مرتضي احمدي در ادامهي اين گفتوگو از اتمام كارش در راديو، علاقهاش به فيلمهاي يدالله صمدي ، وضعيت بازيگري، دوبله، تئاتر، "چايتلخ" ناصر تقوايي و... سخن گفت.
*عطاي راديو را به لقايش بخشيدم
او كه در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، سخن ميگفت به فعاليتش دربعد از انقلاب اشاره كرد و گفت: در سال 58 در راديو با مدير وقت صداوسيما دعوايم شد و توهين كرد. پس عطاي رايو را به لقايش بخشيدم و بعد از 38 سال خدمت بيرون آمدم.
در اوايل 59 وقتي فهميدند آنجا نميروم موسسهاي از من براي پركردن نوار قصه براي كودكان دعوت كرد و به همراه كنعان كياني به آنجا رفتم و قصههاي زيادي از جمله "پينوكيو"، "گرگ بد گنده" كه خيلي پرفروش بودند را كار كرديم و تا 3 سال آنجا بودم، كه آمدند سراغم براي دوبله كه كم كم دوباره جان گرفت و كارها شروع شد و با "مردي كه زياد ميدانست" به كارگرداني يدالله صمدي هم فعاليت دوبارهي سينماييام را آغاز كردم كه تا فيلم "تارزن و تارزان" ادامه داشت ولي بعد از آن براي هر فيلمي اسمم براي پروانه ساخت ميرفت مخالفت ميكردند تا بعد از 9 سال كه در فيلم "ستاره بود" فريدون جيراني بازي كردم.
*علاقه به فيلم "اتوبوس" و مردي كه زياد ميدانست
از ميان كارهاي سينماييام بيشتر از همه "اتوبوس" و بعدش هم "مردي كه زياد ميدانست" را دوست دارم كه هردو را با يدالله صمدي كاركردم.
براي "اتوبوس" آقاي صمدي تلفن كردند و گفتند: چنين چيزي است قصه را برايت ميفرستم. من خواندم خوشم آمد، مرحوم اسلامي و حميد طاعتي هم بودند و از تهران كه رفتيم خانم مهري مهرنيا هم اضافه شدند و بقيه بيشتر از بچههاي خود اروميه و هنرپيشههاي اروميه بودند. گروه بسيار خوبي داشتيم. مجتمع را گرفته بودند و ما همه آنجا زندگي ميكرديم. به استثناي بچههاي اروميه كه منزلشان و خانوادهشان آنجا بودند. جمع خيلي خوبي داشتيم آنجا كه كار ميكرديم، همه با هم ورزش ميكرديم همه با هم غذا ميخورديم به حدي خاطرات خوش آنجا دارم كه شايد تا آخر عمرم آنقدر لذت نبرده باشم. ما شام كه ميخورديم ميرفتيم در اتاق مينشستيم و راجعبه سكانسهاي فردا بحث ميكرديم، يكي از كارهاي خوبي كه شد اين بود كه وقتي فردا، بايد ميرفتيم جلوي دوربين، ميفهميديم بايد چه كار بكنيم ومشكلي نداشتيم و به همين دليل هم كار خوب شد. حتي يك نفر آنجا نبود كه صدايي بلند كند و خود يداله صمدي خيلي خوب گروه را اداره كرد. بياندازه از اين فيلم خاطره خوب داريم. واقعا ميتوانم بگويم يك دقيقه ما دير سركارمان نبوديم با عشق كار كرديم و نتيجهاش را هم ديديم.
ولي اين سالها متاسفانه طبق عادتي كه دارم و تربيت شدم سر ساعت به فيلمبرداري ميروم اما بازيگران جوانمان تا ساعت 10 ،11 نميآيند و ما را گرفتار ميكنند پس چون بيكار نشستهام كيفيت را از دست ميدهيم. ولي آن موقع اين طوري نبود و آنقدر ما به هم مانوس شده بوديم كه يك روز كار من زودتر تمام شد و ميخواستم تهران بيايم. گفتند: فردا برو. گفتم: نه چون خانم من فوت كرده بود برادرم با زنش پيش بچههايم بودند. باور كنيد با مينيبوس آمدند پاي هواپيما كوچك و بزرگ چه بچههاي اروميه چه بچههاي تهران همه گريه ميكردند.
با يداله صمدي خيلي راحت ميشود كار كرد. اولا بچهها را خوب ميشناسد و ميداند تيپها چيست و خوب تفهيم ميكند، قبلا سناريو را ميدهد بازيگران ميخوانند و مينشيند با آنها بحث ميكند، اينها چيزهايي است كه الان يواش يواش دارد از بين ميرود. براي "اتوبوس" هادي اسلامي جايزه بازيگري گرفت و صمدي هم بهترين كارگردان شد.
*بازي در سريال
من بدون وقفه در تلويزيون حضور داشتم. خيليها هم كارهاي خوبي بوده و خودم سريالهايي كه با خانم برومند كار كردم را خيلي قبول دارم. زيرا در آنها از تمام حرفهايها استفاده شده و آزادي كاملي داشتيم ."آرايشگاه زيبا" هم 5 ماه طول كشيد وبا ذوق وعلاقه كار ميكرديم، در زمستان بسيار بدي هم گرفتار شده بوديم و جايي هم كه اكثرا فيلمبرداري ميشد استوديو گلستان، سيما فيلم فعلي بود كه خيلي سرد بود و با توجه به اينكه سرماخورده بودم خيلي اذيت شدم . بعد از آن "تهران 21 "را باز با مرضيه برومند كار كردم كه از آن كار هم خيلي خوشم آمد . "داني و من" هم از ديگر كارهاي تلويزيوني خوبم است.
*"چاي تلخ" تجربه نيمه تمام با ناصر تقوايي
در فيلم "چاي تلخ" 4 نقش اصلي وجود داشت كه يكي را من برعهده داشتم و حسين ياري ، گلاب آدينه و همسر ناصر تقوايي بقيه نقشها را داشتند. اما متاسفانه نصف بيشتر فيلمبرداري شد و به خاطر مشكلات بين تهيهكننده و كارگردان كار متوقف شد.
در "چاي تلخ" نقش پدربزرگ را داشتم و با فيلمنامه خوبي كه اين فيلم داشت و وسواس فوقالعاده زياد تقوايي، شايد جايزه ميگرفتم. ما تقريبا 3 ماه بود كه كار ميكرديم و خيلي خوب شده بود كه يكدفعه تعطيل شد. علت هم فقط كُندي كار بود، يكي هم تداركات فيلم بود كه خوب كار نميكرد و باعث شده بود تقوايي هميشه حالت عصبي داشته باشد. مثلا كاري كه براي فردا صبح قرار بود آماده باشد ميرفت ميديد آماده نيست و كارگرداني كه بايد سرش به جاهاي ديگر گرم باشد خودش كار ميكرد. تقوايي روي نظم خيلي حساسيت و تاكيد داشت.
و حتي 2 دقيقه دير آمدن را اصلا نميبخشيد و متاسفانه تقريبا هر روز ميرفتيم سركار مي ديديم هيچ چيز آماده نيست و با وجود اينكه به تهيهكننده فيلم خيلي ارادت دارم اما ايشان نبايد همه چيز را گردن آقاي تقوايي ميانداختند.
من سر "چاي تلخ" 70 درصد بينايي يك چشمم را از دست دادم. يك منقل آتش بزرگي بود كه كار من با آن بود و حرارت مستقيم به من ميخورد بعد كه تهران آمدم ديدم چشمانم خسته است و دكتررفتم، گفت: متأسفانه به اصطلاح قديمياش چشمت پخته شده است و 70 درصد بينايي چشم چپت را از دست دادهاي. البته آمپولهاي زيادي هم زدم كه متأسفانه جواب نداد.
* دوبله امروز
مدتهاست كه ديگر كار دوبله نميكنم و آخرين كارم هم حدود يك سال پيش دوبله يك انيميشن بود. كارتونهايي كه الان آمده كارتون نيست. از مهندس ضرغامي هم خواهش كردم. نميدانم به گوششان رسيده يا نه كه كارتون آموزشگاهي براي كودكان است كه فردا بايد مملكت را اداره كنند، كارتونها اين روزها هيچ چيزي ندارد كه به درد اين بچهها بخورد و به آنها چيزي ياد بدهد.
در دوبله، دوبلور حتما بايد هميشه در اختيار دوبله باشد. حالا من كه دارم سريال كار ميكنم و 2، 3 ماه نيستم مدير دوبلاژ با چه خاطر جمعي به من تلفن كند؟! بعد هم تعداد افراد زياد شده است. ما تا قبل از انقلاب 60 ،70 نفر بيشتر نبوديم ولي الان 210 ، 220 نفر شديم و كار به هيچكس نميرسد و وضعيت مالي بچهها همه خراب است. من كه كارمند دولت هستم و چيزي از طرف دستگاه مربوطه به عنوان حقوق بازنشستگي ميگيرم به ما كار ندهيد، به ديگران كار بدهيد، الان ميتوانم بگويم 70، 80 اينها خانه ندارند، درآمد خيلي كم است، حتي نميتوانند كرايه خانهشان را بدهند، همه اينها دست به دست ميدهد و فشار به آدم ميآيد.
احساس ميكنم تمام دوبلورها بچههاي من هستند و در شرايط بسيار بدي دارند زندگي ميكنند و پولشان را درست پرداخت نميكنند.
متاسفانه كيفيت كار دوبله پايين آمده است. وقتي آدم ميشنود ديالوگ غلط است، ديگر بقيهاش چه ميخواهد باشد، واقعا چه كلماتي ميشنويم. نميدانم بعضيها چه اصراري دارند مثل بچه تهران صحبت كنند. بچه تهران زبان خودش را بايد صحبت كند، بچههاي تهران كه دارند صحبت ميكنند اگر يكي بچه تهران نباشد بعضي لغات را اصلا به كار نميبرد. بعضي فيلمها را كه از تلويزيون نگاه ميكنم تاسف ميخورم.
مدير دوبلاژ حتما بايد زبان خارجي خصوصا زبان انگليسي بداند، اهل مطالعه باشد كتاب زياد بخواند وتاريخ ايران را بشناسد، متاسفانه اينها ديگر نيست، الان شما وقتي با آقاي بهرام زند صحبت بكنيد همه چيز را ميفهمد يا رسولزاده وخسروشاهي همه چيز را به شما ميگويد يا طهماسب واقعا كتاب ميخواند، اينها همه در دوبله به درد ميخورد، اگر مدير دوبلاژ نفهمد كه درشكهچي در انگليسي بيانش چيست، چه طوري حرف ميزند، چه طور زندگي ميكند؟ چگونه ميخواهد به جاي او صحبت بكند؟ پس نميتواند و خراب ميكند. به همين دليل دوبله نزول كرده است. صداها را شما در كارتونها گوش كنيد، ما چند نفر بوديم كه كارتونگو بوديم، ما صداساز بوديم و 4،5 نفر بوديم كه تمام كارتونها را اداره ميكرديم، حالا من نشسته بودم ميديدم بغلي من عين من حرف ميزند. ميگفتم چرا مثل من حرف ميزنيد؟ ميگويد نميدانم شما حرف ميزنيد من هم تحت تاثير قرار ميگيرم، وقتي يك دوبلور نتواند تيپ داشته باشد و در كارتون بيايد همين كارتونها ميشود كه الان شما داريد نگاه ميكنيد. از آن طرف ميروند فيلمهاي كيليويي ميخرند برميدارند ميآورند و همه را يك نفر ميگويد.
چهطور ميخواهند تشخيص بدهند كدام كدام را گفتند. اينها داستان ندارند، "پينوكيو" داستان داشت. از ژاپن ارزان ميخرند و ميآورند و به اين صورت دوبله ميكنند. مدير دوبلورها توانايي اين كارها را ندارند.
"رفيق بازي" بدترين دردي است كه دوبله به خودش گرفته است. در يك كار، حالا چه فيلم سينمايي باشد چه سريال و چه كارتون باشد هميشه اين گروه دارد كار ميكند شما نگاه كنيد من خودم شنيدم، كرم شبتاب مگه چقدر است؟ رويش صدا گذاشتند به چه كلفتي، خوب ببينيد اين عدم آگاهي مدير دوبلاژ را ميرساند. چرا چون اين رفيقش است جزو گروه خودش است، همه اينها دست به دست هم داده كه اينگونه بشود.
*وضعيت تئاتر
سي سال است كه فعاليت تئاتري نداشتم، يك مرتبه بهزاد فراهاني براي "مريم و مردآويج" دعوت كرد ، 7 ماه تمرين كرديم رسيد به اول فروردين ماه، اما چون قراردادي با حسن هدايت داشتم. عذرخواهي كردم.
دو سال پيش افتتاحيه تئاتر من را دعوت كردند قبلش گفتند كه ميخواهند پيشپرده را هم اجرا كنيم. يك پيش پرده خوب، كه جوانان هم بودند. اركستر دراختيارم گذاشتند وخيلي خوب تمرين كرديم و آماده اجرا شده بود و حتي تا نزديكي اجرا رفته بوديم ولي چون گفتند بايد يكچيزهايي را حذف كنيم من رها كردم و آمدم.
بنابراين اگر اين روزها براي پيشپردهخواني از من درخواست كنند اين كار را انجام نميدهم.
متاسفانه محدوديتها و مميزيها باعث شده تئاتر وضعيت خوبي نداشته باشد. ما در اين مملكت خيلي علاقهمند داريم. شما ببينيد 30و40 سال قبل چند سالن تئاتر داشتيم و الان چند تا تئاتر داريم؟! فقط يك تئاتر شهر داريم.
من بارها گفتم تمام شهرداريهاي مناطق يك فرهنگسرا دارند كه هر كدامشان يك سالن تئاتر دارند. چرا اين سالنها دارند خاك ميخورند؟ چرا اين سالنها را در اختيار انجمن بازيگران تئاتر نميگذارند؟! اين گروهها اين جوانان ما همه تحصيل كرده، همه زحمت كشيده همهشان دارند خون جگر ميخورند. يه مقدار شرايط فراهم كنيد تا به اين فرهنگسراها بيايند و تئاتر راه بياندازند. وقتي جوان تئاتر ما هيچگونه امنيت شغلي و پولي ندارد چگونه بايد زندگي بكند.
*خوانندگي
ما نميتوانيم موسيقي مليمان را فراموش كنيم اين كار را بايد وزارت ارشاد بكند، ضبط كنند و ببرند در آرشيو بايگاني كند.
بنده از آقاي صفارهرندي در راس اين وزارتخانه خواهش ميكنم فقط يك اركستر استوديو در اختيار من بگذاريد تا من بخوانم و ببرند در آرشيو بگذاريد تا بماند. من بايد اين ترانهها را ضبط كنم، كسي بايد اينها را بخواند كه حتما بچهي جنوب شهر تهران باشد و با آن فرهنگ بزرگ شده باشد. صدا هم داشته باشد تا بتواند اينها را در بياورد. الان تنها موضوعي كه دلم برايش ميگيرد خوانندگي است.
*كتابها
سال 1378 خاطراتم را در كتاب "من و زندگي" جمع آوري و منتشر كردم و ضمن آن به تئاترهايي كه در تهران درست شده و كساني كه آنها راه انداختند و اولين نمايش به همراه كارگردان و بازيگراني كه در آنجا اجراي برنامه داشتند، پرداختهام.
تاريخچه كوچه باغي با عنوان " كهنههاي هميشه نو" كتابي شامل ترانههاي تخته حوضي كتاب ديگري است كه علاقهمندم آن را تكميلش كنم و با ريشهيابي كامل بنويسم. كمي هم در اين كتاب از راديو نوشتم.
همه اينها را ميخواهم با توضيح كامل مستندي بكنم تا بماند. تاليف كتاب مرا نسبت به بقيه كارها بيشتر دلگرم ميكند و بعد از اين كتاب قصد دارم سراغ تاريخچهي پيش پردهخواني بروم.
كتاب آخرم با عنوان "فرهنگ بر و بچههاي ترون" كه شامل كلمههاي ويژه، واژهها، اصطلاحات و ضربالمثلهاي تهراني است نيز بزودي منتشر خواهد شد.
اميدوارم شرايطي فراهم شود تا آنچه ميدانم را منتشر كنم، تا در تاريخ و آرشيو اين مملكت بماند.
متاسفانه خيلي از پيشكسوتان چيزهاي زيادي ميدانستند كه همه مُردند و همهي اينها از بين رفت. خوب ما هم برويم همه مسائل و دانش ما هم از بين ميرود.
*هم دورهها
من هركس را بشناسم با او تماس تلفني دارم. مثلا جمشيد مشايخي حدود 45 سال است با او دوستم و در طول عمرش تنها يكباربه من تلفن زده ، ولي من بارها به او تلفن زدم.يك بار به من زنگ زد گوشي را برداشتم ديدم دارد ميخندد، گفتم: جمشيد چرا ميخندي؟ گفت: براي اولين بار دارم به تو تلفن مي زنم، آن هم شمارهام عوض شده ميخواهم شماره جديد را به تو بدهم. با عزت الله انتظامي هم تماس دارم.
با نوازندهها و خوانندهها تماس دارم و انتظار ندارم آنها زنگ بزنند، من تماس ميگيرم حوصله ندارند و خسته زندگي هستند. اما نمي رسيم رفت و آمد كنيم و همه مان همينطور هستيم، خيليها چون مردم جلويشان را ميگيرند از خانهشان بيرون نميآيند اما من چون پوستم كلفت است، خيلي بيرون ميآيم.
سينما و بازيگران جوان
شما بازيگران جديد را نگاه بكنيد، ببينيد ميشود به اينها بازيگر گفت: يا فقط در فيلم راه ميروند يا به خاطر زيباييشان مورد توجه هستند.
بعد از چند تا فيلمي كه بازي ميكنند، بازارشان يواش يواش طرف كسادي مي رود و كنار ميگذارنشان و فراموش ميشوند. در اين 30 سال شما نگاه كنيد، جز پرويز پرستويي كه او هم نزديك 40 سال هنرپيشه است كي وارد سينما شده است؟
شكيبايي از سالهاي دور براي تئاتر بوده است. ما بازيگر زياد داريم ولي هنرمند كم داريم.
تماشاچي سينما و تئاتر ما خيلي فهميده و آگاه است هنرمند هايشان را خيلي خوب ميشناسند و به كسي الكي لقب استاد نميدهند. بازيگري ما افت كرده است.
*"جعبه موسيقي"
آخرين فيلمم "جعبه موسيقي" است كه نقشم را خيلي دوست دارم. در اين فيلم نقش مردي را دارم كه در فرودگاه مهرآباد "باربر" است وچمدانهاي ديگران را كه ميآيند را
ميگيرد و به هواپيما ميبرد. او يك بچهاي دارد كه در جنگ ضربه مغزي شده و از كما بيرون نميآيد. مرد ديگري است كه بچهاش بيمار است و به پيوند كليه احتياج دارد كه ميآيد سراغ من مي آيد.
*نگاه به پشت سر
از مسيري كه طي اين 6 دهه طي كردهام راضي هستم. از ورزش تا خوانندگي، پيش پردهخواني، فكاهي خواندن در راديو، ضربي خواني، دوبله و فكر ميكنم خودم در مسير خوبي بدون آلودگي كارم را انجام دادهام.
*خانواده
من در 9 مرداد 1334 ازدواج كردم وهمسرم 25 ارديبهشت 57 بر اثر بيماري فوت كرد. يك پسرو يك دختر دارم. پسرم آمريكاست مدير يك كارخانه بزرگي است. آنجا يك عروس بسيار خوب دارم. دو تا نوه 10 و 13 ساله هم دارم كه امسال براي اولين بار به تهران آمده بودند. دخترم اينجا پيش خودم است يك نوه دارم 24 سالش تمام ميشود. ساز خوبي ميزند. بهش گفتم دوست دارم وقتي ميخواهم بخوابم با ساز تو بخوابم. براي چند تئاتر از جمله "مريم و مرداويج" آهنگ ساخته و كارش را خيلي دوست دارد.
*جامانده از صحبت هاي مرتضي احمدي
*از من قديميتر در راديو و تلويزيون كسي نيست، من نزديك به 64،65 سال است كه يك سره در راديو و تلويزيون بودم.
* مخملباف ، به قديميها خيلي احترام ميگذاشت و حرمت پيشكسوتان را خيلي نگاه
ميداشت و از كاركردن با او خيلي خوشم آمد.
*معمولا بازي در كارهاي تاريخي را دوست ندارم. بازي در مجموعه "حضرت يوسف" پيشنهاد شد كه قبول نكردم و نقش بسيار بد و منفي بود.
* با كارگردانهايي كه كار كردم با صمدي از همه راحتتر بودم.
* پارسال به عنوان راننده نمونه انتخاب شدم و مرا دعوت كردند ناجا و گفتند از كامپيوتر ديديم كه شما اصلاً خلاف نكرديد، گفتم من خلاف داشتم ولي افسرها مرا جريمه نميكردند حالا هم كه به خاطر چشمم رانندگي را كنارگذاشتم.
* خانمم كه فوت كرد 120 هزار تومان آن زمان بدهكار بودم كه خيلي زياد بود يك آلبوم تمبر داشتم كه آن زمان حداقل 200، 250 هزار تومان قيمت داشت و آنرا چون ناچار بودم 60 هزار تومان فروختم.
* كاركردن با فريدون جيراني خيلي خوب و راحت است. او هميشه مي خندد و خوشرواست و همه را دوست دارد با همه هم خوب كار مي كند. هيچ وقت سركار نديديم اين آدم يكبار خلقش تنگ و عصباني شود و داد بزند.
* اميدوارم كه صداي ما به گوش مسئولين برسد و فكر تئاتر و سينما باشند.
انتهاي پيام