ارزيابي سعيد عباسپور از ادبيات داستاني دو دهه اخير اين است كه در اين دو دهه، تجربههايي داشتهايم كه به راحتي نميتوان از آنها گذشت، و در كنار اينها تجربههايي اگر چه ناكام هم بوده، اما نقش اين دل به دريا زدن و تجربههاي ارزشمند به عنوان خشتهاي اوليه براي بعديها ميتواند راهنما باشد.
اين داستاننويس با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره موضوعهايي چون وضعيت داستاننويسي، داستانهاي پستمدرن، نقد ادبي و وضعيت آن در ايران و انعكاس تجربههاي شخصياش در داستاننويسي صحبت كرد.
وي گفت: در بررسي ادبيات دو دهه اخير از دو منظر به آن ميتوان نگريست؛ منظر اول به كار جدي و پژوهشي و مقايسهيي نياز دارد كه نه در صلاحيت ماست و نه كاري است كه ما انجام دادهايم، اما كاش روزي ياد بگيريم در زمينه ادبيات - حتا ادبيات خلاقه - ميتوان كار جدي و پژوهشي كرد. اما از ديدگاه يك داستاننويس به دلايل متعددي اوضاع ادبيمان بخصوص داستان، نمره قابل قبولي ميگيرد.
عباسپور تجربيات داستاننويساني را كه حتا ناكام بودهاند، هرچند فاقد ارزش ادبي، اما تجربياتي دانست كه ارزش تاريخي دارند و كمك ميكنند تا بتوانيم در آينده سير ادبيات را بفهميم.
او ادامه داد: مثلا سير داستان مينيمال، يكسري بازيهاي كودكانه است. درواقع همه هنر و ادبيات يك بازي كودكي است. در خود بازي كودكي هيچ هدفي نيست؛ جز بازي. هنر و داستان هم همينطور است. اما بعضي از آدمبزرگها با هنر رفتار كودكانهاي دارند يا داستان پستمدرن ممكن است داستان خوبي باشد، ولي ادا و اطوار است كه ضرورتي نداشته است.
نگارندهي «بوي تلخ قهوه» حضور داستاننويسان زن و داستانهايي را كه محوريت آنها زنان بودهاند، يكي ديگر از دستاوردهاي ادبيات ما در دو دهه اخير دانست.
وي همچنين يادآور شد: اگر مقايسهاي بين ادبيات قبل و بعد از سال 57 داشته باشيم، يكي از مؤلفههاي جدي كه تفاوت اساسي دارد، اين است كه چند دهه پيش نقش افراد بسيار اهميت داشت و به راحتي ميتوانستيم به نامهايي چون صادق هدايت، جلال آل احمد، هوشنگ گلشيري، غلامحسين ساعدي و بهرام صادقي اشاره كنيم، اما در داستاننويسي دو دهه اخير بيشتر ميتوان جريانها را ديد؛ تا اشخاص را و در آن ميتوان از مكتبهايي حرف زد. هرقدر داستاننويسي قبل از 57 به نوعي به اوج خود رسيد، ولي در داستان اين دو دهه بايد منتظر بود كه جريانهاي ادبي شكل بگيرند.
عباسپور در ادامه گفت: پيشبينيام اين است كه در آينده ممكن است تحولهاي بزرگ نداشته باشيم، ولي جريانهاي متمايز قوي، ضعيف و متوسط در انواع داستاننويسي خواهيم داشت؛ بنابراين كمتر منتظر ظهور اسامي خاص هستيم؛ اين خوب يا بد نيست؛ مشخصه عصر ماست كه تكهتكه است.
او ديگر مؤلفه ادبيات داستاني دو دهه اخير را فرديت ذكر كرد و توضيح داد: به نظر ميرسد در داستاننويسي بويژه از دهه 60 به اينطرف، فرديت بسيار جديتري در داستان و داستاننويسان نقش يافت. قبل از سال 57 از داستاننويسان زن چند داستان خوب داريم كه از زاويه ديد اول شخص نوشته شدهاند، اما بعد از دهه 60 داستانهاي زيادي داريم كه نويسنده و راوي زن است و از خصوصيتري تجربيات زن حرف ميزند.
او افزود: از اتفاقاتي كه در داستاننويسي دو دهه اخير ما افتاده، اين است كه پرسشها در آن فرديتر شده و چون عميق است، اين فرديت جمعيتر شده، در صورتيكه در بسياري از داستانهاي قبل پرسشها در سطح جاري بود. البته از قلههايي چون «شازده احتجاب»، «سنگ صبور»، «بوف كور» و «سووشون» حرف نميزنم؛ با كنار گذاشتن چند استثنا بايد گفت كه پرسشهاي هويتي امروز خيلي بيشتر مطرح ميشوند.
اين داستاننويس تلاشهاي زباني را از ديگر دستاوردهاي ادبيات بعد از انقلاب دانست و گفت: تلاشهاي زباني چون خيلي زياد بودند، آزاردهندهاند، ولي بسياري اوقات دستاوردهاي ارزندهاي به ما دادهاند و آنچه در تاريخ ميماند، كامرانيهاي ادبي است. همچنين در دستاوردهاي ساختاري و تكنيكي تجربههاي فراواني داشتهايم؛ هم تجربههاي كامران و هم ناموفق. اما داستاننويسي دو دهه اخير ما فرزند خلف داستاننويسي گذشتهمان است، يعني كساني كه بعد از سال 57 مينويسند، زحمات صادق هدايت و چوبك، ابراهيم گلستان، غلامحسين ساعدي، بهرام صادقي، سيمين دانشور و... را به هدر ندادهاند. اين نشانه اين است كه اگر داستاننويسي امروز نمره قبولي ميآورد، به اين دليل است كه فرزند خلف گذشته خود است.
وي با اشاره به امكانات چاپ و آسيبهايي كه به ادبيات ما زده است، يادآورد شد: زماني چاپ كردن بسيار سخت بود، ولي الان اگر ناشر زير بار چاپ نرود، نويسنده با اينترنت اثرش را ارايه ميدهد و اين مزيت را دارد كه شما براي يافتن مخاطب نبايد زياد منتظر بماني. اما ايرادش اين است كه ممكن است گروهي از نويسندگاني كه شكيبايي لازم را ندارند، شتابزده كارها را خراب كنند.
او همچنين حذف رسالتهاي ايديولوژيك را از ديگر دستاوردهاي جدي دو دهه اخير ادبيات ما دانست كه قبل از سال 57 اين موضوع به خيلي از آثار آسيب زد.
عباسپور درباره نقد ادبي معتقد است: به نظر ميآيد با انرژياي كه داستاننويسي خلاقه ما حركت كرده، نقد ادبيمان در آن سطح انرژيدار نيست. امروز ميتوان منتظر روزگاري بود كه نقدهاي جديتري صورت گيرند. نقد ادبي پسزمينهاي ادبي ميخواهد و يك پديده دموكراتيك است.
وي در ادامه گفت: آموزش و پرورش ما را گونهاي تربيت كرده كه نگوييم چرا. يك ذهن تحليلنگر در آموزش و پرورش و بعد در آموزش عاليمان نداريم، كه از دل چنين آموزش و پرورشي ما بيرون ميآييم و ما به عنوان پزشك، داستاننويس، شاعر و... ياد نگرفتهايم به چالش بطلبيم يا به چالش طلبيده شويم؛ اين يكي از پسزمينههاي جدي است كه نقد ما تا كنون نداشته است.
اين داستاننويس سپس با اشاره به داوريهاي جايزههاي ادبي متذكر شد: نميگويم كه همه داوريها درست است؛ زكات يك تخم مرغ يك پنبهدانه است، ولي ما ميخواهيم زكات آن را شتر بگيريم.
وي يكي از شرط هاي خوب نقد كردن را خوب خواندن دانست و در ادامه گفتوگو با ايسنا افزود: اول بايد خوب بخوانيم، اما كجا و چه كسي داستان خواندن را به ما ياد داده است. ما خواندن را خوب بلد نيستيم و به اين دليل نميتوانيم خوب نقد كنيم.
او به وجود بستري مناسب براي شكلگيري انواع نقد اشاره كرد و گفت: اگر در فرانسه نقد نو دنيا آمده يا نقدهايي چون نقد ساختارگرا، شكلگرا و نقد استوار بر متن در دنيا به وجود آمده است، بايد ديد بستر آنها چيست؟ درواقع نقدهاي آكادميك قوي پشت آنها وجود دارند. دانشگاه براي يك داستاننويس فرانسوي فرودگاه خوبي است كه خلاقيتش در آن فرود آيد، اما دانشگاه ما با نويسنده مدرن مشكل دارد؛ پس ما پسزمينه آكادميك را نداريم و هرچه دوستان مترجم ترجمه كردهاند، منتقدان خواندهاند. اخيرا منتقداني زبان ميدانند كه اين خيلي كمككننده است. اما در نهايت وقتي اين بستر براي نقد آماده نباشد، يكسري نقد جانبدارانه خواهيم خواند.
عباسپور با بيان اين مطلب كه در نقد مهم اين است كه فضا و خلق و خويي دموكراتيك پيدا كنيم، متذكر شد: در نقد نان قرض دادن در همهجاي دنيا وجود دارد، ولي در كشور ما اين موضوع بيشتر ديده ميشود. از طرف ديگر با داستاننويسان خارج تعاملي نداريم تا خيلي چيزها را ياد بگيريم. در حاليكه حضور داستاننويسان به عنوان پيامآوردن دوستي ادبيات و تجربيات بكر براي آينده ما ميتواند مفيد باشد.
وي درباره ترجمه آثار ما در دنيا و جهاني شدن ادبياتمان توضيح داد: نفس اينكه چيزي ترجمه شود، خوب است، ولي وقتي بعضي از آثار ترجمه ميشوند، از ترجمه آنها تعجب ميكنم. بعضي از آنها شتابزده انتخاب شدهاند و مترجمان هم كارشان را به دقت انجام نميدهند. شايد برخي از نارساييهاي زبان فارسي هم در اين امر دخيل باشد، اما براي تعامل با دنيا و اينكه دنيا ببيند كه ما شعر و داستان مينويسيم، آثارمان بايد ترجمه شود تا از اين طريق داستاننويسان ما سهم واقعي خود را از بازار ادبيات دنيا پيدا كنند.
او همچنين درباره شرايط ترجمه داستانهاي ما معتقد است: در جامعهاي زندگي ميكنيم كه طيف از صفر تا صدي در آن وجود دارد. زندگي صرف آپارتماننشيني با تمام خوبيها و بديهايش نداريم. حتا زندگي عشيرهيي هم نداريم؛ ملغمهاي هستيم. جاهايي كه تمهاي داستانهاي ما نزديكي بيشتري با دنياي امروز دارند، در ترجمه موفقتر از آب درخواهند آمد، اما جاهايي كه بيشتر فاصله ميگيرند، احتمال اينكه به شكل افسانه به آنها نگاه شود، خيلي جديتر است.
وي به ماندگاري دو اثر «بوف كور» و «شازده احتجاب» از ادبيات ما اميدوار است و اعتقاد دارد: اميدوارم اين دو داستان از فرهنگ و تمدن ما باقي بمانند تا بتوانند با مخاطب جهاني ارتباط برقرار كنند.
عباسپور درباره داستانهايي كه به اسم پستمدرن در ايران نوشته ميشوند، گفت: بلايي كه گريبان دوستان جوان را گرفته، اين است كه بهجاي دل دادن به خلاقيت و نوشتن داستان شتاب ميكنند، در حاليكه آنها بايد بنويسند و روزگاري ديگران خواهند گفت كه اثر به كدام جريان نزديك بوده است. كار من نويسنده نيست كه بگويم كار من مدرن، پستمدرن يا مينيمال است. من بايد كارم را بكنم، اگر قرار است برچسب بخورد، در آينده برچسب ميخورد.
وي در ادامه اين بحث افزود: اتفاق بدي كه اينجا درباره پستمدرن افتاده، اين است كه خيلي پشت اين واژهها پنهان شدهاند و اين به درد شعبدهبازي ميخورد و خوراك طنز است و قصهاش از ادبيات داستاني جداست. اگر ادبيات خلاقه درون را بتراشند و بيرون بريزد، شما فرصت اين بازيها را نمييابيد و چنان درگير متن و متن درگير شما ميشود كه فرصت اين بازيها را نمييابيد. خيانتي كه دانش و آگاهي نويسنده به اثر ميكند، بيشتر از خيانتي است كه ندانستنهايش ميكند.
وي درباره تجربههاي شخصي و انعكاس آنها در داستانهايش توضيح داد: بسياري از داستانهاي من واقعيت بيروني ندارند، ولي از خودم به داستان دادهام و بسياري از آدمهاي داستانهايم تراشيدههايي از خودم هستند. اما در مجموع از تجربيات شخصيام در داستانهايم خيلي آمده است.
عباسپور كه كتاب «صداهاي سوخته»اش را به محمدرضا شجريان تقديم كرده است، در اينباره گفت: صداي شجريان براي من مسيحوار بود. در بهترين و بدترين شرايط صداي او كمكدهنده بود و به من رشد داد و صداي او حتا در سير عاطفي خصوصيام بسيار حضور داشت. اما ازطرفي او روايت عاطفي چند دهه اخير تاريخ ماست.
وي در ادامه متذكر شد: از نظر هنري در هيچكدام از هنرها اين روايت تاريخي دوران معاصر را نميبينيم، در شعر و داستان هم كمتر اين موضوع را مشاهده ميكنيم و اگر احمد شاملو و فروغ فرخزاد هم در شعرشان به اين موضوع پرداختهاند، بهخاطر ظرفيت شعر معاصر ماست. ولي موسيقي سنتيمان چنين ظرفيتي ندارد و اين شجريان است كه به آن اين ظرفيت را داده است.
انتهاي پيام