هادي خورشاهيان جريان شعر امروز را مثبت نميبيند و به آن انتقاد دارد.
اين شاعر در گفتوگويي با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در محل اين خبرگزاري انجام شد، دربارهي وضعيت شعر امروز گفت: عليرغم اينكه معتقدم شعر ما مخاطب خود را دارد؛ اما بايد چارچوبي داشته باشيم تا در آن به ارائهي تعاريف و مانيفست بپردازيم. بر اين اساس، اگر سالي يكهزار عنوان مجموعهي شعر درآيد و چندتايش هم جايزه بگيرد، كه البته جاي بحث دارد، بويژه در داوريها، و بر روي تعدادي از آنها هم نقد نوشته شود و تعدادي هم به فروش رسيده باشد، با اين فرضها، استقبال از 10درصد شعر چاپشده در يك كشور با اين جمعيت اصلا نشانهي خوبي نيست.
او در ادامه يادآور شد: ميدانم بسياري از اين مجموعهها با هزينهي شاعران چاپ ميشوند و جايي پخش، معرفي و خوانده نميشوند و تعداد قابل توجهي از آنها غزل هستند؛ اما اصول اوليهاي مثل وزن و قافيه را رعايت نكردهاند؛ چون بلد نبودهاند. شعرها احساساتي و بدون مؤلفههاي شعرند. با اين وضعيت، شعر امروز ما در جايگاه خوبي قرار ندارد. اينكه در چند وبلاگ، شعر خوب باشد و چند كتاب درآيد، اصلا نشانهي وضعيت خوبي نيست. شايد خيليها اين وضع را به جوانترهايمان نسبت دهند؛ اما بايد بگويم كه حتا از شاعران خوب و پيشكسوتمان كه در دهههاي 60 و 70 بودهاند، در سالهاي اخير، به ندرت، كار خوب ديدهام.
اين شاعر سپس تصريح كرد: مثلا از زندهياد قيصر امينپور كه در بين ما نيست و اگر هم بود، آنقدر سعهي صدر داشت كه نقدها را بپذيرد، بايد بگويم شعرهاي خوبي كه در «آينههاي ناگهان» داشت، در مجموعهي «گلهاي آفتابگردان» نبود، يا آثار نابي كه در «تنفس صبح» كه در دههي 60 هم چاپ شد بود، در «دستور زبان عشق»، كه در دههي 80 چاپ شد، نبود؛ حتا دربارهي شاعر خوبي مثل او كه شعري سيال داشت و شعرش ساري و جاري بود، يا دربارهي خيليهاي ديگر.
او افزود: ما توقع داريم در مجموعهاي با 60 شعر، 10 شعر خوب باشد. مثلا از زندهياد سيدحسن حسيني، اگر در سال 60، رباعيات خوب ميخوانديم، در سال 80، نديديم. يا سيدعلي صالحي اگر «دير آمدي ريرا» را در اواخر دههي 60 گفته، الآن در 15 سال بعد، شعرهايي اگر نه بهتر؛ بلكه در همان سطح ارائه دهد و نه در سطحي پايينتر، و اگر قرار باشد شعرهاي جديد او هم تكرار همان شعرهاي «دير آمدي ريرا» باشند، اتفاقي در شعر او و در جريان شعر گفتار و در جريان شعر امروز نيافتاده و اين خيلي بد است.
او با اشاره به نمونهاي ديگر گفت: «گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود» از محمدعلي بهمني دورهاي درآمد و خيلي هم صدا كرد؛ اما آيا بهمني بعدها به آن شدت و حدت غزل گفت؟ نه، نگفت. احساس ميكنم شاعران كه پا به سن ميگذارند، شعرشان آرام ميشود و بهنظر ميرسد همينطور است. زندهياد منزوي چند تا از بهترين غزلهاي معاصر را دارد؛ ولي تا بخواهي، غزل بد، ضعيف و متوسط هم دارد. اما انگار در اين ميان، سيمين بهبهاني با دقت دارد شعر ميگويد و در هر مجموعهاي كه درميآيد، انگار نگاه ديگري است و تنها كسي كه دارد در غزل معاصر با آگاهي شعر ميگويد و واقعا غزل خوب ميگويد، سيمين بهبهاني است. نگاهش نگاه نويني است.
خورشاهيان افزود: هوشنگ ابتهاج يا محمدرضا شفيعي كدكني اصلا نگاه نوي در غزل ندارند؛ گو اينكه در شعر نيمايي و معاصر، چند نمونهي عالي از شفيعي كدكني است و يا هومن ذكايي و نوذر پرنگ؛ كما اينكه بسياري از جريانها در غزل با آنها آغاز شده است؛ اما نگاه بهبهاني تازه است و نگاه منزوي، گاهي وقتها با توجه به كلاسيك بودن زبان شعرش، جديد و قشنگ بود؛ نگاه عاصي و عصيانزدهاي است كه انگار اصرار دارد از يكسري بندها رها شود. در حاليكه در غزل بهمني احساس نميكنم شاعر قرار است از بندي رها شود. حتا جالب است در يكسري از غزلهاي پستمدرن هم آنقدر نگاه، نگاه كلاسيكي است كه خود غزل اصرار نداشته پستمدرن شود و براي همين اصلا پستمدرن و مدرن نميشود.
او در توضيحي كاملتر اضافه كرد: خود جريان شعر را در حال حاضر مثبت نميبينم؛ نه مخاطبانش را و نه شاعرانش را و نه كتابها و شعرها را و نه متوليان و جايزهها و جشنوارهها و كنگرهها را و چقدر اين كنگرهها بودند كه لطمه زدند و شاعران سكهيي به وجود آوردند؛ شاعراني كه يك شعر ميگفتند و در 10 جشنواره آنرا ميخواندند و سكهها و صلهها ميگرفتند. در قديم، شاعر يك سال مينشست و يك شعر ميگفت و صله ميگرفت؛ حالا شاعران يك شعر ميگويند، آنهم مناسبتي، و هر سال جايزه ميگيرند.
او در بخشي از صحبتهايش نيز گفت: نميخواهم از كسي اسم ببرم؛ ولي مثلا در كار حسين منزوي و سيمين بهبهاني، به غزل خوب و مؤلفههايش رسيدهام و احساس ميكنم در زماني كه ما هنوز در دورهي كلاسيك هستيم، چه اصراري هست كه به زور چند تئوري و تعدادي غزل، چيزي به اسم غزل پستمدرن را سر زبانها بياندازيم و يا حتا اصرار داشته باشيم كه داريم؟ هر چيزي در دورهي خودش، بنا به ضرورت خودش به وجود خواهد آمد. به زور نميتوانيم اصطلاح غزل پستمدرن يا حتا خود پستمدرن را جا بياندازيم.
شاعر مجموعهي «اين كلاه مكزيكي» در پاسخ به اينكه چه اصراري هست براي تأكيد بر اين دستهبنديها از سوي جريانهاي شعري؛ در حاليكه مخاطب به لذت بردن از شعر توجه دارد، بدون دقت در پستمدرن بودن يا نبودنش، خاطرنشان كرد: در جامعهاي كه مردم در فضاي مدرن زندگي ميكنند، اگر به يكباره و بدون هيچ مقدمهي اجتماعي - سياسي و فرهنگي، اثري هنري را به عنوان پستمدرن ارائه دهيد، آن مخاطب بيطرف با توجه به اينكه پيشينه و آمادگياش را ندارد، به سمت اينگونه شعر نميرود.
او در ادامه يادآور شد: در عرصهي شعر، نسبت به برنامههاي تلويزيوني حق انتخاب بيشتري داريم. كتابهاي شعر كم و بيش همه جا هستند و ميرويم آن چيزي را كه دوست داريم، انتخاب ميكنيم و البته اين هم هست كه آنچه را دوست داريم، شايد نباشد. يا مثلا همزمان هم شعر گفتار سيدعلي صالحي را دوست داشته باشيم و هم غزل تغزلي محمدعلي بهمني و يا شعرهاي رازآلود و ابهامبرانگيز هرمز عليپور را. اشكالي ندارد. كساني را هم از مخاطبان داريم كه همهي جريانهاي شعر را به دقت بررسي ميكنند و از بخشي از هر كدام، لذت خود را ميبرند.
خورشاهيان دربارهي نمونهاي مثل فروغ فرخزاد و شعرش در بين مخاطبان گفت: فروغ مثال خوبي است. چهل سال پيش، پروندهي شعر او بسته شد و بسياري از شعرخوانهاي ما بعد از مرگ او به دنيا آمدهاند و يكسري محدوديت هم براي خواندن آثار فروغ وجود داشته است. زبان و مفاهيم هم خيلي عوض شده؛ اما شعر او هنوز جزو شعرترينهاست. ولي بهطور مثال در مورد احمد شاملو كه چند سالي است درگذشته، به دليل اينكه به بخش خاصي از مسائل انسانها پرداخته و بيشتر شعرش سياسي بوده با زباني آركاييك و باستانگرايانه، الآن در يك طيف، اقبال كمتري نسبت به شعر او وجود دارد. شعر او كمي روتر بوده و ما هنوز شعر فروغ را بيشتر دوست داريم. وقتي ميگويد: ساعت چهار بار نواخت...، اين شعر ميتواند از يك كودتا صحبت كند يا از يك مسألهي سياسي مهم يا از هر چيز ديگر. اما وقتي شاملو بهطور مستقيم ميگويد: عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد...، شعري بهطور مستقيم سياسي است و خب گروه خاصتري سراغ شعر شاملو ميروند و گروه عامتري سراغ شعر فروغ.
اين شاعر در ادامهي اين موضوع يادآور شد: اينجا همان جايي است كه نياز به دستهبنديها شكل ميگيرد؛ از آن جهت كه شايد در پديدهي تاريخ ادبيات، تكليف شاعران بعدي مشخص باشد و شايد تكليف خود شاعران امروز كه بدانند مال چه گروهي هستند و در چه سبكي دارند شعر ميگويند و تكليف مخاطب هم روشن ميشود كه طرفدار غزل اجتماعي است؛ پس ميرود سمت كساني كه غزل اجتماعي ميگويند يا غيره. و براي من به عنوان مخاطب هم بد نيست كه شعر تفكيكشده باشد. غزل پستمدرن ميتواند مؤلفههاي پستمدرن را داشته باشد؛ اما من مدرن هم از آن خوشم بيايد و بخوانمش. پس در عين اينكه ما بايد به كثرت معتقد باشيم، بد نيست وحدتي هم در اين كثرت داشته باشيم؛ به اين معنا كه مانيفستمان در آثارمان مشخص باشد.
نويسندهي كتاب «حرف اضافه لازم» گفت: هنوز جريان پستمدرني كه تأثيرگذار باشد، نديدهام. هنوز آنقدر كتاب شعر و نقد درنيامده كه بين مردم باشد و نميتوان وقتي جرياني نيست، از كسي اسم برد. اما در اين سالها از غزلهاي هومن عزيزي، محمدسعيد ميرزايي، هادي خوانساري، مونا زندهدل و حامد ابراهيمپور خوشم آمده است. هر چند كه خود اين دوستان به مانيفست و نتيجهي قطعي رسيدهاند و در همهي آثار آنها ميشود مؤلفهها را پيدا كرد؛ ولي يكي از تعاريف پستمدرن اين بود كه شعري است دنيايي و اجتماعي. اينرا بيشتر ميپسندم تا اينكه همهاش دربارهي يك معشوق خيالي صحبت كنم. اين شعر كه المانهاي زندگي و تنهايي من را دارد، بيشتر ميپسندم و خودم از علاقهمندان غزل پستمدرن هستم؛ به شرط اينكه اتفاق بيافتد و صرفا بازي نباشد.
او سپس دربارهي متوليان عرصهي ادبيات در رسانهها نيز گفت: تعدادي روزنامه داريم كه صفحهي ادبي دارند و ميتوانند به شعر كمك كنند؛ اما نميكنند. حتما متولي نبايد دولت باشد و پول بدهد. جاهايي مثل دانشگاهها و محفلهاي ادبي ميتوانند هزينه كنند؛ اما نميكنند. صداوسيما ميتواند؛ اما كاري نميكند، كه اينها همه بخشي از دولت هستند. حالا اگر صرفا وزارت ارشاد منظور باشد، كه متولي شعر و ادبيات نيست؛ يك بازوي اجرايي دولت است كه قرار است بر اساس آييننامههاي صادرشده، نظارت داشته باشد. ناشران زيادي داريم با تيراژ كم كتاب. متولي اصلي شعر، رسانهها هستند. وقتي اطلاعرساني نشود كه كتابي به بازار آمده است، خوب چگونه معرفي شود و مردم آگاه شوند؟
اين شاعر همچنين گفت: زماني در صفحهي شعر روزنامهي «ابرار»، هر هفته كتابي را معرفي ميكردم؛ ولي الآن اين معرفي توسط ديگران و در روزنامههاي ديگر كمتر شده و صفحات روزنامهها به مكاني براي طرح بحثهاي حزبي بدل شده با آدمهاي محدود. يك دورهاي خوب بود و عليرضا قزوه هم صفحهي شعر درميآورد. ما 10 مجلهي جدي شعر داريم كه حاضر نيستند غزل چاپ كنند. بايد از آنها پرسيد شما آقا يا خانم مديرمسؤول مجله كه صندوق پست و شماره حساب به مردم ميدهيد، به خاطر اين مردم در صفحهاي از مجلهات غزل خوب چاپ كن؛ از اين شعر سهسطري آزاد ضعيف كه در حال حاضر چاپ ميكني كه بهتر است. بهانهي آنها اين است كه ميخواهند مدرن باشند؛ اما مدرنترين مجلهي ادبي ما، «آدينه» بود با افرادي حرفهيي، كه غزل چاپ ميكرد، يا «دنياي سخن» در هر شمارهاش بين دو تا چهار صفحه، غزل كلاسيك چاپ ميكرد. شما كه ديگر از آنها مدرنتر نيستيد. از سوي ديگر، نشريات ما مرتب درنميآيند و به نوعي پخش و فروششان هم خوب نيست و هزينههايشان زياد است و نميتوانند تأثيرگذار باشند. مشكلات ادبي ما هم مثل مشكلات اجتماعي ماست؛ مثل صف بنزين و گاز ما. نشريات ما كه قرار است به مخاطب مطلب برسانند، درگير مسائل كاغذ و آگهي ميشوند، كه نبايد باشند و انگار از هيچكس هم نبايد توقع داشت.
خورشاهيان دربارهي جايزههاي ادبي هم گفت: آنها كه جايزه ميدهند، مقصر نيستند. كتابهايي كه بالا ميآيند، جالب است كه هيچكدامشان در بازار نيستند. مثلا در دورهاي از جايزهي كتاب فصل، مجموعهي ابوالفضل صمدي برگزيده شد، كه تا قبل از اين جايزه و كتاب، كسي او را نميشناخت. واقعا برايم سؤال است كه ما در آن زمان همين يك كتاب را داشتيم كه به جايزه برسد؛ يعني كتاب خوب درنميآيد؟ يكسري ملاحظات در داوريها هست. ميگويند فلاني پيشكسوت است و ممكن است بعدا ديگر كتابي چاپ نكند، در مقابل، جواني كه يكسري نوآوري در كارش داشته، بايد بگذاريم تا پخته شود؛ پس به پيشكسوت جايزه را ميدهيم. يا مرددند كه جايزه را به خانم بدهند يا به آقا يا به ناشر خصوصي يا دولتي. تا زماني كه اين ملاحظات هست و هنوز ياد نگرفتهايم به چيزهايي كه دوست نداريم، بگوييم نه، متأسفانه اتفاقي در راه نيست و كارمان به جايي رسيده كه خودمان به داورها زنگ ميزنيم و ميگوييم كتابمان را بياور بالا.
او در بخشي از اين گفتوگو با اشاره به تعريفهاي پستمدرن، اظهار كرد: يك تعريف از پستمدرن ميگويد هر پديدهاي كه در دورهي پس از مدرن اتفاق بيافتد، پستمدرن است؛ چون پستمدرن متعلق به دنياي غرب است، با آن كار داريم. دوران مدرن كه از سال 1914 شروع شد و در آنتولوژيها هنوز برايش پاياني نگذاشتهاند. مثلا اگر دربارهي تاريخ قرون وسطا مينويسند، از تاريخي شروع ميشود و تا زماني ديگر پايان مييابد. اما هنوز سال پاياني دوران مدرن مشخص نشده است. در كشورهاي اروپايي هم حتا جاهايي هستند كه هنوز در دورهي مدرن بهسر ميبرند. پستمدرن هم طبق نوشتهي يكي از آنتولوژيها، از سال 1945 شروع شده است و پاياني براي آن نگذاشتهاند و با توجه به اين تاريخها كه اغلب در مراجع غربي و خود غربيها نوشتهاند، مدرن پس از پستمدرن نبوده و تاريخها تعريف قبلي را نقض ميكند؛ پس پستمدرن چيزي است در متن مدرن.
خورشاهيان با بيان مؤلفههاي دوران مدرن، ادامه داد: مدرن دوران عقلانيت است؛ در حاليكه در پستمدرن، طنز جايگزين آن ميشود و برخي پديدهها كه بر آنها و چارچوبهايشان اصرار داشتيم، حالا آنها را به سخره ميگيريم و يا مسألهي قطعيت دربارهي برخي امور كه در پستمدرن نيست. در جهان غرب، بخش كوچكي از پستمدرن به ادبيات مربوط ميشود و حضور آنرا بيشتر در هنرهايي از جمله معماري، تئاتر، مجسمهسازي و سينما ميبينيم. اما در كشور ما چون برخي از هنرها مثل تئاتر و معماري را به آن شدت و حرفهيي بودنشان در غرب نداريم و البته طبيعي هم هست كه نداشته باشيم، ميخواهيم اين مؤلفهها را در ادبيات پياده كنيم و باز در ژانرهاي ادبي چون داستان سختتر است و حوصله ميخواهد، بيشتر در شعر دنبال اين مؤلفهها ميگرديم.
وي افزود: يك شاعر مينشيند غزلي ميگويد در عرض نيمساعت يا مدت زمان ديگري، بعد ميخواهد همهي مؤلفههاي پستمدرن را هم در آن پياده كند و بعد هم ادعا ميكند كه اين غزل پستمدرن است و وقتي از او ميپرسيم بر چه اساسي ميگويد، ميگويد چون داراي مؤلفههاي پستمدرن است؛ در حاليكه ما بينامتنيت داريم. اما حتا اگر غزلي همهي مؤلفههاي پستمدرن را داشته باشد؛ ولي وقتي نگاهش نگاه پستمدرن نباشد، كار پستمدرن نيست. ممكن است در اثري متعلق به دورهي عراقي، مشروطه و يا غزلهاي حافظ، اثري پستمدرن و عدم قطعيت معنا را پيدا كنيد؛ آنجا كه ميگويد: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد. يا مثلا مؤلفههايي پيدا كنيم كه بر اساس آنها، آثاري در «گلستان» سعدي هم پستمدرن باشند؛ اما فقط اينگونه به قضيه نميشود نگاه كرد.
هادي خورشاهيان در ادامه گفت: شبيه اين است كه بگوييم هر چيزي از ايران شروع شده؛ پس متعلق به ايران است و ما در بهترين سطح آنها هستيم. مثلا ميگوييم رئاليسم جادويي؛ ميگويند قبل از ماركز، ساعدي در آثارش نوشته است. درست است؛ اما بحث اين است كه اين آثار بايد با نگاه پستمدرني اتفاق افتاده باشند و به يك جريان تبديل شوند. اينكه يك نفر در وبلاگي، غزل پستمدرن بگذارد، آيا ما به غزل پستمدرن رسيدهايم؟ بهطور طبيعي در چنين شرايطي، نه؛ چون اين امر جريان نشده است. اينكه در ايران، چند نفر غزل پستمدرن گفته باشند، نميتوانم بپذيرم كه ما داراي جريان پستمدرن هستيم.
او همچنين يادآور شد: ممكن است همان زمان و در سال 1945، كتابهايي در زمينهي پستمدرن به ايران آمده باشد؛ اما آيا اين به معني آن است كه جريان پستمدرن در ايران هم از همان سال آمده است؟ مطمئنا نه. ما زماني به چيزي ميگوييم سبك كه يكسري از مؤلفهها در يكسري از آثار در دورهاي ظهور يابند. بايد در دورهاي چند شاعر مثل كليم كاشاني يا بيدل دهلوي داشته باشيم كه به آن سبك هندي بگوييم. سبك فردي در حد يك نفر نميتواند در شعر جريان بسازد. طرزي افشار در غزل، شگفتيهايي دارد؛ اما تا به جريان تبديل نشود و جاي خودش را بين مخاطبان جدي و در درجهي بعد، مخاطبان عام شعر باز نكند، ما به اين نميگوييم غزل پستمدرن.
خورشاهيان متذكر شد: جدا از همهي اينها، اصلا زندگي ما زندگي پستمدرني نيست. در اروپا در يك دورهاي 200 تا 300ساله، اروپاييان چيزي به اسم روزنامه داشتند. بعد راديو آمد. و در فاصلهي زماني آمدن اين دو رسانه، اتفاقاتي در جهان غرب افتاد. زحمتهايي كشيده و در سطح زندگي عمومي مردم هم تغييراتي ايجاد شد. اما در اينجا، بلافاصله بعد از آمدن روزنامه، راديو هم آمد و يك خلأ 200 تا 300ساله را اين ميان داريم كه در آن، ذهن مردم بايد براي زندگي در دوران مدرن و نيز پستمدرن آماده ميشد و اين آمادگي بهوجود نيامد. در عرصهي سينما، آنها جايي به اسم هاليوود دارند كه تمركز سينما آنجاست. در مملكت ما هنوز چنين چيزي نيست. در ادبيات هم همينطور.
او در ادامه گفت: مشكل جديتري كه با شاعران خودمان دارم، اين است كه اگر كسي رمان مينويسد، اصلا توقع نداريم كه اثرش دربارهي زندگي خودش باشد. هدايت «بوف كور» و «حاجآقا» را مينويسد يا آل احمد «مدير مدرسه» و «سرگذشت كندوها». در عرصهي تئاتر اگر كسي مينويسد، باز هم منتظر اين نيستيم كه هنرش يا آثارش دربارهي احساسات خودش باشد، يا در سينما و موسيقي. اما نميدانم چرا به شعر كه ميرسيم، شاعري را صادق ميدانيم كه دربارهي احساس، عواطف و عقايد خودش حرف بزند؛ در حاليكه اصلا قرار نيست اين اتفاق بيافتد. البته چون گزارهي غلطي در شعر هست كه ميگويند شعر الهام ميشود و شاعران به لحاظ ذهني، متأسفانه خودشان به اين عقيده دامن ميزنند كه در برابر پرتوي از شعور نبوت قرار دارند و احساس ميكنند كه از جايي به آنها الهام ميشود، اين مشكل پيش آمده كه فكر ميكنند شعر بايد حرف درون آدمها باشد. نه اينطور نيست. شعر هم يك قالب مثل بقيهي قالبهاي هنري ميتواند دربارهي چيزهاي ديگري باشد؛ دربارهي اجتماع، سياست و غيره و هيچ دليلي هم ندارد كه شاعر حتما ملزم باشد از عقايد و احساسات خودش حرف بزند.
او همچنين عنوان كرد: ما زماني ميتوانيم غزل پستمدرن بگوييم كه يا در زندگيمان پستمدرن باشيم يا اينكه اين محدوديت را برداريم كه مجبوريم دربارهي احساسات و عواطف و عقايد خودمان حرف بزنيم.
خورشاهيان اضافه كرد: نمونههايي ديدهام كه گفته شده پستمدرناند؛ اما بسياري از آنها ديگر اصلا يا غزل نيستند يا شعر. يعني دوستان ما عنصري به اسم روايت را كه در جاي خود چيز خوبي است، به شعر وارد كردهاند كه اثر را به داستان تبديل كرده؛ داستان منظوم و اصرار دارند كه بگويند اينها شعر است و باعث شدهاند تعريف شعر در قالبهاي مختلف مرتب عوض شود و هر كس غزلي گفت، ما بياييم تعريف غزل را هم عوض كنيم. در نهايت، اتفاقي كه ميافتد، اين است كه هر كسي در هر جايي ميتواند هر ادعايي داشته باشد و ما هم به خاطر برخي ملاحظات، نميتوانيم بگوييم غلط است. بايد تكليفمان را با شعر و مؤلفههايش مشخص كنيم، كه اگر طبق تعريف محمدرضا شفيعي كدكني حركت ميكنيم، مبني بر اينكه شعر گرهخوردگي عاطفي زبان و انديشه است در بياني فشرده و آهنگين؛ اگر قرار است عاطفه و انديشه داشته باشد و بقيه را شعرهايي كه صرفا يك روايت است و نه انديشه و احساس و اعتقادي در آن هست و نه بيان فشرده و فقط وزن دارد و حتا موسيقي هم ندارد، هم آن شعر باشد و هم اين، جور درنميآيد. بايد ديد اينكه مؤلفههاي اول شعر را ندارد، طبق اين تعريف چگونه ميخواهد يا ميتواند غزل پستمدرن شود؟ شايد مدرن باشد؛ اما مسلما يك غزل پستمدرن نيست.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، مريم كريمي
انتهاي پيام