به گزارش ایسنا اندیشه های ابن سینا نه تنها در میان فیلسوفان مسلمان بلکه در میان اندیشمندان و فیلسوفان مغرب زمین نیز منشأ تأثیر بوده است. از جمله تاثیراتی که می توان به آن اشاره کرد تدوین مجدد الهیات مسیحی به دست آلبرت کبیر و توماس آکویناس است. این نفوذ فکری تنها به این دلیل نبوده که او نظامی فلسفی و استوار به وجود آورده، بلکه به این سبب بوده که این نظام جنبه های اصیل و شایان توجهی داشته که صرفا ارسطویی نبوده است.تحلیل ابن سینا در بحث حدوث و قدم جهان، اثبات واجب، توحید واجب، علم الهی، جبر و اختیار، نبوت، معاد و ده ها مسئله دیگر را می توان از این قسم به حساب آورد که علاوه بر بدیع بودن آن از نظر دقت هم بی نظیر است؛ به گونه که اگر بخواهیم در فلسفه کار جدی و دقیقی انجام بدهیم باید این کار را از همان جا آغاز کنیم که او آغاز کرده است.
عمر کوتاهِ پُر حاصل
این فیلسوف ایرانی زندگی نامه خود گفته ای دارد که در آن بخش عمده ای از سرگذشت خود را برای شاگردش ابوعبیده جوزجانی بیان می کند،سپس جوزجانی ادامه آن را تا وفات ابن سینا تکمیل می کند،به همین خاطر خوشبختانه از دوران حیات پر فراز و نشیب او اطلاع کاملی وجود دارد. حجم آثار پر مایه و متعدد ابن سینا که به صد اثر می رسد به نسبت پنجاه و شش سال زندگی کوتاهش، مایه حیرت است، خصوصا اگر در نظر بگیریم که او پس از هجده سالگی کمتر فرصت مطالعه داشته و پیوسته عهده دار منصب های سیاسی بوده است. از حیث تألیف و تصنیف عمری پر حاصل داشته و در سفر و حضر، در زندان و اختفاء، در طب و سیاست همواره در حال تألیف و تفکر بوده است.
ابن سینای فیلسوف یا طبیب ؟!
هر چند دنیا این فیلسوف را بیشتر به عنوان پزشک می شناسد اما با مراجعه به آثار او می بینیم که عمده ترین آثار و تألیفات او فلسفی است. دکترغلامحسین دینانی در مقدمه کتاب تعلیقات ابن سینا با اشاره به نحوه نام گذاری آثار ابن سینا می گوید:اینکه ابن سینا کتاب طب خودش را قانون خوانده و برای مهمترین کتاب فلسفی خود نام شفا را انتخاب کرد، در این نامگذاری بدون شک نظر خاصی وجود داشته است. او میخواسته به این حقیقت اشاره کند که بیماری جهل و نادانی از بیماری جسم خطرناک تر است و زیانی که به انسان وارد می کند به مراتب بیشتر از ضرر و زیانی است که از راه بیماری جسمانی وارد می شود.
ابن سینا آثار بسیاری دارد که در میان آنها آثار منطقی و فلسفی او، برجستگی و درخشندگی خاصی دارد؛ به خصوص منطق و الهیات و دایره المعارف شفا. از این رو سیمای فلسفی او بر سایر جوانب شخصیت او غلبه دارد. او در مقدمه یکی از آثارش، ورود خود را به سرزمین الهیات و فلسفه و نحوه آشنایی با متافیزیک ارسطو را این طور بیان می کند: پس از خواندن و آموختن کامل قرآن، ادبیات، فقه، منطق، طب، طبیعیات و ریاضیات سراغ الهیات رفتم و به خواندن کتاب مابعدالطبیعه ارسطو پرداختم.اودراین باره میگوید که مابعدالطبیعه ارسطو را با شرح اغراض مابعدالطبیعه فارابی بهتر درک کرده است. در این باره می توان گفت که ابن سینا در برخی جهت گیری فلسفی و در طرح مباحث و بعضی از نظریات خود تحت تأثیر فارابی بوده است. دکتر نصر الله حکمت در کتاب درسنامه حکمت مشاء در این باره می گوید:آمیختگی اندیشه ابن سینا با تفکر فارابی، همانند آمیختگی فلسفه افلاطون با سقراط است با این تفاوت که میان فارابی و ابن سینا فاصله زمانی بوده است.
این سینا به تألیف آثار دیگری نیز شناخته می شود که در باب عرفان و تصوف است. از این دسته آثار می توان به سه نمط پایانی اشارات و رساله های تمثیلی و رمزی و کتاب حکمه المشرقیین او اشاره کرد. او حدود سی رساله کوتاه دارد که می تواند نقشی موثر در معرفی شخصیت فکری و دیدگاه او در باب معرفت عارفانه داشته باشد.
ابن سینا را چگونه میشناسیم؟
چند نوع مواجهه با ابن سینا وجود دارد؛ یک : روایت تاریخی که به وسیله تاریخ فلسفه به دست ما رسیده مانند تاریخ فلسفه اسلامی نوشته حنفاالخوری و خلیل الجر، که از مزیت این تألیف می توان به ارائه چکیده ای از اندیشه های اصلی فیلسوفان اشاره کرد، اما این تألیف در کلیت خود، تصویری از سیر تاریخی اندیشه های فلسفی جهان اسلام وهمچنین تعاملات نظام مندی که احتمالاً براین سیر فکری حاکم بوده، به دست نمی دهد. به همین جهت بررسی روابط و تعامل این اندیشه ها به اشاراتی محدود مانده است. شخصیتها و مکاتب یادشده در آن نیز عمدتاً به پیش از قرن هفتم تعلق دارند و از برخی جریانات مهم فلسفی در قرنهای متأخر غفلت شده است.
روایت دوم : روایت جهان غرب یا مستشرقان است که به تحقیقاتی دقیق از شخصیت ها و آثار فیلسوفان مسلمان پرداخته اند، اما اشکال این نوع روایت در آن چیزهایی است که نگفته اند و یا نشناخته اند. مطابق نظرشرق شناسان، فیلسوفان اسلامی آرای یونانیان را بدون هر گونه نظر انتقادی فرا گرفته اند و با افکار و آرای مقبول در زمانه خود تلفیق کرده اند ،به نظر آنان ابن سینا ادامه ارسطو، شارح و مقلد اوست. دکتر داوری اردکانی در کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی می گوید :دیدگاه ابن رشد و معاصرانش را هم می توان ذیل این نوع روایت دانست، در نظر آنان تنها یک فلسفه وجود دارد و آن فلسفه ارسطو است. دکتر دینانی در مقدمه کتاب شرح تعلیقات این سینا می گوید اشتباه دیگر ابن رشد درباره ابن سینا این است که مباحث مهم و متعالی الهیات ابن سینا را به عنوان علم کلام مطرح کرده است، این اشتباه سبب شده تا فیلسوف بودن او را مورد تردید قرار دهد. با مراجعه به تألیفات ابن سینا می توانیم بدانیم که در این نوع مواجهه خللی وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
مبحث الهیات به معنی اخص، نبوت، معاد، بحث عروض بر وجود که در فلسفه یونانی سابقه ای نداشته و یا به گونه ای دیگری طرح شده، گواه آن است که فلسفه ابن سینا صرف شرح ارسطو نیست هم چنین ابن سینا در نمط های پایانی اشارات بخشی را به عرفان و اصول آن پرداخته که روشی کاملا غیر مشایی دارد. مسئله ای دیگری که در روایت مستشرقان وجود دارد آن است که بعضی مسائل را آن گونه که در نظام فکری ابن سینا وجود داشته متوجه نشده اند؛ به طور مثال در مسئله عروض وجود بر ماهیت مفسران غربی مانند اتین ژیلسن و خانم گویشن این ایراد را به ابن رشد در تفسیر مابعدالطبیعه ارسطو نسبت داده اند که او این ایراد را به ابن سینا منتسب می دانسته است.دکتر مهدی حائری یزدی در کتاب جستارهای فلسفی می گوید: در مسئله عروض وجود بر ماهیت که در تفکر ابن سینا آمده است که نه تنها وجود بر ماهیت عارض میشود، ماهیت نیز بر وجود عارض و علاوه می شود و این عروض به معنی عروض باب ایساغوجی است، نه عروض باب برهان و نه عروض در مقولات ده گانه ارسطویی. او در یک فصل از کتاب خود به این مسئله می پردازد و می گوید که این موضوع به درستی از سوی ناظرین غربی و محققان خارجی فهمیده نشده است.
در میان محققان غربی، هانری کربن اما به گونه ای دیگر به فلسفه ابن سینا ورود می کند. او با دغدغه هایی که انسان غربی با آن رو به رو بود، حکمت شرقی را برای انسان معاصر، کارآمد و راه گشا می دانست و بر این باور بود که ابن سینا فیلسوف سلف سهروردی و پیشگام حکمت مشرقی است، حکمتی که می تواند پاسخی به بحران های انسان معاصر باشد. او معتقد به برتری فلسفه سینوی یا اشراقی بر مکتب ابن رشدی بود و تأکیدی بر این مسئله داشت که می توان حکمت سینوی را امروزی کرد تا انسان معاصر در تجربه آن دخیل شود.
سومین مواجهه روایت ما از فیلسوف است تا بلکه بتوانیم ابن سینا را درسنت فلسفه جهان اسلام بشناسیم و درمتن آثارش، و در جریان مسایلی که در عصر خود، با آن مواجه بوده، مورد مطالعه و تحقیق قرار دهیم. برای این منظور کارهایی صورت گرفته اما در برابر پژوهش های مستشرقان از ابن سینا سهم اندک داشته است.
دکتر داوری در کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی پیشنهاد می کند که در این مواجهه بکوشیم به تفکر ابن سینا نزدیک شویم و محرم جهان و اندیشه اش شویم.در این نوع نگاه، فلسفه اسلامی را نمی توان جدا از عالم اسلام دانست و اساسا فلسفه ای بیگانه با این عالم را می توان محال و بی وجه دانست.
جهان فیلسوف از او و مسئله هایش جدا نیست
برخی معتقدند مباحث زمینه ای و بستر تاریخی که فیلسوف در آن زیست داشته است، در تکوین اندیشه ها و آثار او نقش قابل توجهی ندارد، اما پیداست که این نظر نادرست است و با مراجعه به زندگی و بستر تاریخی که ابن سینا در آن زیست می کرده، می توانیم دریابیم که از چه زمانی به چه سنخی از حکمت توجه داشته است.
موضوع حائز اهمیت آن است که نمی توانیم از این مسئله صرف نظر کنیم که فیلسوفان قرون وسطی مسیحی و حکمای اسلامی باید به مسئله دین و فلسفه و تعارض های آن می پرداختند واین مسائل بخشی از جهان و جامعه ای بوده که فیلسوف با آن مواجهه داشته و در آن زندگی می کرده است.
از سوی دیگر عصر ابن سینا دوران رواج تصوف در جهان اسلام بود و عارفان نامداری در آن عصر زندگی می کردند از جمله ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر، که سیره نویسان معتقدند که بین ابن سینا و ابوسعید دیداری وجود داشته که پس از این دیدار شاگردان ابن سینا از او پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ و او گفته هر چه من می دانم او می بیند و چون از ابوسعید پرسیدند که بوعلی را چون یافتی؟ گفته هر چه ما می بینیم او می داند. عطار نیشابوری نیز در تذکره الاولیاء حکایت ملاقات ابن سینا با شیخ ابو الحسن خرقانی را نقل کرده است. هر چند برخی از مورخان در دیدار آنان تردیدهایی داشتند اما ازآنچه گزارش شده می توان وضعیت و حالت فیلسوف و عارف را نسبت به یکدیگر استنباط کرد که این موضوع می تواند در سیر فکری ابن سینا به ما کمک کند.
ما در مواجهه با ابن سینا به درستی شاهد آن هستیم که او از مآثر تاریخی ایران و از حکمت نیاکان خود و همچنین مجموعه دانش زمان و دغدغه های جهان خود بهره مند و متاثر بوده است.
کدام ابن سینا؟
تاکنون کوشش هایی که درباره ی شناخت ابن سینا انجام شده ابن سینایی در تداوم ارسطو بوده است. ابن سینایی که ابن رشد به عالم مغرب معرفی می کند و تهی از عالم معنوی و حکمت مشرقی است و درست به همین جهت بیشتر شفا و اشارات مورد توجه قرار گرفته اند و فهمی هم که از اشارات حاصل شده از درون سنت مشایی بلند گشته است. حتی بیشترین توجه در محافل دانشگاهی پیوسته به کتبی چون شفا و اشارات است. به نظر می آید که ما اساسا التفاتی به نگره ی ابن سینا درباره تفکر مشرقی نداشتیم و بنیان آن را استخراج نکردیم و با آن مسئله محور و متن محور مواجه نشدیم.
دست هیچ کس به دامن اسرارش نرسد
ابن سینا در اواخر عمرش کتابی به نام منطق المشرقیین نوشت و در مقدمه آن تألیفاتی چون شفا و نجات را بر مشرب مشایی و برای عامه مردم و فلسفه اشراقی را برای خواص و علم خواص نامید. از آن کتاب تنها مقدمه اش برای ما مانده و بقیه ی آن مفقود شده، با این حال سه فصل آخر کتاب اشارات و التبیهات، رساله فی العشق، و داستان های تمثیلی مانند حی بن یقظان، رساله الطیر و سلامان و ابسال را می توان نوعی گرایش به اشراق دانست. چنان که قبلا اشاره شد فقط بخش کوچکی از کتاب باقی مانده که در مقدمه باقی مانده آن آمده است که او در صدد نوشتن کتابی است که دست هیچ کس به دامن اسرار او نرسد، جز کسانی که نظیر و شبیه خود او هستند. او این کتابش را برای خود و خودی ها نوشته و علاقه مندان به فلسفه را به کتاب شفا حواله داده است. (ما این کتاب را برای خودمان یعنی کسانی که مانند خود ما هستند، تألیف کردیم؛ اما برای عموم کسانی که با فلسفه سر و کار دارند، در کتاب شفا بیش از آنچه نیاز دارند، فراهم کرده ایم.)
چرخش فکری یا حرکت تکاملی؟
سوالی که پیش روی ماست آن است که آیا ابن سینا از آنچه در شفا و اشارات تالیف کرده است، منصرف شده و فلسفه دیگری آورده، یا اختلاف آرای فیلسوف در کتاب های اوایل جوانی و اواخر عمر او گویای تحول فکری او بوده است؟
پژوهشگران معتقدند که برخی فیلسوفان زندگی فکری متفاوتی دارند تا جایی که در تقسیم بندی اندیشه هایشان می توان به متقدم و متاخر اشاره کرد، اما در ابن سینا این گونه نیست. او آنچه که در گذشته تالیف کرده را رد نکرده بلکه به ساحتی اشاره دارد که بالاتر از آن چیزی است که تا به حال به آن پرداخته است. برخی هم با نشانه هایی از آثار ابتدایی ابن سینا معتقدند مسائلی وجود دارد که فلسفه ابن سینا را از همان ابتدا بتوان نوعی فلسفه شرقی نامید. دکتر محمد ذبیحی در مقدمه کتاب فلسفه مشاء با تکیه بر آرای ابن سینا می گوید:این که گفته می شود که ابن سینا در پایان عمرش توجه به ذوق و شهود پیدا کرده سخن درستی نیست، او از ابتدای حیات علمی و از زمانی که دست به تألیف و تصنیف زده علاقه مند به ذوق و شهود بوده او در کتاب مبدا و معاد که جز آثار نخستین او به شمار می رود می گوید که واجب الوجود معشوق، عاشق، لذیذ و ملتذ است و استدلالش این است که لذت یعنی ادراک خیری که مناسب است و خداوند خیر محض است و اگر موجودی جمال و خیر محض باشد حب به او شدید است و این چنین موجودی معشوق و محبوب است و ذات او بزرگترین عاشق و معشوق است و عظیم ترین لذت برنده و لذت دارنده تا به اندازه ای که هیچ چیز را نمی توان با آن قیاس کرد.
ابن سینا همچنین درآثار پایانی و در کتاب المباحثات خود می گوید: کتابی تدوین نمودم و نام الانصاف را بر آن نهادم در این کتاب دانشمندان را به دو گروه مغربیان و مشرقیان تقسیم کرده ام. این کتاب مشتمل بر بیست و هشت هزار مسئله بوده و ظاهرا در اثر حمله سلطان محمود غزنوی به اصفهان همراه با کتاب های ارزشمند دیگری از بین رفته است. به نظر میاد با توجه به آثار ابن سینا دعوت به تفکر مشرق و حکمت مشرقی نخستین بار با او آغاز گشته است.
ابن سینا، ابن سینا است
نظام فلسفی ابن سینا در مجموع نظامی از آن خود اوست و نشان خود را به همراه دارد. او نظرات اساسی خود را در تألیفات مختلف خود مکررا بیان کرده و در هر اثری به آثار دیگر خود ارجاع داده است و به این ترتیب علامت تفکر منظم خود را عیان ساخته است.
قرائتی که ابن سینا را فیلسوف مشایی و عرفان او را استمرار معرفت فلسفی او به حساب می آورد، قادر نیست به نحوی قابل قبول و خرسند کننده، چگونگی جمع میان فلسفه مشایی و عرفان را تببین کند. این اختلاف اقوال عواملی متعددی دارد، مهمترین آن ناروشن بودن مفاهیم و تعابیری است که در این عرصه به کار می رود، به خصوص در تعبیر «عرفان نظری».
برا روشن شدن موضوع باید به چند مسئله بپردازیم. نخست آنکه منظور از عقل فلسفی و عرفان نظری دقیقا چیست؟ و دوم آنکه رابطه «عرفان» ابن سینا با «عقل فلسفی» را چگونه می توان تبیین کرد؟
دکتر نصر الله حکمت در کتاب درسنامه حکمت مشاء در پاسخ به این مسائل می گوید:در متافیزیک ابن سینا، انسان موجودی است که در ساحت معرفت، از عقل هیولای آغاز می کند و قدم در راهی می گذارد که به سوی بی نهایت و ابدیت، یعنی عقل الهی می رود.
حاصل معرفت شناسی ابن سینا این است که عقل منفصل و مستقل بشری، (عقل فاعل) در نتیجه، مسدود و محدود است؛ اما عقل ِمتصلِ انسان به ساحت عقول کیهانی و عقل الهی، (عقلی قابل) نامحدود و همواره گشوده به روی عالم غیبی است. بنابراین حاصل این «عقل شناسی»، نوعی از«نقادی و سنجش عقل» است که از یک سو محدودیت ها و کاستی های عقل مستقل و منفصل از وحی بشری را بررسی می کند و از سوی دیگر زمینه را برای «عقلانیت عرفانی» و«حکمت نبوی» هموار می کند و به همین جهت است که متافیزیک ابن سینا، ضرورتاً به معرفت عرفانی منتهی می شود که تمهیدی برای «حکمت نبوی» است.
اکنون ما و میراث حکمی ابن سینا
در جهان امروز که به راحتی شناسنامه های جدید برای مفاخر گذشته صادر می کنند در مقام اول نباید گذاشت که نسل جدید نسبت به مفاخر علمی و حکمی خود غافل بماند. هم چنین مراکز فکری ما باید نسبت به نقش تفکر فلسفی در جریان زندگی انسان ها و تحولات آن تجدید نظر کنند، چنان که همه آگاهان، پیدایش تمدن جدید غرب را مدیون فیلسوفان و نواندیشان خود می دانند.
پژوهشگران و اساتید فلسفه اهتمامی برای نگارش تاریخ فلسفه داشته باشند، چرا که بسیارعجیب به نظر می آید که ما برای آشنایی با فیلسوفان غربی به تحقیقات غربی استناد کنیم و برای شناخت فیلسوف ایرانی باز هم به پژوهش های آنان مراجعه کنیم، هم چنین با تجدید نظر در آثار و تألیفات ابن سینا بتوانیم آن دست از مسائلی که به درستی فهمیده نشده است را به درستی طرح کنیم. در این زمینه خوشبختانه کارهای صورت گرفته اما بی نیاز کننده نبوده است.
تلاش ابن سینا در مابعد الطبیعه را حرف آخر ندانیم بلکه با این هدف به ابن سینا برگردیم که راه حرکت تکاملی فکر و فرهنگ جامعه خود را بگشاییم. همانطور که هیچ دانش و پژوهشی نمی تواند جدا از گذشته خویش باشد، اما گذشته با همه ارجمندی و اهمیتش گذشته است و نمی تواند جانشین اکنون و آینده باشد اما آثاری که به یادگار مانده، می تواند منشأ آثاربدیع و فلسفی دیگری باشد.
صاحب نظران آشنا با تفکر ابن سینا آثار او را به قصد کشف ناگفته ها و نانوشته هایش بخوانند تا بتوان لابه لای سطور آثارش به معرفت های جدیدی رسید و اگر آثار او را به قصد کشف بررسی کنیم ابن سینا معاصرمی شود و می توانیم با او هم سخن شویم.
اکنون ما از آنچه که ابن سینا در حکمت المشرقیین قصد آن را داشته بی بهره ایم، مفقود شدن کتاب ما را برای همیشه از آنچه که او قصد پرداختن آن را داشته محروم کرده است، تنها می توان با توجه به مقدمه باقی مانده از کتاب بگوییم که متضمن نظرهای تازه است،در خصوص او می توانیم بگوییم که فلسفه مشایی را به کمال رسانیده، اما دیگر فیلسوفی تماماً مشایی نیست، او کار را به جایی رساند که سهروردی سیر خود را از آنجا آغاز کرده است .
انتهای پیام