گفتوگو با حسن اصغري؛ مسؤولان براي ترجمهي آثار ادبي كمكي نميكنند
حسن اصغري از بيتوجهي به ادبيات معاصر انتقاد كرد و گفت: دولتهاي ما در طول تاريخ هيچوقت براي ترجمهي آثار ادبي كمكي نكردهاند و هرگز از ادبيات و نويسندگان حمايتي نشده است. اين داستاننويس در گفتوگويي در محل خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، از مسائل مختلفي دربارهي ادبيات داستاني از جمله وضعيت داستاننويسي در دو دههي اخير، كار جوانان، توجه به نظريهها، ترجمهي ادبيات معاصر و جهاني شدن، وضعيت نقد ادبي، توجه به مخاطب و ... سخن گفت. اصغري بزرگترين پيشرفت داستاننويسي دو دههي اخير را حضور گستردهي داستاننويسان زن در عرصهي داستاننويسي دانست و افزود: عنوان كتابهايي كه از خانمها در اين دو دهه چاپ شده، در صد سال اخير بيسابقه بوه است. همچنين در اين دو دهه تنوع بسياري را در شيوهي داستانپردازي شاهديم، كه در عين داشتن تنوع، افتها هم زياد است. او روي آوردن بيش از حد جوانان داستاننويس به نوآوريهاي فرامدرن را از بحرانهاي اين دو دهه ذكر كرد و يادآور شد: بسياري از جوانان ما هنوز كلاسيكهاي خودمان را نخوانده، سراغ آثار پستمدرن غرب ميروند. آنها حتا آثار هفت دههي اخير نويسندگان ايران را نخواندهاند. بسياري از جوانان داستاننويس ما فقط با ترجمه آشنا هستند، آنهم ترجمههايي كه در زبان گرفتاري دارند، و اگر جوانان فقط به ترجمهها قناعت كنند، نميتوانند زبان غني فارسي را درك و از آن استفاده كنند. اصغري اعتقاد دارد: بسياري از جوانان نظريههاي ادبي را در اثرشان كليشهيي پياده ميكنند و درواقع ميخواهند فتوكپي برابر اصل كنند. احكام نظريهپردازان را در داستان ميآورند و براي آن قطعيت صادر ميكنند؛ در حاليكه خود نظريهپردازان پستمدرن هم ميگويند ما چارچوبي نداريم و قطعيت وجود ندارد؛ اما جوانان ما قطعيت كه صادر ميكنند، هيچ؛ آن را مو به مو هم اجرا ميكنند. اين نويسنده در ادامه متذكر شد: بسياري از داستانها كه نوشته ميشوند، چون داستاننويس با كليشههاي از پيش تعيينشده مينويسد، كه اسمش را نوآوري ميگذارد، ارتباطش با مخاطب قطع ميشود. خوانندگان ما چون با آثار سنتي ميتوانند ارتباط برقرار كنند، با اين نوع داستانها كه جوانان امروز مينويسند، ارتباط شان قطع ميشود. او همچنين گفت: هميشه ديدهايم نوآوري در سنت و گذشته ريشه دارد. هر بدعتي نوزادي است كه مادري داشته است؛ اما امروز بعضي از نوشتههايي را كه ميبينيم، بي شناسنامه و يتيم هستند و در جايي ريشه ندارند، كه پايدار و ماندگار هم نخواهند بود. وي در عين حال گفت: تك و توك جرقههايي را از جوانان ميبينم؛ اما اينكه اين جرقهها چقدر به نورافكن تبديل شوند، زمان ميخواهد. هرچند همين جرقهها هم تعدادشان بسيار اندك است. اصغري افزود: اين چيزهايي كه گفته شد، هم در آثار خانمها و هم در آثار آقايان ديده ميشود. ما يكسري آثار هنري داشتيم كه از دههي 20 مانده و همچنان خوانده ميشوند، يكسري آثار عامهپسند هم داريم كه آنها هم خوانندگان خود را داشته؛ اما امروز مرز اين آثار به هم خورده و بين آثار عامهپسند و جدي مرز قابل تشخيصي وجود ندارد. جواناني كه مينويسند، مدعياند كه ما آثار هنري مينويسيم؛ اما وقتي آثارشان را ميخوانيم، ميبينيم كه از جهتي عامه هستند و از طرف ديگر نميتوان آنها را كنار آثار هنري جدي گذاشت. نويسندهي «ول كنيد اسب مرا» از تفاوتهاي عمدهي ادبيات داستاني امروز را انبوه عنوانها ذكر كرد و ادامه داد: امروز كتابهاي زيادي عرضه ميشوند، كه بسياريشان ماندگار نيستند؛ تنها ميآيند و ميروند. او همچنين معتقد است: آنچه در اين وضعيت بحراني قابل تأمل است، اين است كه كار نوشتن، كار سترگي است؛ اما نسل جديد، شتابزده هستند و ميخواهند بيست پله را با هم بالا روند و اين شتاب باعث ميشود كه هيچ تلاشي نكنند؛ خوب نخوانند و سختكوشي نداشته باشند و كار نوشتن را آسان بگيرند. او افزود: اگر همه استعدادهايشان را با كوشش، پرخواني و جستوجو نپرورانند، استعدادهايشان خشك ميشود و آن جوانه و نهال به درختي تناور تبديل نخواهد شد؛ بنابراين سختكوشي يكي از اصول پايه در امر نويسندگي است. گذشتگان ما واقعا نويسندگان سختكوشي بودند؛ مثلا صادق هدايت، هم كار پژوهشي ميكرد، هم چندين زبان را فراميگرفت و در ضمن اين كارها آثار گذشتگان را نيز خوب ميخواند؛ اما الآن بسياري از جوانان ما با آثار گذشتگان خود بيگانهاند. اصغري سختكوشي را لازمهي كار ادبيات دانست و به ايسنا گفت: در كار نوشتن صرفا تكيه به ذوق و عشق كافي نيست. در كنار اينها، كسي كه مينويسد، بايد تلاش كند. حتا آموزش داستاننويسي فقط به استعداد كمك ميكند. در هر حال تلاش زيادي لازم است كه من در نسل جديد داستاننويسان، اين موضوع را خيلي كم ميبينم. او يكي ديگر از تفاوتهاي داستاننويسي اين دو دهه را كثرت داستاننويسان و آثار آنها ذكر كرد و يادآور شد: امروز از نظر كمي، جوانان بازار را پر كردهاند؛ ولي همهي ما به دنبال كيفيت هستيم. امروز جرقههايي كه در جوانان وجود دارند، بسيار كم به روشنايي تبديل ميشوند. اين داستاننويس سپس دربارهي ارزيابياش از وضعيت نقد ادبي در ايران متذكر شد: رولان بارت به نقد تفسيري اعتقاد داشت و نقد تفسيري، يك متن ادبي را باز ميكند و همهي جنبههاي هنرياش را شرح ميدهد. بايد نشانهها در متن باشند. اشاره و نشان دادن منتقد فقط نميتواند دنياي تخيلي او باشد؛ بلكه اين نشانهها بايد در متن هم وجود داشته باشند. اين همان اصلي است كه رولان بارت هم به آن اعتقاد داشت. او معتقد بود كه مؤلف را بايد در متن فراموش كرد؛ اما ما اين نوع نقد را بسيار كم ميبينيم و تنها اسكلتي را ميبينيم. او در ادامه افزود: در بسياري از روزنامهها، نقدهايي كه نوشته ميشوند، بيشتر معرفي هستند، كه اين نقد و تفسير نيست. البته اين امر هم خوب است؛ اما كارگاهي توأم با ستايش و اغراق است. البته خواننده در درازمدت گول اين را نميخورد. اگر اثري را با توپ و تانك تحميل كنند، در كوتاهمدت ممكن است جواب دهد؛ ولي در درازمدت اگر اثري جانمايهي كافي داشته باشد، باقي ميماند. اصغري همچنين تصريح كرد: ما نقدنويس حرفهيي در كشورمان نداريم و وضعيت شعر بدتر از داستان است. بعضي نقدنويسان ما، هم داستان مينويسند و هم نقد ميكنند؛ اما در كشورهاي دنيا نقدنويس حرفهيي، يعني كسي كه كارش نقد باشد، وجود دارد. اين نويسنده سپس گفت: امروز بسياري از مترجمان ما هم نقد مينويسند؛ در حاليكه حتا با نظريات ادبي آشنايي ندارند. البته هر چيزي ميتواند تازه باشد و عدهاي، آن را جذب و هضم كنند، و فرقي هم نكند براي كجا باشد. به هرحال فرهنگ چيزي عام و دايم در حال چرخش است. ميتوان نظريات غربيها را گرفت؛ اما به شرطي از آنها استفاده كرد كه هضمشده باشند؛ چرا كه چيزي كه مؤلف نتواند هضمش كند، براي خواننده هم قابل درك نخواهد بود. اصغري در عين حال اعتقاد دارد: بسياري از نويسندگان و مترجمان ما از سر تفنن نقدي مينويسند و درك عميقي از نقد ندارند. ما هنوز آثار گستردهي هنري خود را كه داريم، به خوبي نقد و تفسير نكردهايم. چطور وقتي هنوز روي آثار گذشتگان خود كار نكردهايم، ميخواهيم دربارهي آثار معاصرمان نقد بنويسيم؟! نگارندهي «عاشقي در مقبره» معتقد است: وقتي ما نقدهايي در زمينهي آثار كلاسيكمان نداريم، اين براي خوانندهي جوان مشكل است و راهي نميگشايد؛ چرا كه نقد به خواننده كمك زيادي ميكند. منتقدان نشانهها و نمادها را به ما نشان ميدهند و خواننده متن را از نو بازتوليد ميكند. در هر حال هر چه هست، نقد، مهم و راهگشاست و جوانان ما بايد آثار را با نقدشان بخوانند؛ چرا كه تفسير، خواننده را به ژرفا ميرساند و ظرايف و صناعات را نشان ميدهد. ضمن اينكه فكر و انديشهي نهفته در داستان را نيز به ما مينماياند. وي اعتقاد دارد: داستاننويس نبايد داستانش را بر اساس احكام از پيش تعيينشده بنويسيد، كه در آن صورت، داستان نيست؛ او بايد داستانش را بنويسيد و بعد خوانند و منتقد، خود، جايگاه آن را مشخص ميكنند. ما با داستان و شعر كه نميخواهيم نظريهي نظريهپرداز را ثابت كنيم؛ اما متأسفانه جوانان ما بهجاي هضم تئوريها، آنها را به صورت مقاله ميخواهند در آثارشان نشان دهند؛ در حاليكه اين نظريات در اروپا و آمريكا هم جايگاه چنداني ندارند؛ چرا كه بسياري از مكاتب ادبي ميآيند و زود هم ميميرند. اصغري در ادامهي اين موضوع يادآور شد: مثلا آثاري كه صادق چوبك دارد، تركيب ناتوراليسم و سورئاليسم است؛ اما او هيچوقت ادعايي در اينباره نداشته است. ما نبايد اين تركيب را در اثر ببينيم. وقتي ذهن خلاق، نظريات ادبي را ميخواند، ديگر آنها را در ذهن، كليشه نميكند. كليشه كردن در ذهن، مشكل ايجاد خواهد كرد و ميتواند ذهنيت خلاق نويسنده را عقيم كند. او در ادامهي صحبتهايش دربارهي جهاني نشدن ادبيات معاصر ايران هم توضيح داد: يكي از دلايل جهاني نشدن ما اين است كه ما مشكل زبان داريم. بههر حال زبان فارسي قدري با اشكال مواجه است، كه اين اشكال را زبان اسپانيولي و حتا عربي ندارد. زبان فارسي حوزهي وسيعي ندارد؛ اما اين دو زبان كه نام بردم، حوزهي گستردهاي را شامل ميشوند. اصغري گفت: اگر ادبيات كشوري مانند تركيه جهاني ميشود، به اين دليل است كه دولت براي ترجمهي آثار كمك فراواني ميكند. آثار نويسندگان را ترجمه ميكند و به دنيا ميفرستد؛ اما مسؤولان ما اين كار را انجام نميدهند. حتا ايرانيان خارج از كشور نيز به دنبال ترجمهي آثار ما نيستند. آنها هم مشكلات خود را دارند. تازه وقتي اثري را هم ترجمه ميكنند، اثري عامهپسند است و كمتر پيش آمده كه اثري از ادبيات جدي ما را ترجمه كنند. او به ترجمهي آثار محمود دولتآبادي اشاره و تصريح كرد: آثاري كه از دولتآبادي هم ترجمه شده، خيلي مورد استقبال قرار نگرفتهاند؛ چرا كه آثاري كه از او ترجمه شده، بسيار بومي و روستايي هستند. شايد گفته شود كه آثار ماركز هم بسيار بومي و روستايي هستند؛ اما روستاي آمريكاي لاتين با اروپا و آمريكا نزديكي دارد. وقتي ماركز اثري را مينويسد، فضا، محيط و شخصيتها در عين حال كه روستايياند، شهري هم هستند، و وقايعي كه در داستان اتفاق ميافتند، جهاني هستند. او با اشاره به «صد سال تنهايي» ماركز كه اثري جهاني است، توضيح داد: در «صد سال تنهايي» حركت اجتماعي مردم را ميبينيد؛ گويي تركيبي از روستا و شهر در اين اثر وجود دارد؛ اما در داستان «كليدر» محمود دولتآبادي، روستا با شهر فاصلهي فراواني دارد؛ درواقع اين اثر به روستاهاي خاص خودمان محدود شده است؛ در نتيجه اگر هم ترجمه شود، مورد فهم نخواهد بود. درواقع آثار ماركز حتا وقتي رنگ و بوي روستايي دارند، شهري هم هستند؛ هر چند كه اين مرز الآن تغيير كرده است و روستاهاي كنوني ما با پنج دههي قبل تفاوت دارند. وي توجه نكردن دولت و مسؤولان را به ادبيات معاصر، از ديگر دلايل جهاني نشدن آن دانست و گفت: در كتابهاي درسي ما ادبيات معاصر اصلا بازتاب ندارد؛ چيزهايي بازتاب دارند كه آثار دست پنجم هستند. آثار ادبي بههر حال بايد به نوعي شناسانده شوند. دولت كه اين كار را نميكند، مترجمان هم اين كار را انجام نميدهند، ارتباط فرهنگي ما هم كه با ديگر كشورها محدود است، محدوديت زباني هم كه داريم؛ پس با تمام اين اشكالات، ادبيات ما چگونه جهاني خواهد شد؟! به اعتقاد اين داستاننويس، البته در اين سالها كمكم دارد اين اتفاق ميافتد و ادبيات ما به سمت جهاني شدن ميرود. «بوف كور» صادق هدايت اثري فرامرزي شده و به زبانهاي زيادي ترجمه شده است و يا بسياري از شعرهاي نيما يوشيج، با آنكه از وضعيت اقليمي مازندران تأثير گرفتهاند، ولي جهاني هستند؛ گويي نگاهي است كه ميتواند فراتر از ايران رود. به نظرم اينجا و آنجا با تمام مشكلاتي كه براي نشان دادن آثار هنري و ادبي ما وجود دارد، ادبياتمان دارد كمكم در جهان خود را نشان ميدهد. اما در اين راه به كمك نهادهاي دولتي، خصوصي و فرهنگي احتياج داريم. او همچنين دربارهي بحث مخاطب در ايران و توجه نويسنده هنگام خلق اثر به مخاطب، توضيح داد: نويسندهي خوب و خلاق هنگام خلق اثر هم مخاطب را مد نظر قرار ميدهد، و هم به آنچه كه در ذهنش هنگام خلق اثر وجود دارد، توجه ميكند. نويسنده هيچگاه تنها براي خود نمينويسد؛ حتا صادق هدايت كه در «بوف كور» ميگويد، «من براي سايهام مينويسم»، به اين موضوع باور ندارد. اما خلق اثر دو حالت دارد و دو نيروي ذهني در خلق اثر نقش دارند؛ ضمير خودآگاه و ضمير ناخودآگاه. بخش خودآگاه خواننده را در نظر دارد و بخش ناخودآگاه پنهان عمل ميكند و خود نويسنده هم متوجه نيست. شايد ضمير ناخودآگاه به طور پنهان عمل ميكند، بدون اينكه خودآگاه او خبر داشته باشد؛ اما بخش خودآگاه به خواننده توجه دارد. اصغري در ادامه تصريح كرد: كساني كه ميگويند ما براي خود مينويسيم، چنين چيزي امكان ندارد. او همچنين با بيان اين مطلب كه حتا آثار ژرف نيز بايد سطحي از عامهپسندي براي جذب مخاطب داشته باشند، متذكر شد: در هر اثر ادبي بايد جاذبه وجود داشته باشد. وقتي نويسنده اين جاذبه را ايجاد نكند، مشكلي در متن وجود دارد. در هر حال جاذبه و حالت تعليق باعث ميشوند كه خواننده به ژرفا هم برده شود. انتهاي پيام