پيرامون انتشار كتاب 12 قرن سكوت ناصر پورپيرار، "مولف": من به هيچ كس كاري ندارم و حرف خودم را ميزنم /1/
درپي انتشار كتاب 12 قرن سكوت و طرح مسايلي مخالف با اجماع نظريات كارشناسان و اساتيد تاريخ هنر، گروه هنري ايسنا با مولف اين كتاب يك گفت و گوي تفضيلي را انجام داده است، آن چه در زير ميخوانيد حاصل اين گفت و گوي تفضيلي است: ايسنا: دلايل و انگيزهي شما از پرداختن به اين سوژه چه بود؟ پورپيرار: اصولا دربارهي تاريخ ايران منابع داخلي نداشته و تحقيقات دربارهي تاريخ ايران كاملا وارداتي است؛ به اين معنا كه تاريخ ايران را براي ما عدهاي خارجي نوشته و فرستادهاند و ما هيچ كنكاشي براي شناخت هويت و ديرينگي خود نداشتهايم؛ همين فقدان منابعي كه از ديدگاه ملي نوشته شده باشد، محرك من براي بازنگري اسناد و ادبيات تاريخي دربارهي ايران بوده است و از آن جا كه در ادبيات موجود تاريخ ايران كه حاصل مطالعات ديگران دربارهي تاريخ است، داراي نادرستي و مطالب ناهمگون است، لذا با پي بردن به عمق نادرست نويسي در مورد تاريخ ايران، به اين نتيجه رسيدم كه كاري واجبتر از رسيدگي به بنيان تاريخ ايران براي من وجود ندارد. ايسنا: شما در اول كتاب خود نوشتهايد كه سلطنت پرستان، ناسيوناليستها و نان خورهاي كورش اين كتاب را لعنت خواهند كرد، آيا يك درصد هم احتمال نداديد كه مورخي ممكن است كتاب شما را نقد كند و وابسته به طيفهاي فوق نباشد؟ -- نقد با لعنت فرق دارد و لعنت اين كتاب عملا امروزه پيش آمده و ماهوارههاي سلطنت پرستان در عين فحاشي و كثيف دانستن اين كتاب، توصيه ميكنند 12 قرن سكوت اصلا خوانده نشود و حتي خود من شنيدم كه مجري برنامه ميگفت، اين كتاب ارزش نگاه كردن هم ندارد و ما خواستهايم اعلام كنيم كه جرياني در كشور مشغول تخريب پيشينهي تاريخي ايران است؛ بنابراين افرادي كه با اين كتاب برخوردي سوا از مواضع سلطنت طلبي و غير نان خوري كورش دارند، جداي از اين امر ميباشند. ايسنا: آيا در جريان هستيد كه مورخان ايراني نظراتي متفاوت از نظر شما دارند؟ -- بيشتر مورخان ايراني تكرار و تمجيدهاي مورخين اروپايي را از سلسلههاي تاريخي در كتابهاي درسي خود آورده و در دانشگاهها پراكنده كردهاند. طبيعي است كه آنها، هرگز حاضر نخواهند شد تا از امتيازات خود در دانشگاه چشم پوشيده و در يك كلاس آموزشي از ابتدا راجع به تاريخ صحبت و يا مطالعه كنند؛ امروزه اساتيدي كه زندگي خود را از يافتههاي مورخين غيرايراني كه غالبا مغرض هستند، اداره ميكنند، در مورد اين كتاب فقط فحش و لعنت ميفرستند و هيچ كدام حاضر نيستند كه دست به قلم برده و عقايد مغاير خود را بيان كنند. ايسنا: فكر ميكنيد عمده دليل عدم نقد كتاب شما از سوي مورخين چه باشد؟ -- براي اين كه آنها اسنادي نداشته و ميدانند كه اين كار از دست آنها بر نميآيد؛ وقتي ما ميگوييم بزرگترين سند هخامنشيان، تورات است كه پيش از هخامنش آنها را ميشناسد، هيچ يك از مورخين هخامنشي شناس اين سند را كه باعث ميشود ما هخامنشيها را بهتر بشناسيم، در آثار خود بكار نبرده و تحقيقات خود را با استفاد ه از تاريخ هردوت آغاز كردهاند، در صورتي كه تاريخ هردوت، 200 سال بعد از تورات نوشته شده است. ايسنا: باستان شناسان معتقدند كتاب شما آن چنان سست و بيپايه است كه هيچ نيازي به نقد و بررسي ندارد و خواننده با مطالعهي آن به راحتي به بطلان اين مطالب پي ميبرد، نظر شما چيست؟ -- رك و راست بگويم، اينها بهانههايي است كه مورخان با تمسك به آن، بر بيسوادي خود سرپوش ميگذارند؛ من در نگارش اين كتاب اسنادي را ارايه كردهام، اگر برخيها مدعي هستند كه 12 قرن سكوت مستند نيست، من نكتهاي را خاطر نشان ميكنم كه بر اطلاعات آنها افزوده شود؛ چون در بررسي مسايل تاريخي اسناد همزمان اهميت ويژهاي دارد نه اسناد ذيل آنها، هردوت نيز پيش از “كتزياس“ و “گزنفون“ راجع به هخامنشيان صحبت كرده و چون از لحاظ زماني به آنها نزديكتر است، گفتار او مستندتر ميباشد. من حتي ميگويم، گفتار هردوت نيز ذيل نويسي است، چون پيش از هردوت، سند محكمي به نام تورات وجود دارد كه هيچ مورخي در بررسي بنيان شناسي هخامنشي از آن استفاده نكرده است. ايسنا: به نظر شما آيا ميتوان به راحتي وجود اين همه ديدگاههاي موجود در ميان مورخان تاريخ هنر نسبت به مساله سلسلههاي تاريخي را ناديده گرفت؟ -- شما به اين حرفها بها ندهيد، اينها اصلا نميدانند سند چيست و حتي نميتوانند اسناد همزمان را تشخيص دهند و هر قصهاي را از 800 سال پس از ماجراي تاريخي پيدا كرده و به عنوان سند ارايه ميدهند؛ مثلا من چه جوري حرفهاي طبري را كه در پايان قرن 3 هجري نوشته شده، راجع به تمدن ساسانيان، به عنوان سند قرار دهم، گزنفون نيز در مورد هخامنشيان رمان نوشته است و مورخان نيز اينها را نميدانند. ايسنا: نوشتههاي موجود شما اطلاعات باستان شناسي را مخدوش اعلام كرده است در صورتي كه شما در بسياري موارد به دادههاي باستان شناسي به عنوان سند نگاه كردهايد؛ اين امر را چگونه توجيه ميكنيد؟ -- من مدعي نشدهام اسناد باستان شناسي اسناد تاريخي نيستند، بلكه نوشتهام، اشيا تاريخي نميتوانند توضيح تاريخي باشند؛ چون اين آثار تاريخ را به شكل فني نشان داده و رشد صنعتي، تكنيكي و هنري و دانشهاي رايج به زمان خود ترسيم ميكنند، ولي نميتوانند توضيح دهند كه به چه دليل به وجود آمدهاند و چرا در يك جامعه توليد و در جامعهاي ديگر توليد نشدهاند. چون تاريخ اين است كه شما موفق شويد بنيان هستي يك جامعه را توضيح دهيد. ايسنا: مورخان معتقدند كل تاريخ از اجزا آن تشكيل شده است، آيا به نظر شما دادههاي باستان شناسي جزيي از تاريخ هستند يا خير؟ -- اينها اجزاي تاريخ هستند، ولي توضيح تاريخ نيستند. ايسنا: باستان شناسان ميگويند مدارك فرهنگي كه از دل لايهها به دست ميآيد، برخي مواقع تصحيح كننده تاريخ است؛ آيا اين نكته را قبول داريد؟ -- اينها نه تنها تصحيحكنندهي تاريخ نيستند، بلكه اگر به آنها درست نگريسته نشود، مثل تخت جمشيد، ممكن است گمراه كننده هم باشد. ايسنا: ولي باستان شناسان به شدت بر اين امر تاكيد دارند و برخي مواقع نيز موفق شدهاند كه با آثار مكشوفه برخي اطلاعات تاريخي را اصلاح كنند؟ -- اگر باستان شناسان از اين حرفها ميزنند، پس از باستان شناسي هيچي نفهميدهاند، اگر جام حسنلو بتواند توضيحي براي تاريخ ارايه كند، تنها ميتواند رشد صنعتي آن جامعه را بيان كند. ايسنا: نقوش اسطورهاي و تطابق آن با ساير تمدنها چطور؟ -- اين نقوش تنها ميتواند لايهاي از فرهنگ يك جامعه را بيان كند، ولي همين نقوش از جواب دادن به سوال تاريخ چيست ناتوان است؛ اين كه چرا اين جام در حسنلو به دست آمده است، در حالي كه امپراطوري ما حتي يك كاسهي گلين از خود به يادگار نگذاشته، حتي 2 خشت از اين دوره پيدا نشده، در حالي كه امروزه به وفور از آنها صحبت ميشود. ايسنا: نظرتان دربارهي نوشتههاي دكتر فيروزمندي در مورد گور دخمههاي مادي از قبيل گوردخمهي سكاوند، دكان داوود و ... در غرب كشور چيست؟ آيا اينها نشانهي مادها نيستند؟ -- هيچ دليلي براي اثبات اين مطلب وجود ندارد. ايسنا: دكتر فيروزمندي بر اساس تطابق فرم پوشاك آنها با منابع آشوري و تخت جمشيد اين نتيجه را گرفته است؟ -- ايشان اين پوشاك را از كجا آوردهاند؛ در كتيبههاي بينالنهرين از قومي به نام "مدي" صحبت شده كه ما چون نميدانيم كه هستند، آمدهايم آنها را به اسم مادها نامگذاري كردهايم و ميگوييم مركز آنها اكباتان است؛ در حالي كه هيچ اثري از آنها وجود ندارد. ايسنا: ولي سفالهاي مكشوفه از حوزه سفال غرب كشور به اعتقاد كارشناسان تاريخ هنر و مدارك گاهنگاري متعلق به دورهي ماد است. -- حتي يك دانه سفال متعلق به دورهي ماد پيدا نشده و چنين چيزي وجود ندارد؛ همهي اينها براي اين است كه اين مورخان حاضر نيستند به يك گفت و گوي جدي تسليم شوند. من از اين مورخان ميخواهم تا يك شي منقول متعلق به مادها را در طول تايخ نشان دهند و مطمئنم كه هيچ يك نميتوانند اين كار را انجام دهند. ايسنا: پس اشيا فراواني كه از دورهي ماد در موزهها نگهداري ميشوند چه؟ -- هيچ دليلي بر مادي بودن اين آثار وجود ندارد، اصلا من ميگويم ماديها همان منديهاي شمال قفقاز هستند كه يك بار هم به آشوريها حمله كردهاند؛ ولي آنها كه ميگويند كردستان سرزمين مادها ميباشد، هيچ دليلي ندارند، چون با وجود اين كه مورخان ادعا ميكنند ماد يك امپراطوري با عظمت بوده، هيچ گونه آثار مادي و منقول از اين حكومت به دست نياوردهاند، لذا همان طوري كه يك كورش قلابي در پاسارگاد و پارس به ما تحويل داده شده، ماد نيز يك آستر قلابي براي لباس قلابي هخامنشيان است كه هيچ كدام هم قابل اثبات نيستند، چون در تاريخ ايران، كوچكترين نشانهي هخامنشي و مادي به صورت اشيا منقول به دست نيامده است. ايسنا: شما در يك جاي ديگر نوشتهايد كه باستان شناسي جهان ميكوشد تا هويت تاريخي قبل از سلسلههاي تاريخي ايران را كتمان كند، در حالي كه بيشتر هياتهاي خارجي محوطههاي پيش از تاريخ ايران را حفاري كردهاند؟ -- هياتهاي خارجي براي كنجكاوي گروهي و آكادميك خود وارد حيطهي گفت و گو شدند، ولي آن را به شكل ارايهي يك نظريهي تمدن پيش از هخامنشي درنياوردند، بزرگترين مورخان آنها در اين زمينه گيرشمن است كه حفريات زيادي از جمله در سيلك كاشان انجام داده است. ايسنا: آيا به اين نكته توجه كردهايد كه آنها بسياري از گزارشهاي حفاريهاي خود را منتشر كردهاند؟ -- برخي از آنها اين گزارشها را منتشر كرده و برخي نيز نكردهاند، ولي به عنوان نمونه گيرشمن در نگارش تاريخ ايران نوشته است كه تا پيش از هخامنشيان در ايران هيچ تمدني وجود نداشته و اقوام پراكندهي وحشي در آن زندگي ميكردند، اگر او آثار تمدن سيلك را طبقه بندي و منتشر كرده است، پس با چه جراتي ادعا كرده كه ايران قبل از هخامنشيان فاقد تمدن بوده است. ايسنا: به گفتهي مورخان اشارهي گيرشمن، نبود يك سيستم حكومت مركزي است، نظر شما چيست؟ -- اين يك گفت و گوي ديگر است؛ چون او ميتوانست بگويد در ايران تمدنهاي بومي درخشاني وجود داشتند كه در اين صورت موفق نميشد آرياييها را به عنوان حامل تمدن به ايران معرفي كند. هر چند كه آرياييها اصلا وجود خارجي نداشته و مورخان آنها را براي توضيح تواريخ خود ساختهاند. ايسنا: يعني شما وجود آرياييها را تكذيب ميكنيد؟ -- ببينيد اصلا هيچ آريايي وجود ندارد و امروزه همه به اين كلمه در دنيا ميخندند و ميگويند آريايي افسانهاي نژادپرستانه است. اولين بار نيز اين واژه را داريوش در بيستون بكار برده و توضيحي نيز براي آن ارايه نكرده است. بعدها نيز اصلا مورد استفاده قرار نگرفته تا اين كه در دوران اخير، پرچم آريايي بودن دوباره افراشته شده است. ايسنا: ولي به گفتهي زبان شناسان اين واژه در دورههاي بعد نيز به خصوص ساساني قابل مشاهده است؟ -- اين واژه در دورههاي اشكاني و ساساني اصلا وجود ندارد تا اين كه در 150 سال اخير كه غرفهي جديد ايران شناسي و باستان شناسي با اهداف ويژهي خود دكان آرياييها را باز كرده است و اخيرا نيز همانطور كه من در كتاب آنها را نقل كردهام، همه ادعا دارند اين كلمه موهوم بوده و هيچ معناي تاريخي ندارد و حاصل اين كلمه نيز برداشتهاي نژادپرستانهاي است كه هيتلر به آن متكي بود! ايسنا: شما در يك جاي كتاب كتيبهي داريوش را بياعتبار دانستهايد در صورتي كه در جاهاي ديگر به همين كتيبه استناد نكردهايد، اين امر را چگونه توجيه ميكنيد؟ -- من اين استنادها را براي اثبات بياعتباري داريوش كه گفته است راستي را دوست دارم انجام دادهام؛ چون ادعاهاي داريوش مغاير با تاريخ و رخدادهاي تاريخ است. ايسنا: آيا به اين امر توجه داشتهايد كه طبق دكترين نظامي، جنگ يك ضرورت لايتغير از زندگي انسان است؟ و آيا به اعتقاد شما داريوش به عنوان فرمانرواي يك امپراطوري بزرگ، مجزا از اين امر هست يا خير؟ -- ما از ضرورت جنگ حرفي نزدهايم بلكه گفتهايم هويت اينها غير ايراني است. ايسنا: يعني شما معتقديد داريوش ايراني نيست؟ -- بله، نه تنها داريوش، بلكه هخامنشيان هم ايراني نيستند. ايسنا: پس از كجا آمدهاند؟ -- از پشت درياي سياه. ايسنا: شما در كتاب 12 قرن سكوت به دوران ركود 1200 سالهي سلسلههاي تاريخي اشاره كردهايد، ولي يكي از مورخان معاصر معتقد است، شما در كمال زيركي دوران طولاني حكومت سلوكيان را ناديده گرفته و اين مدت را هم به حكومت سلسلههاي تاريخي افزودهايد؟ آيا به نظر شما سلوكيها بيگانهتر از هخامنشيها نبودهاند؟ -- در مورد اشكانيان و ساسانيان كتابي را به زودي چاپ خواهم كرد و اصلا من نميخواستم وارد آن دوران شوم چون به نظرم زائد بود و مطمئنا مطلعين از اين دورهها اشراف كافي به مساله دارند، منتهي فشارهاي زيادي كه به من وارد آمد كه بايد اين دوره تبيين شود. ايسنا: يعني از ديدگاه شما همه داراي اين اطلاعات هستند؟ -- ببينيد به زودي بخش دوم 12 قرن سكوت با عنوان سلوكيه، اشكانيان و ساسانيان چاپ خواهد شد تا اين خلا موجود پر شود و زماني هم كه شروع به نوشتن كردم، اتفاقا ديدم چقدر خوب شد كه من زيرفشار رفتم؛ بخش دوم اين كتاب به شما ثابت ميكند كه اين 1200 سال جز سكومت محض و سكوت ملي هيچ نيست و سكوتي كه طي سالهاي حكومت اشكاني و ... هيچ كلامي حتي بر روي سنگ و چوب نوشته نشده و اگر هم نوشتهاي بر روي سكهها ديده ميشود، همه به زبان يوناني است. ايسنا: ولي دستاوردهاي باستان شناسي از وجود مدارك نوشتاري ديگر هم خبر ميدهند؟ -- اصلا اين طوري نيست. ايسنا: آيا از نزديك مدارك موجود در موزهي ملي را بررسي كردهايد؟ -- من در مورد هخامنشيها صحبت كردهام و گفتهام كه داريوش منشيان مغلوب و شكست خوردهي ايلامي و بابلي را وارد كرد تا خط ميخي را براي وي تدارك ببيند تا وي در نمايشات تاريخي خود از آن استفاده كند، خط مورد استفاده در دربار هخامنشي حتي در تخت جمشيد نيز ايلامي بوده نه ميخي. ايسنا: پس اسناد دورهي هخامنشي چه؟ چون برخي از آنها 3 زبانه هستند؟ -- اغلب كتيبههاي تخت جمشيد 3 زبانه است، يعني خطوط ميخي پارسي، بابلي و ايلامي در اين كتيبهها به چشم ميخورد؛ ولي اسناد دروني تخت جمشيد، همچون لوحههاي گلي صرفا به خط ايلامي است. ايسنا: كه شما در يك جاي ديگر آنها را با ساير اسناد هخامنشي جعلي دانستهايد؟ -- نه اينها جعلي نيستند. ايسنا: ولي شما نوشتهايد كه سنگ نبشتهي داريوش و سند كورش و ديگر نبشتههاي پاسارگاد نامطمئن و جعلي هستند؟ -- اين طور نيست و من ادعا نكردهام كه اينها جعلي هستند؛ بلكه گفتهام مطالب مطرح شده در اين كتيبهها با واقعيتهاي تاريخي تطابق ندارد. ايسنا: اين نكته عين مطلب شماست كه نوشتهايد نسب نامهي داريوش در بيستون نامطمئن است؟ -- در مورد نسب نامه، بلي؛ ولي توجه داشته باشيد، جعل با نامطمئن فرق دارد و ادعاي داريوش در اين كتيبه مبني بر اين كه 8 پشت من شاه بوده، غلط ميباشد؛ چون هيچ ردپايي از اين شاهاني كه وي در بيستون برشمرده، در منطقه ديده نميشود. ايسنا: شما گفتهايد كه سرزمين پارسه وجود خارجي ندارد، در حالي كه بنياد پژوهشي پارسه پاسارگاد راه اندازي شده و هيات باستان شناسي فرانسه با استفاده از سيستم حفاري ژئوفيزيك در آستانهي مشخص كردن موقعيت اين شهر تاريخي در نزديكي پاسارگاد است؛ نظرتان چيست؟ -- آنها به چه دليلي اسم اين شهر را پارسه گذاشتهاند؟ ايسنا: اين مطلبي است كه مسوولان و كارشناسان ميراث فرهنگي مدعي آن هستند؛ شما قبول نداريد؟ -- آنها از اين كارها زياد كردهاند؛ ولي ما به دنبال تصوير دقيقي از تاريخ هستيم. ايسنا: شما چه مدركي داريد كه اين شهر پارسه نيست؟ -- شما در سرزميني قرار داريد كه قبل از هخامنشيان مملو از تمدنهاي انساني است كه عموما از قبيل اورارتورها، هيركانيان، زابليها و ... شناخته شدهاند، پس در اين مجموعه جغرافيايي جاي خالي وجود ندارد كه قوم پارس در آن ساكن شوند؛ اين كلمه (ايران) را براي اولين بار داريوش به كار برده و پيش از او نيز در اسناد ملي و بينالمللي قابل رويت نيست. ايسنا: آيا به اين نكته واقف هستيد كه به گفتهي كارشناسان تاريخ هنر كلمهي "پارسواش" در اسناد بينالنهرين به كار رفته است؟ -- اگر پارسواش را همين پارسها در نظر بگيريم، شما ديگر با يك امپراطوري مواجه نيستيد، بلكه با يك قوم پراكندهاي مواجهيد كه جايي براي سكونت ندارند؛ آنها از سمت شمال شروع به حركت كرده و سپس به سوي حوالي درياچهي اروميه، شوشتر و ايلام حركت ميكنند كه سرانجام ايلاميها آنها را به عقب رانده و آنها به سوي سرزميني كه امروزه فارس خوانده ميشود حركت ميكنند. ايسنا: تاكنون كسي نيز مدعي نشده كه هخامنشيان از ابتدا داراي حكومت مركزي بودهاند؟ -- من نيز سوال ميكنم چنين قومي كه در هيچ كجا نميتواند ساكن شود؛ امكانات حمله به بابل را از كجا آورده است!؟ ايسنا: به عقيده مورخين اين امر مختص هخامنشيان نيست و بسياري از پادشاهان بزرگ نيز از ردههاي پايين جامعه به اين منصب دست يافتهاند؛ اين نكته را قبول داريد يا خير؟ -- اين امر اشكالي ندارد، منتهي ما در تاريخ به اين نكته آگاهي داريم كه چه كساني از اين پادشاهان حمايت كردهاند. اينها را تاريخ آشكارا براي ما معرفي كرده است. ايسنا: به يك معناي ديگر شما قبول نداريد كه امپراطوري هخامنشي از اتحاد طوايف پارس صورت گرفته است؟ -- آخر چه طوري اين 12 طايفه پيدا شدهاند و چه نشانههايي از زيستگاهها، مقابر و ساير مشخصههاي آنها وجود دارد؟ اين امپراطوري به بابل حمله كرده است، بابل كه سرزمين ضعيفي نبود، بلكه بزرگترين قدرت جهان كهن بود. ايسنا: آيا خبر داريد دكتر سرفراز به تازگي در حفاريهاي خود كاخ كورش را در استان بوشهر كشف كرده است؟ -- اين مطالب مربوط به بعد از پيدايش هخامنشيان است. ايسنا: شما قبلا گفتيد زيستگاههاي هخامنشي كجاست؟ خوب كاخ كورش يكي از نشانههاي حكومت هخامنشي است، از سوي ديگر به گواهي اسناد تاريخي، بابليها چندان بيارتباط با تمدن بينالنهرين و خليج فارس نيستند؛ آيا اين گواهي تاريخي را قبول نداريد؟ -- يافتههاي هخامنشي پس از ظهور كورش در بابل ديده ميشود و مورخان بايد براي اثبات ادعاهاي خود نشانههاي حكومت هخامنشي و تمدن آنها را پيش از ظهور كورش در بابل كشف كنند؛ چون تاريخ نيز نشانهاي از كورش و هخامنشيان را پيش از ظهور وي در بابل سراغ ندارد و آن چه كه به نام آثار دورهي هخامنشيان شناخته شده، بعد از ورود كورش به بابل ساخته شده است؛ درست در اين هنگام كه ما از پارسها هيچ نميدانيم، تورات وعده ميدهد كه قرار است شخصي به نام كورش از آن سوي درياي سياه كه به استخدام ما درآمده، بابل را خراب و اسراي يهود را آغاز كند. ايسنا: آيا به اين نكته توجه كردهايد كه حتي در تورات ترجمه شده به فارسي هم لغاتي همچون استخدام كورش وجود ندارد؟ -- چرا هست، آن جا كه يهوه (خداي يهود) اصرار دارد كه كورش به سمت بابل حركت كند، جايي كه ميگويد كورش تو شجاع باش، نترس و به سمت بابل حركت كن؛ او به كسي اين حرفها را ميزند كه مزدور او باشد و او را دلداري دهد؛ والا يهوه (خداي يهود) كه نسبت به يك ناشناس همچين خطابي نميكند. ايسنا: مدارك تاريخي اعم از ملي و بينالمللي گواهي ميدهند كه قسمت اعظم اين پيش بيني كه شما از آن به نام كشت و كشتار بابليان تفسير كردهايد، اشتباه از آب درآمد و كورش نه تنها بابل را خراب نكرد، بلكه خداي مردوك را نيز تجليل كرد؟ -- اينها افسانههاي مورخين جديد است و گل نوشتهي كورش كه به عنوان اولين بيانيهي او در تاريخ ثبت شده، ميگويد: به هزينهي من اسرا بابل به اورشليم بازگشته و خانهي خدا و معابد را آباد كنند، آنها تمام ثروت خود را نيز ببرند و در تمام مسير همه به آنها كمك كنند. ايسنا: از اين مضمون كه معني آدم كشي دريافت نميشود، در ثاني درترجمهي گل نبشتهي كورش كه توسط دكتر ارفعي انجام شده و به صورت كتاب نيز منتشر شده، تاكنون هيچ اشارهاي به قتل و خونريزي نشده است؛ آيا قبول نداريد؟ -- گل نبشتهي كورش داراي 2 بخش است، بخش اول آن از زبان فرد غايبي گفته شده كه در حقيقت توضيح دلايل ورود كورش به بابل است كه اين مقدمه، شبيه توضيحات تورات است و اين بزرگترين دليلي است كه نشان ميدهد كورش هيچ كاره بوده و يهوديان او را تقويت كردهاند؟ ايسنا: اگر يهوديان واقعا در اين حد نبوغ داشتهاند، چرا در مدارك باستان بينالنهرين از آنها به عنوان بردهي بابليها ياد شده است؟ -- آنها برده نبودند، ولي اسير بودند. ايسنا: مدارك تاريخي و باستان شناسي نشان از اين امر دارد كه در زمانهاي گذشته و حتي نه چندان دور هم اسرا به بردگي درآمده و خانوادهي آنها نيز كنيز ميشدند؛ نظر شما چيست؟ -- يهودياني كه در بابل اسير بودند، به اين دليل در بابل به سر ميبردند كه داراي خرد و دانش بودند و بختالنصر برگزيدگان يهود را به بابل برده و بقيهي مردم را هم به سمت شرق يعني ايران و قفقاز كوچ داد. ايسنا: و بسياري از آنها را هم قتل عام كرد، اين طور نيست؟ -- صحبتي از اين قتل عام نشده است. ايسنا: اينها مداركي است كه آشوريان در سنگ نگارههاي خود به يادگار گذاشتهاند، آيا آنها را مطالعه كردهايد؟ -- اسناد آشوري مربوط به قبل از زمان كورش است و آشوريها قبل از بختالنصر 2 بار به اورشليم حمله برده و آن جا را غارت كردهاند، ولي در زمان بختالنصر، كشتاري در بين نيست؛ ولي گفت وگوي مهاجرت هست، چون آنها به سمت مشرق رانده شده و در بين آنها انبيا يهود هم وجود دارند كه خوب ميدانند تا وقتي حكومتهاي بابلي و آشوري وجود داشته باشند، يهوديان نميتوانند به آشور بازگردند. ايسنا: مورخان ميپرسند، چطور قوم يهود كه در نهايت ذلت، به بردگي بابليها درآمده است، امپراطوري قدرتمندي همچون سلسلهي هخامنشي را به سر كار ميآورد، نظر شما چيست؟ -- يهود يك قوم خردمند است، چون براي بقائش به خردش نياز دارد، چرا كه اين قوم داراي هيچ سرزميني نبوده و به دليل اين كه خود را از اعقاب حضرت ابراهيم (ع) ميداند، ادعاي مالكيت بر اور را دارد، بعدها اقوام حضرت يوسف با خود وي به مصر رفته و بعد از مدتي فراعنه آنها را به صحراي سينا بردند و بعد از وفات حضرت موسي نيز، اين قوم به سمت فلسطين حركت كرده و با كشتار ساكنان بومي، معابد خود را ايجاد كردند، پس به شكل تاريخي اقوام يهودي همچنان كه تورات معترف است در فلسطين ساكن بودهاند. ايسنا: شما ادعا كردهايد كه هخامنشيان ساخته و پرداختهي قوم به برده درآمدهي بابليها هستند، ولي داريوش در كتيبهي بيستون خود را آريايي ناميده و از خداي خود به نام اهورامزدا نام برده است، آيا اين دو با هم در تضاد نيستند؟ -- اهورامزدا در بيستون وجود ندارد و اينها همه حقه بازي است. ايسنا: يعني منظور شما همان طور كه در كتاب 12 قرن سكوت آن را ترجمه كردهايد، كلمهي "اورمزد" به جاي اهورامزدا است؟ -- بله من اين كلمه را با استفاده از لغات بينالنهريني ترجمه كردهام و اصلا در اين كلمه حروف "هـ" و "ا" وجود ندارند. ايسنا: پس ترجمههاي مشهورترين زبان شناسان ايران و جهان چه؟ آيا نظر آنها را قبول نداريد؟ -- من به آنها كاري ندارم، اگر زبان شناسان آمدند و حرف "هـ" را در اين كلمه طبق ضوابط ميخي باستان نشان دادند، من كلمهي اهورا را قبول ميكنم؛ وقتي كه اين حرف وجود ندارد و آنها حرف "هـ" را از خودشان درآوردهاند، پس درصدد حقهبازي هستند. ايسنا: آيا وجود كلماتي همچون (اهورامزدا، مزدااهورا، يسنا و ... را در وداهاي هند هم قبول نداريد؟ -- من به هيچ كس كاري ندارم و حرف خودم را ميزنم، اگر مورخان قبل از من حرفهايي زدهاند، بيايند و از خود دفاع كنند؛ اصلا همين زبان شناسان به من بگويند حرف "هـ" در اهورامزدا كجاست، كلمهاي كه من از آن استخراج كردهام (اورمزد) به معني خداي سرزمين بخش است و چون داريوش كارش تسخير سرزمينهاي ديگران بوده است، در كتيبهي بيستون گفته كه اين ايالتها را خداي سرزمين بخش به من داده است و اين نقش بالداري هم كه به عنوان سمبل اهورامزدا به كار رفته، مخصوص هخامنشيان نبوده و از 1000 سال پيش از اين سلسله در منطقه كاربرد داشته است؛ لذا وقتي از دورهي هخامنشي خارج ميشويد، ديگر اين كلمه وجود ندارد تا 100 سال پيش كه اين كلمه با نقش بالدار به عنوان نمايندهي خدا مطرح شدند، اينها همه حقهبازي است. ايسنا: شما در يك جاي ديگر كتاب نوشتهايد لوحههاي آريامن و آرشام جعلي است، ملاك شما براي جعلي بودن اين اسناد با استفاده از چه تجهيزات فني بوده است؟ -- شناخت يافتههاي باستان شناسي يك سيستم دارد كه نشان ميدهد يك شي در كجا، توسط كدام هيات و در كدام حفاري به دست آمده است، در صورتي كه در مورد اين 2 كتيبه اين گزارش وجود ندارد. ايسنا: اين لوحهها توسط هيات باستان شناسي اروپاييان كشف شده و تاكنون نيز محوطههاي زيادي وجود دارند كه عليرغم كشف آثار درخشان، هنوز گزارش آنها چاپ نشده است؛ ديدگاه شما چيست؟ -- هياتهاي خارجي يواشكي وارد اين كشور نشدهاند، پس به دليل اين كه گزارش كشف اينها را ندادهاند، پس لوحهها قلابي است. ايسنا: آيا نتيجهي آزمايشات كربن 14 را هم قبول نداريد؟ -- كسي اين كتيبهها را با كربن 14 آزمايش نكرده است و ناگهان در 80 سال پيش در فرانسه ادعا شد كه اين 2 كتيبه پيدا شده است و فقط عكس آن را چاپ كردند؛ با وجود اين كه هيچ گزارشي از محل كشف اين لوحهها وجود ندارد. آنها همچنان مدعي هستند كه لوحههاي آريامنه و آرشام اصيل هستند از طرف ديگر خط ميخي فارسي باستان در زمان داريوش اختراع شده، پس چطور ممكن است 150 سال پيش از داريوش به اين زمان مطلب نوشته باشند؛ در حالي كه خط ميخي بعد از خطوط ايلامي و بابلي پديدار شده است و در تمام كتيبهها نيز اين 3 زبان به چشم ميخورند. ايسنا: يعني قبول نداريد كه برخي از كتيبههاي هخامنشي يك زبانه هستند؟ -- من سراغ ندارم و اين 2 كتيبه (آريامنه و آرشام) تنها كتيبههاي تك زبانهاي هستند كه 100 سال پيش ساخته شدهاند. ايسنا: يعني شما ميگوييد تقلبي هستند؟ -- بله تقلبي هستند، البته جعل قديم هم نيستند، به دليل اين كه خطوط ميخي موجود در اين كتيبه، تا آن حدي كه من ميخي باستان را ميشناسم، جديد است؛ الگوي نگارش آن نيز شبيه ميخي باستان نبوده و 6 خط آن داراي 12 غلط است، بنابراين من معتقدم به دلايل مختلفي همچون نبود گزارش كشف، تك زبانه بودن، غلط داشتن و عدم تطبيق خطوط آن با خطوط ميخي، لوحههاي آريامنه و آرشام جعلي هستند. اگر جعل قديم باشد، معلوم ميشود كه هخامنشيان براي اثبات پيشينهي خود سند جعل كردهاند و اگر جعل جديد هم كه باشد كار افراد غيرحرفهاي است كه بيشتر به كار جهودهاي جديد شبيه است. ايسنا: از نظر شما چقدر طول ميكشد تا يك قوم كه تحت هر شرايطي اعم از مهاجرت، جنگ و... وارد يك سرزمين شده است، جزيي از آن كشور محسوب شود؟ -- اگر اين قوم مهاجم باشد، فرهنگ خاص خود را ميآورد و اگر بومي است كه فرهنگش ثابت است، ولي اگر اين ملاك ورود هخامنشيان غيربومي باشد، بايد گفت آنها هيچ فرهنگي را با خود نياوردهاند؛ حتي آنها از خود يك خط منحني هم ندارند به گونهاي كه آن چه در ايران و بينالنهرين از نشانههاي حكومت هخامنشي شمرده ميشود، داراي پيشينهي بومي است. ايسنا: من از شما پرسيدم، چقدر طول ميكشد اين قوم به لحاظ جامعه شناسي جزيي از ايران محسوب شود؟ -- اگر مهاجم باشند، هرگز جزيي از يك ملت نميشوند، مثل مغولان كه آمدند و بعد از ابتلا به ضعف دروني به سرزمين خود بازگشتند. ايسنا: به ادعاي شما سلسلههاي تاريخي 1200 سال در ايران بودهاند، آيا اين زمان براي ايراني شدن كافي نيست؟ از سوي ديگر، به گفتهي تاريخ، عامل اصلي شكست سلسلهي سلوكي در ايران اقوام پارت بودند، پس اين طايفههايي كه شما در كتاب خود اسامي آنها را مطرح كردهايد، آن موقع كجا بودند تا در برابر سلوكيها از هويت خود دفاع كنند؟ -- سوال من هم از مدعيان بومي بودن سلسلههاي تاريخي اين است كه به عنوان نمونه كرمانيها از هزارهي دوم ميلاد شناخته شده هستند، آنها داراي فرهنگ خاص خود بوده و بعد از هر شكست تاريخي نيز مجددا در تاريخ حضور داشتهاند؛ اگر هخامنشيان بومي بودند، پس از شكست از اسكندر كجا رفتند و چرا آثار آنها وجود ندارد؟ ايسنا: در زمانهاي باستان به شهادت تاريخ، بسياري از اقوام بعد از شكست در درون ساير گروههاي اجتماعي حل شدند، آيا از ديدگاه شما اين احتمال در مورد هخامنشيان وجود ندارد؟ -- مگر كرمانيها و هيركانيها در اقوام ديگر حل شدهاند؟ اگر تاثيراتي هم پذيرفته باشند، عليرغم تغيير يافتن آداب و رسوم، هويت خاص خود را هم دارند؛ ولي هخامنشيان به كجا رفتند و چگونه حكومتي كه تخت جمشيد را ساخته است، با حملهي اسكندر نابوده شده است؟ ايسنا: ولي تاريخ شهادت جالبي در اين زمينه دارد، حكومت قدرتمند ساسانيان با حملهي اسلام به همان سرنوشتي دچار شد كه شما در بند فوق آن را ناممكن دانستيد، نظر شما چيست؟ -- اصلا من ميگويم ساسانيان هم ايراني نيستند، چون اگر ايراني بودند، مثل برخي از اقوام كه عليرغم شكستهاي متعدد در صحنهي تاريخ باقي ماندهاند، آنها نيز حضور داشتند. ايسنا: به نظر شما از ديدگاه جامعه شناسي ميشود قومي 500 سال در ايران زندگي كند، ولي ايراني نباشد؟ اين امر شامل حال هخامنشيها نميشود. ايسنا: شامل حال اشكانيان و ساسانيان چطور؟ -- ساسانيان هم كمتر از 400 سال بودند، اشكانيان هم بومي نبوده و هويت ملي نداشتند و اصلا معلوم نيست به چه دليل در اين سرزمين پراكنده شدند و ما از آنها هيچ خبري نداريم. ايسنا: از هخامنشيان تا ابتداي حكومت ساسانيان چند سال است؟ -- 600 سال. ايسنا: شما مدعي شدهايد كه هخامنشيان را يهود سركار آورده است، چگونه بر اين نتيجه دست يافتهايد؟ -- من اين ادعا را نكردهام، بلكه تورات گفته است كه من هخامنشيان را سركار آوردهام. ايسنا: چطور امكان دارد قومي كه خود برده بابل است، موفق به ايجاد حكومت سازمان يافتهاي همچون هخامنشي در يك سرزمين ديگر شود؟ -- شما از اهميت و تواناييهاي يهود آگاهي نداريد. ايسنا: اگر قوم يهود به گفتهي شما داراي نبوغ و توانايي بالايي است، چرا هميشه در تاريخ موفق به ايجاد حكومت مركزي نشده و حتي در طول تاريخ هيچ سرزميني نداشته است؟ يهوديها، نظامي نبوده و در طول تاريخ 3500 سالهي خود نيز عليرغم اين كه هيچ نداشتهاند، دين و هويت خود را حفظ كرده و جهان را نيز اداره ميكنند، اين ويژگيها در طول تاريخ شامل حال يهود بوده و اين قوم نخستين قومي است كه صاحب كتاب است. ايسنا: آيا به اعتقاد شما اين داستانهاي يهودي ساختهي خود آنها نيست؟ -- ما ميگوييم تورات حكايت ميكند كه يهوديها كورش را از شمال درياي سياه انتخاب كرده و بينالنهرين را صاف كردهاند تا به راحتي به سرزمين خودشان برگردند و تورات در اين زمينه دلايلي را نيز آورده است، مبني بر اين كه قومي كه من تجهيز كردهام، آن قدر خشن است كه ضربهي شمشيرش هم خطا نميرود. ايسنا: مستندات تاريخي روايت ديگري را متضاد از گفتههاي شما از ورود كورش به بابل ترسيم كردهاند، نظرتان چيست؟ -- اين مستندات چيزهايي است كه در كتابها پيدا ميشود، ولي در عمل با حملهي كورش بابل نابوشد شد و ديگر هيچ وقت به عنوان سرزمين ملت بابل شناخته نشد، نه تنها بابل بلكه تمدنهاي آشور، شوش و عيلام هم با هجوم هخامنشيان تخريب شد. ايسنا: آيا منابع يوناني و تمجيد آنها از نحوه برخورد انساني كورش با ملل مغلوب را مطالعه كردهايد؟ -- بله اينها مطالبي است كه در اين گونه كتب بررسي شده ولي تاريخ نويسان هردوت را به عنوان يك مورخ ميشناسند در حالي كه من ثابت كردهام ايشان مورخ نيست و اگر شما هم به او پول بدهيد براي شما تاريخ مينويسد؟ ايسنا: بقيه نويسندگان چطور؟ مورخاني از قبيل كتزياس، گزنفون و ... -- كتزياس ذيل هردوت است و ما به ذيل كار نداريم؛ ضمن اين كه خود كتزياس منكر كورش است و ميگويد هر چه دربارهي كورش گفتهاند دروغ است. ايسنا: كارشناسان تاريخ هنر ميگويند شما در نگارش 12 قرن سكوت از نوشتههاي نويسنده كوروش دروغين بهره بردهايد، آيا اين امر را قبول داريد؟ -- اصلا به آن نوشتهها نظر نداشتهام! مگر فرقي هم ميكند، اگر پايينتر از آن هم در تاريخ نويسي وجود دارد، من ميگويم به آثارش نظر دارم؛ اين مورخان بهتر است بروند خود را اصلاح كنند كه به جاي نقد يك نوشتهي ساده از اين حرفها ميزنند. اينها فقط از روي بيسوادي ناشي ميشود، آنها هراسان از اين نكته هستند كه ناتوان از پاسخگويي هستند، نويسنده كوروش دروغين هم در نوشتهاش از خود چيزي ننوشته، بلكه روايتهاي كتزياس را وام برداري كرده است. ايسنا: اظهار نظر مولانا ابوالكلام آزاد در مورد ذوالقرنين بودن كورش يعني چه؟ آيا اين را هم قبول نداريد؟ -- ابوالكلام آزاد حق اظهار نظر در مورد مسايل ايران را ندارد، او متعلق به هند است كه نشسته و عقيدهاي را از بيخ و بن غلط در اين زمينه ابراز داشته است؛ او نميتواند با اين عقيدهي غلط چيزي را ثابت كند. در حالي كه من آوردهام ذوالقرنين اسكندر است، چون در تاريخ 30 سكه متعلق به دوران حيات و پس از مرگ اسكندر پيدا شده كه 2 عدد شاخ را به سر خود بسته است و اين بزرگترين سندي است كه اطلاق صفت ذوالقرنين به اسكندر باز ميگردد. ايسنا: آيا تاريخ شاهدي بر اين گفتهي شما دارد؟ -- بله همه گفتهاند كه اسكندر، ذوالقرنين است. ايسنا: يك نمونهاش را ميگوييد؟ -- همه گفتهاند به غير از مولانا ابوالكلام آزاد. ايسنا: شما يك نمونهاش را بگوييد؟ -- نمونهاش خرمشاهي كه عقايد مربوط به اسكندر را بررسي كرده و با بررسي آرا و اسناد موجود از جمله قرآن كريم، نتيجه گرفته آن ها كه كورش را ذوالقرنين ميدانند، اشتباه كردهاند! ايسنا: از كجا معلوم كه خرمشاهي اشتباه نكرده باشد؟ -- براي اين كه اسناد او كامل است. ايسنا: شما گفتيد ابوالكلام آزاد صلاحيت اظهار نظر در مورد كورش را نداشته است، آيا به نظر شما خرمشاهي اين صلاحيت را داشته است؟ -- خرمشاهي وارد صلاحيت نشده بلكه اظهار نظرهاي موجود را نقل قول كرده و متوجه شده كه اسناد مربوط به اطلاق صنعت ذوالقرنين به اسكندر معتبرتر از اسناد كورش است؛ چون از اسكندر سكهي با شاخ وجود دارد، ولي از كورش وجود ندارد و به نظر من تصور موافقان كورش نقش برجستهي وي در پاسارگاد است كه كورش را با 2 بال و كلاه مصري نشان ميدهد و آنها تصور كردهاند اين كلاه شاخ است كه در واقع كلاه شعلههاي الوهيت است كه بر سر فرعون مصر نصب ميشده است؛ گذشته از اين در قرآن كريم هم اشاره شده كه اسكندر ذوالقرنين است و من آن را بررسي كردهام. ايسنا: تاريخ چهرهي اسكندر مقدوني را يك نظامي خشن و بيرحم معرفي كرده كه نمونهي اين بيرحمي در خط سير سپاه او كاملا مشهود است؛ آيا از ديدگاه شما اين چنين فردي با صفات فوق، ميتواند ذوالقرنين قرآن كريم باشد؟ -- برخيها هيچ چيز نميدانند؛ اسكندر در بين ملل ترك، بينالنهرين و اعراب پيامبر خدا به شمار ميآيد و تمام اسناد باقي مانده از اسكندر نيز با نوعي مهرباني و احترام از وي ياد كردهاند، حتي فردوسي او را به شدت ستايش كرده و براي اين كه اين ستايش جنبهي مذهبي داشته باشد، ابتدا او را به مكه برده و بعد او را ستايش كرده است. /ادامه دارد /