به گزارش ایسنا، علی علیدوست، از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس درباره یکی روزهای تلخ اسارت روایت می کند: اولین رمضان اسارت، سال ۱۳۶۰ بود. سالی که هم برای ملت ایران و هم برای ما اسیران، دشواریهای زیادی داشت. در همان روزهایی که خود را برای روزهداری آماده میکردیم، خبر تلخ فاجعه هفتم تیر به ما رسید. داغ یاران امام، اندوهی بر اندوههای ما افزود.
چند روز قبل از آغاز ماه مبارک، عراقیها اعلام کردند که کسانی که قصد روزه گرفتن دارند، باید ثبتنام کنند. بین بچهها دو دیدگاه متفاوت وجود داشت؛ عدهای میگفتند که شاید این یک نقشه باشد تا ما را از اردوگاه ببرند، اما گروهی دیگر بر این باور بودند که باید به تکلیف خود عمل کنیم، هرچه پیش آید مهم نیست. در نهایت، بسیاری از اسرا نام خود را نوشتند.
روز اول ماه رمضان، با صدای سوت عراقیها در محوطه اردوگاه جمع شدیم. فرمانده عراقی گفت: «آنهایی که روزه میگیرند یک طرف بایستند و آنهایی که روزه نمیگیرند، طرف دیگر.» بدین ترتیب، دو صف تشکیل شد. روزهداران را در چهار آسایشگاه جداگانه قرار دادند. برخلاف شایعاتی که برخی پراکنده کرده بودند، رفتار عراقیها با روزهداران بد نبود.
برای سحری و افطار، درها را باز میکردند و غذای گرم میدادند. افطار، آش سادهای بود که همان شوربا نام داشت و سحر برنج میدادند. اما کمیت و کیفیت غذا مناسب ماه رمضان نبود؛ نه افطار سیر میشدیم و نه سحر. روزهای تیرماه طولانی و طاقتفرسا بود؛ گرمای سوزان، نبود آب خنک و تشنگیهای طولانی، شرایط را سختتر میکرد. تنها یک وعده چای میدادند، اما اینکه برای سحر بود یا افطار، دقیق به یاد ندارم.
چند روزی که گذشت، برای تأمین آب خنک چارهای اندیشیدیم. هر گروه غذایی، یک حلب ۱۷ کیلویی روغن از آشپزخانه گرفت. دور آن را با گونی پوشاندیم و هر صبح که درها باز میشد، آن را پر از آب کرده و در سایه میگذاشتیم. گونی را مدام خیس میکردیم تا نسیم، آب را کمی خنک کند. عصر که آمارگیری انجام میشد، این آب اندکی خنک شده بود و هنگام افطار، هر نفر یک لیوان آب مینوشید.
اما در کنار تمام این سختیها، فضای معنوی زیبایی در اردوگاه شکل گرفته بود. برای اولین بار، همدلی خاصی میان همه ایجاد شده بود. نمازها را همزمان میخواندیم؛ هرچند که جماعت ممنوع بود، اما دعاها و تعقیبات را یک نفر بلند میخواند و دیگران با او زمزمه میکردند. دعای قبل از افطار، ربنا، ختمهای قرآن، کلاسهای احکام و آموزش قرآن، همه و همه به لطف این فضای روحانی برقرار شده بود. شبهای جمعه دعای کمیل برگزار میشد و در شبهای قدر، با رعایت مسائل امنیتی، احیا گرفته و قرآن به سر میگذاشتیم.
روز عید فطر، نماز عید را به جماعت خواندیم و برخلاف تصور، هیچ مشکلی پیش نیامد. یکی از اسرا، یک جلد مفاتیح همراه خود داشت که کمک بزرگی برای دعاها و مناجاتها بود. دعاها را از روی آن مینوشتیم و میان بچهها دستبهدست میچرخاندیم.
آن رمضان، با تمام سختیها، یکی از پرمعناترین و بهیادماندنیترین ماههایی بود که تجربه کردیم. تحمل تشنگی و گرسنگی در گرمای سوزان اسارت، با یاد خدا و همراهی برادران همبند، آسانتر میشد. نور ایمان، بر تاریکی زندان غلبه کرده بود.
انتهای پیام