علياصغر شيرزادي به دغدغهاي مشترك اشاره دارد كه به عقيدهي او، همچون پرسشي بيپاسخ مانده و گريبان چند نسل داستاننويسي را در ايران گرفته است.
اين داستاننويس با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران، به پرسشهاي خبرنگاران بخش ادب ايسنا دربارهي آنچه در فضاي داستاننويسي امروز ايران و مسائل مربوط به آن ميگذرد، پاسخ گفت.
دغدغهي نسلهاي داستاننويس در ايران
شيرزادي به مقايسهي دغدغههايي كه موضوع كار نسلهاي مختلف داستاننويسي در ايران قرارگرفتهاند، پرداخت و گفت: اگر اهل جستوجوي دقيق باشيم، ميبينيم كه بين درخشانترين چهرههاي نسل اول، دوم، سوم و حتا جوانترهايي كه هماكنون مينويسند و اصيلاند و شعبدهباز نيستند، خط پيوندي نهاني وجود دارد و گويي گوياي اين است كه همهشان منادي شكست، تنهايي و نوعي بهجانآمدگياند.
او افزود: بايد بپذيريم كه نگاهشان نگاه سادهاي نيست؛ يعني خاستگاهشان هرگز نقطهاي مثبت نبوده است؛ يعني به صداهاي منفي ذهنيت يك جامعه جواب ميدهند و تقريبا بهترينهايشان مثل هم هستند و انگار رشتهاي همهي آنها را به هم وصل كرده است.
وي در توضيح بيشتر متذكر شد: بين بسياري از درخشانترين داستانهاي كوتاه صادق هدايت، تقي مدرسي، بهرام صادقي، غلامحسين ساعدي، هوشنگ گلشيري، شهريار مندنيپور، ابوتراب خسروي، محمدرضا صفدري، احمد غلامي، حميد نجفي، ناهيد طباطبايي، شهلا پروينروح و ابراهيم دمشناس، علاوه بر اينكه هركدام جهانبيني و نگرش خاص خود را دارند، يكجور پاسخگويي به سوالهايي است، كه براي اين سه نسل همواره وجود داشته است.
او عقيده دارد كه اين استمرار در داشتن چنين خط مشتركي به استبداد ديرپاي آسيايي و بويژه شرق برميگردد كه بهنوعي دروني شده است و دستبردار هم نيست و هيچكس هم بهتر از شاعر و نويسنده حساسيت توجه به اين مقوله را ندارد. روشنفكر هنرمند يا برعكس، با اساسيترين مقولهها درگير است و اين عامل ساختاري نهادينهشدهي جانسخت است كه اينها را به هم شبيه ميكند؛ انگار كه امانتي را دارند به هم ميسپارند.
دن كيشوت، داستانهاي ايراني، جامعهي ايراني
نويسندهي مجموعه داستان «يك سكه در دو جيب» دربارهي دردمندي داستانهاي امروز و بازتاب آنچه در بطن اجتماع كنوني ايران ميگذرد، در اين آثار، اظهار داشت: در نگاهي كلي، شايد بتوان براي ادبيات داستاني و رماننويسي نوعي تقسيمبندي را درنظر گرفت كه يكي به خلق رمان «دن كيشوت» به قلم ميگوئل سروانتس برميگردد و ديگري «تريسترام شندي» لارنس استرن. به نظر ميرسد كه اين دو اثر درواقع دو شاخهي اصلي ادبيات داستاني در جهان را البته با كم و بيش اختلاف نظر شكل دادهاند؛ اما منظور اين نيست كه همهي آثار نوشتهشدهي بعدي ادامهدهندهي سبك و سياق يكي از اين دو عنوان هستند.
شيرزادي گفت: در نگاهي ديگر ميبينيم كه برخي از كتابهاي نوشتهشده خوشخوان نيستند و اين به آن معنا نيست كه مثلا پيچيدگي زيادي دارند، بلكه به ساختار مدرن و پستمدرن آنها برميگردد. از سويي، رمانهايي هم هستند كه ضمن حفظ ارزشهاي حقيقي ادبيات و ادبيت خود، به مفهومي عامهپسند نيستند؛ اما خوشخواناند و اگر خواننده كمي به مطالعه عادت داشته باشد، ميتواند آنها را راحت بخواند.
نويسندهي «هلال پنهان» به نكتهي ديگري هم اشاره كرد و يادآور شد: واقعا چه كسي ميگويد كه خواندن رمان يا داستان ميتواند لذتبخش نباشد؟ مطالعهي رمان و داستان انگيزهي اساسي، اوليه و نقطهي عزيمت حتا براي فرهيختهترين خوانندگان براي كسب يك لذت متعالي است كه در آن ترديدي نيست و كساني كه اين لذت را تجربه كردهاند، حاضر نيستند آنرا با امور ديگر لذتبخش مقايسه يا جابهجا كنند.
كليگويي روشنفكري
علياصغر شيرزادي عنوان كرد كه سالهاست همهي ما حتا درخشانترين لايهي روشنفكريمان طي چند دهه بيشترين آسيب را از ناحيهي كليگويي و كلي شنيدن، و پرهيز از جزيينگري و پرداختن به جزييات ديده است. البته اين عده را هم نميتوان به دلايل و موقعيتهاي فرهنگي ـ سياسي كه درصد زيادي از مردم را وادار به مبهم و در پرده سخن گفتن ميكند، متهم كرد و به تبع، اين شايد دامن روشنفكران را هم بگيرد.
او گفت: داستانهاي امروز بهنوعي دچار تعقد پيچيدگي و ساختارند كه معمولا خواننده در وجه كثير با آن نميتواند ارتباط بگيرد و حتا مواردي هم بوده كه خواننده و منتقد دقيق هم در خواندنش دچار مشكل شدهاند.
اين داستاننويس تصريح كرد: بايد بپذيريم كه هيچكس نميتواند به نويسنده بگويد كه پيچيده ننويس. اما در نظر هم بگيريم كه نويسندگان تعدادي از اين آثار بيآنكه مولفههاي فرامدرن را در نظر بگيرند، با ذهنيت حتا پيشامدرن به تجربهاي صوري و صرفا سطحي در كار نوشتن داستان دست ميزنند و فكر ميكنند اگر مغلق بگويند و سرشار از ابهام، بهتر است؛ درحاليكه بايد بپرهيزند.
او به اين موضوع هم پرداخت كه: شماري از نويسندگان هم هستند، حتا از نسل اول داستاننويسان مثل صادق هدايت با «بوفكور» و تعدادي از داستانهاي كوتاهش، برخي از آثار بهرام صادقي از نسل دوم و شمار قابل توجهي از آثار هوشنگ گلشيري كه در درخشان بودن آثارش ترديدي نيست؛ كه با تساهل نميشود آنها را خواند؛ يعني نميشود از روي اين كتابها به جاي مطالعه راه رفت، كه خاستگاه اينگونه بازتاب يافتن ابهام در آثار ناشي از ابهامي است كه در چشمانداز هستيشناسي اين نويسندگان بزرگ وجود دارد. اينگونه نويسندهها هيچگاه عمدا نخواستهاند كه مبهم بنويسند، بلكه موضوع مبهم بوده است.
نوشتن براي خواننده
شيرزادي عنوان كرد: برخي داستاننويسان در همه جاي دنيا وقتي شروع به نوشتن ميكنند، اصلا به خواننده فكر نميكنند كه اين ميتواند معناي منفي هم نداشته باشد، آنقدر كه غرق نوشتن و خلسهي خلاقانه ميشوند كه قاعدتا در اين حالت به اين فكر نميكنند كه براي چه تعداد از خوانندهها يا چه كساني مينويسند. از سويي ديگر، شماري از داستاننويسان با پذيرفتن تعهدات و ايديولوژي سياسي در قرن 19 پذيرفتند كه با باور آنها ميتوان جهان بهتري را به وجود آورد. مثل نويسندگاني كه پيرو مكتب رئاليستي ـ سوسياليستي و واقعگرايي جامعهگرا بودند. اما با گذر زمان بههمراه وقوع يك سلسله واقعيتهاي نيرومند آرمانگراي ايديولوژيك و بر سر كار آمدن رژيمهاي برآمده از حزب كمونيست، ازجمله شوروي سابق، عملا نوعي كمونيسم دولتي مطرح شد و تجربهي بشري نشان داد كه به دنبال تبهكاريهاي استالين و كشتارش، موفق نخواهد شد. هماكنون با تاملي بايد بپرسيم كه چه تعداد آثار درخشان از آنها باقي مانده كه به دوباره خواندن ميارزد.
اين داستاننويس پيشكسوت در بخش ديگري از اين گفتوگوي خود با ايسنا تأكيد كرد: معناي حرفم اين نيست كه مثلا «دن آرام» ميخاييل شولوخف را الان نميشود خواند يا كمارزش است؛ نه، بسيار رمان پرارزشي است، چون وجدان دروني يا ناخودآگاه پنهان نويسندهاي چون شولوخف در اين اثر به شكلي رئاليستي بيان شده است كه به ارزش وجودي انسان در موقعيتهاي بحراني اشاره دارد.
علياصغر شيرزادي در ادامهي اين موضوع به كمتوجهي نسبت به مخاطب رسيد و اظهار داشت: اين البته بحثي طولاني با دلايلي بسيار درهم تنيده و تودرتوست و به حوزههايي خارج از ادبيات برميگردد كه بايد جستوجو شود. وقتي سانسور رسمي يا غيررسمي، دولتي، اجتماعي و فرهنگي وجود دارد، داستاننويس و نويسنده را محدود ميكند. البته معتقدم سانسور به معناي عميق كلمه نميتواند مانع آفرينشگري نويسندهي قدر و تمامعيار شود، اما ميتواند مانع چاپ آثارش شود.
او متذكر شد كه در چرخهي در حال گذار يك جامعه با بحرانهاي متعدد، لايههاي كثيري از مردم به تنفس در بحران و شرايط اينچنيني عادت ميكنند و اساسا در چنين شرايطي نبايد از ادبيات انتظار داشت كه به جايگاه حقيقي خود برسد، و ريشههاي اين مساله را در آسيبهايي كه در جامعه است، بايد جستوجو كرد.
وي با تاكيد بر اين نكته كه هنوز هم هستند بسياري از نويسندگان كه از درد مردم مينويسند، گفت: هيچ نويسندهي حقيقي بهمعناي يك هنرمند تمامعيار فارغ از مقولههاي مربوط به انسان نيست. چشمانداز هنر هر هنرمندي بدون انسان معنا ندارد؛ تهي، و به چشماندازي خشك تبديل ميشود. بدون انسان هنر اصلا معنا ندارد. حتا در آثار انتزاعي ميشود اين نگاه انساني را جستوجو كرد. مثلا ماريو بارگاس يوسا در بسياري از آثارش ازجمله در «گفتوگو در كاتدرال» كه اثري است مدرن و به ظاهر پيچيده كه آسان نميشود با آن ارتباط برقرار كرد، عميقترين نگاه را به انسان و اجتماعش دارد و از تجربههاي خودش طي سالها استفاده كرده و مجموعه واقعيتهاي جامعه را به واقعيتهاي داستاني تبديل كرده است. الان هم نويسنده داريم كه دغدغهاش مشكلات مردم است، اما به خاطر اين مسائل و معضلات ريشهيي، ناگزير سايههايي از ابهام بر مسائل ميافتد و اين توجه خيلي به چشم نميآيد. به عنوان مثال، غلامحسين ساعدي در يكي از آثارش، جهاني را توصيف ميكند كه تقديري جادويي بر آن حاكم شده و سايهي رعب و وحشت بر شخصيتهايش افتاده كه اين نويسنده با وجدان نيرومندي به آنها پرداخته است.
او به نمونهي ديگري در همين زمينه اشاره كرد و گفت: در همان زمان كسي مثل فريدون تنكابني هم به اين موضوع پرداخت؛ اما خيلي سطحي، و براساس باور سياسي ـ حزبي خودش، بيشتر كليشهپردازي كرده است. خوب اين آثار ارزش ادبي ندارند و زود هم فراموش ميشوند. اما الان جواناني هستند كه دنبال اصلها هستند. مثلا ميآيند دنبال «سنگر و قمقمههاي خالي»، «عزاداران بيل» يا «واهمههاي بينشان».
محفلگرايي در ادبيات
شيرزادي سپس دربارهي محفلگرايي در ادبيات و آثار منفي بهجاي مانده از آن در فضاي ادبيات امروز سخن گفت و يادآور شد: در همين تهران چندميليوني اگر بنگريم، هنوز نوعي طايفهگرايي و ذهنيت عشيرهيي همچون نقابي بر چهرهي بسياري است. هنوز فهم شهري ضعيف است و عدهاي درايت اين را ندارند كه مسووليت شهروندي را بپذيرند و اتفاقا به همين خاطر است كه ما رمان گردنكلفتي نداريم، چون رمان خاص جامعهي شهري است؛ پس اين بليه گريبان داستان و شعر ما را هم ميگيرد. طبيعي است كه عدهاي بنا به دلايلي باند خود را دارند و به تشكيل محفلهايي دست ميزنند. اتفاقا كار ادبيات نبايد پستويي و نويسنده نبايد محفلگرا باشد، چون از محفل و پستو و باند هيچ چيز جز فساد و تباهي برنخواهد خاست.
ابتر ماندن نويسندهي ايراني
ابتر ماندن و لكنت ذهني ـ زباني موضوع ديگري بود كه شيرزادي به آن اشاره كرد و دربارهاش توضيح داد: از دلايل ابتر ماندن و لكنت زباني ـ ذهني در شاعران و داستاننويسان ما به همين محفلگرايي برميگردد، چون آنها توانايي مستقل فكر كردن را ندارند، اين هزينه دارد و بايد برايش زحمت كشيد. اغلب كساني هم كه به جاهايي دعوت ميشوند و از اين طرف و آن طرف جايزه ميگيرند، درجه اول نيستند و متوسطاند و در اين ميان باز ميبيني كه در جاي ديگري همان عده باز كنار هم هستند و اغلب مناسبات آلودهاي دارند. كجاي دنيا اينطور است؟!
داستاننويسي دههي 70
وي گفت: در داستان دههي 70 شاهد درخششهايي بوديم، و بازتاب اتفاقهايي كه در دههي 60 رخ داد، در اين دهه نشان داده شد. من نه خوشبينم و نه بدبين. با ارجاع به واقعيتها، شمار تحصيلكردگان ما نه تنها در منطقه، بلكه در قاره قابل توجه شده و اين اميدواركننده است. تعدادي از مجموعه داستانهاي كوتاهي كه در چند سال اخير نوشته و چاپ شدهاند، اغلب توسط نويسندگان نسل سوم نوشته شدهاند كه نه تنها چيزي از نويسندگان درجه اول جهان در داستان كوتاه كم ندارند، بلكه بسيار خوب از پس موضوعها برآمدهاند؛ بخصوص كه شانههايشان از مساله پيشداوري سبك است. هر چند كه شاهد نشر آثار فوقالعاده نيستيم، اما اين به معناي نوشته نشدن اين آثار نيست يا اينكه در آيندهي نزديك نوشته نخواهند شد. قطعا با توجه به الزامهاي جامعه بايد منتظر حركت معقولي بود. فكر نميكنم كه نويسندگانمان نمينويسند يا مايوس شدهاند؛ اينطور نيست، اما نوشتن حرفهيي نشده است و وقتي نويسنده يا داستاننويس حرفهيي نباشد، ناچار است داستاننويسي و نوشتن را بگذارد براي روزهاي تعطيلش.
نااميد نيستيم؛ خوانندهي هوشمند زياد داريم
شيرزادي معتقد است: نبايد نااميد بود، ما خوانندهي هوشمند زيادي داريم. نويسندهاي كه خودش را باور دارد، درنظر ميگيرد كه مخاطبانش هوشمندند. البته متاسفانه براي تعداد قابل توجهي از مردم مطالعه جايي در زندگي ندارد و حتا همين كتابهاي عامهپسند هم تيراژشان پايين است و كم منتشر ميشوند يا كتابها و رمانهاي آبكي همين خانمهايي كه يكشبه داستاننويس شدهاند، به خلأيي پاسخ نميدهند. پس آن خلاء بيتوجهي به مخاطبان عام همچنان وجود دارد. همه جاي دنيا ادبيات جدي جايگاه خود و مخاطبانش را دارد. نياز داريم كه بدانيم علت اين گريز از خودبودگي و اين سطحينگري و سطحي عبور كردن از مسائل چيست، كه فقط مختص ادبيات نيست. در اين گريز فقط گريبان ادبيات داستاني را نبايد گرفت. نويسنده به شدت اعتقاد دارد كه براي مردم بنويسد و ما اين موضوع را در نويسندگان درجه اول سه نسلمان هم داشتهايم. احمد محمود آثارش نسبت به هوشنگ گلشيري مردمپسندتر، پرجاذبه و خوشخوانتراست، اما باز هم تيراژ پايين دارد.
دولتآبادي؛ شايستهترين براي نوبل
او دربارهي بحثهايي كه با موضوع حضور ايران در جايزهي نوبل صورت ميگيرد، هم گفت: اساسا بين دولت ما و بخش عظيمي از زورمندان دنيا شكرآب است، اين وسط اگر كسي هم كانديدا شود، قبول كنيد كه اگر نخواهد به ساز آنها برقصد، به او لطف چنداني نميكنند. به همين دليل لطفي هم مثلا به محمود دولتآبادي نخواهند كرد كه معتقدم او بيش از همه شايستهي نوبل است؛ درحاليكه ژانر كارياش چندان مورد قبولم نيست، اما نويسندهي بزرگي است و بخش عظيمي از آثارش ميتواند بازتاب جهاني داشته باشد؛ حتا از ياشار كمال تركها هم خيلي قدرتر است.
تصميمگيرندگان و تصميمهايشان براي ادبيات و فرهنگ
علياصغر شيرزادي همچنين دربارهي سياستگذاري براي ادبيات و فرهنگ گفت: من از جوهرهي تصميمگيريهاي آنها اطلاع ندارم كه آيا اساسا محور ثابتي دارند يا نه؛ اما بازخوردش را كه ميبينم، اگر نگويم مايوسكننده، اما اميددهنده و نويدبخش هم نيست و به نظر ميرسد نگاهي كه به اين مقوله دارند، نوعي نگاه متعلق به حوزهي سختافزاري است. هرچند كه دير يا زود همهي آقايان بايد اين را دريابند كه ديگر عصر صدور احكام قطعي و قطعيتهاي برگشتناپذير سپري شده است؛ عصر تساهل و پذيرش واقعيتهاست، بخصوص در حوزهي فرهنگ. ما چون ملتي بهشدت و عميقا فرهنگي هستيم، هميشه آسيبهايي كه در اين حوزه وارد ميآيد، به نوعي غمانگيز و به حق جبرانناپذير بوده و خواهد بود. عرصهي توليد فكر و فرهنگ عرصهاي نيست براي تركتازي به سوي سوداهاي صرفا سياسي.
جايزههاي ادبي و داوريها
شيرزادي كه در طي اين سالها كمتر در داوري ادبي حضور داشته است، دربارهي اين مساله نيز توضيح داد: از سويي شايد بيشتر به دليل همان باندبازيها باشد و ديگر اينكه اساسا كار داوري سخت است. من تنها در يك يا دو دورهي جايزهي انجمن منتقدان و نويسندگان مطبوعات داور بودم. برخي جايزهها ـ چه دولتي، چه خصوصي ـ آنقدر مضحكاند كه بايد عطايشان را به لقايشان بخشيد. نويسنده بايد جسارت داشته باشد و واقعيت را بگويد. در بيشتر اين داوريها گاه وقتي بهترين آثار از خط متوسط بالاتر نميآيند، بهتر است تقدير شوند و جايزه نگيرند كه ميگيرند و اين در خيلي از كشورها معمول است و خودشان را ملزم نميدانند كه حتما جايزه بدهند. خود اين امر داوري را بين آثار متوسط كه درخششي هم نسبت بههم ندارند، خيلي مشكلتر ميكند. مساله ديگر اينكه چرا برخي از داستاننويسان داستانهايشان يك جور است، ولي وقتي در جايي صحبت ميكنند، جور ديگرند؟!
ادبيات جنگ و آثار خلقشده در اين سالها
شيرزادي كه چندين اثر را نيز با موضوع ادبيات جنگ نوشته و منتشر كرده است، دربارهي اين مقوله هم صحبت كرد. او از نويسندگاني ازجمله احمد دهقان، حبيب احمدزاده و مجيد قيصري بهعنوان تعدادي از درخشانترين نويسندگان اين عرصه در اين سالها نام برد كه آثارشان قوت مضمون و موضوع دارد كه البته به نظر او، متكي بر حضور مستقيمشان در جنگ است؛ شايد كسي كه بوي باروت را حس كرده باشد، بهتر بتواند بنويسد.
بهگفتهي اين داستاننويس، شايد از رهگذر اين آثار درخشان ما بتوانيم معبري براي رسيدن به ادبيات جهاني پيدا كنيم و اين نگاه جديد به ادبيات جنگ دارد باز ميشود.
وي همچنين يادآور شد: خود من هم اگر كار جنگ كردهام، صادقانه نوشتهام؛ چون بخش عظيمي از تجربهي خودم را نوشتهام؛ زماني كه در كسوت گزارشگر جنگ بودم و ديدم كه چطور تعداد زيادي از جوانانمان براي هميشه بر خاك ميافتند.
شيرزادي در بخش پاياني اين گفتوگو عقيدهاش را دربارهي شعر بيان كرد و گفت: شماري از جوانان هستند كه بهنظر، دارند خوب كار ميكنند؛ هرچند شايد شهرت آنچناني نداشته باشند؛ ازجمله يزدان سلحشور، هادي محيط يا حميد يزدانپناه در مجموعهي «خاتون خيابان شماره 66» كه بخش قابل توجهي از آن، تجربهاش از جنگ است و شايد خيليها متوجه نشوند؛ چون دروني شده است. از پيشكسوتها هم مهدي اخوان ثالث و محمدعلي سپانلو با مجموعهي آثارش كه شاعر يكهاي است و ميشود به او گفت شاعر ملي. حسين منزوي كه شعرهايش خوب بود و حيف شد كه از دست رفت. يا سيمين بهبهاني هرچند شعرهايش را زياد نميپسندم، اما يك روشنفكر معاصر تمامعيار است. اما در زمينه داستان هم بگويم، زويا پيرزاد داستاننويس خوبي است. منصوره شريفزاده داستانهايش عالي است و متاسفانه بهخاطر همين باندبازيها شناخته نشده است.
علياصغر شيرزادي متولد 28 آبان 1323 در شيراز است. او بيش از 30 سال سابقهي فعاليت روزنامهنگاري را در مطبوعات مختلف ايران دارد كه سال گذشته از اين حرفه بازنشسته شد.
از آثارش به «مقدمهاي بر روزنامهنگاري»، «نشسته در غبار»، «غريبه و اقاقيا»، «طبل آتش»، «هلال پنهان» ،«يك سكه در دو جيب»، «زندگي و آثار ده نقاش بزرگ نوگرا»(با مقالههايي از ميلان كوندرا و با همكاري حميدرضا زاهدي) ميتوان اشاره كرد.
انتهاي پيام