/تاريخ شفاهي تئاتر ايران از زبان جمشيد لايق/1/ از منزل شاهين سركيسيان تا تشكيل گروه هنر ملي
«جمشيد لايق» يكي از فارغالتحصيلان هنرستان هنرپيشگي سالهاي 1332 است كه فعاليتهاي تجربياش در زمينهي تئاتر را با «شاهين سركيسيان» و در منزل او آغاز كرد. وي خاطرات خود را از آن زمان تا تشكيل گروه هنر ملي با عنوان «يادداشتهاي يك آكتور» براي گروه هنري خبرگزاري دانشجويان ايران تعريف كرد كه در سه بخش ميآيد. لايق دربارهي چگونگي تشكيل گروه توسط شاهين سركيسيان، به خبرنگار تئاتر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: در اسفند ماه سال 1331 شاهين سركيسيان در پي آشنايي چندين سالهاش با ”احمد شاملو” با وي دربارهي تشكيل گروهي متشكل از آكتورهاي جوان يا شاگردان هنرستان هنرپيشگي مشورت كرد، تا با اين گروه فعاليتهاي تئاتري را آغاز كند. دو روز بعد در اواخر اسفندماه سال 1331 ، احمد شاملو به اتفاق فهيمه راستگار به منزل شاهين سركيسيان واقع در چهارراه تخت جمشيد، خيابان رشت، شمارهي 54 رفتند. فهيمه راستگار كه در آن زمان يكي از شاگردان سال دوم هنرستان هنرپيشگي بود، پس از گفت و گوهاي طولاني با شاهين سركيسيان ميپذيرد كه با همراهي چند نفر از همكلاسيهاي خود، با وي همكاري كند. وي سپس درباره ي حضور ”علي نصيريان” در گروه ، گفت: ”علي نصيريان” اولين كسي بود كه با معرفي فهيمه راستگار به خانهي شمارهي 54 سرخيابان رشت ، تخت جمشيد سابق، رفت. او نيز از شاگران سال دوم هنرستان هنرپيشگي بود. در اين ميان گروهي از هنرجويان هنرستان هنرپيشگي با پيشنهاد سركيسيان براي تشكيل گروه تئاتر، موافق و گروهي ديگر مخالف بودند و خانم راستگار و آقاي نصيريان را مورد انتقاد قرار دادند. آنها ميگفتند مگر با يك ارمني ميشود كار تئاتر كرد؟ در فروردين ماه سال 1332 بعد از تعطيلات عيد نوروز، بيژن مفيد، يكي ديگر ازشاگردان هنرستان هنرپيشگي، به عنوان سومين عضو گروه به همراه فهيمه راستگار، علي نصيريان و من (جمشيد لايق) به خانهي سركيسيان رفتيم. در پي صحبتهايي كه بين ما دربارهي تئاتر و اجراي نمايشنامه شد، نامي از «لسود» يعني نمايشنامهي «جنوب» اثر نويسندهي فرانسوي «ژولين گرين» نيز مطرح شد. دقيق نميدانم كه طرح اين نمايشنامه از طرف سركيسيان بود يا مفيد. وي افزود: طي اين گفت و گوها سركيسيان مسالهي اتمام بناي سالن زير سينما رويال كه براي تئاتر در نظر گرفته شده بود، را مطرح كرد و تصميم گرفته شد با نمايشنامهي جنوب اين سالن افتتاح شود. در اين زمان فهيمه راستگار با اسماعيل داورفر و يكي از هنرجويان همدورهاياش: «جمشيد صدراميني» در خصوص همكاري با سركيسيان براي تشكيل گروه تئاتر گفت و گو كرد و گفت: شخصي است كه ميخواهد تئاتر برپا كند و از ما دعوت كرده تا با او همكاري كنيم و گويا براي آينده هم مشغول ساختن سالني است. اين خبر براي «اسماعيل داورفر» و دوستانش فوقالعاده تازگي داشت. به طوري كه آنها را جلب كرده و به فعاليت وادار كرد. گرچه همهي ما با ذوق و عشق كار تئاتر ميكرديم و به هنرستان هنرپيشگي ميرفتيم، ولي ميدانستيم كه آتيهاي روشن نداريم. صحنه و تئاتري نيست تا مبادرت به كار حرفهاي خود كنيم . در آن زمان تئاترهاي نصر، سعدي، فردوسي، پارس، جامعهي باربد و تئاترهاي ديگر در لالهزار و تالارهاي پراكندهاي در گوشه و كنار شهر تهران بودند و هر كدام از آنها براي خود آكتورهايي طبق سليقه و كار خود تربيت ميكردند، كه از فضاي يك تئاتر اصيل فرسنگها فاصله داشت و تئاتر به دست كساني اداره ميشد كه فقط به درآمد گيشه ميانديشيدند و براي ما در آن تئاترها جايي نبود. حتا تصور هم نميشد كه به تازه واردان اجازهي كار دهند. تمام درها به روي جوانان و آماتورها بسته بود. لايق خاطر نشان كرد: علاوه بر آن كساني كه در كلاسهاي اين تئاترها شركت ميكردند، اگر احيانا كلاسي هم بود، مثل جامعهي باربد، پس از پايان كار افراد، بايد ساليان دراز براي بازي در نقش مورد توجهشان درجا ميزدند. چراكه نه صاحبان تئاترها و نه بازيگران با سابقه، به كسي راه و ميدان بازيگري نميدادند و دنياي تئاتر دنياي زد و بند و حسادتها و رقابتها براي كسب پول بيشتر بود و خلاصه راه به جايي نداشتيم، بايد در آن ورطه غوطه ميخورديم و همرنگ جماعت به اصطلاح هنرمند ميشديم. وي در ادامه به ايسنا گفت: يكي از روزهاي فروردين ماه بود كه با همراهي فهيمه راستگار ، بيژن مفيد، من و جمشيد صدراميني، علي نصيريان، اسماعيل داورفر و چندين نفر ديگر كه اسامي آنها امروز به يادم نميآيد ، طبق قرار قبلي براي شنيدن صفحهاي از ديالوگهاي نمايشنامهي «جنوب» كه آكتورهاي فرانسوي آن را بازي كرده بودند، به منزل خانمي از آشنايان ارمني شاهين سركيسيان واقع در يكي از كوچههاي خيابان قوامالسلطنه رفتيم. البته در اين صفحه فقط نحوهي لحن و گويش بدون آهنگ مد نظر بود، مطالب به زبان فرانسه بود و ما زبان نميدانستيم. سركيسيان روي نحوهي بيان آكتورهاي فرانسوي تاكيد بسيار داشت و در اين باره با ما گفت و گوي زياد ميكرد، چرا كه در آن زمان بيان كشدار مد روز تئاتر بود و آنهايي كه احيانا كمي صداي خوبي داشتند (دكلماتورها) تحت تاثير تئاترهاي تاثيرگذار روز، كلمات را آهنگين و كشدار ادا ميكردند و سركيسيان شديدا مخالف اين نحوهي بيان بود. در اين جلسه ما با شخصي به نام «آرمن»، يكي از آكتورهاي ارامنهي ايشان كه قرار بود در نمايشنامهي «جنوب» شركت كند، آشنا شديم و بدين ترتيب رفت و آمد ما جديتر شد. ناگفته نماند «جنوب» نمايشنامهي پر پرسوناژي بود كه پانزده بازيگر داشت و ميبايست اين كادر زودتر تكميل شود، قرار شد هفتهاي سه بار عصرها در ساعت معيني در منزل سركيسيان جمع شويم و متن را بخوانيم. نقشهاي نمايشنامه بين خانم فهيمه راستگار به عنوان نقش زن اول، بيژن مفيد، علي نصيريان و آرمن كه صداي بم و خوبي داشت، اما با كمي لهجهي ارمني، تقسيم شد، با اين وجود هنوز نقشها دقيقا تعيين نشده بود و ميبايست افراد ديگري براي بازي در نمايشنامه به گروه اضافه ميشدند. لايق اظهار كرد: رفت و آمدهاي مكرر ما به منزل شاهين سركيسيان در ضمن تحصيل در هنرستان هنرپيشگي، تاثير بسياري بر ما گذاشته بود؛ به طوري كه در اين مدت كوتاه نقطهي ديد ما به طور كلي تغيير كرده و حس برتر بودن از ديگر هنرجويان هنرستان بر ما غلبه كرده بود. حالا ديگر تئاتر را با ديد ديگري نگاه ميكرديم و بين ما و ديگر دوستانمان درگيري و بحثهاي مكرر و زيادي درميگرفت. مطالبي كه براي ما تازگي داشت، براي ديگران غيرقابل فهم و نامانوس و نگاهي كه آنها به تئاتر ميكردند، براي ما عادي و معمولي به نظر ميرسيد. به هر حال عدهاي معتقد بودند كه سركيسيان شخصي حقهباز و يك شارلاطان تمام عيار ارمني است و عدهاي مشكوك كه آيا او تئاتر ميداند يا نه؟ در جمع ما چند نفري هم يا كوركورانه يا از روي حساب و كتابهايي با خود، تقريبا معتقد به او بودند. بعدها از خود سوال ميكردند كه روي چه اصلي آن همه رفت و آمد را ادامه ميداديم و چه انگيزهاي اين گونه ما را دور هم جمع ميكرد. آيا هدف ما ، يا هدف او ؟ خلق و خوي او يا براي كسب دانش تئاتر بيشتر؟ ما همه در بحثها و گفتوگوهايمان صادق بوديم ، زيرا فضاي آن محيط اين طور حكم و ايجاب ميكرد. گو اين كه هر كدام از ما شايد در باطن خود براي نقش اول و برجسته بازي كردن و براي بيشتر مطرح شدن به بحث و جدل ميپرداخت، ولي اصل يك چيز بود ، مبادلهي انديشه و يادگرفتن براي يك كار دسته جمعي و بالاخره كار حرفهاي خود را آغاز كردن يا شايد فرار از درگيريها و بدبختيهاي اجتماعي و خانوادگي روزمرهي خود؛ به هر حال اين وضع قابل مطالعه براي همهي ما بود. وي درباره خصوصيت سركيسيان اضافه كرد: در برخوردهاي اول با سركيسيان ، شخص دچار يك نوع آرامش خيال و اطمينان به كار ميشد و آن چنان روحيهاي در انسان متولد ميشد كه غيرقابل توصيف است؛ ولي كم كم او با محبتهاي بيش از حد خود، آن تاثير و رسوخ روحي خود را از شخص ميگرفت. افراد زيادي چه در داخل خانهي او و چه در اجتماع بيرون، با برخوردهاي زيركانه از اين حالت او سوء استفاده ميكردند و او به علت خجلت ، يا حجب و حياي آرتيستيك خود، به اصطلاح اتورتيهي كارگرداني نداشت. وي با اشاره به ارديبهشت ماه سال 1332 ، گفت: ارديبهشت ماه سال 1332 و دو ماه پس از دور هم جمع شدن و رابطهي ما با شاهين سركيسيان براي روي صحنه بردن نمايشنامهي «جنوب» در تمام اين مدت او كارش را بدون نقشه، بدون داشتن لااقل نصف پرسوناژهاي نمايشنامه، بدون تامل كافي ، بدون مقدمه، بدون پول، بدون جاي تمرين و خلاصه ميتوان گفت بدون هيچ گونه امكانات لازم كاري شروع كرده بود و ما چند نفر هم بدون كوچكترين كمكي فقط شروع كرده بوديم كه نمايشنامه را دور ميز بخوانيم. قهوه بنوشيم، چاي بخوريم، سيگار دود كنيم و عصرها يكديگر را در يك پاتوق جمع ببينيم. معلوم نبود واقعيت كار چيست يا روي چه اصولي استوار است و چگونه و چطور بايد ميزان پيشرفت را سنجيد؟ ما هر غروب يا هر بعدازظهر، فارغ از كارهاي روزانهي خود، دور هم جمع ميشديم، خستگي در ميكرديم، نمايشنامهي «جنوب» يا ترجمههايي از استانيسلاوسكي، چخوف ، گوردون گريك و ديگران را ميخوانديم و به خانه بازميگشتيم و به ظاهر براي ما اين رفت و آمدها هيچ نتيجهاي جز اتلاف وقت نداشت. براي اين كه نه چيز تازهاي ياد ميگرفتيم و نه مطابق برنامهاي كار ميكرديم و به نظرمان در حقيقت يك نوع وقت گذراني بود. ولي ما همه جوان بوديم، تجربه نداشتيم و آن شور و تخيلاتي كه داشتيم به ما اجازه نميداد با خونسردي نحوهي كار و خوي و خصلت خود را بررسي كنيم و بفهميم چه ميكنيم. آيا اين كاري كه ميكرديم، عمق دارد؟ آيا اميدي به آينده هست؟ آيا پيش ميرويم؟ نتيجهي آن چه خواهد بود و چه خواهد شد؟ هفتهاي سه بار از هنرستان بيرون آمدن، از پلههاي خانهي سر خيابان رشت در طبقهي دوم بالارفتن ، دور ميز مستطيل و كهنهي رنگ و رو رفته و صندليهاي تق و لق لهستاني نشستن، نمايشنامهي «جنوب» را خواندن، قهوه نوشيدن و گپ زدنهاي مكرر و او در اتاق مجاور مشغول تايپ كردن ترجمههاي خود و آماده كردن نسخههايي از تئوريهاي استانيسلاوسكي و ديگران و خوراك فكري و روحي براي ما حاضر كردن بود. وي تصريح كرد: سركيسيان براي ما آدم ناآشنا و بيگانهاي بود. ما او را نميشناختيم و نميدانستيم او چه ميخواهد و چه ميكند يا او اصلا چه ميگويد؟ چون فارسي را خوب تلفظ نميكرد و به نظر من شايد اين يكي از ضعفهاي بزرگ و ضربهپذير او در سراسر زندگياش بود. مقصودش چيست؟ اصلا اين مرد ارمني چه سمتي در گروه ما دارد؟ كارگردان است، استاد است؟ منتقد است؟ كارفرماست؟ خود ما در دبيرستان كار تئاتر ميكرديم و مدعي تئاتر بوديم. فقط يك چيز روشن بود. او يك آرپاتمان دو سه اتاقه داشت و يكي از اين اتاقها كه در واقع هال و بزرگترينشان بود، با ميز بزرگ و چهارگوش در وسط آن كه در اختيار ما بود و ما مينشستيم و نمايشنامه ميخوانديم و بحث ميكرديم و چاي و كيك ميخورديم و او با مادر پيرش گاه گداري با خوشرويي و شادي و ادب وصف ناپذيري به ما قهوهي ترك يا چاي تعارف ميكردند و چيز ديگري كه روشن بود ، اين كه پرسوناژهاي نمايشنامه كامل نبود و ميبايست تكميل ميشد. در فكر آن بوديم چگونه ميبايد تمام كادر اين نمايشنامه را پيدا كرد؟ ما نيز به نوبهي خود دنبال آدمهايي نظير خود ميگشتيم تا كادر خود را تكميل كنيم و اين يكي از مشكلترين كارها در آن زمان بود. وي افزود: بعد از مرداد سال 1332 حكومت نظامي توسط شاپور بختيار و سازماني به نام امنيت برقرار شده بود و اين مشكل زيادي براي جمع شدن ما در آن مكان بود. بخصوص كه تصادفا آپارتمان سركيسيان بسيار نزديك به مركز و روبهروي سازمان امنيت بود. اجتماعات بيش از سه نفر به طور كلي ممنوع، تئاتر بدنام، مردم نيز نسبت به آن بدبين بودند، كساني هم كه علاقه و استعدادي داشتند ، از ترس خانوادههايشان و بيفرجامي كار نمايش از آن ميگريختند. ذوق و آرزوي ما در لحظاتي مايوس كننده ميشد؛ ولي با پشتكار و شور سركيسيان ميبايد براي به وجود آوردن يك تئاتر اصيل و واقعي كوشيد و ياس و حرمان و بدبيني به خود راه نداد. سركيسيان اغلب به ما ميگفت: ”پس از اين كوششها، در آينده، تئاترنويسان، بازيگران، كارگردانان و طراحان خوبي خواهيم داشت و بالاخره اين چرخ در گل ماندهي در تئاتر به حركت در خواهد آمد و مردم به تئاتر روي ميآورند وهمه به آرزوي ديرينهي خود ميرسند.” حتي گاهي پيش ميآمد اگر بشود از كوچه آدمي گير بياوريم تا كار خود را شروع كنيم؛ ولي اين فكر هم عملي نبود و عبث بود. جمع شدن در خانهي سركيسيان به ما و كارها جنبهي گرم و گروهي را داده بود. از ديدن هم خوشحال ميشديم. اگر روزي يكي از دوستانمان در آن محل حاضر نميشد ، سركيسيان و همهي اعضاي گروه، براي او دلواپس ميشديم. آن جا درست حكم محيط خانواده را داشت و از فضاي تئاترهاي متداول شهر و رقاصههاي روي سن و كابارهها يا محيط خشك و بيمعناي هنرستان هنرپيشگي كاملا به دور بود و شايد اين يكي از علل كششي بود كه ما را به رفتن به خانهي او علاقهمند و وادار ميكرد. درست مثل يك خانواده ، به هم عادت كرده بوديم. به گزارش ايسنا،وي ادامه داد:در خرداد سال 1332 خواندن نمايشنامهي «جنوب» هر روز تكرار ميشد و اين خواندن مكرر و خستگيزا براي آن بود كه نمايشنامه را خوب بشناسيم و سركيسيان نيز بر اين كار تاكيد داشت. البته اين نوع نمايشنامه و نحوهي كار با سركيسيان براي ما تازگي بسيار داشت . به نظر ما نكاتي آموختني درست غير از نحوهي كاري بود كه در هنرستان يا دبيرستان يا جاهاي ديگر انجام ميداديم و باز نمايشنامههاي هنرستان هم بسيار متفاوت و دوست داشتني بود. شاهين سركيسيان، تمام وقت، انرژي و فعاليت خود را مصروف براي كسب معاش و پيدا كردن پرسوناژهاي جديد و تكميل كادر نمايشنامه ميكرد و ترجمهي آثاري از چخوف ، برنارد شاو، پوشكين (شاعر روس)، تئاتر انگلستان، استانيسلاوسكي و گوردون گريك و ديگر كارگردانان و بزرگان تئاتر را پي ميگرفت و براي ما ميخواند و نسخههايي نيز براي مطالعه به ما ميداد. در آن سال 1332 تقريبا هيچ گونه فعاليت تئاتري در تهران وجود نداشت. تئاتر سعدي كه خود پايه و مركز فعاليت هنر تئاتر بود، تعطيل شده بود. اما تاثير سبك تئاتر سعدي و كار عبدالحسين نوشين و همكاران او در نوع ادامهي كار تئاترها، هنوز به جا مانده بود. اكثر هنرپيشگان نوجوي تئاتر سعي داشتند از آن روش اقتباس و تقليد كنند. دكلماتورها اشعار انقلابي زيادي را دكلماسيون ميكردند، مانند: «رزم آوران سنگر خونين شدند اسير / با كودكي دلير به سن دوازده». جمشيد لايق دربارهي مبارزهي سركيسيان با اين نوع بيان ، گفت: شاهين سركيسيان با اين نوع بيان چكشي و كشدار يا آهنگين و احساساتي جدا مبارزه ميكرد. اين كار سركيسيان بيشتر از همه چيز براي تئاتر آن روز اهميت اساسي داشت و يكي از پايههاي اساسي براي تئاتر امروز ايران بود. با وجود اين كه نظم و ترتيبي در كارهاي ما وجود نداشت، اما توجه وسواس انگيز و خاصي به بيان ميشد. به صورتي كه در موقع خواندن نمايشنامه بين ما رسم شده بود ، با لودگي و تمسخر ميگفتيم «بيان بدون كشش» (كه البته منظور نحوهي تلفظ سركيسيان بود). ///// پايان بخش نخست/////