اورهان پاموك پس از دريافت جايزهي ادبي و پيش از دادگاهي شدن: رمانهاي من به شرم، غرور، خشم و حس شكست ميپردازند من از ملتي برخواستهام كه بر در اروپا ميكوبد
اورهان پاموك، رماننويس ترك، ماه آينده ميلادي به دليل متهم كردن كشورش به قتل عام ارمنيها راهي دادگاه ميشود و درباره نويسندگان اروپايي بزرگ صحبت ميكند كه به تشريح قارهاي با دگرگونيهاي دايمي ميپردازند، قارهاي كه تركيه مدرن در آن جايگاه خود را پيدا كرده است. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، پاموك در فرانكفورت ـ هنگام دريافت «جايزه صلح تجارت كتاب آلمان» ـ گفت: قهرمان ترك داستان من، 15 سال از زندگياش را در فرانكفورت گذرانده است. قهرمان من «ka » يك ترك بود. بنابراين هيچ ارتباطي با كافكا نداشت. آنها تنها از جنبه ادبي با يكديگر ارتباط دارند. نام حقيقي «ka » كرم آلا اغلو است؛ او چندان به اين اسم علاقه ندارد و ترجيح ميدهد از مخفف اين نام استفاده كند. وي اولين بار در دهه 1980 به عنوان يك پناهنده سياسي به فرانكفورت رفت، اما وي چندان به امور سياسي علاقه نداشت. او شاعري بود كه به امور سياسي تركيه همچون هر فرد ديگري كه ممكن است به يك حادثه نگاه كند، نگاه ميكرد. به نوعي، وي ناخواسته درگير امور سياسي شده بود. وي افزود: بنابراين احتمال ميرفت من اقامت ka را در فرانكفورت بدون هيچ گونه اشتباهي روايت كنم. به منظور روايت درست مسير حركت ka به گوشه و كنار مناطق فقيرنشين فرانكفورت كه تركها در آن اقامت دارند، سر زدم، از مساجدشان، اتحاديهها و قهوهخانههايشان ديدن كردم. من همين كار را زماني كه از kars ديدن كردم، انجام دادم. اين شهر كوچك كه در شمال شرقي تركيه واقع شده، محل وقوع اكثر داستانهاي من است. به دليل اينكه من اطلاعات اندكي درباره اين شهر قبل از آغاز نوشتن كتابهايم، به آنجا رفتم و با افراد زيادي آشنا شدم و به كشف مغازهها و خيابانها پرداختم. من از حومههاي دور افتاده و فراموش شدهي اين شهر كه دور افتادهترين و فراموش شدهترين شهر در تركيه است، ديدن كردم و با افراد بيكاري كه روزهايشان را در قهوهخانهها ميگذراند و هيچ اميدي به پيدا كردن كار نداشتند، آشنا شدم. در اين شهر افراد پليس من را همه جا دنبال ميكردند، در اين شهر تيراژ روزنامه با لاتر از 250 هيچ گاه نميرسيد. من از اين داستان به عنوان روشي براي درك بهتر مركزيت هنر داستاننويسي كه همان درك «ديگران»، «غريبهها» و «دشمن» است، استفاده كردم. اين سؤالات همواره در ذهن همه ما ميگذرد و ما همواره به اين موضوع ميانديشم كه چگونه اين افكار را به ديگران انتقال دهيم. آنچه كه من را به خيابانهاي فرانكفورت و كارز كشاند، نوشتن درباره زندگي ديگراني است كه گويي خود من هستند. اينگونه تحقيقات است كه رماننويسها ميتوانند از طريق آنها ميتوانند به كشف هويت خود و ديگران بپردازند. به اين ترتيب است كه «ديگران»، «ما» ميشوند و «ما»، ديگران»؛ مطئمنا يك رمان ميتواند به اين دو جنبه به طور همزمان بپردازد. وي ادامه داد: گويي اينكه اين داستان در عين حال كه به زندگي خود ما مربوط ميشود، به زندگي ديگران نيز مربوط ميشود، داستاننويسي شانسي فراهم ميآورد كه زندگي ديگران را همچون زندگي خودمان روايت كنيم. رماننويس همچنين از اين طريق خواهد فهميد كه فكر كردن درباره ديگراني كه همه آنها را ميشناسند و وي معتقد است كه شخصيتاش متضاد شخصيت اوست، ميتواند به وي براي رها شدن از مرزهاي شخصيت خودش كمك كند. تاريخ رمان تاريخ آزادي بشر است. با گذارندن خودمان به جاي ديگران با استفاده از تخيلاتمان ميتوانيم خود را از هويتمان رها و آزاد كنيم. بنابراين رمان بزرگ «دفو» نه تنها رابينسون كروزوئه، بلكه بردهاش، «جمعه» را هم احضار ميكند. همانگونه كه درباره دنكيشوت و مستخدماش، سانچو پانزا، صدق ميكند. آنهايي كه درصدند جهان را از طريق كتابها بشناسند، نميتوانند جنوب آمريكا و سياهپوستهاي رمانهاي فاكنر را ناديده بگيرند. در عين حال ما ممكن است كه احساس كنيم يك رماننويس آلماني آرزو دارد مردم آلمان بتوانند كتابي را كه وي درباره تركها نوشته است، درك كنند. اما چنين اتفاقي نميافتد، مطمئنا اين نويسنده چيزي كم دارد، و از سوي ديگر يك رماننويس ترك زبان كه به زندگي كردها و ساير اقليتهاي مقيم تركيه نميپردازد و سعي ميكند نقاط سياه تاريخ كشورش را ناديده بگيرد، به اعتقاد من كتابي مينويسد كه گودالي در مركزش دارد، برخلاف آنچه كه اكثر مردم فكر ميكنند، سياستهاي يك رماننويس هيچ ارتباطي با جوامع، احزاب و گروههايي كه وي ممكن است به آنها تعلق داشته باشد، ندارد. سياستهاي يك رماننويس از تخيلاتش نشات ميگيرند. از توانايياش براي تصور كردن خودش به جاي ديگران اين قدرت نه تنها وي را به فردي تبديل ميكند كه به كشف حقايق بشر ميپردازد، بلكه به سخنگويي براي افرادي كه نميتوانند سخن بگويند، تبديل ميشود؛ سخنگوي افرادي كه كسي عصبانيتشان را نشنيده و هميشه حرفهايشان ناديده گرفته شده است. يك رماننويس ممكن است مثل من دليلي براي علاقهمند شدن به امور سياسي نداشته باشد. امروزه ما بزرگترين رمانهاي دنيا را به دلايلي كه خود نويسنده نوشته، نميخوانيم، ما آن را به عنوان كتابي كه نشان دهنده حوادث روز يك كشور است، ميخوانيم. اين امر درباره كتاب «شياطين» داستايووسكي صدق ميكند. گاهي رازهاي يك جامعه را تنها يك رمان ميتواند كشف كند. مطمئنا روزنامهها و مجلات نميتوانند به عمق حوادث بپردازند. براي درك تاريخ ملت و مردم، براي سهيم شدن در مشكلات آنها، تنها ميتوانيم به خواندن رمانهاي بزرگ بپردازيم. رمانهاي من به موضوعات تيره، به شرم، غرور، خشم و حس شكست ميپردازند؛ چراكه من از ملتي برخواستهام كه بر در اروپا مي كوبد. من تلاش ميكنم از اين شرم به عنوان راز نجوا شده حرف بزنم. پس از طريق خواندن رمانها، داستانها و اسطورهها ميتوان به درك عقايدش پرداخت كه بر جهان حكومت ميكند. رمان به اعتقاد من همچون يك موسيقي و يك تابلوي نقاشي پسارنسانس نقطه اوج تمدن اروپا است. رمان است كه اروپا را آنگونه كه هست، ميسازد. من نميتوانم اروپا را بدون رمان تصور كنم، رمان روشي براي فكر كردن براي درك كردن براي تصور كردن است. از زماني كه رمان «برف» من منتشر شده است هر زمان كه قدم در خيابانهاي فرانكفورت ميگذارم احساس ميكنم، روح ka آنجاست و فكر ميكنم شهر را آنگونه ميبينم كه تلاش كردهام آن را درك كنم. انتهاي پيام