گفتوگو با عبدالرفيع حقيقت دربارهي نخستين عارف اشراقي ايران؛ «انديشههاي انسانسالارانه و مردمگرايانه از مهمترين ويژگيهاي بايزيد بسطامي است»
انديشههاي انسانسالارانه و مردمگرايانه از مهمترين ويژگيهاي بايزيد بسطامي است. عبدالرفيع حقيقت در گفتوگو با خبرنگار بخش حكمت و فلسفه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) تصريح كرد: بايزيد در قرن دوم و سوم هجري ميزيسته، يعني زمان انتقال حكومت امويان به عباسيان، و اين استناد وجود دارد كه شاگرد امام جعفر صادق (ع) بوده، بههمين جهت او نخستين عارف اشراقي ايران بود. از شيخ شهابالدين سهروردي ميپرسند از عرفاي بعد از اسلام كه انديشههاي ايراني - اسلامي داشته باشند، چه كسي ميدانيد؟ مي گويد اول بايزيد، بعد حلاج، بعدا ابوالحسن خرقاني و بعد خود من. پس بايزيد، نسختين عارف اشراقي ايران است و انديشههاي عرفان و حكمت ايران قبل از اسلام براي اولينبار از شرق ظهور كرد. وي افزود: بايزيد نخستين عارفي است كه انديشههاي عرفاني ايران را مجسم كرد، ولي كسي بود كه در طول تاريخ ميگويد مريد من آن است كه جلو جهنم بايستد، هر كه مي خواهد جهنم رود، دستش را بگيرد و به بهشت رود و بهجاي او خود به جهنم رود؛ اين از ويژگيهاي انسانسالاري و آزادانديشي بايزيد است. حقيقت، از ويژگيهاي ديگر بايزيد را نثر مسجع وي دانست و ادامه داد: نثر او شيوايي كلامي دارد كه خواجه عبدالله انصاري از آن استفاده كرد و بعداً سعدي نيز از آن سود برد. اين نثر آهنگيني است كه براي اولينبار بايزيد آن را ارايه داد. وي عارفي است كه در طول تاريخ، شاعراني چون سنايي، عطار، مولوي، خرقاني، سعدي، حافظ و جامي در شعرهايشان از او نام بردهاند، اما عرفان ايران افتخاري جهاني است كه ما از آن غافل ماندهايم. وي درباره وجوه شخصيتي بايزيد گفت: پدران بايزيد زردشتي بودند و او انديشه مهري داشته و اين انديشه همان است كه محبت را تشويق مي كند و در شرايط خاص خود، آزادانديشي خاصي ميآورد. شمس تبريزي وقتي با مولانا ملاقات ميكند؛ حرفي كه از او مي پرسد راجع به بايزيد است كه مولانا از آن پس تا آخر عمر مريدش ميشود. بايزيد شخصيتي بود كه هفت بار او را از بسطام بيرون كردند. از وي ميپرسند چرا مردم بسطام تو را بيرون ميكنند، مي گويد آنها ميگويند تو كافري و خوشا بهحال مردمي كه كافرش من باشم. اين پژوهشگر همچنين اظهار داشت: بايزيد شرايط عوامفريبي نداشت. او نميخواست كه مريد داشته باشد. مريدانش از وي مي پرسند چرا نميخواهي مريد داشته باشي؟ مي گويد من به خدا توجه داشتم. وقتي مردم دور من بنشينند و تعظيم كنند، از ذات باري تعالي دور ميشوم. اين از انديشههاي عرفاني عارفان ما بود. وي درباره مكتب فكري بايزيد عنوان كرد: مكتب فكري او جنبه خاص شوقي و عشقي دارد. بايزيد ميگويد همه هستي را از راه عشق ميتوان حل كرد. اين همان انديشهاي است كه مولانا هم از آن استفاده كرد. اگر انساني فقط به فكر خود باشد، حيوان است. اگر يك نفر را بيشتر دوست داشته باشد، تازه آغاز انسانيت است و هر كس مردم را بيشتر از همه دوست داشته باش،د انسان كامل است؛ اين انسان كامل حتا حاضر است جان خود را فداي مردم كند و انسان كامل از ديد بايزيد مهمترين ويژگي است. حقيقت درباره عرفان بايزيد كه سرچشمه آن از عرفان خراساني ايراني است يا عرفان عراقي، توضيح داد: عرفان ايراني جنبههاي اشراقي دارد و از راه عشق و ديده بهدست ميآيد؛ اما عرفان عراقي يا عرفان مشايي، عرفاني است كه جنبههاي علمي دارد و توأم با شرايط شريعت است. عرفان عراقي در واقع بر پايه شريعت و طريقت است و عرفان بايزيد، اشراقي و بر پايه حقيقت پايهگذاري شده است. وي عارفان را پيغمبران راستين فكري انسانهاي والا دانست و تصريح كرد : جلوه و جلاي اين انسانهاي والا در ايران وجود دارد كه خارجيها دارند از آن استفاده ميكنند و ما قدرشان را نميدانيم. حقيقت، تأثير بايزيد را در تقسيمبندي تصوف بسيار مؤثر ياد كرد و ادامه داد : انديشه اين عارف صد در صد در تصوف تأثير داشت. از نظر زماني او نخستين عارف است و از نظر فكري عارفي نيست كه در ايران از بايزيد اسمي نياورده باشد و در آثار منصور حلاج، ابوالحسن خرقاني، ابوالعباس آملي، سنايي، عطار، حافظ ، خاجوي كرماني، مولوي و فروغي بسطامي اسم او آمده است و عارفي نيست كه تأثير بايزيد در انديشهاش وجود نداشته باشد. انديشه او انديشههاي قبل از اسلام و انديشه اشراقي است و تأثير وي در عرفان ايران بينظير است، اما حقش به معناي واقعي ادا نشده است. وي در پاسخ به اين پرسش كه بايزيد تحت تأثير چه تصوفي بوده است، گفت: مي گويند اصلاً استادي نداشته و بعضي نوشتهاند 110 استاد داشته است؛ اما خود او مي گويد من همه علم خود را از پيرزني گرفتهام. قدر مسلم اين است كه او از اجداد و پدرانش انديشههاي فرهنگ ايران قبل از اسلام را گرفته است و در مشرق ايران بسياري از اين انديشهها وجود داشت و مشرق ايران پايه انديشه فرهنگ ايراني بود و بعد از وي، خرقاني، عطار و سنايي هم كه آمدند همگي از شرق ايران هستند؛ همانطور كه آفتاب از شرق طلوع مي كند، انديشههاي عرفاني هم از مشرق ايران آمده است. حقيقت، همچنين درباره شخصيت بايزيد در روايت متصوفه يادآوري كرد: در بيشتر كتابها نام بايزيد آمده است. در "تذكرهالاوليا"ي عطار، در كتابهاي سنايي و در "هفت اورنگ" جامي از او بسيار نام برده شده است. شيخ نجمالدين كبري و نجمالدين رازي نيز در داستانها و افسانههايشان از والايي انديشه و جسارت فكري او نام بردهاند. وقتي منصور حلاج گفت اناالحق او را كشتند. قبل از وي بايزيد گفت: سبحاني، سبحاني ما اعظم شأني، اما چون او دورتر از پايتخت عراق بود، او را نكشتند. علامه اقبال لاهوري مي گويد: اگر يك نفر بگويد اناالحق حرام است، اما اگر جماعتي بگويد اناالحق درست است؛ اناالحق او اناالحق اجتماعي بود، چراكه آنها آزادانديش و مردمگرا بودند. انتهاي پيام