«به نظر من، تاريخ تولد و مرگ يك انسان، همهي زندگي او را تشكيل نميدهد. آن چه كه زندگي يك مرد را از لحظهي آغاز، از روز تولد تا لحظهي مرگ ميسازد، شخصيت، روحيهي جوانمردي، صفا، انسانيت و اخلاق او است.» (زنده ياد جهان پهلوان تختي)
“اي به سوگت هر چه چشم پاك، اشك افشان
من اينك در تمام چشمهاي پاك ميگريم،
من اينك در تمام آههاي سرد مينالم،
لب و دندان گزان با خاطر اندوهبار خويش
ميگويم:
تو بودي رستم دستان نه كاووس، بركاووس
چرا اين سان بميرد رستم دوران؟
چرا؟
افسوس ....”
(م. آرزم)
17دي ماه مصادف است با سي و پنجمين سالگرد درگذشت زنده ياد جهان پهلوان غلامرضا تختي؛ گروه ورزش خبرگزاري دانشجويان ايران با گراميداشت ياد و خاطرهي جاودان اين اسوهي آزادگي و شرافت، فرازهايي از زندگي پرافتخار او را مرور ميكند.
امروز و در آخرين بخش اين گزارش، نگاهي داريم به فصلي ديگر از زندگي جاويد اين پهلوان مردم، فصلي كه به شهادت 35 سال حضور مستمر و بالندهي او هرگز آخرين فصل حيات او نبوده است.
جهان پهلوان غلامرضا تختي كه در طول زندگي ورزشي خود رفيع ترين سكوهاي قهرماني كشتي جهان را فتح كرد، حتي در اوج موفقيتهاي خيرهكنندهي خود به طبقهي فرودست و بي فخر تبارش پشت نكرد و همواره درمقابل تودههاي زجر كشيده و محروم سرتعظيم فرود آورد.
با اين همه، آن چه تختي را در قامت چهرهاي اسطورهيي و كاريزماتيك، فراتر از روزگار و نسل خود در كانون محبت همگان قرار داد، صلابت و غرور خدشه ناپذير او در برابر قداره بندان و خودكامگان حاكم بود. تختي در بطن شرايطي در عرصهي تحولات فرهنگي اجتماعي كشور ظاهر شد كه كودتاي سياه 28 مرداد شعلههاي اميد و بهروزي ملت ايران را با گرد مرگبار ياس و فراموشي به خاموشي كشانده بود و حتي بسياري از پيشگامان پرشور مبارزه را به كنج انزوا و ترديد رانده بود.
با طلوع تختي، ملت كه تمامي آرزو و آرمانهاي خود را در نبردي نابرابر با سردمداران و سر سپردگان استعمار و استبداد بربادرفته ميديد، “تمامي افتخارات گمشدهي گذشتهي خود را پيروزيها و صلابت تختي متجلي ديد”و الحق كه تختي نيز اين اعتماد مردمي را به بهترين وجه پاسخ داد.
آزادگي و شرافت و فروتني و مردمداري تختي در همان حال كه مهر او را در خانههاي دل مردمان بي فخر و تبار و خسته دل شهر مينشاند، آتش بغض و خشم و كينهي او را در وجود ناپاك سفلهگان و قدارهبندان حاكم عميقتر ميكرد و سرانجام اين خصومت، داغ خونيني بود كه با مرگ نا به هنگام پهلوان بر دلهاي عاشق تبار زخم خوردهي او نهاده شد.
ايادي “خود كامهي حاكم”از هيچ كوششي براي خدشهدار كردن چهرهي پر صلابت تختي و به كرنش واداشتن او در برابر “ابوالهول”زمانه فروگذار نكردند اما “تختي هرگز به طبقهي خود پشت نكرد و راه همگنان خويش را در صحنهي نام و شهرت آن روزگار، پيش نگرفت و سرتسليم در برابر “فرعونيان زمان”خويش فرود نياورد و عظمت مردمي و مردانگي و حقيقت انسان بودن را به ابتذال سرسپردگي و پشت كردن به مردم نيالود.
با افتخار زيست و مرگ را نيز در راستاي همين نوع زيستن برگزيد ... .”
افتخارات بي نظير ورزشي، تواضع و فروتني و مردمداري مثال زدني و حضور فعال جهان پهلوان در عرصههاي اجتماعي - كه نقطهي اوج آن در جريان كمك رساني به زلزلهزدگان بويين زهرا نمود يافته بود - به نحو آشكاري، حقارت و بي مايگي “سفلگان قاهر و غالب زمانه” و عمق انزجار عمومي نسبت به آنها را به رخ ميكشيد و اين براي قرار دادن تختي در آماج دشمنيها و توطئههاي رژيم كافي بود.
“پهلوان مردم” كه هرگز حاضر به كرنش در برابر خود كامگان حاكم و قرار دادن زور بازو و موقعيت بي بديل خود در راستاي مقاصد ضد مردمي آنها نشده بود، فراتر از آن، تمامي داشتههاي خود را خالصانه در خدمت باورها و آرمانهاي مقدسش قرار داد.
ريشهي مخالفت و سازش ناپذيري تختي با قدرتهاي پوشالي زمانه را صرف نظر از باورهاي عميق مذهبي او بايد در درد و رنج و محروميت دوران كودكي او - خصوصا تجربهي تلخ تضييع حق و حقوق پدرش در ارتباط با زمينهاي مسير راهآهن كه به مرگ نا به هنگام او منجر شد - جستجو كرد. اين پيشينهي روحي در كنار تاثيرات فكري و سياسي برخي دوستان و هم محلهييهاي محروم “خانيآباد” كه بدبيني اونسبت به دستگاه حاكمه را تشديد كرده بود، تختي را در جريان مبارزات ملي شدن صنعت نفت كشاند و پس از شكست نهضت و تشديد سيطرهي استبدادي شاه نيز ارتباط فعال او با جريانهاي سياسي مخالف را استمرار بخشيد.
تختي در آن مقطع نظير بسياري از مبارزان مذهبي علاقمند به سرنوشت كشور به نهادي كه در آن زمان به عنوان نماد مقاومت ملت مسلمان ايران در برابر ديكتاتوري دست نشاندهي كودتا مطرح بود پيوست و با وجود اين كه چهرهاي كاملا شناخته شده بود بيپروا در جلسات و حتي همايشهاي عمومي آن شركت ميكرد.
حضور جسورانهي جهان پهلوان تختي در صفوف مخالفان حاكميت كه علاوه بر تعميق محبوبيت عمومي او مقبوليت و گرايش مردم به حركتهاي انقلابي را افزايش ميداد، خصومت و دشمني دربار نسبت به او را بيش از پيش برانگيخت.
پس از كشتار وحشيانهي 15 خرداد 42 كه نقطهي عطفي تاريخ ساز در جريان مبارزات ضد استبدادي ملت ايران بود فشارها و تهديدهاي حكومت نسبت به تختي تشديد شد. به طوري كه علاوه بر تشديد آزارها و بدرفتاريهايي كه درصحنههاي ورزشي به او تحميل ميشد، محدوديتها و فشارهاي ديگري نظير جلوگيري از ورود به ورزشگاهها و احضارهاي مكرر به نهادهاي امنيتي نيز نسبت به وي اعمال شد.
تلاشهاي رذيلانهي ايادي ديكتاتور براي به تسليم كشاندن تختي يا لااقل خراب كردن وجههي او در برابر مردم به حدي بود كه حتي در صحنهي رقابتهاي جهاني، كه مسقيما با اعتبار ورزشي كشور در ارتباط بود، نيز از آزار و اذيت و وارد آوردن فشارهاي رواني بر او دريغ نميكردند.
“نبي سروري” از كشتيگيران هم دورهي تختي و قهرمان اسبق جهان در مورد آزارهايي كه در عرصهي ورزش به جهان پهلوان وارد ميشد ميگويد: “ ...در اين اواخر، او به شدت غمگين و ناراحت بود، حتي در سال 1966 (1345) كه آقاي عباس زندي و من مربيان تيم ملي بوديم، در اردوي دانشكدهي افسري، يك روز تختي را در جريان تمرين ناراحت كرده بودند. من در بيرون از تالار تمرين بودم كه ديدم تختي با افسردگي بيرون آمد و در حالي كه لباسهاي خود را پوشيده و ساكش در دستش بود اشك از چشمانش سرازير شد. من طاقت نياوردم و با يكي از مسئوولان فدراسيون كشتي بگو مگو كردم. تختي، قصد داشت اردو را تكر كند كه ما نگذاشتيم.”
“ناصر گيوهچي” نايب قهرمان المپيك 1952 فنلاند نيز ميگويد: “تختي را يك بار به شدت ناراحت كرده بودند به طوري كه او قصد داشت براي هميشه از ايران برود. دو نفري به آبادان رفتيم و از آن جا عازم بصره شديم. بعد از زيارت كربلا و نجف قصد داشت به ايتاليا برود، اما با فعاليت كشتيگيران و فدراسيون، او را به تهران برگردانيم.”
يكي از بارزترين نمونههاي بدرفتاري برخوردهاي كينه توزانه با زنده ياد جهان پهلوان تختي در جريان آخرين حضور او در رقابتهاي المپيك (1964، توكيو) بود. “عطاءالله بهمنش” با اشاره به ستيز تعدادي از اعضا و مسئولان وقت فدراسيون كشتي با تختي و اذيت و آزارهايي كه در اردوي تيم ملي به او وارد كردند ميگويد:“ در توكيو هم مسايل تكرار شد، حريف تمريني نداشت، به هنگام مسابقه و رودررويي با پهلوانان و ديگر رقبا، مربي به او وقعي نميگذاشت و “مرد گوشهي”او از بين كشتي گيران وزنهاي پايينتر نظير خدا بنده و حيدري بود كه وظيفهي راهنمايي او را بر عهده ميگرفتند.
مسالهاي كه تو ذوق همه زد، اهدا پرچم ايران به او بود كه پيشاپيش همه حركت كند، اين رسمي متداول بود؛ تختي از سال 1951 در تيم ملي عضويت داشت و در دو دوره از بازيهاي المپيك 1952 (هلسينكي) و 1956، مهرهي قابل توجهي بود كه دنياي كشتي روي او حساب ميكرد و اين شايستگي را داشت كه پرچمدار باشد، اما يك روز پرچم را به او دادند و روزي ديگر آن را گرفتند و گفتند: از تهران دستور آمده است كه پرچمدار شخص ديگري باشد!”
رژيم شاه به موازات آزار و اذيتهاي خود از حربههاي ديگري نظير پيشنهاد پستهاي وكالت، مديركلي و حتي شهرداري تهران نيزبراي تطميع و به سازش كشاندن تختي استفاده كرد اما يگانه پاسخي كه شنيد «نه» قاطع پهلوان مردم بود. به اين ترتيب دامنهي فشارها تشديد شد و حتي حقوق حقهي پهلواني و قهرماني او را نيز قطع كردند.
“حسين عرب” از دوستان نزديك تختي در مصاحبهاي ميگويد: “تختي هميشه آمادهي خدمت به مردم بود و اغلب روزها به دنبال كار مردم به ادارات و موسسات ميرفت به خاطر تمايلات سياسي، او را در اين اواخر به سالنهاي تمرين و مسابقه راه نميدادند و تضيعاتي فراوان برايش به وجود ميآوردند. حتي در روزهايي كه به باشگاه دخانيات و راهآهن رفته بود، از ورودش به تالار تمرين هم جلوگيري كردند كه همهي مردم از جمله قهرمانان از اين موضوع با اطلاع هستند. به همين دليل، حقوق «پهلواني» و «قهرماني جهان» وي و ساير مزاياي او را نيز به تدريج قطع كردند و درآمدش محدود به حقوقي بود كه از راهآهن دريافت ميكرد”
تختي چهرهي فراموش ناشدني تاريخ كشتي ايران و جهان سرانجام پس از آخرين مسابقهي خود در رقابتهاي جهاني 1966 (تيرماه 1345) “توليدو” با صحنهي ورزش خداحافظي كرد و كمي بعد در آبانماه 1345 زندگي مشترك خود را با همسرش آغاز كرد كه حاصل اين ازدواج تولد بابك در شهريورماه 1346 بود.
هنوز بيش از چهار ماه از تولد بابك نگذشته بود كه خبر فوت ناگهاني جهان پهلوان تمامي علاقمندان او در داخل و خارج كشور را به سوگ نشاند. اما چيزي كه دردناكتر و كمر شكن تر از خبر در گذشت نا به هنگام «يل مردم» بود اعلام خودكشي تختي به دليل مسائل خانوادگي از سوي حكومت بود.
اتهامي كه نه آن هنگام و نه حتي امروز نتوانسته است كوچكترين خللي در علاقه و ارادت عميق مردم مسلمان ايران به اين سلالهي پاك مكتب فتوت و جوانمردي ايجاد كند. به قول زنده ياد “جلال آل احمد”:
«از آن همه جماعت، هيچكس حتي براي يك لحظه به احتمال خودكشي فكر نميكرد. آخر جهان پهلوان باشي و در «بودن» خودت جبران كرده باشي «نبودن» هاي فردي و اجتماعي ديگران را و آن وقت خودكشي؟...
آخر، مرد عادي ناتوان و ترسيدهاي كه ابتذال وجود روزمرهي خود را در معناي وجودي و در قدرت تن و در سرشناسي او جبران شده ميديد ـ در وجود اين بچهي «خانيآباد» كه هرگز به طبقهي خود پشت نكرد، اين نفس قدرت تن كه به قدرت مسلط زمانه «نه» گفت ـ و نه ... شد و نه شعبان و نه ... چه طور ممكن بود كه اين مرد عادي سربه زير باور كند كه او خودكشي كرده؟ و ببينم اين افسانه سازي عوام آيا نوعي روش دفاعي نيست براي مرد عادي توي گذر تا شخصيت ترسيدهي خويش را در مقابل تسلط ظلم حفظ كند و اميدوار بماند؟
... او پورياي ولي نبود. او هيچ نبود. او خودش بود. بگذار ديگران را به نام او با حضور او بسنجيم. او مبنا و معني آزادگي و بزرگي است.»
«سرودي است بشكسته بر لب
و خشمي است اندر گلو
و اشكي كه آرام ميلغزد از ديدگان
جهان پهلوان ـ واي ـ خاموش شد
نه فرزند و مادر
كه دنيايي از مرگش اندر عزاست
از او مردمي مايهاي تازه يافت
و رستم پس از قرنها زنده شد
و مردانگي جان گرفت
و نيرو و نام آوري
دريغا كه نيست...
به پايش ـ كه از رهروي ايستاد ـ
بسي بوسه زد افتخار
و بر سينهي صافي پر صفايش
درخشيد بسيار برق مدال
و ايران از او شهرت پهلواني گرفت.
خموشند و آرام و سردرگريبان
همه پهلوانان و نام آوران
سئوالي است برلب
كجا رفت تختي؟ چرا رفت؟
نميپرسد اما كي
كه پاسخ بسي دردناك است.»
كتابهاي منبع:
«تختي مردم هميشه جاويد» (نوشتهي محمود رفعت)
«جهان پهلوان تختي» (نوشتهي بيژن رويينپور)
انتهاي پيام