، 1372).
در تعريفي ديگر، فرهنگ بازتاب ضروري برخورد انسان با محيط و انسانهاي ديگر تلقي شده است كه موجد حيات ذهني و نظامبخش كنش اجتماعي افراد انساني است و فرهنگ در واقع عامل ميانجي زيست انسان و وسيله انطباق او با شرايطي است كه وي را در بر گرفته است به گونهاي كه از طريق فرهنگ به طبيعت پيوند خورده و با نيل به نوع سازگاري به تدريج اراده خود را بر محيط تحميل ميكند (يوسفيان، 1368).
فرهنگ يكي از ابعاد نظم اجتماعي است و به كليه الگوهاي نهادي در يك جامعه مانند باورها، ارزشها، هنجارها، نهادها و توليدات مادي گفته ميشود (چلپي، 1375).
فرهنگ عبارت است از ارزشهايي كه اعضاي يك گروه معين دارند، هنجارهايي كه از آن پيروي ميكنند و كالاهاي مادياي كه توليد ميكنند. ارزشها، آرمانهاي انتزاعياند؛ حال آنكه هنجارها اصول و قواعد معيني است كه از مردم انتظار ميرود آنها را رعايت كنند (گيدنز، 1381).
درسلر و ويلز (1975) در تعريف فرهنگ ميگويند: «فرهنگ ميراث اجتماعي تقسيم شدهاي است كه از يك نسل به نسل بعدي منتقل ميشود (Dressler and willis, 1975).
«ساموئل كينگ» كه در دانشگاه بروكلين شهر نيويورك استاد جامعهشناسي است فرهنگ را به عنوان مجموعه مساعي بشر براي تطبيق يافتن با محيط خود و اصلاح طرز زندگياش تعريف ميكند (صانعي، 1347).
«كلارك ويسلر» در يك تعريف كلي در كتاب انسان و فرهنگ كه در سال 1922 منتشر شد، فرهنگ را عبارت از كليه شئون و مظاهر حيات يك ملت ميداند (محسني، 1362).
آنتوني گيدنز در تعريف فرهنگ ميگويد: «فرهنگ، ارزشها، هنجارها و كالاهاي مادي ويژه يك گروه معين است. مفهوم فرهنگ، مانند مفهوم جامعه در جامعهشناسي و ساير علوم اجتماعي فراوان به كار برده ميشود. فرهنگ يكي از مشخصترين ويژگيهاي ارتباط اجتماعي انسان است» (گيدنز، 1381).
انسانها به عنوان موجودات فرهنگي به اين دليل در جامعه رفتارهاي معيني دارند كه نسبت به محيطشان بينش مشتركي دارند. اين بينش مشترك گاهي فرهنگ ناميده ميشود. فرهنگ مجموعهاي از انديشهها، ارزشها و هنجارها است كه مردم به عنوان راهنمايي براي درك و تسلط خود به كار ميبرند، بدين گونه است كه ما ميتوانيم بدانيم كه چگونه در كنار يكديگر زندگي كنيم و با هم همكاري كنيم. انسانها درباره دنياي خود بحث ميكنند، درباره آن ياد ميگيرند و آنچه را فراميگيرند ياد ميدهند. دانش با مرگ فرد از بين نميرود بلكه به ديگران انتقال مييابد، ميراثي وجود دارد كه هر فردي در جامعه ياد ميگيرد و به كار ميبرد. مردم صرفا تربيت نميشوند؛ با فرهنگ، آنها ميتوانند بفهمند كه خودشان و ديگران چه ميكنند و چه بايد بكنند. به علت اين خصيصه فرهنگي، جوامع تفاوتهاي چشمگيري دارند. هر جامعهاي رويكردي نسبتا منحصر به فرد درباره زندگي دارد. فرهنگ سازمانهاي مردم را متمايز و مشخص ميكند. (شارون، 1382)
طبقهبندي فرهنگ
تري يانديس و همكارانش (1988) فرهنگ را به دو بخش تقسيم ميكنند:
1ـ عيني
2ـ غيرعيني
بخش عيني فرهنگ شامل جادهها، راهها، ساختمانها و ابزارها و به طور كلي ساختههاي دست بشر است و فرهنگ غيرعيني شامل عناصري از قبيل هنجارها، نقشها و عقايد و ارزشها ميگردد (بتانكورت و لوپز، 1993).
تقسيم بندي ديگري كه مورد نظر بسياري از جامعهشناسان است، فرهنگ را به دو نوع تقسيم ميكند:
1ـ مادي
2ـ معنوي
فرهنگ مادي: اين نوع از فرهنگ شامل اشياء قابل لمس است مانند لباس، وسائل زندگي، ابزار و ادوات، كتاب، نقاشي، هواپيما و ... .
فرهنگ معنوي: شامل افكار و عقايد مربوط به اشياء، نحوه تفكر و استدلال، مذهب، زبان، ادبيات، قوانين، علوم و ساير جنبههايي كه مستقيما فاقد تظاهر مادي هستند (صديق سروستاني، 1386).
مجموع جنبههاي مادي و غيرمادي فرهنگ راه زندگي يك جامعه را نشان ميدهد، جامعهشناسان معتقدند كه دريافت انسانها از واقعيت متاثر از زندگي جمعي و گروهي است. درك همه انسانها از جهان يكسان نيست بلكه دريافتهاي افراد صبغهاي از فرهنگي كه در آن رشد كردهاند دارند. هر جامعهاي فعل و انفعالات فرهنگي خود را بههنجار و طبيعي ميداند. اين بدان معني است كه هر جامعهاي فرهنگهاي ديگر را بامعيارهاي خود ميسنجد (همان منبع).
بدون ترديد فرهنگ مادي شديدا از فرهنگ غيرمادي متاثر است، همچنين اثر فرهنگ مادي نيز انكارناپذير است. يعني فرهنگ مادي و معنوي بر يكديگر تاثير متقابل دارند. به عنوان مثال در ساختن يك وسيله موسيقي مانند ويلن، روشن است كه صنعت ويلن سازي و كيفيت آن از نظر فني تابع شرايط مادي است ولي زمينه فكري تحول مادي و ساخت آن و نيز استفادهاي كه از آن ميشود تحت تاثير فرهنگ معنوي قرار دارد. زيرا محتواي موسيقي و تنظيم رديفهاي آن داراي آثار رواني و متاثر از سنتهاي اجتماعي است (محسني، 1362).
برخي از دانشمندان (نيومن، 1997) فرهنگ را به دو بخش تقسيم ميكند: فيزيكي و اجتماعي.
اما در يك تقسيم بندي كه توسط جامعهشناسان ارتباطات ارائه شده است فرهنگ به دو نوع تقسيم ميشود:
1ـ جمعي يا تودهوار
2ـ برگزيدگان
فرهنگ جمعي عبارت است از آن فرهنگي كه عملا توده مردم را در بر ميگيرد و حال آنكه فرهنگ برگزيده را در ميان قشر خاصي ازجامعه كه روشنفكران باشند، ميتوان سراغ گرفت.
ادامه دارد...
تدوين: مختار نائيجي
دانشجوي كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه تربيت مدرس تهران
خبرنگار علوم اجتماعي سرويس مسائل راهبردي ايران