نظام اسلامي اجازه نميدهد رزمنده فيسبيلالله تحقير شود؛ *با پيشكسوتان جهاد و شهادت* ناگفتههاي يكي از مديران سابق ستاد رسيدگي به امور آزادگان
نظام اسلامي اجازه نميدهد رزمنده في سبيلالله تحقير شود. وفادارترين اقشار به اهداف نظام آزادگان هستند و با وجود تمام مشكلات اگر بازهم نياز باشد در عرصه دفاع از كشور همچون گذشته حضور خواهند داشت. جملات بالا بخشي از گفتوگوي خبرنگار سرويس«فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، با فريبرز خوبنژاد از آزادگان سرافراز كشورمان و مديركل سابق حوزه رياست ستاد رسيدگي به امور آزادگان كل كشور است كه در 63/12/23 ,عمليات بدر منطقه شرق دجله عراق به اسارت نيروهاي بعثي درآمد و همزمان با تبادل اسرا به كشور بازگشت. وي كلمه اسارت را جزوي لاينفك از جنگ و پيامدهاي آن ميداند كه براي هر دو طرف درگير اجتنابناپذير است. خوب نژاد ميگويد: از طرف تيپ الغدير يزد در عمليات بدر كه داخل خاك عراق انجام ميشد شركت كردم. مناطقي را تصرف كرديم. تيپ و لشكرهاي همجوار ما نيز عمل كرده و موفق شدند. بعد پاتكهاي دشمن از جناحين ما شروع شد. تيپ ما بايد ميايستاد و مقاومت ميكرد تا تيپ و لشكرهايي كه در جناحين ما بودند برميگشتند و مواضع خود را در چند خط عقبتر تثبيت ميكردند و به همين دليل از مجموع 250 اسيري كه در عمليات بدر از نيروهاي ايراني گرفته شد بيش از 230 نفر زخمي بودند اين گونه نبود كه دست بالا ببرند و اسير شوند. اسير شدن در شرايطي كه امكان مقاومت و يا بازگشت نبوده باعث افتخار است. در برخي موارد هم نيروها به دليل محاصره شدن راه گم كردن و يا بر اثر مجروحيت اسير ميشدند. روز 23 اسفند سال 63 كه عراقيها پاتك خود را از جناحهاي مختلف شروع كردند ما در منطقه مانده بوديم. ساعت 11 يا 12 ظهر بود كه از ناحيه دو دست، سر و كمر مجروح بودم و در نهايت موج انفجار نصيب من شد كه بعد ازآن كاملا فلج شدم و همين بود كه مرا از پا انداخت. خاكريزي كه من درآن بودم درست چسبيده به آب بود يك سيم خاردارتوپي كنار آب بود وقتي در آب افتادم توانستم سرم را روي توپي خاردار بگذارم و همين باعث شد خفه نشوم. تا ساعت دو و نيم در همان وضعيت بودم كه عراقيها براي پاكسازي منطقه آمدند و من اسير شدم و اين كه چرا تير خلاص به من نزدند و مرا به اسارت بردند دليلش اين بوده است كه در همان سال از جانب صليب سرخ يا سازمان ملل يا حقوق بشر- درست يادم نيس- يك طرح تبادل كلي اسرا ارائه شده بود كه ايران و عراق اسرا را آزاد كنند. در مجموع هر دو كشور پذيرفتند. اما ايران ميگفت: يك نفر در مقابل يك نفر. عراق ميگفت كل در برابر كل. اين در حالي بود كه در آن زمان هشت هزار ايراني در عراق اسير بودند و چهل هزار عراقي در ايران و اغلب هم سالم. يكي از تفاوتهاي عمده بين اسراي ايراني و عراقي سالم اسير شدن نيروهاي عراقي بود. مثلا در عمليات بيتالمقدس دسته دسته ميآمدند و اسير ميشدند. نيروهاي عراقي دست بالا ميگرفتند و اسير ميشدند زيرا ميدانستند به محض برگشت به عراق در صورت اسير نشدن، بايد دوباره به جبههها بر ميگشتند. از بين هشت هزار اسير ايراني دو هزار نفر در مرز اسير شده بودند و اصلا رزمنده نبودند, پيرمرد, چوپان و بين سنين 60 تا 70 سال بودند. رزمندهها هم مجروح و زخمي بودند و كارآيي رزمي نداشتند بنابراين طبيعي بود كه ايران مبادله كل با كل اسرا را نپذيرد. در نبرد بدر چنين بحثي بود و عراق سعي ميكرد هرطور شده اسير بگيرد تا بتواند در مذاكرات چانه زني بيشتري داشته باشد. بعد از لطف خدا دليل اين كه من زنده ماندم همين بود. از مجموع 256 اسيري كه عمليات بدر داشت حدود 80 نفر از تيپ الغدير بودند به اين دليل كه بايد ميماندند و مقاومت ميكردند. تيپ ما بيشترين اسير را در بين تيپ و لشكرهاي عمل كننده در عمليات بدر داشت. برخورد عراقيها در زمان و موقعيتهاي مختلف متفاوت بود از زمان اسارت تا انتقال به بيمارستان واقعا ما را اذيت كردند. قرار دادن تعداد زيادي از اسرا در مكاني تنگ و كوچك،بازجوييهاي شديد و همراه با خشونت از پيش پا افتادهترين شكنجهها بودند. به دليل مجروحيتم تا رسيدن به اردوگاه رماديه 3 مرا از ديگران جدا كردند. ما اولين گروهي بوديم كه به آن اردوگاه ميرفتيم به همين دليل هيچ چيز در اردوگاه نبود. سه ماه از اسارت ما ميگذشت كه صليب سرخ آمد. نيروهاي بعث عراق در اين سه ماه نهايت وحشيگري را بر ما روا داشتند.آزارهاي جسمي در اين مدت در حدي بود كه ميشود گفت هر روز حتما همه كتك ميخوردند و شكنجه ميشدند و اين در حالي بود كه رسيدگي پزشكي اصلا وجود نداشت. بعضي اوقات هواخوري بچهها در روز 10 دقيقه هم نميشد و 400 نفر بايد از يك دستشويي استفاده ميكرديم. اين شوك اول اسارت ما بود. اما با آمدن صليب سرخ شرايط كمي تغيير كرد. البته اصل تغييرات بعد از گذشت زمان به خاطر آشنايي خود بچهها بود و سختيها را با نظمي كه حاكم كرده بوديم به گونهاي تحمل كرديم تا كمتر مورد آزار بعثيها قرار بگيريم. اين آزارها براي همه آزادگان به خصوص آزادگاني كه سال 67 اسير شدند شديدتر بود. ايران تا پايان سال 66 در مجموع 16 هزار اسير داشت.از نيمه دوم سال 66 تا تيرماه سال 67 كه عملياتها تمام شده بود و قطعنامه در حال پذيرش بود حدود 27 هزار اسير در عراق داشتيم.از بين 16 هزار اسيري كه در ابتداي جنگ توسط عراقيها گرفته شدند، تعداد زيادي غير نظامي بودند كه اوايل جنگ اسير شده بودند. تعدادي از غيرنظاميان يا قاچاقچي بودند يا ضدانقلاب.كومله دموكرات افراد غير نظامي را در ازاي يك گوني پياز به بعثيها ميفروختند كه اين افراد شامل سه هزار نفر ميشدند. اما يك سؤال هم مطرح است و آن اين كه چرا در طول 6/5 سال 16 هزار اسير داديم با اين كيفيت كه نيروهاي نظامي اسير شده و مجروح بودند ولي در طول كمتر از يك سال 27 هزار اسير داديم آن هم اغلب سالم. اين يكي از معماهاست. ناگفته نماند بدترين شكنجهها و سختترين دوران را همين اسراي پاياني متحمل شدند زيرا عراق در مخمصهاي گرفتار شد كه هرگز فكرش را نميكرد تعداد زيادي اسير بگيرد و جايي براي نگهداري آنها نداشت.نحوه مديريت اداره كردن آنهارا هم نميشناخت، اسرا را به محل نگهداري گاو و گوسفندها وسولههاي صنعتي منتقل ميكردند و هيچ چيز حتي آب براي شرب وجود نداشت. آمار كساني كه در بين اين اسرا شهيد شدند بسيار بالاست كه بيشتر به دليل تشنگي شهيد ميشدند و بدتر از همه اين كه تا پايان اسارت مفقود بودند و صليب سرخ از آنها ديدن نميكرد، اواخر جنگ بود در بين 13 هزار رزمندهاي كه تا سال 66 اسير شدند مقاومت در حد اعلي بود و اين تاثير فرهنگ حاكم بر جبههها از سال 59 تا 64 بود كه باعث ميشد بچهها شكنجهها را تحمل و روحيه خود را تقويت كنند. از سال 64 به بعد فرهنگ حاكم به جبههها داشت عوض ميشد بايد نماد كل فرهنگ اسارت را در آن 13 هزار نفر جستجو كرد. جنگ تبعاتي دارد و يكي از آنها قطعا اسارت است اين جزو لاينفك از جنگ است و بايد به آن بپردازيم و همين بيتوجهي به مقوله اسارت باعث شد آموزش كافي به نيروها ندهند كه اگر اسير شديد چگونه رفتار كنيد؟ بنابراين اگر نبود آن فرهنگ حاكم بر جبههها و اعتقاداتي كه بچهها داشتند ما خيلي ضربه ميخورديم من اصلا فكر اسارت نبودم اما به يكباره اسير شدم. حالا بايد چه كار مي كردم به ما نگفته بودند كه چطور بازجويي پس بدهيم، چطور با هم كنار بياييم چطور دشمن را فريب بدهيم، به ما نگفته بودند كه صليب سرخي وجود دارد و از شما به عنوان اسراي جنگي ثبت نام ميكند خودتان را در شرايط سخت حفظ كنيد تا وقتي كه صليب سرخ شما را ببينيد. يكي ديگر از مشكلات آزادگان اين بود كه وقتي به ميهن بازگشتند جامعه پزشكي براي مسوؤلان سياسي و قانونگذار تعريف نكرد و نگفت كه فردي كه 10 سال در اتاقي بسته به سر ميبرد ممكن است چه مشكلاتي داشته باشد؟ نه تنها جسمي كه از لحاظ روحي هم اين نوع زندگي تبعاتي دارد پزشكان اين را مطرح نكردند و حتي به فكر آن هم نبودند. آزادگاني از دنيا ميروند بدون اين كه كسي بداند مشكل او چه بوده است؟ ما آزادگان ادعا داشتيم كه مشكل روحي نداريم. من به عنوان كسي كه روزي مديركل حوزه رياست ستاد رسيدگي به امور آزادگان كل كشور بودم فهميدم كه اين قشر به شدت مشكل روحي دارند بسياري از خانوادهها به خاطر همين مشكل از هم پاشيدند و اين از مشكلاتي بوده كه فراموش شده بود. شما آزادهاي را نميبينيد كه مشكل داخلي نداشته باشد طبيعي است كسي كه از چهار بعد از ظهر تا 8 صبح روز بعد نميتواند دستشويي برود مشكل مجاري كليه، روده و... پيدا خواهد كرد. همه آزادگان از اين مشكل رنج ميبرند. براي تعيين درصد جانبازي در كميسيون صورت سانحه ميخواهند. آزادهاي كه چنين مشكلاتي دارد چه صورت سانحهاي ميتواند بياورد. پيش عراقيها برود بگويد براي من بنويسيد و امضا كنيد كه در مدت اسارت تغذيه نامناسبي داشتهام؟24 ساعت در اتاق حبس بودهام بدون آب و دستشويي و سپس بعثيها گواهي بدهند تا كميسيون براي من تعيين درصد كند؟ يك بار نشد آزادگان را به لحاظ جسمي بررسي كلي كنند اين موقع است كه به ذهن من آزاده خطور ميكند كه كسي كه ده سال براي اين مملكت در كشوري بيگانه با تمام سختيها اسير بوده هيچ وقت وجود نداشته است .من اين حرف را به عنوان مدير كل سابق ستاد آزادگان ميگويم هيچ آزادهاي كه از لحاظ جسمي سالم باشد نداريم به جرات ميتوانم بگويم هيچ آزادهاي به عنوان كسي كه سالها در اسارت به سر برده مورد معاينات پزشكي قرار نگرفته است. شايد به عنوان جانباز به پزشك مراجعه كردم و پولي هم ازمن گرفته نشده باشد اما اين كه در يك طرح جامع 43 هزار آزاده را از نظر پزشكي بررسي كامل كرده باشند وجود نداشته است. در مجلس سوم قبل از بازگشت آزادگان قانوني با عنوان حمايت از آزادگان تصويب شد كه در جاي خود قانون خوبي بود. البته ما فكر ميكرديم خوب است اگر اشتباه فكر كرديم حق داشتيم انساني كه در خلا زندگي ميكرد چه ميدانست. مسوؤلان هم فكر ميكردند خدمت ميكنند ولي به آزادگان ظلم شد. در اين قانون پيشبيني كردند سنوات آزادگان دو برابر محاسبه شود يعني اگر من شاغل سازماني بودم و 6 سال اسير بودم، 12 سال خدمت شناخته شوم ولي اتفاقاتي افتاد. اسرا اغلب جوان و در مقطع دبيرستان بودند بعد از بازگشت با سيكل رفت سركار، قهرمان ملت را كردند آبدارچي, راننده و خدماتي. كسي هم كه در اين فضا وارد ميشود جاي پيشرفت ندارد اتفاقي ميافتد به اين شكل دو نفر كه روزي روي يك نيمكت مينشستند يكي به جبهه رفت وجنگيد واسير شد بعد از بازگشت آبدارچي و ديگري ماند و درس خواند و شد رئيس اداره. طبيعي است اگر رئيس به ريش آن آزاده بخندد و طبيعي است وقتي جواني مِيبينيد پدر،برادر،دوست و... بعد از دفاع از كشور و تحمل اسارت به اين صورت زندگي ميكند تكليف خود را مي فهمد. با اين قانون دركلان به آينده كشور خيانت شده و در جز به يك انسان ظلم ميشود. ايراد ديگري نيز به اين قانون وارد بود. كسي كه قبل از اسارت 10 سال سابقه كار داشت بعد از آزادي 20 سال كار براي او محاسبه ميشود در ده سال بعد از آزادي با تلاش و تحمل همه سختيها ليسانس ميگيرد و اين زمان با 30 سال سابقه كار بازنشست ميشود يك جوان بعضا كمتر از 40 سال سن درست زماني كه درس خوانده و ميتواند به عنوان يك كارشناس و متخصص خدمت كند خانه نشين شده و با خانواده و در برخورد مشكل پيدا ميكند. مشكل ديگري نيز پيش ميآيد و اين كه من با 10 سال اسارت و 20 سال سابقه كار و 10 سال فعاليت بعد از آزادي با 30 سال سابقه بازنشست ميشوم در حالي كه تنها 10 سال حقوق گرفتهام. قانونگذار بايد مشخص ميكرد كه بايد به چنين كسي حداقل حقوق سالهايي را كه ميگوييد كاركرده بدهد. از زاويهاي ديگر هم ميشود نگاه كرد.شخصي را كه 10 سال بدون مرخصي اسير بوده حداقل حق مرخصي را از او دريغ نكنيد. به تحقيق ميگويم كه فعالترين قشر ايثارگران، آزادگان هستند ميزان تحصيل كردههاي اين قشر نيز بيشتر است. زيرا در جمع بستهاي بودند و ياد گرفتهاند كه يكديگر را تشويق به آموزش كنند و در اين بين خود نيز به اين كار تشويق شدهاند. نقايص قانون حمايت از آزادگان در لايحه جامع خدمترساني به ايثارگران تقريبا ديده شد اما با اين وجود در رفع آنها اقدامي صورت نگرفت زيرا ميگويند بار مالي دارد. سوال من اين است كه مگر شما ميخواهيد انعام و احسان كنيد؟ شما ميخواهيد حق آزاده را بدهيد. اگر پرداخت اين حق سخت و سنگين است به دفعات بدهيد. علاوه اين كوتاهي در زمينه بهداشتي نيز كاري براي اين قشر صورت نگرفت. از مجموع 42 هزار آزاده بيش از هزار نفر در سنين جواني به دلايل نامعلومي شهيد شدند اين آمار بالايي است.اين آزادگان در طول اسارت با كسي طرف بودند كه هيچ منطق و انصافي نداشته و انسان نبوده است ممكن است در دراز مدت از طريق آب و غذا و ... هر گونه بيماري را وارد بدن اسرا كرده باشد. اگر با علم به اين موضوع به آزادگان درصد بدهند به هيچ جانبازي كمتر از 50 درصد تعلق نخواهد گرفت. شايد هم به خاطر بار مالي زيادي كه متوجه دولت است بالاي 45 درصد به آزادگان نميدهند! اين كه به ازاي هر سال اسارت درصد اعصاب و روان به آزادگان اعطا كنند در سايه تلاشهاي مرحوم ابوترابي انجام گرفت. مرحوم ابوترابي در سال 75 يا 76 در دامغان طي مصاحبهاي اعلام كرد كه به آزادگان از طرف بنياد توجهي نميشود و درصدي نميدهند. معاون وقت بهداشت و درمان بنياد آقاي پناهي كه در حال حاضر رئيس اورژانس كشور است در تماسي تلفني به من گفت ميخواهيم با حاجآقا ابوترابي جلسهاي بگذاريم تا مشكل حل شود. بنده به اتفاق حاج آقا ابوترابي نزد آقاي پناهي رفتيم و او اعلام كرد كه ما سالي 2 درصد به آزادگان درصد جانبازي ميدهيم. خواستيم بخشنامه كنند گفت چون سو استفاده ميشود بخشنامه نميكنيم, اما مسوؤلان دركميسيونها ميدانند كه اگرآزادهاي مراجعه كرد 2درصد را بدهند. تعيين درصد يكي از مشكلات آزادگان است ولي مشكل اصلي آنها نيست مشكل جسم آزاده است كه تشكيل خانواده داده و همسر و فرزنداني دارد كه نياز به حمايت دارند. با بررسي بايد از اين گونه مشكلات آزادگان پيشگيري شود. مشكلات جسمي آزادگان، مشكلات روحي آنها را تشديد ميكند وقتي درستاد آزادگان مسئوليت داشتم ميديدم كه آزادهاي دچار برخي ناهنجاري هاي اجتماعي شده. البته در جامعه آزادگان اين امر كم است ولي همين كم هم زياد است. اين كه نارساييها و مديريت اشتباه باعث شود رزمندهاي به اين وادي وارد شود نه نزد خداوند و نه نزد بندگان خدا همچون خانواده شهدا و ايثارگران قابل پذيرش نيست. اين كه چطور آزادهاي تمام شرايط سخت اسارت را تحمل كرده و بعد از آزادي دركشور خود اين گونه كم آورده است بايد مورد مطالعه جامعه شناختي قرار بگيرد. حل اين مسئله نيازمند به تطبيق شرايط فعلي و شرايط جنگ دارد. زماني كه وارد ايران شديم در مرز گروه استقبال براي ما ساز ميزدند. برخي آزادگان با اين سوال كه در اين چند سال چه اتفاقي افتاده؟ ميگفتند ترجيح ميدهيم برگرديم. نميتوان مشخصا گفت كه چرا در ايران تحمل آزادگان كمتر از عراق ودوران اسارت است. زندگي واقعيت است اسير ديروز، آزاده امروز صاحب زندگي و خانواده ميشود كه از او مسوؤليتپذيري و قدرت رفع نيازهايشان را ميخواهند. زماني كه اسير بود وظيفه خود را ميشناخت، بايد به عنوان نماد يك ملت مقاومت ميكرد, اما در جامعه امروزآزادهاي كه همه فكر ميكنند قابل احترام است از جانب برخي مسوؤلان بياهميتي ميبيند. آزادگان در دنياي ساده خود زندگي ميكردند كه گفتند بيايد به شما تلويزيون ميدهيم قيمت تلويزيون 45 هزار تومان بود و به آزادگان 40 هزار تومان ميدادند. آزاده مجاهد و رزمنده با آن پشتوانه فكري و فرهنگي و مقاومتي كه داشت تلويزيون را روي دوشش گذاشت براي 5 هزار تومان. سياستهاي اشتباه بچهها را وارد به اين بازيها كرد. كسي كه شرايط بي غذايي را براي چند روز تحمل ميكرد وادار كردند به اينكه منتظر بماند بشنود كه كجا 2 كيلو شكر ميدهند و اين يعني توهين. انگار صدقه ميدهند اين افراد بايد تقويت ميشدند اين نظام، نظام اسلامي است نظام اسلامي اجازه نميدهد رزمنده فيسبيلالله تحقير شود. وفادارترين اقشار به اهداف نظام آزادگان هستند و با وجود تمام مشكلات اگر بازهم نياز باشد همچون گذشته حضور خواهند داشت. يك سال در عراق به طور كامل فلج بودم. سه باركليهام را براي سنگي كه داشت عمل كردم البته اين عمل ساده را آن قدر با بيملايماتي انجام دادند كه سه بار متوالي عمل شدم و هر بار بر اثر عفونت و عوارض جانبي ديگر حالم بدتر ميشد چند ماه ازبازگشتم به ايران ميگذشت كه براي كميسيون پزشكي درياسوج نزد پزشك هندي رفتم. تيري كه به دستم خورده بود را تاييد كرد اما عوارض ناشي از اسارت دادند. اين كه به يك پزشك هندي بگويم براي دفاع از كشورم جنگيدم، زخمي شدم تو به من درصد بده كار سختي بود يك هندي براي من تصميم گرفت و گفت مشكلات داخلي براي هر كس پيش ميآيد و به اين ترتيب به من 30 درصد جانبازي دادند بعد از اعتراض در سال 82 به 50 درصد افزايش پيدا كرد. من ضربه نخاعي هستم, سر و كمرم تركش دارد و در دستم مشكل دارم. نكته پاياني اين است كه بايد به مشكلات آزادگان بيش از پيش رسيدگي شود. انتهاي پيام