«از ابتدا كه تويي، تا به انتها كه تويي» حسين منزوي: نسل ما در دهه‌ها‌ي 40 و 50، در حال پيمودن دوران بالندگي، بلوغ و كمال نسبي‌اش بود و انگيزه سرودن داشت

حسين منزوي ـ غزلسراي معاصر اهل زنجان ـ در تاريخ 81/06/26 در آستانه‌ي پنجاه‌وششمين سالروز تولد خود و پيش از بستري شدن در بيمارستان، با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران (در تهران)، با اعضاي بخش ادب ايسنا به گفت‌وگو نشست. اين شاعر معاصر گفت: اگر منحني يا نموداري براي شعر معاصرمان رسم كنيم؛ بي‌شك، دو دهه‌ي ‌30 تا ‌40، از بردارهاي بالا و بلند اين نمودار خواهند بود. زيرا نسل دو دهه‌ي يادشده، در حال پيمودن دوران بالندگي، بلوغ و كمال نسبي‌اش بوده و انگيزه‌ي سرودن داشته است. منزوي افزود: پس از كودتاي ‌28 مرداد سال ‌32، شعر ما به سرخوردگي و به‌نوعي، شكستي كه جامعه متحمل آن است؛ دچار مي‌شود و به‌طور طبيعي، اين امر بر هنر و در اين ميان، بر شعر هم تاثير گذاشته است. اين غزلسراي نامي با بيان مطلب‌هاي بالا، درباره‌ي ”بررسي مقايسه‌اي شعر ايران در دهه‌ها‌ي ‌40 تا ‌70 و واقعيت‌ها” گفت: شاعراني كه طبعا از كودتاي ‌28 مرداد تاثيرپذير شدند؛ از حوادث بعد از كودتا آن ناكامي و ياس تاريخي، يكسان برخورد نكردند. در اين ميان، گروهي كه سرجنبان آنان مهدي اخوان ثالث (م. اميد) بود، به مرثيه‌سرايي كشيده شدند؛ يعني درحقيقت، در سوگ اميدي كه مي‌خواست به بار بنشيند؛ به خاك افتادند. بعد از اخوان كه مرثيه‌هاي پرشماري به شكل‌هاي مختلف ـ چه به‌صورت طنز يا جدي ـ دارد؛ عده‌اي پشت سر او حركت كردند كه اكثرا شاعران نسل بعد از خودش هستند. درحقيقت، شاگردانش كه شاخص‌ترين آنان، دو سه نفر از شاعران خراسان هستند ـ همانند اسماعيل خويي، محمدرضا شفيعي كدكني و نعمت آذر. سراينده‌ي مجموعه غزل ”حنجره‌ي زخمي تغزل” در اين بخش از سخنانش، به شعر اخوان اشاره كرد و گفت: اين شكست و مرثيه‌سرايي، همان است كه براساس آن، اميدهاي يك ملت و يك نسل از دست مي‌رود ـ يعني همان نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري محمد مصدق؛ از اين رو است كه اخوان اين‌گونه مرثيه مي‌سرايد: نعش اين شهيد عزيز / روي دست ما / مانده است / روي دست ما، دل ما / ... شاعر ”با عشق در حوالي فاجعه” ادامه داد: يك دوره و نحله‌ي ديگري از همين نسل هم هستند كه مرثيه‌سرايي نمي‌كنند؛ بلكه به پوچي و نوعي آنارشيسم - نهيليسم در شعر روي مي‌آورند؛ نظير نصرت رحماني ـ كه باز يك موج را دنبال خودش مي‌كشد، نوذر پرنگ و ديگران. اما گروه ديگري كه اكثرا شاعران وابسته به حزب توده هستند، همچنان از مضامين اميدواركننده مي‌گويند. هرچند كه از اين شكست، درس گرفته‌اند؛ ولي ظاهرا اين امر باعث نشده است كه از اميدهايشان دست بردارند. منزوي به حضور احمد شاملو در راس گروه بعدي اين تقسيم‌بندي اشاره كرد و اظهار داشت: شاملو درحقيقت، آميزه‌اي از همه‌ي اين گروه‌ها است؛ يعني ما در شعرش، هم مرثيه مي‌بينيم؛ هم پوچ‌گرايي و گاهي نيز اميد. شاملو شاعري است كه تقريبا هميشه كوشيده است؛ تا در قالب‌ها نگنجد و اين تلاش، براي آن است كه خود و شعرش قالبي نشوند. يكي از نشانه‌هايش هم اين است كه در اين دهه، شاملو خودش را به‌شكل هيچ‌كدام از اين گروه‌ها نمي‌بيند و مستقلا به راه خود ادامه مي‌دهد. سراينده‌ي مجموعه غزل ”‌از شوكران و شكر” اضافه كرد: حال، اين ارثيه به نسل شاعراني كه از دهه‌ي ‌40 تا ‌50 براي خلق آثار ادبي كار كرده‌اند؛ مي‌رسد. وي با اشاره به زبان شعر، ادامه داد: زبان، ابزار شاعر و وسيله‌ي دست او است و شايد آن تقاربي كه در زمينه‌ي تفكر به آن اشاره شد، به‌نوعي، در زبان شعر اين شاعران خود را نشان دهد. اگر شاعر بخواهد به پوچ‌گرايي برسد؛ قيد عادت‌هاي زباني را مي‌زند و ديگر، ساختار زبان را به مانند يك تابلو جلوي چشم نخواهد داشت و اين زبان را به شكلي كه دوست دارد به كار خواهد گرفت و كلمه‌هايي استخدام خواهد كرد كه شايد به‌زعم خيلي‌ها اصلا شاعرانه نباشند؛ هر چند شخصا اين را قبول ندارم كه كلمه‌اي في‌نفسه شاعرانه باشد؛ يا نباشد. كلمه، كلمه است و آن حسي كه آن را شاعرانه مي‌كند، ارتباطي است كه شاعر با آن برقرار مي‌نمايد و اين كه چه روحي در كلمه بدمد و چگونه از آن سود ببرد. براي نمونه: در شعر گروه نصرت رحماني مي‌بينيم كه كلمه‌هاي روزمره و كوچه و بازاري، خيلي به‌كار رفته و زبان اصلا زبان فاخري نيست؛ بلكه بيشتر، زبان روزنامه‌اي است و خواننده حس مي‌كند كه انگار يك روزنامه‌نگار با تمام ويژگي‌هاي اين كار، شعر ‌سروده است. منزوي خاطرنشان كرد: اما يادمان باشد كه اين افراد، هيچ‌كدام روزنامه‌نگار حرفه‌اي نبوده‌اند. غير از مثلا محمدرضا عشقي، علي‌اكبر دهخدا يا محمدتقي بهار. اخوان يا نصرت، در اين ميان، مطلب‌هايي هم مي‌نوشتند كه در آن‌ها نظريات و عقايد خود را نيز مطرح مي‌كردند. البته شاملو در اين ميان، كار روزنامه‌نگاري را حرفه‌اي‌تر انجام مي‌دهد؛ تا جايي‌كه سردبيري چندين نشريه، ازجمله ” كتاب جمعه”، ” كتاب هفته” يا نشريه‌ي ”بارو” (كه تركيبي است از تخلص شاملو و اسم رويايي) را برعهده مي‌گيرد. نويسنده‌ي ”اين ترك پارسي گوي” ـ كتابي در بررسي شعر شهريار ـ افزود: در هر صورت، نيرويي در اين شاعران بوده است كه مي‌خواست قالب را بكشند و بيرون بريزد و كاري انجام دهد؛ كه ظاهرا شعر كفات آن را نمي‌كرده است. درنتيجه در شرايطي كه بسياري از مسائل را نمي‌توانسته‌اند با زبان شعر بگويند، به زبان روزنامه‌نگاري متوسل مي‌شده‌اند. او با تاكيد بر زبان به‌عنوان ميراثي براي شاعران اين چند دوره، تصريح كرد: نسلي كه به آن اشاره كردم و متعلق به دهه‌هاي ‌30 تا ‌40 است، به راهش ادامه مي‌دهد و ميراث زباني خود را به دهه‌ي ‌50 هم منتقل مي‌كند و آن را در اختيار عرصه‌ي تبادل فرهنگ و آگاهي جامعه قرار مي‌دهد. به همين دليل است كه زبان شعر، ضمن اين‌كه ريشه‌اش در همان دهه‌هاي ‌30 تا ‌40 است؛ ولي ويژگي‌هاي مخصوص خود را هم در دهه‌ي ‌40 تا ‌50 دارد. درنتيجه مي‌بينيم جز اخوان كه هنوز و همچنان آن زبان فاخر و خراساني را در شعرش به‌كار مي‌برد و جز شاملو كه هنوز پايبند به آن زباني است كه اكثرا معتقدند متاثر از زبان نثر قرن چهارم و پنجم، بويژه نثر تاريخ بيهقي ـ يعني زبان فاخر، اشرافي و سنگين ادبي است ـ ديگران، به اين نوع زبان در شعر مقيد نيستند. حتا گاهي، از فرط سادگي و روزمره بودن، به زبان روزنامه نزديك مي‌شود. درحالي‌كه از دهه‌ي ‌30 تا ‌40، چنين چيزي نداريم و زبان كاملا شاعرانه به آن معناي سنتي خودش است. مترجم شعر ”حيدر بابا” به شعر نيمايي افزود: در دهه‌ي ‌40 تا ‌50، اين زبان در حال متحول شدن است؛ در حال آفرينش است ـ همراه با زندگي روزمره، آن‌هم اكثرا از نوع خيلي مردمي. البته مردمي نه به اعتبار تعهد؛ بلكه به خاطر اين‌كه اكثر مردم كوچه و بازار، اين زبان را به شاعران اين دهه هديه مي‌كنند و مانند اين است كه مي‌گويند اين زبان ما را بگير و براي ما حرف بزن و تصوير كن. البته اين زبان، زبان تلخي است؛ براي اين‌كه شما وقتي مرثيه‌سرايي مي‌كنيد، از هيچ‌گونه واژه‌ي شادي استفاده نمي‌كنيد. سراينده‌ي ” از كهربا و كافور” دهه‌ي ‌50 را دهه‌ي حضور يك نسل تازه‌تر از شعر معاصر دانست و در اين‌باره اظهار داشت: اين دهه‌ درحقيقت، مي‌توان گفت كه متعلق به هم‌نسلان امثال من است؛ يعني اگر ما نسل نيما را نسل اول شعر معاصر بدانيم؛ نسل اخوان و شاملو را نسل دوم؛ نسل فروغ، آتشي، رويايي و فرخ تميمي را نسل سوم و چهارم؛ يك نيم نسل هم بين اين دو مي‌آيد كه البته تفاوت زيادي با هم ندارند. يعني شاعراني همچون سيروس مشفقي، سياوش مطهري و اصغر واقدي. بعد مي‌رسيم به نسل‌ ما؛ يعني نسل شاعراني كه بعد از جنگ دوم جهاني متولد شدند؛ آن‌هم با ويژگي‌هاي خاص تاريخي خود؛ ولي اين نسل، نسلي است كه دوباره زبانش را به طرف نوعي ليريسم با نوعي زبان غنايي مي‌چرخاند و دوباره حتا اگر مرثيه‌ مي‌سرايد يا حماسه مي‌آفريند، از اميد هم مي‌گويد. سراينده‌ي ” از ترمه و تغزل” با اشاره به اين تقسيم‌بندي‌ها گفت: اين مرزبندي با اين خطوط روشن و پررنگ، چندان هم دقيق نيست و معمولا يك تداخل و نقطه‌ي اشتراكي بين اين دوره‌ها وجود دارد. اين‌كه مثلا وقتي مي‌گوييم دهه‌ي ‌50، به اين معنا نيست كه از روز اول فروردين ‌50، چيزي در شعر شروع مي‌شود كه قبلا نبوده است. درحقيقت، اين تقسيم‌بندي‌ها براي سهولت كار بررسي و داوري كردن است. هر دوره‌اي، يك صاحب اصلي ادبي دارد و صاحبان اصلي دهه‌ي ‌50 هم شاعراني هستند كه از نظر تاريخي، بيشتر به اين سال‌ها نزديك‌اند و دوران بلوغ شعري آنان به اين ايام نزديك‌تر است. اما به‌طوركلي، هر چقدر به جلوتر مي‌رويم، زبان شعر، غني‌تر مي‌شود؛ چون ضمن اين‌كه ميراث ادبي دهه‌هاي گذشته را داريم؛ حالا در اين بحث، دهه‌هاي ‌30 و ‌40 تا ‌70 مثلا دهه‌ي ‌60، علاوه بر اين تجربه‌ها، سرمايه‌هايي دارد؛ متعلق به خودش. منزوي به شاعران هم‌نسل خود اشاره كرد و بيان داشت: مي‌توان گفت دهه‌اي كه متعق به هم‌نسلان من است؛ دهه‌ي رستاخيز و به‌پا خواستن مجدد غزل است. در شعر معاصر، هرچند كه تازگي‌ها مد شده است، برخي واژه‌ها و مكتب‌هايي كه هيچ سر و تهي ندارند؛ مثل پسامدرن و پست مدرن، به ادبيات هم وارد شده است و عده‌اي براي اين‌كه بگويند ما هم از اين مسائل عقب نيستيم؛ به سراغ چنين اصطلاحات عجيب و غريبي مي‌روند؛ ولي به هر ترتيب، غزل، فرم و قالبي در شعر فارسي است كه در تمام دوران‌هاي شعر فارسي ـ حتا در دوره‌ي شعر تركستاني ـ در صدر بوده است. سراينده‌ي ”با سياوش از آتش” در پاسخ به اين پرسش كه تاثير رويدادهاي اجتماعي از قبيل انقلاب اسلامي و جنگ بر شعر ما چگونه بوده است نيز گفت: هر اتفاق تازه‌ي اجتماعي، از هر نوعش ـ چه خوب يا بد ـ روي بافت اجتماعي جامعه تاثير مي‌گذارد. بعضي قسمت‌ها را ويران و بعضي‌ها را ترميم و اصلاح مي‌كند و برخي‌ها را كنار و چيزهاي جديدي را جايگزين مي‌كند. يكي از تاثيرگذاري‌ها شايد اين باشد كه بر حس شما اثر مي‌گذارد؛ يعني شماي اميدوار را به شماي نااميد تبديل مي‌كند؛ يا شما را كه دوست داشتيد مبشر پيروزي‌ها باشيد، به كسي تبديل مي‌نمايد كه رسالتي جز گفتن از شكست‌ها ندارد. همچنين ممكن است واژه‌هاي تازه‌اي را به زبان وارد كند كه قبلا مورد مصرف نداشته‌اند؛ مثلا انقلاب مشروطه تحولاتي در شعر ما ايجاد كرد. ازجمله اين‌كه براي اولين بار در شعر فارسي مواجه مي‌شويم با نوعي غزل تازه مثل غزل‌هاي عشقي، عارف، لاهوتي و فرخي يزدي كه براي اولين بار در تاريخ ادبيات ما غزل سياسي را وارد مي‌كنند؛ به معناي اخص خود. يا شعر حافظ كه خيلي جاها سياسي است؛ مثلا آن‌جا كه مي‌گويد: داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‌كنند / ... خود اين غزل، درواقع، روايتي است از وضع موجود در قرن هشتم و دستورهايي كه امير مبازرالدين صادر مي‌كند كه منجر به تفتيش عقايد مي‌شود؛ يا وضعي كه در اروپاي قرون وسطي ايجاد شده بود. حال اين را با شعر شاملو مقايسه كنيد كه مي‌گويد: دهانت را مي‌بويند / مبادا گفته باشي دوستت ‌دارم / روزگار غريبي است نازنين / ... درواقع، شايد شعر شاملو گسترش‌يافته‌ي اين بيت حافظ است كه مي‌گويد: رمز عشق مگوييد و مشنويد / مشكل حكايتي است كه تقرير مي‌كنند. وي ادامه داد: بدون اين‌كه به كتاب يا نوشته‌اي مراجعه كنيم، بلافاصله در ذهنمان اين پاسخ را مي‌گيريم كه اين شعر شاملو يا برخي اشعار ديگر، شبيه برخي ابيات حافظ است. پس ما در اين‌جا دو وضع شبيه به هم را داريم؛ در كار دو شاعري كه چندان هم از لحاظ شخصيت شاعران و فاصله‌ي زماني بر هم منطبق نيستند. البته با اين تفاوت كه شاملو معاني را از حافظ گرفته؛ ولي تقليد كوركورانه انجام نداده است؛ بلكه شخصيت و مهر خود را بر شعر زده است. سراينده‌ي ”با عشق تاب مي‌آورم” (مجموعه اشعار نيمايي) درباره‌ي اين‌كه طبق نظر برخي‌ها شعر ما در دهه‌ها‌ي ‌60 و ‌70 نسبت به دهه‌هاي ‌40 و ‌50 روي‌كرد اجتماعي‌تري پيدا كرده است؛ حال آن‌كه در دو دهه‌ي قبل‌تر بيشتر ايدئولوژيك بوده است، به خبرنگار بخش ادبي گروه فرهنگي هنري ايسنا گفت: طبعا رويكرد اجتماعي نمي‌تواند در شعر يك جامعه وجود نداشته باشد؛ منتها بستگي به آن رويكرد و اهميت آن در سير تاريخي و زندگي جامعه دارد. درحقيقت، در اين سال‌ها يك حركت رستاخيزي تازه در جامعه پديد آمد كه شعر ما هم از آن عقب نماند و همراهي كرد؛ منتها شخصا معتقد به آن تعهد شعري در معناي مشهورش نيستم؛ بلكه مي‌گويم شعر، يك تعهد بيشتر ندارد و آن هم تعهدي است در قبال خودش. سراينده‌ي مجموعه‌ي شعرهاي سپيد ”به همين سادگي” درباره‌ي تاثير شعر نيمايي و سپيد بر زبان شعر گفت: مگر مي‌شود اين حركت عظيم نيما با آن همه آگاهي و شعور كه او در شعرهايش دارد؛ بويژه آن همت كه من به طرز وحشتناكي دوست دارم ـ به معناي مثبت يعني همتي كه در شعر دارد و آدم را شرمزده مي‌كند ـ بي‌تاثير باشد. شما هيچ نكته‌ي تازه‌اي در پيشنهادهاي نيما پيدا نمي‌كنيد كه توضيحي درباره‌ي آن نداده باشد. منزوي يكي از بارزترين تاثيرهاي نيما را بر غزل معاصر دانست و در اين‌باره اظهار داشت: اين، مساله‌اي است كه خودم هم مي‌توانم ادعايي درباره‌اش داشته باشم و اين را نبايد به حساب خودخواهي من بگذاريد. شخصا غزل خود را به‌نوعي، پيش‌قراول غزل معاصر مي‌دانم؛ يعني غزلي كه الان جامعه با آن زندگي مي‌كند؛ حضور تاثير نيما در آن خيلي بارز است و خيلي‌ها اين نوع غزل را غزل نيمايي نام نهاده‌اند. خود من سعي كرده‌ام به بعضي از پيشنهادهايي كه نيما درباره‌ي شعر كرده است؛ عمل نمايم. حالا تعدادي را موفق بوده‌ام و تعدادي را نيز نه. نيما نيز يكي از دلايل نو بودن زبان شعري‌اش را اين عنوان مي‌كند كه شاعر سعي دارد شعرش را به دكلماسيون ( روايت شعر) طبيعي كلام نزديك نمايد. به عبارت ديگر، سعي نكنيم ادا و اصول دربياوريم و كلمات را بيهوده بكشيم يا كوتاه و بلند نماييم. مثلا در دهه‌ي ‌40، خيلي مد شده بود كه اشعار را دكلمه و با حركات دست شعر را اجرا مي‌كردند. اين كار كه نيما كرده؛ فريادي كه كشيده؛ هشداري كه داده؛ رنج‌هايي كه برده؛ تحليل‌ها و تطبيق‌ها و همه‌ي اين كارهايي كه خيلي هم زياد هستند را اگر بخواهيم بشكافيم، بايد يك كتاب دو يا سه هزار صفحه‌اي بنويسيم. وي افزود: در كتاب ”اين ترك پارسي گوي” درباره‌ي شهريار نوشته‌ام: معتقدم كه شعر شهريار مسائل بغرنج شعر نيما را ندارد؛ چون شعر شهريار، شعر بازي است و البته مثل شعر مشيري نيست كه بيشتر شبيه ماست است؛ يعني همين است كه مي‌بيني و با خواندن يك گوشه‌اش از همه چيز آن آگاه مي‌شوي و معمايي براي تو ندارد. گاهي گمان مي‌كنم تاثير نيما در شعر بعد از خودش، آن‌قدر بارز است كه ديگر نيازي به صحبت بر سر آن نيست و اين تاثير، درست مثل انفجاري است كه صورت گرفته و شعاع‌هايش به چهارسو تابيده است. در اين ميان، مي‌توان به تاثير نيما بر شعر اخوان اشاره كرد. خود اخوان مي‌گويد كه من يك راه ميان‌بري كشيدم بين خراسان و يوش و اين راه ميان‌بر، راهي است كه شعر اخوان و زبان او طي مي‌كند و مي‌دانيم كه زبان اخوان زبان خراساني است؛ با پشتوانه‌ي اساتيد بزرگي چون انوري. حال، اين زبان مطنطن و فاخر، گاهي در معرض بيان مسائل خيلي ساده قرار مي‌گيرد؛ مثل شعر ”مرد و مركب” كه شعر بلند و به اصطلاح، پندي است و به نظر من يك ”دن‌كيشوت” ايراني است كه اخوان در آن خواسته است تا انقلاب سفيد را دست بياندازد؛ يعني آدمي كه ادعاي حركت و تلاش و سوار شدن را دارد؛ ولي بعد معلوم مي‌شود كه اسبش چوبي است و اصلا حركت نمي‌كند. مي‌توان اين شعر را يكي از بهترين اشعار طنز در طي اين شصت يا هفتاد ساله‌ي اخير دانست. منزوي در پايان گفت وگو خود با ايسنا گفت: نيما در ديگران و شعر آنان هم اثر دارد؛ مثلا در شاملو كه يك دوره در هواي تازه و اشعار اوليه‌اش خواننده احساس مي‌كرد كه نيما دارد شعر مي‌سرايد. نيما نه‌تنها از طريق شعر؛ بلكه با ارايه‌ي نقطه نظرهايي در زمينه‌ي شعر و ادبيات، به اين عرصه خدمت كرده است. انتهاي پيام
  • چهارشنبه/ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ / ۱۲:۱۲
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8302-07137
  • خبرنگار :