عبدالرسول خيرانديش: همه ملتها در همه فرهنگها، با آموزش تاريخ، بقاي خويش را تضمين ميكنند
همه ملتها در همه فرهنگها، با آموزش تاريخ، بقاي خويش را تضمين ميكنند. دكتر عبدالرسول خيرانديش ـ پژوهشگر تاريخ ـ در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با بيان مطلب بالا، افزود: فرايند تبديل واقعيات تاريخي به آگاهي تاريخي چيزي نيست جز آنكه عينيات زندگي اجتماعي مبدل به امور معنوي (فرهنگي) ميشود. بيان ديگر اين سخن آن است كه همواره وقايعي رخ ميدهد و سپس اين رخدادها به صورت “خبر” در ميآيد. همين خبر كه صورت آگاهي متراكم در ميآيد تاريخ ميسازد. خبر هر چند صورتي ذهني مييابد، اما واقعيت دارد؛ لذا بخشي اساسي از وجود ما را تشكيل ميدهد. از اين نظر نسبت تاريخ با جامعه همان رابطه ميان “آگاهي“ و “وجود” است؛ لذا ناآگاه بودن مساوي است با وجود نداشتن. وي در ادامه در خصوص اهميت آگاهي تاريخي و پيوند آن با حيات اجتماعي يك ملت گفت: از مطالبي كه مطرح شد، براحتي ميتوان دريافت كه آگاهي تاريخي تا چه اندازه با حيات اجتماعي يك ملت پيوند دارد؛ لذا همه ملتها و در همه فرهنگها نسبت به آموزش تاريخ چه به صورت رسمي يا غيررسمي اقدام ميكنند و بدين ترتيب بقاي خويش را تضمين مينمايند. خيرانديش افزود: همين آگاهي بر تاريخ، يعني سرگذشت اجتماعي كه هويت يك ملت را شكل ميدهد و بدون شك نميتواند از حقايق اخبار، به دور و بيگانه باشد. از اين نظر كه مبتني بر نگاه وجودشناسانه به تاريخ است. تاريخ چيزي جز حقيقت رخدادهاي گذشته نميتواند باشد؛ اما از منظر معرفت شناسانه تخريب تاريخ يعني دروغ گويي جرياني موفق نخواهد بود . زيرا نه تنها واقعيات گذشته را تغيير نميدهد، بلكه خود به صورت واقعيتي تاريخي در ميآيد و موجب رسوايي دروغگو براي هميشه تاريخ ميشود. وي در پاسخ به اين سوال كه چه نقايصي در تاريخ نگاري مورخان ايراني مشاهده ميشود؟ گفت: نقطه ضعف تاريخ نگاري ما از همان جا آغاز شد كه در اصل نقطه قوت آن بوده است. منظورم، پيوند ديرينه تاريخ نگاري ايراني با ادبيات است كه از اين معبر به فلسفه مرتبط ميشود. تاريخ نگاري در قدم اول خويش كه مستلزم تاريخ نگري است، نيازمند آگاهي فلسفي است. تاريخ نگاري ايراني در دوره جديد از اينكه بتواند از مباني فلسفي دقيق به كامل و منسجمي برخوردار باشد، محروم شده است. اين مباني فلسفي كه به تعبير دوران معاصر عقلگرايي است براي تعالي و ترقي تاريخ نگاري، آن چنان كه توام با عمق، كشش، اصالت و خلاقيت باشد ضرورت دارد. وي به سنت تاريخ نگاري قديم اشاره كرد و افزود: در سنت تاريخ نگاري قديم ما، بهرهگيري از ادبيات وسعت و غناي خاصي به كار تاريخ نگاري ميداد. در همان حال چون ادبيات خود در قالب الفاظ و معاني حامل بينشي فلسفي است، لذا تاريخ نگاري ما داراي مباني و مبادي نظري لازم از نظر فلسفي بود؛ اما از يك سو جنبههاي صوري ادبيات كم كم در تاريخ نگاري غالب شد و از سوي ديگر پيوند با آن مبادي فلسفي ضعيفتر گرديد. در نهايت در اوايل دوره جديد كه ديگر ادبيات نقطه اصلي اتكاي تاريخ نگاري نبود، آن بنياد فلسفي هم به كلي از دست رفت. اين امر خودآگاهي فلسفي در تاريخ نگاري معاصر ايران را به كلي زير سوال برد. در نتيجه گام برداشتن به سوي تاريخ نگاري مبتني بر روش و نيز بهرهگيري از نظريه پردازي در تحقيقات تاريخي را مشكل و حتا غيرممكن ساخت. حاصل اين فروبسته شدن ديدگاه فلسفي در تاريخ نگاري ما، كم رمقي آن، بيرونقي و ناكارايي تاريخ نگاري ما در عرصه دانش جديد است؛ لذا علومي چون جامعه شناسي، علوم سياسي و ... عرصههايي از آن را تصاحب كردهاند. وي در پاسخ به اين سوال كه “چرا مورخان ايراني هنوز هم به رده بندي سنتي قائلند“ اظهار داشت: رده بندي سنتي كه همان تاريخ سلسلهاي است، به خودي خود عينيتي ندارد و حتا در مراحلي از تاريخ نگاري ضرورتي اجتناب ناپذير به شمار ميآيد. اين پژوهشگر، در توضيح تاريخ سلسلهيي اذعان كرد: تاريخ سلسلهيي از نظر روش شناسي تاريخي متكي به زمان تاريخي، يعني اموال ترتيبي و توالي است. تاريخ بالذاته نميتواند از اين اصول عدول كند؛ لذا چه در فرآيند توليد اطلاعات تاريخي، يعني حفظ وقايع و چه در مرحله آموزشهاي كلاسيك تاريخي، نميتوان و نبايد از تاريخ سلسلهيي چشم پوشيد. وي ادامه داد: اما اگر از جنبه روش شناسي تاريخي بخواهيم بررسي كنيم و نگاهي فرهنگي به گذشته فرهنگي داشته باشيم، تاريخ نگاري سلسهي يا رده بنديهايي كه الگوي سنتي مينمايند، بيانگر اين واقعيت است كه مفهوم “دودماني تاريخ“ خود بازگو كننده اين امر به شمار ميآيد كه قدرت، رابطهي مستقيم و مشخص با خانواده داشته است. بدون شك در اين جا خانواده در مفهوم گسترده و تبارشناسانه آن مدنظر خواهد بود؛ لذا در بيان شرايط فرهنگي جامعه گذشته ايراني، تاريخ دودماني همچنان كاربرد خواهد داشت. اما از آنجايي كه دورهاي كه رابطه قدرت و خانواده، يعني رابطهاي كه شاكله اصلي نظام سياسي را ساخت غيرمستقيم شده و عناصر جديدي تحت تاثير نوگراييهاي آن را گرفت، ديگر تاريخ دودماني توانايي هم سخني با نسلي را ندارد كه پرسشهاي نويني دارد، يا براي پرسشهاي خود حتا پرسشهاي قديمي پاسخي متناسب با زمان را ميخواهد. لذا نه طرح پرسشهاي خود و نه پاسخ آنها را در صورت شناسي سنتي تاريخ ايران نمييابد، اين از آن روست كه فرض نظري رابطه خانواده و قدرت در نتيجه فردگرايي عصر جديد و فرآيند عقب نشستن سنتها، ديگر فقط براي اهل فن ممكن ميشود كه به فضاي گذشته وارد نشوند و نسبت به ادراك مباني و احوال رده بندي سنتي توفيق يابند. وي در ادامه در خصوص استقلال يا وابستگي مورخ به حكومتهاي وقت و تاثيرگذاري اين ارتباط بر تاريخ نگاري آنها تصريح كرد: ظاهرا اين فرض يا اين زمينه ذهني قابل طرح است كه حكومت يك چيز است و جامعه چيزي ديگر، لذا مورخ بايد جانب جامعه را داشته باشد و از حكومت مستقل باشد. در همان حال اين استنباط نيز به ذهن متبادر خواهد شد كه لزوما حكومت و جامعه دو پديده مجزا و بعضا با يكديگر بايد باشند. اگر چنين ذهنيتي را رد كنيم و هم نشيني جامعه و حكومت را در كمال عقل، سلامت، رحمت و عدل مد نظر قرار دهيم، آيا باز هم پرسش فوق مطرح خواهد بود؟ وي افزود: صرف نظر از واقعيات تاريخي در مقام پرسش كلي چارهاي نيست، جز آنكه فرض عقلي را پيش رو قرار دهيم و در چنين حالتي نيز منطقا بايد به صحت و خوشبيني نظر داشت. لذا صرف پيوند مورخ با حكومت، عيبي به شمار نميآيد، بلكه اعراض از حقيقت و كمال واقعيت و جعل اشكال دارد. اين امر نيز ناشي از ضعف مورخ است، نه آنكه در اصل ناشي از خواست حكومتها، زيرا درك خواست و نظر حكومتها مشكل نيست و هر مورخي در جريان نوشتن ميتواند به آساني دريابد كه حكومت چه خواسته و چه نخواسته است. خيرانديش ادامه داد: در مراجعه به يك اثر تاريخي، اين مورخ است كه در معرض امتحان قرار ميگيرد و اين امكان را ميدهد كه اثر او نقد شود. از رهگذر نقادي كه همانا شناخت دقيق يك اثر و چگونگي پديد آمدن آن است ميتوان به صحت و سقم مطالب و قوت و ضعف موضع صاحب اثر پي برد. به عنوان مثال تاريخ جهانگشاي جويني در دولت مغولان نوشته شده است؛ اما مهمترين منبع ما در شناخت ظلم و ستم مغولان همين كتاب است. زيرا جويني توانسته است به خوبي واقعيات را منعكس نمايد. آنچه كه او از اعمال مغولان نوشته، از ديد او بيانگر قدرت بوده، اما در ديدگاه مورخ و محقق امروزي فقدان عدالت تعبير ميشود؛ لذا آنچه را كه جويني قدرت دولت به حساب ميآورده است، محقق امروزي از آن به شدت ياد ميكند. او به توجه مورخ به برقراري رابطه اقناعي با مخاطب اشاره كرد و گفت: بدون شك نگريستن يك جانبه منتهي به درك صحيح و كامل نخواهد شد، لذا در هر مطالعه و تحقيقي، بايد همه جوانب يك مساله را ديد تا شناخت به درستي ممكن و مسير گردد. اما لازم است توجه كنيد كه پس از يك بررسي همه جانبه سرانجام يك شناخت حاصل ميشود. اين نه به معناي آخرين شناخت است و نه تنها شناخت ممكن و موجود. براي مورخ نيز چنين است. او چه مغرض باشد و چه بيغرض، به چيزي بيش از يك شناخت در يك زمان نخواهد رسيد. هر چند رابطه اقناعي او و خواننده در اين فرايند اهميت خاصي دارد. زيرا بدون شك مورخي كه مغرض شناخته ميشود، محل اعتماد خواننده قرار نميگيرد و نخواهد توانست به اقناع ذهن ديگران بپردازد. وي در ادامه، سبك شناخت و نقادي در علم شناخت را اساسا متكي به زمان دانست و افزود: حال بايد توجه داشته باشيم كه سبك شناخت و نقادي در علم تاريخ اساسا متكي به زمان است و زمان را هم بيشتر در وجه ترتيبي آن مورد ملاحظه قرار ميدهد. در نتيجه دو استنباط از تاريخ اعم از آنكه مغرضانه باشد يا غيرمغرضانه، بيانگر برههاي از تاريخ خواهد بود. اينكه موضوع گزارش مورخ چيست، در اينجا در درجه دوم قرار ميگيرد و آنچه مورد نقد واقع ميشود، چگونگي گزارش اوست. يعني آنكه مغرض بوده، يك جانبه نگر بوده، مستقل بوده، وابسته بوده يا هر امر ديگر. اين نحوه نقادي در علم تاريخ با ديگر علوم متفاوت است. چنانچه در بسياري از شعب علوم انساني مانند جامعه شناسي، سياست شان زماني مطرح نيست و بيشتر زمان تقارني مورد توجه قرار ميگيرد. يعني به مقايسه نظريههايي ميپردازند كه همزمان ارايه شدهاند؛ لذا بيشتر بيانگر يك گرايش يا يك شخصيت و تفكر خواهند بود. در حالي كه در تاريخ نگاري هر نظريه بيانگر يك عصر و تفكر يك نسل و حاكي از تحولي تاريخي خواهد بود، اعم از آنكه سير قهقرايي را نشان دهد يا سير رو به پيشرفت را از نظر سنجش اعمال و انديشه مورخ. اين پرسش به ملاحظه روش علمي، توانايي علمي و تواناييهاي علمي و تواناييهاي او در دسترسي به وقايع باز ميگردد. اين عوامل موجب ميشود تا هر بررسي و گرايش مورخ در واقع نوعي گزينش به شمار آيد، در نتيجه هر شناخت تاريخي در ذات خود نوعي انتخاب را هم بازگو خواهد كرد. خيرانديش در ادامه به نگاه يك جانبه مورخ به حكومت حاكمه اشاره كرد و يادآور شد: اگر نظر ما به كار مورخ است، مدح يا ذم، قدم اول كار مورخ نيست. مورخ در قدم اول با ثبت وقايع به ضبط زمان اقدام ميكند؛ اما اگر به محتواي گزارش مورخان نظر داشته باشيد، از آنجا كه اعمال حكومتها حسن و قبحي دارند، لذا گزارش مورخان نيز خالي از قضاوت در حسن و قبح حكومتها نخواهد بود. حال اگر ديدگاه مورخي مبتني بر عرفان باشد، اين حسن و قبح را اساسا جلوهاي از مبارزه خير و شر و حق و باطل خواهد ديد؛ اما اگر صرفا نظر به مدح و ذم باشد، آنگاه از جانب هر كسي ممكن است صورت گيرد و خاص يك مورخ با علايق و پيوندهاي او نخواهد بود. مثلا شاعران، فيلسوفان و ديگران. در اين حالت، از آنجا كه هر آنچه كه از گذشته به دست ما رسيده سند تاريخي و بازگو كننده بخشي از گذشته به شمار ميآيد، لذا چنين استنباط شده است كه مورخان مديحهگر بودهاند. در صورتي كه چنين نيست. مورخ در همه حال بازگو كننده واقعيت است و مثل هر انساني ديگر مطابق با شرايط زمان خويش زيسته و نسبت به مسايل سياسي و اجتماعي عصر خويش موضعگيري كرده است. اين وظيفه ماست كه او را به درستي بشناسيم و ديدگاه او درباره اعمال ديگران را از تحسين و تقبيح اعمالشان دريابيم. انتظار معجزه كردن از مورخان يا بروز اعمال پهلواني از آنان توقعي بيجاست. درست است كه مورخ بايد راستگو، شجاع و واقع بين باشد، او نيز انساني است كه مانند ديگر انسانها و حتا در بهترين حالت مصون از خطا نخواهد بود. اين، وظيفه ماست كه بايد خوانندهاي هوشيار و تيزبين باشيم. وي در خاتمه درباره تاريخ اجتماعي خاطر نشان كرد: اگر ما مقوله ذم و مدح را صرفا در نگريستن مورخان به بالا، يعني حكومت بدانيم، بايد توجه داشت كه مورخ هيچ گاه به پايين نظر نخواهد كرد. آنچه كه به نام تاريخ اجتماعي در روزگار ما مطرح شده است، ناشي از حاكميت ملتها و توسعه نظامهاي دموكراتيك است كه در مقام حاكميت ايستادهاند؛ لذا دموكراسي از نظر تاريخ نگاري، بيانگر مظلوميت تودهها نيست؛ بلكه گوياي حاكميت قرنهاست. در اين حال نيز مورخ، ديدگاههاي معطوف به قدرت را از خود نشان ميدهد. انتهاي پيام