«ما را سفري غريب افتاد ...»
نصرالله مرداني ـ شاعر معاصر فقيد ـ چند ماه پيش در ديدار خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران در منزلش، يكي از تازهترين سرودههايش را براي بخش ادب ايسنا خواند: «سفري غريب» ما را سفري غريب افتاد روزي كه ز شاخه سيب افتاد در گوش عدم خروش هستي چون صاعقهاي مهيب افتاد آدم ز بهشت آفرينش تا شام ابد به شيب افتاد حواي نجيب و ساده آن روز در دامگه فريب افتاد از گريه آن دو يار ديرين دوزخ ز تب لهيب افتاد مادر دو پسر ز يك پدر داشت اين ناخلف، آن نجيب افتاد طغيانگر خودسر نخستين در آتش خود عجيب افتاد اي خالق هر چه هست، ابليس از لطف تو بينصيب افتاد از تاب و تبي كه داشتم من آتش به دل طبيب افتاد اي عشق به يك كرشمه تو جانها همه بيشكيب افتاد در صومعه سياهكاران بر گردن دل صليب افتاد سنگيني بار هر دو عالم بر دوش من غريب افتاد انتهاي پيام