اشاره:
آنچه كه در پي ميآيد، ويرايش نخست سيزدهمين بخش از مقالهي «ارزش شناسي» از مجموعهي مقالات آشنايي با مفاهيم علوم اجتماعي، ويژهي خبرنگاران سياستي و سياست پژوهاناجتماعي ست كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران تدوين شده است.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به دنبال بررسي موضوع مهندسي فرهنگي و اهميت هدايت و راهبري ارزشها در اين زمينه به بررسي اين مفهوم ميپردازد.
در بخشهاي پيشين به ارائهي تعاريف مختلف از ارزش و تمايز دو مفهوم ارزش و قضاوت ارزشي، تعريف ارزش از منظر روانشناختي، فلاسفه، جامعهشناسان و نيز به بررسي برخي از طبقهبندي ارزشها از منظر جامعهشناسان و ارتباط ارزشها با برخي مفاهيم اجتماعي پرداخته شد. در اين بخش نيز به ادامه ارتباط ارزشها با برخي از مفاهيم اجتماعي همچون فرهنگ، نماد و ... ميپردازيم.
ارتباط ارزشها و برخي از مفاهيم اجتماعي
كاركرد فرهنگ
ـ فرهنگ، راهنمايي براي درك و تسلط بر خود است و به ما ياد ميدهد كه چگونه در كنار هم زندگي كنيم.
ـ فرهنگ، نيازهاي دروني و بيروني انسان را تامين ميكند و زندگي را امن و تداوم ميبخشد.
ـ فرهنگ، سبب تمايز يك جامعه از جامعه ديگر ميشود و معياري واقعي براي شناخت و تميز مردمان مختلف است.
ـ فرهنگ، داراي ارزشهايي است كه متعلق به يك جامعه مخصوص است. اين ارزشها را فرهنگ به هم ميآميزد و به طريقي كمابيش منظم تعبير و تفسير ميكند. به اين ترتيب از طريق فرهنگ است كه افراد معني و مقصود حيات اجتماعي و فردي را درك ميكنند.
ـ فرهنگ منجر به ايجاد احساس تعلق گروهي و خودآگاهي جمعي و فردي ميشود.
ـ فرهنگ موجب همبستگي و انسجام جامعه ميشود.
ـ فرهنگ هر جامعه عامل اصلي در پيدايش ماهيت و شكل شخصيت اجتماعي است. هر چند افراد يك جامعه از جهات مختلف با هم متفاوت هستند، با اين وصف يك نوع وحدت فرهنگي ميان اعضاء هر جامعه به چشم ميخورد كه اجتنابناپذير است.
ـ فرهنگ منجر به ايجاد ارتباط جمعي ميشود و نياز انسان به تبادل فكري و اطلاعاتي را تامين ميكند.
ـ فرهنگ يكي از مهمترين وسائل استحكام اجتماعي و الهام بخش حس وفاداري نسبت به جامعه است و عشق به كشور نيز در حقيقت معلول خصوصيات فرهنگي است.
ـ فرهنگ سبب ميشود كه رفتار اجتماعي تحت نظم و قاعده درآيد و به اين ترتيب است كه افراد ميتوانند در حيات جامعه شركت كنند بدون آنكه دائما به فراگيري مجدد رفتار و كردار باشند.
ـ مهمترين كاركرد فرهنگ انطباق انسان با محيط طبيعي و اجتماعي است.
ارتباط ارزش با فرهنگ و مفاهيم آن:
يكي از عوامل اصلي وحدتبخش ارزش كه به آنها نوعي يگانگي ميدهد فرهنگ است. فرهنگ به ارزشها هويت ميبخشد؛ به عبارتي معيار ارزش از طريق فرهنگ شناسايي ميشود. در مقابل، ارزشها نيز موجب شناخت و تفاوت فرهنگ ميشوند (سازگارا، 1377).
شايد بتوان جامعهشناسي را از شاخصترين علومي دانست كه به بحث مفصلي درباره رابطه ارزش و فرهنگ ميپردازد. كروبر و كلاك (1998) معتقدند، هسته اصلي ضروري فرهنگ هر جامعه عقايد ديرينه و ارزشهاي آن جامعه است.
ارزش يكي از مفاهيم اصلي فرهنگ است. اريك گود (1984) مينويسد: گستردهترين و كوچكترين واحد ساختار فرهنگ، ارزش است و ارزش آن چيزي است كه يك فرهنگ از جنبه اخلاقي به عنوان خوب يا بد به آن توجه دارد.
همانطوري كه در قسمت تعاريف فرهنگ مشاهده ميشود تمامي دانشمندان در تعريف خود از فرهنگ، صراحتا يا تلويحا به عناصر اساسي يك فرهنگ اشاره كردهاند: باورها، نماد، ارزش، هنجار، تكنولوژي. درباره هنجارها بحث مفصلي در قسمتهاي قبل داشتهايم، همچنين ارزشها كه موضوع اين مقاله درباره آن است نيازي به توضيح نيست. در اينجا لازم ميدانيم در مورد سه مفهوم ديگر يعني تكنولوژي، باور و نماد و ارتباط آن با ارزش بحث كنيم.
ارزش و نماد
نمادها حاملهاي اطلاعاتي است كه ما را قادر ميسازند به طرقي كه براي ساير موجودات امكانپذير نيست از اطلاعات گوناگون استفاده كنيم...، نمادها به ما امكان ميدهند از فرآيند تفكر بهرهبرداري كنيم، فرآيندي كه ساير موجودات دسترسي ندارند. ما ميتوانيم اطلاعات بيشتري با يكديگر مبادله كنيم زيرا نمادها ما را قادر ميسازند بسياري از ريزهكاريها، گوناگونيها و جنبههاي پيچيدهتر تجربيات خود را براي ديگران بيان كنيم. در عمل ما ميتوانيم اطلاعاتي را كه به دست ميآوريم به راههاي مختلف مورد استفاده قرار دهيم، آنها را ضبط، متراكم، انبار و تركيب كنيم يا به كار ببنديم (لنسكي، 1374).
هربرت ميد (جامعه شناس مكتب كنش متقابل نمادين) ادعا ميكند كه زبان به ما اجازه ميدهد به موجوداتي خودآگاه تبديل شويم و كليد اين ديدگاه «نماد» است. نماد چيزي است كه نماينده چيز ديگري است. مثلا واژه درخت نمادي است كه به وسيله آن ما چيز ديگري يعني درخت را نشان ميدهيم.
ميد استدلال ميكند همين كه ما اين مفهوم را ياد گرفتهايم، ميتوانيم به درخت فكر كنيم اگرچه هيچ درختي هم نباشد. ما ياد گرفتهايم كه درباره اين شي به طور نمادين فكر كنيم. (گيدنز، 1381)
تالكوت پارسونز جامعه شناس مكتب كاركردگرايي ساختاري يكي از اساسيترين كاركردهاي فرهنگ عامه را ايجاد ارتباط جمعي ميداند كه بر مبناي خصلت نمادسازي ميسر ميگردد (پناهي، 1367).
طرفداران مكتب كنش متقابل نمادين استدلالشان اين است كه عملا همه كنشهاي متقابل ميان افراد انساني متضمن تبادل نمادهاست (گيدنز، 1381).
پويش تاريخ بر انديشه و كنش اجتماعي انسان استوار است و انديشه و كنش اجتماعي انسان قائم به فرهنگ است و فرهنگ خود بر واقعيتي كه آن را نماد يا سمبل «symbol» نام نهادهاند، تكيه دارد. سمبل ماده مقوم فرهنگ و واحد اساسي رفتار انساني و زيربناي تمدن است (يوسفيان، 1368).
سمبل عموما شياي است مبين يك ارزش و يا يك معني كه اين ارزش و معني را كساني كه از اين سمبل سود ميجويند بدان ميبخشند. بنابراين ارزش و معني يك سمبل به هيچوجه وابسته به شكل فيزيكي و يا ذات مادي آن نيست (يوسفيان، 1368).
طرفداران نظريه كنش متقابل نمادين معتقدند تمامي كنشهاي انسان متضمن ارتباط نمادين است كه ارزشها را استمرار، هنجارها را تثبيت و فرهنگ را از نسلي به نسل بعد منتقل ميكند. شارون معتقد است فرهنگ و [ارزشها] در كنش متقابل نمادين پديدار ميگردد، ما آن را در كنش متقابل از ديگران فرا ميگيريم و بدون كنش متقابل نمادين از بين ميرود. (شارون، 1379)
نمادها تداعيگر ارزشها هستند و ارزشها به عنوان لايه عميق كنش اجتماعي از طريق نمادهاي متنوع و وسيع حيات مييابند. نمادها تبلور بخش ارزشها بوده و بيان عيني و قابل مشاهده ارزشها هستند.
تكنولوژي و ارزش
فرهنگ شامل عناصر مادي و غيرمادي (معنوي) است. فرهنگ مادي شامل همه موضوعها يا چيزهايي ميشود كه قابل دستيابي براي مردم يك جامعه است، مانند تلفن، اسكناس، رايانه، اجاق گاز، اتومبيل و ... . منابع همه اينها گياهان، درختان، معادن يا مواد معدني است كه ميتوان آنها را به شكلهاي مختلفي براي مقاصد گوناگوني چون: حملونقل انسانها، حيوانات و كالاها، براي محاسبه كردن و نظاير آن تبديل كرد. به دانستهها، مهارتها و ابزارهايي كه براي تبديل منابع مادي به شكلهاي ديگر و نيز شيوههاي كاربردي آنها «تكنولوژي» (Technology) يا فنآوري ميگويند (رنجبر و ستوده، 1380). تكنولوژي به مفهوم وسيع آن مجموعهاي از اطلاعات مربوط به استفاده از منابع مادي محيط در جهت ارضاي نيازمنديهاي انساني است (لنسكي، 1374).
همانطور كه در تعريف فرهنگ نيز عنوان شد، فرهنگ عبارت است از نظام مشتركي از باورها، ارزشها، رسمها و رفتارها و مصنوعاتي كه اعضاي يك جامعه در تطبيق يا جهانشان و در رابطه با يكديگر به كار ميبرند و از راه آموزش از نسلي به نسل ديگر انتقال مييابد. اين تعريف نه تنها الگوهاي رفتار بلكه الگوهاي انديشهها، مهارتها، فنون و تكنولوژيهايي را دربر ميگيرد كه در ساخت مصنوعات به كار گرفته ميشوند (بيتس و پلاگ، 1375).
تكنولوژي جزئي از فرهنگ است و جزء ديگر از انديشههاست، كم و كيف انديشههاي فني فرهنگ جامعه (چلپي،1375). تكنولوژي نقش دگرگون كنندهاي در شرايط زندگي انسانها و نهادهاي اجتماعي از جمله در نظام فرهنگي و بالطبع ارزشها و هنجارهاي اجتماعي ايفا ميكند. همچنين تكنولوژي تنها مبتني بر عوامل زيربنايي نيست بلكه در عين حال در ارتباط با عوامل معنوي همانند تفكر، ايستارها وارزشهاست. در واقع تكنولوژي عنصري از فرهنگ است زيرا پيشرفت تكنولوژي كاملا وابسته به پيشرفت علم است و در اين زمينه جامعهشناسي علم، كاملا نشان داده است كه پيشرفتهاي علمي وابسته به ارزشها و جهانبيني خاص و در رابطه با جهتيابيهاي مذهبي يك جامعه است (روشه، 1376).
بنابراين جذب يك تكنولوژي جديد و بهرهبرداري مناسب از آن مستلزم دگرگوني هنجارها و ارزشهاي اجتماعي است، كه به سادگي قابل تغيير نيستند. ارزشهاي اجتماعي يك جامعه، پايدارترين بخش نظام فرهنگي هر جامعه را تشكيل ميدهند. (پناهي، 1376)
عقايد و ارزش
اولسون (1991) عقايد (باورها) را به عنوان يكي از اجزاي اصلي فرهنگ ميداند كه به سوال اساسي «چيست» پاسخ ميگويند و به تعبيري ديگر شايد بتوان گفت كه عقايد به سوال «چيستها» و «نيستها» در زندگي اجتماعي افراد انساني پاسخ ميدهد (چلپي، 1375).
باورها يا عقايد مجموعهاي اساسي از انديشههايي هستند پيرامون اينكه جهانها از جمله جهان اجتماعي چيست و اين باورها به صورت حقيقي تقريبا غيرقابل ترديد پذيرفته شدهاند (چلپي، 1375).
ارزشها از درون نظام اعتقادي زاده ميشوند. تحقيق ماكس وبر در مورد مذهب پروتستان و رابطه آن با سرمايهداري نشان ميدهد كه چگونه ارزشهاي خاص از درون نظام عقيدتي پروتستان زاده ميشود و اين ارزشها، كنشها، هنجارها و نهادها را پيريزي ميكنند. در نهايت موجب رشد، گسترش و تعميق نظام سرمايهداري ميشود. بين ارزش و باور (عقايد) رابطهاي متقابل است. ارزشها خودشان بر مبناي باورها توجيه ميشوند يعني نظر ما در مورد آنچه كه درست است. از سوي ديگر ارزشها مشخص ميكنند كه چه چيزي بايد اهميت داشته باشد، اگر باور مورد نظر درست باشد (ببي، 1379).
در كل ميتوان اين نتيجه را گرفت كه ارزشها از جهان عقايد برميخيزند و سپس به عقايد مشروعيت ميبخشند.
گونار ميردال مينويسد: اعتقاد مظهر انديشهاي است كه بيان ميكند واقعيت در حقيقت امر چگونه است در حالي كه ارزشها مظهر انديشههايي هستند كه بيان ميكند واقعيت چگونه بايد باشد.
ادامه دارد...
تدوين: مختار نائيجي
دانشجوي كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه تربيت مدرس تهران
خبرنگار علوم اجتماعي سرويس مسائل راهبردي ايران
نظرات