به مناسبت روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی

اسرای عراقی می گفتند دو سه روزبا فتح بصره فاصله داشتیم/داخل روستا هیچکس زنده نمانده بود

یکی از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس از سال های آغاز جنگ و زمانی که تنها ۱۶ سال داشته، می گوید: با همان سن و سال کم سه ماه به عنوان نیروی بسیجی به منطقه چنگوله(روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مهران در استان ایلام) اعزام شدم و آنجا خدمت کردم و پس از بازگشت از منطقه، در سن ۱۷ سالگی به عنوان سرباز وارد سپاه پاسداران شدم.

به گفته حمیدرضا علم‌طلب، با توجه به اینکه سن آغاز سربازی ۱۸ سال بوده و او در سن ۱۷ سالگی سربازی خود را شروع کرده، به عنوان یک داوطلب معرفی شده و ۱۸ مهرماه سال ۶۷ به پادگان دزفول اعزام شده است.

او ادامه می دهد: پس از ۲۰ روز از پادگان به جزیره مینو در خرمشهر که روبروی جزیره "ام الرصاص" عراق قرار داشت اعزام شدیم و در آنجا به عنوان نیروی اطلاعات عملیات، اطلاعات زمان منورها و خمپاره های عراقی ها را گزارش می دادیم. یادم هست یک ساعت مچی کاسیو داشتم که ضدآب بود؛ بین آن جمع فقط من ساعت داشتم. گاهی داخل کانال می افتاد و از زیر گل و لای پیدایش کرده و ساعت دقیق منورها را با کمک آن گزارش می دادم.

علم‌طلب تصریح می کند: سه ماه آنجا بودیم و دو روز قبل از انجام عملیات کربلای ۴ برگشتیم تا نیروهای عمل کننده وارد شوند. یادم هست دو روز هم در آبادان در یک بیمارستان چند طبقه ماندیم که همانجا من مجروح شدم و به مرخصی رفتم.

او به یکی از دوستان شهیدش که در عملیات کربلای ۴ با دستان بسته به شهادت رسیده است، اشاره می کند و می گوید: در این عملیات دوستان زیادی داشتم که شهید شدند "مسعود شادکام" هم یکی از آنها بود. 

به گزارش ایسنا، این رزمنده دفاع مقدس با آه و حسرتی که در چشمانش موج می زند، آرام زیر لب می گوید: اگر بچه های کربلای ۴ الان بودند شاید بهتر به درد مملکت می رسیدند.

علم طلب پس از بازگشت از مرخصی به بخش ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین(ع) می رود و پس از آن در عملیات کربلای ۵ شرکت می کند، او ادامه می دهد: به نظرم نباید عملیات کربلای ۵ در آن مرحله متوقف می شد چراکه ما از ۸۰ تیپ عراق اسیر گرفته بودیم. طوری بود که خود اسرای عراقی می گفتند اگر دو سه روز دیگر ادامه می دادید بصره را گرفته بودید.

او در عملیات کربلای ۵ دچار موج گرفتگی می شود و پس از آن به قسمت تبلیغات سپاه ناحیه همدان رفته تا ادامه دوران سربازی خود را آنجا بگذراند اما باز هم دلش طاقت نمی آورد و از آنجا به قسمت تبلیغات لشگر ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان رفته و از آنجا وارد سپاه سوم می شود و ادامه دوران سربازی خود را آنجا می گذراند.

علم‌طلب تصریح می کند: در سپاه سوم مسئول تدارکات و تبلیغات بودم، دو سه روز پس از بمباران شیمیایی حلبچه به منطقه رفتیم، با اینکه به طور مستقیم تحت تأثیر عوامل شیمیایی قرار نگرفته بودم اما عوارض این حمله شیمیایی روی ریه و چشم هایم اثر گذاشت.

او ادامه می دهد: یادم هست همان موقع با یک وانت تویوتا همراه یکی از بچه ها به نام "مجید اکبری" که اهل تهران بود و یکی دیگر از بچه ها که اهل سیمین زاغه(روستایی از توابع بخش مرکزی شهر بهار) بود و اسمش خاطرم نیست، به یک روستا به نام "عنب" از توابع حلبچه رسیدیم که دچار بیشترین حمله شیمیایی از سمت عراق شده بود به طوریکه هیچ یک از اهالی این روستا زنده نمانده بودند به جز یک پیرمرد و الاغش که او هم چون موقع حمله شیمیایی خارج از روستا بود، زنده مانده بود.

علم‌طلب می گوید: به همان حوالی که رسیدیم ماشین خاموش شد، کاپوت را که بالا زدم دیدم یک قطره روغن هم در مخزن نیست، نگاهی به اطرافم انداختم، سه یا چهار مینی بوس کوچک که به مینی بوس تخم مرغی معروف بودند چند متر آن طرف تر کنار جاده توقف کرده بودند، خودم را به مینی بوس ها رساندم، داخل هر کدام پر از جنازه بود؛ زنان، مردان و کودکانی که برای فرار از حملات شیمیایی صدام به این مینی بوس ها پناه آورده بودند تا فرار کنند اما مرگ امانشان نداده بود، حدود هفت لیتر روغن از مخزن مینی بوس ها خالی کردم و داخل تویوتا ریختم.

او ادامه می دهد: آن موقع در جاده خاکی ها چاله هایی به نام "روباه" حفر می کردند و رزمندگان داخل آنها می رفتند. من به خیال اینکه به سمت خورمال(بخشی در شهرستان حلبچه) می روم ماشین را روشن کرده و راه افتادم. همین طور که می رفتم چند رزمنده از داخل حفره روباه بیرون آمده و جلوی ماشین را گرفتند، گفتند: کجا می روی؟ گفتم: خورمال، گفتند: مگر عراقی ها را آن طرف نمی بینی!! به سمت "شاخ شمیران" عراق می روی سریع دور بزن. عراقی ها تا آن موقع حتی یک تیر هم شلیک نکرده بودند اما همین که دور زدم شروع کردند به تیر اندازی. من هم که راهی نداشتم فقط پایم را روی پدال گاز گذاشتم و با سرعت برگشتم.

این جانباز شیمیایی دفاع مقدس خاطره دیگری هم دارد، او می گوید: قرار بود قرارگاه حلبچه را جابه‌جا کنیم. با تویوتا وارد جنگلی شدم که پر از درختان آلو بود اما کسی نمی خورد چراکه به علت حملات شیمیایی می ترسیدیم شاید آلوها هم آلوده شده باشند. موقع رفتن یک دستم به دستگیره در ماشین بود که اگر ماشین رفت ته دره از این طرف بیرون بپرم. موقع برگشت هم یک پایم را روی صندلی گذاشته بودم و شیشه پایین بود که اگر ماشین چپ کرد از پنجره بیرون بروم.

هوای خانه اش گرم است، او عذرخواهی می کند که نمی تواند کولر را روشن کند، چند سال است که گرمای تابستان را تحمل می کند چراکه به علت مصرف قرص و داروها، شرایط بدنی ضعیفی دارد و با یک نسیم ممکن است سرما بخورد.

علم‌طلب با بیان اینکه برخی جانبازان حتی قادر به تأمین هزینه قرص ها و اسپری های خود نیستند، می گوید: من هیچ ادعایی ندارم که کاری کردم. خیلی ها برای این مملکت ایثار کردند،  همیشه به پسرم می گویم کاری نداشته باش هر کس چه می کند، تو راه خودت را برو.

او در حالیکه صدای گرفته و خسته اش را صاف می کند تا واضح تر حرف بزند، ادامه می دهد: گاهی وقت ها سرفه امانم نمی دهد، هوا سرد است یک جور گرفتاری دارم، هوا گرم می شود جور دیگری گرفتار می شوم. اگر مسافرت بروم که باید یک گونی قرص با خودم ببرم.

وقتی از او سراغ همسرش را می گیریم به مشکلات و مسائل عصبی جانبازان به ویژه جانبازان شیمیایی اشاره و مطرح می کند: به همین دلایل، زندگی شخصی ما با مشکل مواجه شده و هشت سال است به علت همین سرفه های بی امان و مشکلات عصبی از همسرم جدا شدم.

او از کسانی که واقعیت ها را به گوش مسئولان نمی رسانند انتقاد می کند و ادامه می دهد: اگر اخبار را درست به گوش مردم می رساندند الان وضع بهتری داشتیم.

علم‌طلب با طرح این سوال که چرا ما باید یک متخصص از کشور دیگری بیاوریم؟ می گوید: ما می توانیم این متخصصان را در کشور خودمان تربیت کنیم به شرطی که به آنها بها دهیم.

گفتنی است؛ ایسنا به بهانه سالروز حملات شیمیایی و سلاح‌های میکروبی دیداری با جانباز شیمیایی دفاع مقدس همدان حمیدرضا علم‌طلب با ۳۰ درصد جانبازی ترتیب داد و سرپرست جهاددانشگاهی واحد همدان و تعدادی از جهادگران در این برنامه حضور یافتند.

انتهای پیام 

  • پنجشنبه/ ۸ تیر ۱۴۰۲ / ۲۰:۴۲
  • دسته‌بندی: همدان
  • کد خبر: 1402040805083
  • خبرنگار : 50416