/گزارش/ اگر فردوسي مي‌توانست باز هم شعر بگويد، ...

هر آنكس كه از مردگان دل بشست // نباشد همان دوستي را درست با خواندن اين بيت شعر، دوست داري تمام شاعران بزرگ اين ديار عاشق پرور را يكي يكي ببيني و بر دستان آنان بوسه بزني. وقتي اين شعر را مي‌خواني به آرامگاه مي‌شوي، احساس مي‌كني در حال انجام وظيفه هستي و ديگر بار سنگيني بر دوش خود احساس نمي‌كني. خواه ناخواه با خواندن اين بيت: به نام خداوند جان و خرد، كز اين برتر انديشه بر نگذرد. وارد آرامگاه مي‌شوي و با نگاه كردن به سنگ‌نگاره‌هاي روي ديوار، با همان نبردها و درگيري‌ها، با همان عشق‌هاي ساده و به رنگ‌ آب آنها پيش مي‌روي و پيوند مي‌خوري. با فردوسي، از پيكار رستم گرفته تا جنگ دلاوران ايران و توران تا رستم و سهراب تا پناه‌دهنده زال، سيمرغ تا اسير شدن رخش يار رستم تا جنگ او با اژدها و مي‌روي، اين سنگ‌نگاره‌ها با وجود سنگي بودنشان تو را نيز با خود پيش مي‌برند. سازنده اين سنگ‌نگاره‌ها چه دنيايي با اين‌ها داشته، و شايد هم حس مي‌كرده در حال خلق آنهاست؛ چرا كه آنها را از شاهنامه با همان هيبت و صلابت بيرون آورده و بر سنگ نگاشته است؛ ولي كار فردوسي بسي سخت‌تر از اين استاد مجسه‌ساز است؛ چراكه او اين دلاوران را به دل مردم نگاشته است؛ پس فردوسي نيز مجسمه‌ساز قابلي است! اين قصه‌ها، قصه غصه‌ نبوده، قصه عشق به وطن، قصه خردورزي، قصه دينداري، قصه خون هزاران دلاور، قصه نبود پليدي و شكوه صداقت، قصه ظلم ستيزي كه كاوه اين دلاور آهنگر كه آن را ساخت و قصه پليدي ضحاك‌هاست. با رفتن بر سر مزار اين بزرگوار، ناخودآگاه اين شعر را مي‌خواني: اي صبا، اي پيك مشتاقان پيامي بر ز من // سوي توس آن سرزمين نامداران زمن و زماني كه سربلند مي‌كني، مي‌بيني كه همه در حال خواندن شعر هستند، همه حرف مي‌زنند با دلهايشان، با آنچه كه فردوسي و تمام شاعران بزرگ در آنها زنده كردند. انسان با رفتن به آنجا به طور ناگهاني به فكر تمام صفات انساني خوب مي‌افتند؛ گويي كه آنجا اصلا صفات بد؛ ظلم، كوته‌نظري و بي‌ديني وجود ندارد. هميشه ما فكر مي‌كنيم كسي كه مرده ديگر وجود ندارد؛ نه، اين مطلب نادرست است. آدم‌ها وقتي هم كه زنده هستند، شايد مرده به نظر برسند؛ چراكه آنها در دل هم جايي ندارند. ولي فردوسي در دل همه انسان‌هاست، در دل تمام ايراني‌ها، و اين، يعني زندگي. اين مطلب را از رفتار مردم مي‌شود به درستي درك كرد؛ از شوق آنها براي خريد شاهنامه كوچك، از خريد عكس و مجسمه، از صورت‌هاي پرشوق آنها براي دانستن. اگر فردوسي مي‌توانست باز هم شعر بگويد، در اين فضا و محيط بهاري، شايد شاهنامه‌اي ديگر مي‌سراييد. عشق به فردوسي در جاي جاي آرامگاه به چشم مي‌خورد. زماني كه قصد رفتن مي‌كنيم، بعد از نگاه كردن به تمام قشنگي‌ها و بناي عظيم آرامگاه ، چشم تو دوباره به بيت: به‌نام خداوند جان و خرد // كزين برتر انديشه برنگذرد ، مي‌افتد. حتا هنگام خداحافظي نيز اين بيت آغاز هر كار را مي‌خواني، چراكه مي‌داني رفتن تو پايان نيست، بلكه آغاز راهي است كه تازه شروع كرده‌اي، پس هنوز راهي طولاني بايد رفت. انتهاي پيام
  • یکشنبه/ ۲۵ خرداد ۱۳۸۲ / ۱۴:۱۵
  • دسته‌بندی: گردشگری و میراث
  • کد خبر: 8203-10514.15211
  • خبرنگار :