امضاي قطعنامه شوكي است براي رزمندگاني كه هشت سال از زندگي و جواني خود را در چنين فضايي گذراندهاند. رزمندگاني كه پايان جنگ را بسته شدن بابي ميدانند كه تنها به روي بندگان خاص خدا باز ميشود. به هر روي قطعنامه پذيرفته ميشود و زندگي روي ديگر خود را هم نشان ميدهد. حتي تا چند سال بعد از ارتحال حضرت امام خميني (ره) همه نگاهها به بازماندگان جنگ، جانبازان و اسرا نگاهي قهرمانبينانه و افتخارآميز است. نگاههايي كه به مرور رنگ ديگري به خود ميگيرد، چه از سوي برخي افراد ديگر و چه از سوي بخشي از خود رزمندگان.
قضاوتي در كار نيست. اما اين تغييرات رخ ميدهد، چه اشتباه و چه درست. و ما امروز چه ساده تمام اين سالها را ميخواهيم در چند سطر خلاصه كنيم. سالهايي كه خدا و آناني كه توفيق حضور در ميدان و دستي بر آتش را داشتند، ميدانند چگونه گذشته است.
منصور احمدلو از جمله كساني است كه پس از ورود به ستاد عملياتي جنگهاي نامنظم شهيد چمران، به عنوان يك رزمنده تكضرب وارد جنگ شد و جانشين فرمانده سپاه يكم نيروي زميني سپاه بود كه قطعنامه پذيرفته شد.
وي در خصوص فعاليتهاي شهيد چمران ميگويد: شهيد چمران براي سنجش ميزان تبعيتپذيري نيروها، مقرر كرده بود كه كارهاي غير رزمي در 48 ساعت اول انجام دهند. گروهي از ما را براي حمل تراورزهاي راهآهن خواستند، بعضيها برگشتند و بعد فهميديم اين كار براي سنجش روحيات بوده است. اسم همانهايي كه براي حمل تراورز باقي مانده بودند براي عزيمت به نزديكترين نقطه تلاقي با دشمن انتخاب شدند. سه روز اول را تكتيرانداز بودم بعد معاون محور شدم. آن زمان محورها مشكلات زيادي داشتند مثلا تيربار ژ3 در يك گروه 12 نفره، 100 تير فشنگ بيشتر نداشت.
احمدلو در سال 61 در قرارگاه كربلا به عنوان تخريبچي مشغول شد و از آن زمان مسووليتهاي مختلفي در تخريب برعهده او قرار گرفت. در سال 63 معاون تخريب قرارگاه نجف و بعد از عمليات فجر 8 به عنوان قائممقام تيپ مهندسي كوثر منصوب شد.
مسووليت گروه بازرسي فرمانده كل سپاه در يگانهاي رزم و بازرس سپاه ثارالله و جانشين فرماندهي و ستاد قرارگاه سپاه يكم نيروي زميني تا ايام پذيرش قطعنامه از جمله مسووليتهاي او به شمار ميرود.
بعد از پذيرش قطعنامه، با تشكيل نيروي مقاومت بسيج به عنوان اولين مسوول تاييد صلاحيت نيروي مقاومت بسيج كشور منصوب شد و از حدود سال 71 به عرصه فعاليتهاي فرهنگي پا گذاشت.
فعاليتهاي فرهنگي وي از سال 58 و از كتابخانه 9 متري مسجد جعفر طيار در نظامآباد شمالي آغاز شد. احمدلو پس از پايان جنگ، در اواخر سال 72، به عنوان مشاور و معاون اجتماعي فرهنگي شهرداري منطقه 13 وارد فرهنگ عمومي شد تا حرفهاي ناگفته دفاع مقدس را در فضاي جديد به مردم ارائه دهد.
با راهاندازي سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران وي به عنوان مدير مناطق 15 و 19 سازمان فرهنگي هنري منصوب شد وبا حفظ سمت مسووليت منطقه 18 را نيز پذيرفت.
منصور احمدلو كه در سال 82 مديريت فرهنگسراي بهمن را پذيرفت و تا حدود دو هفته قبل اين مسووليت را بر عهده داشت، در گفتوگويي با خبرنگار سرويس تاريخ خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به بيان خاطرات و تحليل خود از زمان پذيرش قطنامه 598 پرداخت كه مشروح آن را ميخوانيد:
ايام پذيرش قطعنامه شرايط ويژهاي داشت. با يك پيام حضرت امام (ره) يگانهاي رزم مجددا داراي نيروهاي فراواني شده بودند. قدرت يگانها مبتني بر قدرت مردمي بود. مجموعه اعزامها نوساناتي داشت و با يك پيام امام، آنقدر استقبال شديد بود كه يگانها از حد استاندارد خارج ميشدند، مثلا لشگري كه بايد 8 گردان داشته باشد، 25 تا 26 گردان نيرو دريافت ميكرد. آنهايي كه به امر امامشان براي جنگ آمده بودند، ولو اينكه روحيهشان حاكي از جنگطلبي نبود، ولي بر اين باور بودند كه موقع دفاع از وطن و تنبيه متجاوز بايد جنگيد.
فاصله ما با دشمن از همه نظر زياد شده بود و دشمن عقيده داشت ما بر نگاههاي قبلي خود پافشاري داريم، لذا روي تداوم جنگ سرمايهگذاري كرده بود. آن طرف قصه يك شركت سهامي متشكل از كشورهاي فراوان به عراق كمك ميكرد.
بطور مثال اگر يك تانك از ما زده ميشد، تانك جايگزين نداشتيم ولي با انهدام يك تانك از آنها، چندين تانك اضافه ميشد. ما از ابتداي جنگ و شهريور 59 هرچه هواپيماي آسيب ديده داشتيم به هيچ وجه جايگزين نداشتيم ولي عراق را تقويت ميكردند.
با تشخيص امام كه فرمودند من آبروي خود را با خدا معامله كردم، به قطعنامه رسيديم. شايد بعضي از دوستان آن زمان به صراحت بر دفاع تاكيد داشتند.
وقتي تشخيص حضرت امام به اينجا منتهي شد كه ادامه جنگ در آن مقطع به هيچ وجه به صلاح نظام اسلامي نيست امر به پذيرش قطعنامه فرمودند كه اين يك شوك جدي براي رزمندگان بود.
بچههايي كه با روحيهاي پاك براي دفاع آمده بود و بعد پذيرش جام زهر را از امام ميشنيدند، جز ريختن اشك و تسليم بودن به امر امام چاره ديگري را نداشتند. همان امامي كه ميفرمود بايد به جبهه رفت، وقتي فرمودند آتشبس بچهها بايد جدي باشند و بودند.
* سجادهنشيني با خونريزي تناسبي ندارد
احساسي كه دوستان داشتند با طبع لطيفشان منطبق بود. روحيات اين بچهها يعني سجادهنشيني شبها در سنگر با روحيه خونريزي تناسبي ندارد. بچهها پيش خودشان فكر ميكردند مبادا قصور و كوتاهي از آنها سر زده باشد كه باعث پذيرش قطعنامه شده است. رابطه نزديك عاطفي رزمندگان با امام فقط در حد شعار نبود. خود به خود احساس ميكردند امام كنارشان است و با عشق به او در اين مسير حركت ميكردند. اگر ميدانستند كه امام از پذيرش قطعنامه خرسند است همان مختصر اشك را روا نميداشتند.
* مبارزه حق و باطل از بين نميرود
تمام عوامل بروني نبودند. شفافيتهايي كه بايد در ردههاي تصميمگير باشد بايد بيش از اين ديده ميشد. در عين حال دستاوردهاي مقاومتمان بسيار بالا بود كه امام هم به اين نكات اشاره جدي داشتند. اينكه درس جدي به جهان داده شود كه مقاومت ديني يعني چه و كسي جرأت تعدي به كشور ما را به خود ندهد، از كوچكترين اين دستاوردهاست.
فتح فاو اقدام شجاعانهاي بود كه با تاكتيك و تكنيك بسيار پيشرفتهاي صورت گرفت. وقتي اين عمليات صورت گرفت فرماندهان عراقي مثل «عبدالرشيد مراد» به صدام پيام دادند كه ظرف سه روز فاو را به عراق برميگردانند.
همه ما ميدانستيم آنها آنچه كه ميگويند انجام ميدهند. آنها كاري كردند كه آبادان به خطر افتاد. شبه جزيره آبادان با هفت پل به ايران وصل بود. آنها هفت پل را با هواپيما مورد حمله قرار دادند و خود به خود حالا ديگر خود آبادان با مشكل مواجه شده بود و مهمات به آبادان نميآمد كه به فاو منتقل شود. در اندك زماني كافي بود تا فشاري از طرف آنها فاو را برگرداند.
در بسياري از مسائل اول تحليل مهم است و بعد حركت. ما با تني چند از بچههاي تخريبچي به اين تحليل و باور پافشاري داشتيم كه ما نه براي ارضاي نفس و كشورگشايي آمدهايم، بلكه تنبيه متجاوز را تكليف ميدانيم؛ لذا در حد تدبير و خون خود مكلف به مقاومت بوديم. پس از آن به عينه ديديم در كل منطقه ناگهان بارندگي شديدي آغاز شد و ناله بيسيمچيهاي تانكهاي عراقي بلند شده بود. چون در آن شرايط فقط نفر آرپيجيزن غالب است و لا غير، لذا بسياري از اساتيد ما در جنگ، عنايت الهي را عامل اين امر ميدانستند.
در اين شرايط، بچهها خود را با شرايط تطبيق دادند و در عين حال مسوولين نظام اسلامي را هم متذكر شدند چنانچه از رزمندگان غفلت كنند، آنها به آتش دوزخ الهي گرفتار ميشوند. مبارزه حق و باطل هم از شكلي به شكل ديگر تغيير پيدا ميكند ولي از بين نميرود.
* سلام بر قرارگاه بيقراران
ادبيات حاكم بر بچهها، ادبيات ديگري بود. در دفتر خاطرات خود به ادبيات رزمندگان اشاره كردهام مانند سلامي كه بچهها به قرارگاه ميدادند و آن را قرارگاه بيقراران ميناميدند.
فرماندهان، فرمانده محض نبودند، فرمانبر بودند؛ چون فرمان خدا را خالصانه انجام ميدادند فرمانده خوبي هم بودند. به همين دليل بچهها آنها را در حد بسيار بالايي قبول داشتند.
روابط افراد كاملا با آنچه كه امروز در جامعه ميبينيم متفاوت بود. شهيد رجب نصيري مسوول پرسنلي تيپ مهندسي كوثر داراي ايدههاي تاثيرگذار فرهنگي بود و در عمليات والفجر 8 به عنوان نيروي آزاد گردان شهادت كار ميكرد و سختترين اوقات من خداحافظي با ايشان بود. از زمان ميز و كتاب و تحصيل تا زمان شهادت ايشان خاطرات زيادي داشتم. دوست داشتم از لحظه شهادت اين شهيد باخبر باشم و از ديگران درباره نحوه شهادت ايشان سوال ميكردم. ايشان مسوول پرسنلي تيپ مهندسي بود و تيپهاي مهندسي هم معمولا تنوع ماموريت دارند. شهيد نصيري كارهاي تيپ مهندسي را دقيقا كنترل ميكرد و در صورت مشاهده خلاف، گزارش ميدادند.
رابطه شهيد نصيري با همرزمان تيپ مهندسي بسيار نزديك بود و خبر شهادت نصيري موجب ناراحتي بسياري از همرزمان شده بود.
شهيد عاصمي هم بين رزمنده و ايثارگر تفاوت قائل بود و ايثار را ازخودگذشتگي ميدانست. او بر اين باور بود كه رزمنده راه خدا، خودي نميبيند كه از خود بگذرد. همه كارهاي رزمنده وظيفه است، حتي شهادت.
* غفلت از اصل حرام
دو شب قبل از شهادت بچههاي عمار به پادگان دوكوهه رفتم چون خبر رسيده بود انبار مهمات پادگان منهدم شده است. آنجا مطلع شدم گردان عمار از غرب به جنوب آمده است. شهيد حقي به من گفت كه حتما به ساختمان عمار بروم. ديدم بچههاي عمار مشغول دعا هستند، بعد از شام بحث پيش آمد كه چند درصد از افراد مسوول جامعه از امام تبعيت ميكنند. بچهها با چشم باز به جبهه آمده بودند و دقيقا از مسائل پشت جبهه خبر داشتند. آن زمان بعضيها كم كاري ميكردند، همه جا جبهه شده بود، الا جبهه و همه جا سنگر شدهبود الا سنگر. آن قدر جبهههاي دروغين درست شده بود كه از جبهه اصلي غافل ميشديم و آنقدر سنگرهاي كاذب درست ميشد كه از سنگر اصلي غافل ميشديم. در جنگ فرهنگي نيز دچار تكثير غير مجاز واجب بدلي و حرام بدلي شدهايم، آنقدر واجبات را زياد كردهايم كه ديگر به واجبات اصلي توجه نميكنيم. امروز غيبت زينتبخش محافل شده است. ما امروز به يك اشاره حاكي از هوسراني بسيار حساسيم اما نسبت به غيبت آنقدر كه بايد، حساس نيستيم. اصل حرام مورد غفلت واقع شده است.
* هنرمقاومت در برابر ناملايمات
متاسفانه بسياري از نيروهاي ايثارگر امروز محتاج تامين نيازهاي معيشتي خود هستند و آنقدر از اين بچهها دور شدهايم كه آنها مشكل معيشتي دارند. مقاومت در برابر ناملايمات، هنر است؛ همانطور كه شهادت رزمندگان هنر است. امروز بسياري از حاشيهنشينها به متن آمدهاند و آنهايي كه در متن بودند نيز به حاشيه رانده شدهاند. برخي عافيتطلبان و حاشيهنشينان در متن بوده و حاشيهنويسي نيز ميكند و بسياري از كساني كه در متن انقلاب و دفاع مقدس بودهاند امروز در حاشيه قرار گرفتهاند. اگر هالهاي از قداست افراطي دور الگوهاي خود بكشيم كه آنها را دست نيافتني براي جامعه معرفي كنيم، بدترين ضربه به فرهنگ شهيد و جبهه و جهاد وارد آمده است.
شهداي ما در همين كره خاكي و همين كوچه و بازار زندگي ميكردند. رزمندگان، مردمدوستترين افراد بودند و سند اين حرف بهشت زهراهاي اين كشور است و دليل آن اين است كه بسيجيان تن به تركش ميدهند ولي وطن به دشمن نميدهند.
معرفي رزمندگان به عنوان افراد خشن و خشونتطلب كمال ناجوانمردي است. گرچه شايد بعضي در لباس موافق آنچنان بد عمل ميكنند كه توجيهي براي وجود مخالف ميشوند و خود به خود يكي از دو تيغهي قيچي قطع فرهنگ دفاع را فراهم ميآورند و طبيعتا تيغه ديگر را آنهايي مهيا ميكنند كه اساسا با دفاع و غيرت ديني مخالفند.
انتهاي پيام