عطر دمنوش‌های «خانم لندی» در جاده زندگی

یکی از ون کافه‌های دارای مجوز در رشت مربوط به خانم «ارکیده فخاری» بانوی جوانی است که بعد از شیوع کرونا شغل خود را از دست داد و با دریافت مجوز برای لندرور قدیمی‌اش، تلاش دوباره‌ای برای زندگی را از سر گرفت.

به شب نزدیک می‌شویم، باران ریز و پی در پی می‌بارد. آب باران در کنار پیاده‌رو جمع شده است و دمپایی‌های خانم فخاری که به «خانم لندی» معروف است زیرچرخ‌های ماشین متوقف شده در کنار پیاده‌رو در آب غوطه می‌خورد. سایبان ماشین، محافظ گلدان به گل نشسته خانم لندی است.

صدای ترمز یک ماشین کنار «لندرور» قدیمی، آب را به اطراف می‌پاشد و راننده پیاده می‌شود.

سلام خانم لندی، سردرد شدید دارم. چیزی برای من داری؟

وقتی آبجوش را در لیوان می‌ریزد، عطر گل گاوزبان و سنبل طیب مرا به کوه‌های اشکورات در شرق گیلان می‌برد که مرکز تولید گل گاوزبان گیلان است.

خانم لندی، لیوان را داخل سینی می‌گذارد و می‌گوید: «یکم صبر کن تا دم بکشد. سردردت را آرام می‌کند.»

«ارکیده فخاری»، داشت از چگونه بیکار شدنش با شیوع ویروس کرونا تعریف می‌کرد که ماشین دیگری توقف کرد و قهوه سفارش داد. بوی قهوه آسیاب شده دوباره در لندرور پیچید.

در حین سابیدن قهوه می‌گوید: « باور دارم که زندگی یعنی سخت‌کوشی برای رویایی که هیچ کس قادر به دیدنش نیست، اینطوری شد که ماشینم را برای کسب و کار جدید به جاده زندگی انداختم.»

وی ادامه می‌دهد:« به عنوان روانشناس در بهزیستی کار می‌کردم. جمعه ها هم به عنوان راهنمای گردشگری، تورهای مسافرتی به کوه و جنگل می‌بردم. من عاشق طبیعت هستم. اما کرونا که آمد در یک چشم بر هم زدنی هم شغلم را از دست دادم و هم بخاطر کرونا، مجوز تورهای گردشگری لغو شد. اما باید کاری می‌کردم. هیچ سرمایه‌ای هم جز همین لندرور قدیمی نداشتم. یک گاز پیکنیک، چندتا استکان و چیزهای دیگری که لازم بود، داخل همین ماشین گذاشتم و زدم به دل کوه. جاهایی که مردم بیشتر می‌رفتند، می‌ایستادم و  با هیزم و یا پیکنیک، برایشان چای، قهوه و دمنوش‌های گیاهی درست می‌کردم. هم خودم از طبیعت لذت می‌بردم و هم می‌توانستم درآمدی کسب کنم. »

همانطور که لیوان‌ها را داخل سینک ظرفشویی -که داخل ماشین تعبیه شده- می‌شوید، می‌گوید: «همیشه آنطور که می‌خواهی نمی‌شود. ماشین من خیلی فرسوده بود، هر از گاهی مرا در کوه و کمر جا می‌گذاشت. خیلی وقت‌ها خودم دست به آچار می‌شدم، ولی کار از تعمیر گذشته بود، مدام خرج روی دست من می‌گذاشت. دیدم هرچی درمی‌آورم باید به تعمیرگاه بدهم. این بود که یک مدت به جای رفتن، ایستادم. اول میدان مادر کار می‌کردم. اما شهرداری آمد و گفت نمی‌توانی اینجا کار کنی و یک ماشین دیگر هم آن طرف میدان کاسبی می‌کند.

رفتم دنبال مجوز، به این شیوه کسب و کار «ون کافه» می‌گویند. ولی من ماشین ون نداشتم. بهانه‌شان این بود که باید ماشین ون را به کافه تغییر داد و ماشین من چون لندرور هست، مجوز نمی‌دهند.  شاید چون من یک خانم بودم! ولی آنقدر تلاش کردم تا بالاخره برای من  هم مجوز صادر شد، آن زمان فقط برای من بعنوان «خانم» مجوز کافه سیار صادر شد. دو نفر خانم هم هستند که مثل من مشغول به کارند.

اوایل فقط یک دستگاه قهوه‌ساز کمپر داشتم که آن هم امانت بود. ولی مشتری‌های من مرتب زیاد می‌شد و قهوه ساز کمپر دیگر جوابگو نبود. وقتی توانستم برق بگیرم، یک دستگاه قهوه‌ساز خریدم. آرام آرام ماشینم را به دیگر ملزومات مورد نیاز مثل سینک و یخچال و... مجهز کردم.

همه این وسایلی که اینجا می‌بینید از این فنجان گرفته تا قهوه‌ساز و یخچال و شیرجوش، هم را یک دانه یک دانه کار کردم و خریدم. من نه سرمایه داشتم و نه پشتوانه. اما باور داشتم که می‌توانم. باور دارم که برای بدست آوردن رویاهایم باید تلاش کنم.»

می‌پرسم، «خانم لندی» اسمی هست که شما انتخاب کرده‌اید یا لقبی که مشتری‌ها به شما داده‌اند؟

 با لبخند می‌گوید: «به نظرم اجسام هم حس دارند. من به همه اشیا به این دید نگاه می‌کنم. این ماشین تنها همراه من بود چه وقتی که به عنوان طبیعت‌گرد به کوه و کمر می‌رفتم و چه حالا  که همدم و همراه من در گوشه این خیابان است. می‌شود گفت، مشتری‌های ثابت و دوستانم مرا خانم لندی صدا می‌زنند.

من با همین لندرور قدیمی به توانایی‌های خودم اعتماد کردم و می‌خواهم بقیه بانوان هم خودشان را باور کنند. فکر نکنند دست تنها و بدون سرمایه نمی‌شود کاری از پیش بُرد. من خیلی جاها کار کردم خیلی از حرفه ها را تجربه کردم؛ آرایشگری کردم، عکاسی، توی کافه کار کردم، ویزیتور بودم، آشپزی کردم. خیلی هم سختی کشیدم. اما حالا هر روز به مردم انرژی می‌دهم و انرژی‌های خوب از مردم دریافت می‌کنم.»

وی در پایان گفت: روزهایی بود که گرمای شرجی تابستان را در همین لندرور بدون کولر سر کردم و زمستان‌های سردی که وسیله گرمایش نداشتم.» صحبت ما که طولانی می‌شود، «ارکیده فخاری» فنجان گرمی به دستم می‌دهد و می‌گوید: «ول کن این جهان را قهوه‌ات یخ کرد.»

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ / ۱۱:۵۶
  • دسته‌بندی: گیلان
  • کد خبر: 1402111007228
  • خبرنگار :

برچسب‌ها