برای دیدن چنین تصاویری واژه «دلخراش» واژهای ناچیز و بیارزش است چراکه درد و فاجعه بیش از این حرفهاست. همان موقع که پسری حدوداً ۱۰ ساله با چشمانی مستأصل و صدایی لرزان در حالی که با یک تکه دستمال خونهای جاری شده از سر و صورتش را پاک میکند، با تمام وجود در تلاش است تا شهادتین را به خواهر رنجور و مجروحش بیاموزد و منتظر میماند تا خواهر تکرار کند.
آیا شما برای پدری که اعضای تکه تکه شده فرزندش را جمع کرده و در نایلونهای مشکی حمل میکند، تنها واژه دلخراش بهکار میبرید؟ آیا این واژه، لرزیدن پیکر نیمهجان کودکی دو ساله که مات و مبهوت به دنبال آغوش گرم مادرش میگردد را به خوبی به تصویر میکشد؟ آیا این واژه به تنهایی میتواند حق مطلب را ادا کند وقتی پدری پیکر نیمهسوخته فرزندش را روی دست گرفته و فریاد میزند؟
باید تمام واژهها صف بکشند برای کودکی که با تنی عریان و لرزان در تاریکی شب تنه درختی را بغل کرده و با چشمانی بهتزده به قتلگاه اعضای خانوادهاش خیره شده است.
این روزها عجیب به یاد این جملات میافتم:
چه کسی میتواند این معادله را حل کند؟
چه کسی میداند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را میدرد؟
چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد.
یعنی اضطراب، که کودکم کجاست؟! جوانم چه شد؟! دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفتهایم؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهنپاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه میتوانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟
چگونه میتوانیم درها را به روی خودمان ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسأله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس میکشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟
از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت میگذارد؟
کدام اضطراب جانت را میخورد؟! دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن سرکلاس، نمره نگرفتن؟
دلت را به چه چیز بستهای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در فوقدکترا؟
اینها حرفهای یک دانشجوی ۱۹ ساله است. دانشجویی که وقتی خبر قبولیاش و کسب رتبه یک در کنکور سراسری را شنید، آستینش را بالا زد، وضو گرفت و گفت «چه فرقی میکند، هر چه خدا بخواهد همان میشود».
آنجا که مینویسد «به مندلیف بگویید جدولی که ساختی با هزاران کجی اما در جای حیرت خواندیم و نیاموختیم. به آرنیوس بگویید آن همه فرضیات الکترولیتی و آن همه نزول نقطهجوش و صعودش را خواندیم و نیاموختیم. به رائول بگویید نمک دنیا را در ما حل کردند اما نقطهجوش ما بالا نرفت و این نقص است بر فرضیه استوار تو که آن را هم خواندیم و نیاموختیم».
به قول منیرالسادات موسوی در کتاب «یک قطار فشنگ برای دکتر»، احمدرضا احدی همه اینها را زیر باران گلوله، زیر غرش تانکها و در سنگرهای سرد و یخزده کردستان نوشته بود.
اگر احمدرضا این روزها بود، کودکان معصوم غزه سوژه تمام عیار دستنوشتهها و شعرهایش میشدند، آنگاه که تن رنجور و بیروح این کودکان را گروه گروه به آغوش خاک میسپردند. حتماً متنی داشت برای آن موقع که پرچم فلسطین در قلب اروپا، پاریس پایتخت فرانسه به اهتزاز درآمد و هزاران فرانسوی برای دفاع از مظلومان فلسطین به خیابانها آمدند.
حتماً یک دوبیتی داشت برای زمانی که بیش از ۱۸۰ هزار پست و ۱۰ها میلیون بازدید توسط کاربران تیکتاک برای دفاع از کودکان بیگناه و معصوم غزه ثبت شد در حالی که پرچم فلسطین بر صورت این کاربران نقش بسته بود.
حتماً سخنی هم با سازمان ملل متحدد داشت موقع قطع برق و منع واردات سوخت به غزه و آواره شدن حدود ۱.۴ میلیون نفر.
حتماً احمدرضا هم میشنود صدای «یا رب یا رب» کودکی که کنار خرابههای خانهشان با چشمانی پر از اشک دستانش به سوی آسمان است. میبیند زخمهای درجه چهاری را که سلاحهای رژیم صهیونیستی بر تن نحیف و رنجور کودکان غزه نقش میزند.
و کاش میان این هیاهو صدایی در سراسر جهان طنین انداز شود «الا اهل العالم انا مهدی»...
حالا این روزها ملایر زادگاه احمدرضا در تکاپوی برگزاری همایش ملی نکوداشت این شهید نخبه پزشکی است و قرار است «مسعود جعفریجوزانی» یکی از میهمانان این همایش باشد تا ساخت فیلم سینمایی شهید احدی کلید بخورد.
انتهای پیام