محسن رشيد، عضو هيات مديره موسسه مطالعات سياسي و فرهنگي انديشه ناب است كه در گفتوگويي مفصل با خبرنگاران سرويس تاريخ خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به بيان ناگفتهها و بسترهايي كه سرانجام جنگ را به قطعنامه 598 كشاند پرداخت.
رشيد در گفتوگو با ايسنا، در پاسخ به اين سوال كه آيا ما در قبل از جنگ با هدف جلوگيري از وقوع آن و در طول جنگ چه در زمان اشغال و چه در زمان تعقيب متجاوز، ميتوانستيم با طرف مقابل گفتوگو كنيم و آيا اساسا چنين فرصتي وجود داشت كه ما نتوانستيم از آن بهره ببريم؟ شرايط گفتوگو با سه شاخص بيروني در جنگ يعني سه كشور عراق، شوروي و آمريكا را در سه دوره زماني (قبل از جنگ، جنگ تا رسيدن به مرزها و تعقيب متجاوز) را بررسي كرد و به اين نتيجه رسيد كه در هيچ زماني ايران شرايط گفتوگو با اين سه شاخص را نيافت.
رشيد ميگويد: ايران در اين سه دوره زماني با طرف عراقي علاوه بر عواملي چون ادعاهاي تاريخي رژيمهاي گذشته آن كشور، به دليل شخصيت صدام هيچگاه نميتوانست با عراق به گفتوگو بنشيند. حتي يك بار هم كه وزير خارجه دولت بازرگان (ابراهيم يزدي) با صدام گفتوگو كرد به نتيجهاي نرسيد. صدام پس از بيانيه 1975 الجزاير در جلسات حزبي مشخصا اعلام كرده بود كه پس از چهار سال بازيابي توان نظامي به ايران حمله خواهد كرد.
به عبارت ديگر، قبل از بروز انقلاب اسلامي در سال 1979، صدام ارتش خود را در آن سال براي آغاز جنگ ديگري عليه ايران آماده كرده بود.
وي همچنين خاطرنشان كرد: قبل از جنگ به دليل مخالفت افكار عمومي دو كشور و نيز از دست رفتن فرصتهاي آمريكا در خاورميانه پس از انقلاب اسلامي و گرايش چپگرايانه نسل دوم انقلاب، گفتوگو با آمريكا منتفي بود.
اين شرايط در مرحله دوم جنگ يعني تا رسيدن به مرز، تشديد شد. در مرحله سوم هم ما آرام آرام به گفتوگوي غير مستقيم با جهان غرب و آمريكا پرداختيم. اين گفتوگو ابتدا با تركيه شروع شد و بعد با ژاپن و آلمان تداوم يافت.
جاذبه اين گفتوگوها تا آنجا بود كه مك فارلين را به تهران كشاند.
به دليل حافظه تاريخي سياهي كه ايرانيان به ويژه نسل اول انقلاب از عملكرد تزارها و كمونيستها داشتند، همچنين امتيازخواهي شوروي درباره افغانستان از ايران، مذاكره با اين كشور ميسر نبود. از سويي، شوروي احساس نزديكي بيشتري به عراق ميكرد. شوروي با وقوع جنگ بين ايران و عراق مخالف بود ولي در دوره جنگ هم به دليل قرابت با عراق و هم امتيازخواهي در صحنه افغانستان امكان گفتوگو بين دو كشور وجود نداشت. در مرحله سوم جنگ ما به صورت محدود با شوروي وارد گفتوگو شديم ولي اين گفتوگوها هيچگاه به صورت جدي انجام نگرفت البته اخباري كه گاهي آمريكا عليه شوروي ارسال ميكرد - هرچند در اين روابط تأثير نگذاشت - اما درخور تأمل بود ولي مسأله عمدهاي كه ما را از گفتوگو با شوروي بازميداشت عدم توان اين كشور در حل مناقشه بود.
با عراق هم با وجود قرابتهاي قومي، مذهبي و مليتي و تاريخي دو كشور، حضور شخص صدام بزرگترين عامل عدم گفتوگو بود.
در عين حال بايد ذكر شود كه ايران هيچگاه نتوانست به صورت كامل با يكي از دو ابرقدرت رابطه كامل برقرار كند، چون در اين صورت وارد قطببنديهاي بينالمللي ميشديم كه در نتيجه با اساس انقلاب بازي كرده بوديم. انقلاب ما در پي بر هم ريختن فضاي دو قطبي و نظام بينالملل بود، هر چند بجاي آن سيستم جديدي تجويز نميكرد.
از سويي نزديك شدن ايران به هر كدام از قطبها به مفهوم نزديك شدن قطب مقابل به عراق بود كه اين در نهايت به ضرر ايران تمام ميشد.
يكي از مشكلات ايران در گفتوگو براي پايان دادن به جنگ، اين بود كه ايران طرف مشخصي نداشت كه بتواند با گفتوگو مخاصمه را پايان دهد.
وي به خبرنگار ايسنا گفت: ما بعد از رسيدن به مرزها به اين نتيجه رسيديم كه براي به پشت ميز كشاندن طرف مقابل خود نياز به داشتن سرزميني از عراق هستيم كه اهرم قدرت ما براي چانهزني باشد. به همين دليل از سه گزينه بغداد، بصره و كركوك، بصره را به عنوان هدف انتخاب كرديم و با عمليات والفجر هشت در پي بستن راه دريايي اين شهر برآمديم.
در اين عمليات فاو را تصرف كرديم و در مرحله بعد قرار بود كل شبه جزيره فاو را طي عمليات كربلاي 4 تصرف كنيم كه آمريكاي زخم خورده از جريان مك فارلين اطلاعات اين عمليات را در اختيار عراق گذاشت و در نتيجه ما به هدف خود نرسيديم. و اگرچه از اروند خروشان عبور كرده و به ساحل جنوبي آن دست يافتيم ولي ادامه عمليات را مصلحت ندانسته و عقب نشستيم.
آمريكا در جريان مك فارلين نشان داد كه بر خلاف تصور برخي، در سياست خارجي منافع ملي مستقلي ندارد بلكه منافع خود را با سرنوشت اسرائيل گره زده است. امام آنگاه كه در جريان مك فارلين ديد عناصر مشكوك به همكاري با اسرائيل قصد سوء استفاده دارند فرمان داد جريان مك فارلين افشا شود. حال آنكه تا قبل از دخالت هوچيگرايانه وابستگان اسرائيل به رغم مخالفات با حضور مك فارلين در تهران، افشاي آن را لازم نديده بود.
به گفته وي آنچه كه نظام بينالملل را به ارائه قطعنامه 598 كه با اصلاحاتي مي توانست خواستههاي ايران را برآورده كند، وادار كرد، عمليات كربلاي 5 بود كه به مدت كوتاهي پس از كربلاي 4 صورت گرفت و بدين وسيله نظام بينالملل را به هراس از قدرت نظامي ايران انداخت.
ديپلماسي ايران در ابتدا گرايش بيشتري به گفتوگو با ملتها داشت ولي اين امر هيچگاه عملي نبود. راهكار ديگر ايران، رفتن به سراغ سازمانهاي بينالمللي بود كه سازمان جنبش غير متعهدها و سازمان كنفرانس اسلامي از آن جمله بودند. اما گفتوگو با سازمانهاي بينالمللي نيز نتيجهاي نداشت، جنبش غير متعهدها در اين زمينه هيچ كمكي به ايران نكرد و سازمان كنفرانس اسلامي نيز تا پيش از رسيدن ايران به نقطه صفر مرزي پيشنهاد پرداخت غرامت جنگي در قبال پذيرش آتشبس از سوي ايران را مطرح ميكرد كه با رسيدن ايران به مرز، ديگر چنين پيشنهادي مطرح نشد و معلوم شد كه پيشنهاد آنها فقط دامي براي ايران بوده است.
رشيد ادامه داد: پس از فتح خرمشهر چارهاي نبود مگر با پيشروي در خاك عراق دشمن سركش را از موضع غرور بر سر ميز مذاكره بكشانيم. در همين راستا چندين عمليات بزرگ صورت گرفت كه كربلاي 5 آخرين آن بود.
به گزارش ايسنا وي اضافه كرد: پس از موفقيت ما در كربلاي 5 و پيشروي ما در حومه بصره، گويا به واكنش آمريكا در افشاي مك فارلين كه به لو رفتن عمليات كربلاي 4 منجر شد پاسخ جديد و بسيار شكنندهاي داده شده و آن شكستن دژهاي شرق بصره بود.
البته قرار بود كربلاي 4، والفجر 10 ناميده شود و همچنان كه مسؤولان كشور از آغاز سال 1365 وعده سال سرنوشت را سرداده بودند و مردم نيز بدان پايبند بودند و مسلما در صورت موفقيت كربلاي 4 تمام شبه جزيره فاو آزاد ميشد شبه جزيرهاي كه شكل يك مثلث داشت. يك ضلع آن اروندرود، يك ضلع آن خورعبدالله و ضلع ديگر آن حومه بصره را (منطقه ابوالخصيب) تشكيل ميداد و مسؤولان سياسي كشور در نظر داشتند با در دست داشتن اين زمين، غرور تخريبكننده صدام حسين را در هم بشكنند و براي پايان جنگ اعلام آمادگي كنند. اما با لو رفتن كربلاي 4، چنين نشد و سال سرنوشت به گونه ديگري رقم خورد.
رشيد به ايسنا ميگويد: كربلاي 4 لو رفت، ريگان شكست خورده در حادثه مك فارلين دل خوش ميداشت و صدام حسين جشن بزرگ حصادالاكبر (دروي بزرگ) برپا كرد، اما در حالي كه همه طرفهاي مقابل مست پيروزي بودند، ايران قفل شرق بصره را گشود و از لابهلاي سيمهاي خاردار، مين و كانال خود را به جايي رساند كه هتل شرايتون بصره كه به مقر موقت صدام حسين تبديل شده بود نيز از تيررس رزمندگان ناامن گرديد.
اين عمليات كه از چشم ماهوارهها و جاسوس آمريكايي و روسي پينهان مانده بود يك اثر وضعي در صحنه ديپلماتيك به وجود آورد و براي اولين بار دو قطب شرق و غرب، شوروي و آمريكا و رژيم وقت عراق به همراه همپيمانان عرب او به اين نتيجه رسيدند كه قطعنامهاي را تصويب كنند كه زمينه تغيير مخاصمات از صحنه نظامي به صحنه سياسي باشد.
وي توضيح داد: سيستم نظامي ما اساسا با سيستمهاي مشهور نظامي تفاوت دارد. اين نكته مهمي است. سيستم ارتشهاي دنيا فردمحوري است. اما در قواي مسلح جمهوري اسلامي شخص امام محور نبود، درك از امام محور بود. مفهوم محور بود. اگر يك نيروي عراقي چه ژنرال، چه سرباز عقبنشني ميكرد، اعدامش ميكردند. اما در ايران هركس دركي از امام و انقلاب داشت به جبهه ميرفت نميخواست هم نميرفت. اگر كسي عقب مينشست كسي او را بازخواست نميكرد. درك اين مسأله بسيار مهم است. يعني تمام پتانسيل موجود در جبهه از سوي ايران بر اساس ذهنيتها و باورهاي عقيدتي بود. اين باورهاي عقيدتي بر اين اساس شكل گرفته بود كه صدام يزيد كافر قابل سازش نيست.
رشيد معتقد است: پذيرش قطعنامه بدون تشريح مباني اعتقادي آن براي افكار عمومي ميسر نبود و اگر افكار عمومي را از دست ميداديم حتي دو نفر هم در خط پدافندي باقي نميماندند و هرآنچه را گرفته بوديم عراق در عرض 2 روز پس ميگرفت. در اين جنگ يك سوي آن صرفا عقيده بود و سوي ديگر آن سيستم نظامي با مدلهاي شناخته شده بود، اين پيچيدگي جنگ ما بود. در صورت اعلام پذيرش قطعنامه كسي كه آمده بود خون بدهد كه به بهشت برود ميگفت اينجا ديگر جاي سياسيون است جاي من نيست. بروم درسم را بخوانم. كشاورزيام را بكنم. معلميام را بكنم. لذا تنها در صورتي ميتوانستيم قطعنامه را بپذيريم كه اولا افكار عمومي آن را بپذيرد، ثانيا ميزان ريسك آن از يك حداقلي تجاوز نكند.
ادامه دارد . . .