عاقبت یک بلوف

بیشترشان با شلوار کردی و زیرپیراهنی می‌چرخیدند و دائم با همدیگر شوخی و بگو بخند می‌کردند و با اینکه تازه رسیده بودند، هیچ‌کدامشان به فکر تثبیت موقعیت نبودند. در همان ساعات اول ورودشان به مدرسه، توپ پیداکرده و داشتند با سروصدای زیاد فوتبال بازی می‌کردند.

به گزارش ایسنا، با آغاز جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق ساکن بودند.

ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما دراین‌بین مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های شهر آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشت‌ساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:

حدود ساعت ۲ بعدازظهر روز ۲۶ مهر ۱۳۵۹ بود که نگهبان‌های سر خیابان لام ۳۰، مشرف‌به خیابان اروسیه، گزارش دادند در دوخانه گروهکی مقابل مسجد، حرکاتی غیرعادی در جریان است.

نگهبان‌ها گفتند که حدس می‌زنند، رفت‌وآمدهای غیرعادی در جریان است. نگهبان‌ها گفتند که حدس می‌زنند رفت‌وآمدهای غیرعادی گروهک‌ها به خاطر این است که از کمیته، نیروهای جدیدی به خیابان هم‌جوار آمده‌اند و کاملاً آشکار و با سروصدای زیاد در مدرسه سپهر مستقرشده‌اند. نگهبان‌ها احتمال می‌دادند که تحرکات گروهک‌ها یا به خاطر ترس است یا به‌قصد نفوذ و جمع‌آوری اطلاعات.

هنوز خرمشهر کاملاً اشغال نشده بود و این گروهان از کمیته‌های انقلاب اسلامی که به کمیته‌های چهارده‌گانه معروف بودند، از تهران به آبادان فرستاده‌شده بودند تا آماده اعزام به خرمشهر باشند. چند نفر از آن‌ها به مسجد مراجعه کردند و گفتند که از کمیته‌های چهارده‌گانه برای جلوگیری از سقوط خرمشهر آمده‌اند.

دو نفر از فرماندهان آن‌ها بدون اینکه نیروهایشان را توجیه کنند که در وضعیت جنگی چگونه باید باشند، برای شناسایی به خرمشهر رفتند. نیروها بین هشتاد تا صد نفر بودند و در دبیرستان دخترانه سپهر آبادان اسکان موقت داده‌شده بودند.

قرار شد محمود با یکی دو تا از بچه‌ها به مدرسه سر بزنند و اوضاع را از نزدیک بررسی کنند. نیروهای مستقر در مدرسه، علاوه بر سلاح‌های عادی نیروهای پیاده، مقدار زیادی مهمات هم با خود داشتند. اما وضع استقرار آن‌ها اصلاً قابل‌قبول و معقول نبود. همان‌طور که نگهبان‌ها گفته بودند، سروصدا و رفت‌وآمدشان بیش‌ازحد بود و حالت اختفا نداشت و به فکر جان‌پناه و ایجاد آن‌هم نبودند.

بیشترشان با شلوار کردی و زیرپیراهنی می‌چرخیدند و دائم با همدیگر شوخی و بگو بخند می‌کردند و با اینکه تازه رسیده بودند، هیچ‌کدامشان به فکر تثبیت موقعیت نبودند. در همان ساعات اول ورودشان به مدرسه، توپ پیداکرده و داشتند با سروصدای زیاد فوتبال بازی می‌کردند.

محمود جلو رفت و به آن‌ها تذکر داد که چنین تجمعی صحیح نیست و بهتر است پراکنده شوند و به فکر امن سازی وضعیت و جان‌پناه باشند. او گفت: «الآن وقت فوتبال نیس، چون معمولاً همین ساعتا آبادان خمپاره بارون میشه!»

اما آن‌ها او را دست انداختند و مسخره کردند. حتی یکی از آن‌ها با لهجه تهرانی گفت: داداش، ما خودمون این‌کاره‌ایم! محمود ناراحت شد؛ اما برحسب وظیفه به آن‌ها گفت: ای سروصدای شما ستون پنجم رو متوجه شما می‌کنه! بعد گرای شمان به عراقیا می‌دن! یکی دیگر از آن‌ها جواب داد: «ستون پنجم چیه داداش! ما چهل‌ستونیم! خبری نیست، نگران نباش!» و بدون توجه به هشدارهای محمود، بازی‌شان را ادامه دادند.

کمی مانده بود به غروب آنچه نباید می‌شد، شد! منطقه زیر آتش شدید عراق قرار گرفت و چند گلوله به دبیرستان سپهر اصابت کرد. حدود پنج نفر از آن‌ها که در حیاط دورهم نشسته یا مشغول بازی بودند، به طرز وحشتناکی تکه‌تکه شدند و چندین نفر هم مجروح شدند، تا آنجا که بدن شهدا با انفجار به قطعات ریز مثله شده و این قطعات بر درودیوار و حتی بام و سقف پرتاب‌شده بود.

باقی‌مانده نیروها سراسیمه شده بودند و نمی‌دانستند چه کنند. آن‌ها هرچه توانسته بودند، سلاح و مهمات برداشته و از دبیرستان سپهر بیرون زده بودند. چون محیط را نمی‌شناختند، بچه‌های مسجد سریع وارد عمل شدند تا آن‌ها را هدایت کنند. با کمک بچه‌ها و تدبیر عنایت رئیسی، آن‌ها در مسجد و سنگرها و اماکن امن اطراف مسجد جای‌داده شدند و مهمات آن‌ها در گوشه‌ای امن از حیاط مسجد، تحت نظارت خودشان جای‌داده شد. مجروحان هم به بیمارستان اعزام شدند.

علی‌رضا بیرون مسجد دنبال کاری رفته بود. تا رسید، بهرام و اسماعیل او را با دست نشان دادند و گفتند: ایناها! دکتر اومد! بعد او را به جان پناهی در باغ یکی از منازل روبروی مسجد بردند و چند مجروح را به علی‌رضا نشان دادند. جراحت آن‌ها سطحی بود و علی‌رضا آن‌ها را مداوا کرد.

هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. چند نفر از نیروهای کمیته بعد از حادثه دبیرستان، به خیابان‌های اطراف فرار کرده و به دلیل ناآشنایی با محیط در خیابان اروسیه و حتی احمدآباد پخش‌شده بودند. عنایت احتمال می‌داد که گروهک‌ها از آن‌ها و سلاح و مهماتشان سوءاستفاده کنند. برای همین گروهی را برای پیدا کردن نیروهای گم‌شده و آوردنشان به مسجد، به خیابان‌های اطراف اعزام کرد.

شب تا صبح بچه‌ها جلو دبیرستان نگهبانی دادند و صبح خیلی زود وقتی هوا به‌قدر کافی روشن شد، یک گروه به دبیرستان رفتند تا قطعات به‌جامانده از اجساد شهدا را جمع کنند. نیروهای کمیته هم بعد از آرامشی نسبی و سازمان‌دهی مجدد، با اتوبوس از مسجد رفتند.

منبع:

علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۳۰ دی ۱۴۰۳ / ۰۹:۰۸
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1403103021319
  • خبرنگار : 71451