این بخشی از صحبتهایی بود که شنبه (۹ اردیبهشتماه) در نشست «مکتب فلسفی اصفهان؛ حکمت، صنعت و عرفان در اندیشه حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی» در سالن سعدی حوزه هنری استان اصفهان بیان شد.
در ابتدای این نشست که همزمان با جشن ششمین سالگرد تأسیس خانه حکمت اصفهان برگزار میشد، نصرالله حکمت، عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی تهران گفت: ما بهعنوان انسان دارای قوای ادراکی هستیم و بهوسیله آن با عالم ارتباط برقرار میکنیم، اما سوال پیش میآید که آیا ما با اتکا به همین قوای ادراکی میتوانیم امور خود را در دنیا تمشیت کنیم؟ ممکن است که دنیا را بشناسیم و به عدالت برسیم یا باید نیروی دیگری را به کمک بگیریم؟ صورتپردازیِ شایع مسئله این است که باید بپرسیم آیا پیامبری و فیلسوفی در عرض یکدیگرند یا در طول هم؟ اگر پاسخ دهیم که در عرض هم هستند، یعنی میتوانند باهم تعارض داشته باشند. ریشه تعارض همین عَرض است، یعنی میتوانند باهم درگیر شوند و باهم مخالفت داشته باشند. در طولِ هم بودنشان به این معنی است که میاندو یا چند چیز رابطه علیت برقرار باشد و تقدم و تأخر برهم دارند، یعنی کدام زودتر به وجود آمده و کدام بعد به وجود آمده است.
این مدرس فلسفه ادامه داد: این دوگانهی طول و عرض، محل درگیریِ این صورتپردازی است. ما در اینجا با یک قضیه منفصله حقیقیه مواجه میشویم، درحالیکه بنده قائلم که این دوگانهها حقیقی نیستند و رهزناند. به نظر میرسد جای اصلی منفصله حقیقیه در منطق است و در عالم واقع، دوگانه حقیقی نداریم. ما با مسامحه از این دوگانهها (مثل شب و روز، زندگی و مرگ، حق و باطل) حرف میزنیم، اما اینها دوگانه نیستند و حتی حق و باطل نیز دوگانه نیستند. شاهد این مدعای من آیه «جاء الحق و زهق الباطل» است. ما اگر دوگانه را بپذیریم باید منتظر ذهب الباطل باشیم، اما در قرآن از «زهق» استفادهشده که به معنای رفتن نیست. حق آمده و باطل هم هست و نرفته است. حرف آخر در دیدگاه میرفندرسکی این است که فیلسوفی و پیامبری نه در عرض هم و نه در طول هماند، بلکه در ارتفاع هماند. ما در یک عالم دستکم سهبعدی زندگی میکنیم، عالم ما دوبعدی نیست. اینکه ما نسبت را به طول و عرض محدود کنیم، یعنی ما در دنیای دوبعدی زندگی میکنیم؛ حتی عالم چهار و پنج بعدی هم برقرار است.
حکمت با اشاره به شرایط سیاسی و اجتماعی دوران زندگی میرفندرسکی بیان کرد: میرفندرسکی انسان شگفتانگیزی است، او یکی از سه نفر شخصیتهای دوستداشتنی اهالی فلسفه نزد من است و سعی میکنم به خلقیات او بهعنوان یک شاگرد نزدیک شوم. میرفندرسکی در میانههای دوره صفوی رساله صناعیه را نوشت، یعنی وقتی که بهآرامی دوره انحطاط صفویه شروعشده و تصوف و تشیع بههمریخته و احوال آشفتهای دارد، حقیقت تشیع و تصوف، پنهانشده و ظهورات تشیع و تصوف برقرار است. بهآرامی بازیهای تشیع، تصوف، تبلیغات و پروپاگاندای آنها شکل گرفته و حقیقت آنها پنهانشده و ازدسترفته است. شاهد ادعای من این است که در این زمان جمعی از حکما و علما همچون میرفندرسکی، هجرت کردهاند و البته میرفندرسکی به هندوستان سفر میکند و بازمیگردد، اما اغلب علما بازنگشتند. عدهای هم که تمایل به هجرت نداشتند منزوی شدند و یا همچون ملاصدرا در تبعید به سر میبردند. میرفندرسکی کتابی در احوال محنتبار این زمان نوشت که حاوی مرثیهسرایی به حال تشیع و تصوف است و در این شرایط رساله صناعیه نوشته شد.
او، رساله صناعیه را یکی از مهمترین آثار میرفندرسکی دانست و افزود: در ظاهر به نظر میرسد که میرفندرسکی در رسانه صناعیه، صناعات را طبقهبندی میکند و طبق نظر خودش صناعت به معنی پیشه و مشاغلی است که در این رساله طبقهبندیشده است. اگر بهظاهر اکتفا کنیم امروز رسانه صناعیه او به درد ما نمیخورد چون شامل حرف و پیشههای متداول آن روز به همراه توضیحات است، اما اگر از منظرهای دیگر توجه کنیم، به نظر میرسد این رساله، سیاسیه، اخلاقیه و اقتصادیه است و حتی یک مانیفست برای یک جامعه قابل تحقق انسانی است. برخلاف اتوپیاهای آرمان شهر افلاطونی و مدینه فاضله فارابی که قابل تحقق نیست، رساله صناعیه میرفندرسکی مانیفست یک شهری است که زندگی انسانی و اسلامی در آن رواج دارد.
این عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی تهران با اشاره به حکمت انسانمحور اما متمایز از اومانیست در نگاه میرفندرسکی، اظهار کرد: در مورد این رساله همچون کل سنت تاریخیِ ما که خاک میخورد، کاری انجام نشده است. سنت ما تبدیل به یک شهر سوخته و دستنخورده شده است. میرفندرسکی صناعتها را در این رساله برشمرده؛ ولی این یک شمارش معمولی نیست، بلکه مبنای هستی شناختی و معرفتشناختی و انسانشناختی دارد که هر سه اینها در سنت ما به هم گرهخوردهاند و مرکزیت انسان است، البته نه به معنای اومانیست. اومانیست اعاده حیثیت انسانی است که فراموششده بود، اما در رساله میرفندرسکی، انسان در مرکزیت سنتی است که خود را خلیفه خدا میداند.
حکمت در ادامه افزود: میرفندرسکی رساله صناعیه را بهحسب انتظام کل (کل نظام هستی) و نظام نوع (نوع انسان و مدینه و اجتماع بشری) و نظام شخص نوشته است. او با معیار خیر به ذات و در نقطه مقابلش خیر به عرض، مشاغل را در انواع نظامها تقسیم و مشخص میکند که کدام نافعاند و کدام نفع ضروری دارند و کدامیک ضروری نیستند و طبق این مبنا ۱۲ طبقه برمیشمارد. اولین طبقه خیر به ذات، نفع عام و ضروریت برای هر سهنظام دارد و در این طبقه، از سه دسته نام میبرد؛ صناعت پیامبری، خلیفتی و فیلسوفی. مراد از خلیفتی، سلطنت نیست، بلکه مراد، امامت است. او از پیامبران و ادامه و استمرارش در امامت و فیلسوفی صحبت کرده و وجودشان برای التزام و انتظام کل عالم ضرورت دارد. سپس مشاغل دیگر را نام میبرد و اساساً سلطنت و متعلقات آن و حتی رهبری را مطرح نمیکند.
او در مورد تفاوت فیلسوف و پیامبر چنین مطرح کرد: اگر ما در این تقسیمبندی امامت را ادامه پیامبری بدانیم، بقیه مشاغل، زندگی این جهانی مردم را تمشیت میکنند. تنها مشاغلی که به دنبال جهانی صادق و الهی و حقیقی است، پیامبری و امامت است که دوشبهدوش هم حرکت میکنند و دورتر را مینگرند تا حقیقت را به مردم بگویند؛ ضمن اینکه پیامبری و فیلسوفی هر دو در طبقه اول قرار دارند و یک دغدغه، اما به شکلی متفاوت دارند. میرفندرسکی معتقد است تفاوت آنها این است که فلاسفه ممکن است در علم و عمل گاهگاه خطا کنند و انبیا در علم و عمل خطا نمیکنند، ضمن اینکه هر دو دغدغه انسان را دارند تا انسانها بر اساس حقیقت زندگی کنند و تفاوتشان در همین یک جمله است.
این پژوهشگر فلسفه با تفکیک تفکر فارابی به دو دوره اول و دوم زیست فلسفیاش، گفت: دغدغه فارابی در این دوره، ارتباط عقل و وحی است. دغدغهای که هنوز مسئلهای حلنشده است و مسائل مختلفی برای ما به وجود آورده است. فارابی در دوران اول اعتقاد داشت که فیلسوف به عقل فعال و عقل فعال به پیامبر وصل میشود. فارابی سپس از وحدت این دو عبور کرده و گفت که پیامبر، حقیقت دوست و فیلسوف، حقیقتجو است و فلاسفه میتوانند و باید در جستن حقیقت اختلاف داشته باشند و باید خطا کنند.
حکمت خاطرنشان کرد: خطایی که میرفندرسکی از آن سخن میگوید از جنس خطای انسانی و جایزالخطا بودن نیست. او از انسانی سخت میگوید که واجبالخطا است، فیلسوفی که در آن رتبه است حق خطا دارد، چه رسد به بقیه انسانها. انسانی که خطا نمیکند، انسان نیست. فلاسفه نیز اشتباه میکنند، چنانکه ارسطو نیز اشتباه کرد و منطق را برای خطا نکردن در ذهن ساخت، زیرا خطا نکردن ذهن انسان، شدنی و ممکن نیست. افلاطون طرح مدینه فاضله را نشان داد و مدینهای ترتیب داد که انسان در آن خطا نمیکند و شیطان را در آستانه آن مدینه اعدام کرد. خبر نداشت اگر شیطان را اعدام کنید، انسان را اعدام کردید. انسان باید خطا و گناه کند. عالم، نامتناهی است. چه زمانی ما به معنای صدق الله العلی اعظیم میرسیم؟
او در پایان با اشاره به جملهای از میرفندرسکی که گفته است: فلاسفه چون به نهایت رسند، این نهایت مبدأ نبوت باشد، توضیح داد: این جمله کتاب میرفندرسکی بسیار موردبحث است. یک کتاب در مورد این یک خط میتوان نوشت. به اسم فلسفه اسلامی مواردی خوانده و تدریس میشود که حقیقتاً مایه شرمساری است و از این مطالبِ عمیق چشمپوشی میشود. فلسفه اسلامی را از وسط خواندهایم و آن را از ملاصدرا شروع میکنیم، ملاصدرا را نیز از اسفارش و همین را هم فقط با روایت دو سه نفر مطالعه میکنیم و میراث هزارساله را کنار زدهایم. فیلسوفِ ما به زبان فارسی حرف زده، اما هیچکس نخوانده است. این عبارت نه اخباری است نه انشایی، و شاهد آن «لا اکراه فی الدین» است که نه انشایی است و نه اخباری. نباید این مطلب را در جهانِ دوگانه تفسیر کرد. این جمله نیز همینطور است و اقتضای ایمانیِ پیشافلسفی دارد.
چیزی بالاتر از عقل نداریم
میرفندرسکی در مورد ابنسینا اشتباه کرده است
همچنین غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران نیز با بیان اینکه میرفندرسکی جنبه افلاطونی و اشراقی دارد، اما در حد شیخ اشراق مبتکر نیست، گفت: شیخ اشراق، فلسفه ایران باستان را احیا کرده است، درحالیکه میرفندرسکی بیشتر به یک عارف شبیه است و در شعر معروف خود میگوید: «چرخ با اختران خوب و خوش و زیباستی/ صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی/ درنیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری/ گر ابونصراستی و گر بوعلی سیناستی» او به حکیم ابونصر فارابی و ابنسینا ایراد وارد میکند و میگوید آنها نمیتواندند درحالیکه آنها به خوبی دریافتهاند.
او افزود: البته اینکه میرفندرسکی میگوید «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» درست است، یعنی هر چه در عالم است نمونهای از عالم بالا است، همه موجوداتِ بالا تنزل یافتهاند و انسان است که میتواند عروج کرده و سیر و سفر کند و با تعالی و عبادت و علم، بالا برود و به مقام اولِ خود برسد، انسان از این توانایی برخوردار است، همانطورکه سعدی علیهالرحمه گفته است: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد مقام آدمیت».
استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران بیان کرد: مقام انسان آنچنان مقام بالایی است که شیخ اشراق میگوید نمیتوانیم برای آن ماهیت تعیین کنیم. هرچیزی ماهیت دارد، ولی انسان ماهیت ندارد چون نمیتوان حد معینی برای انسان تعیین کرد. انسان به هر مقامی برسد میتواند به مقام بالاتر برود. بنابراین ما نمیدانیم ماهیت انسان چیست چون انسان به هرمقامی که برسد قانع نیست و میل دارد که بالاتر برود، همانطورکه اولیا و انبیا به مقام بالاتر رفتهاند. بنابراین صحبت میرفندرسکی در شعرش که میگوید «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» درست است، اما آنجا که میگوید «درنیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری/ گر ابونصراستی و گر بوعلی سیناستی» اشتباه کرده است، فارابی و ابنسینا بزرگترین حکمای عالم هستند و مانند ابنسینا در تمام حکمای عالم وجود ندارد. اصول ابنسینا تحفهای در عالم بوده است، پس میرفندرسکی در این مورد اغراق کرده اما ازنظر عرفانی درست گفته است.
این متفکر و مدرس فلسفه با اشاره به جنبههای عرفانی میرفندرسکی، توضیح داد: قلب و شهود اگر نفهمد به چه دردی میخورد. مکاشفه باید با عقل همراه باشد. اگر کسی ادعا کند که همه چیز را با مشاهده دریافته است باید بتواند آن را بیان کند که اگر توانست بیانش کند، فلسفه است و اگر نتواند بیان کند، ادعای ناصوابی کرده است. ممکن است کسی با دلش به حقایقی برسد، از تعقل بالاتر نداریم، از وحی که بالاتر نداریم! حتی وحی الهی، بیان معقول است.
امکان و عدم امکان وجود فلسفه دینی
در ادامه این نشست، منوچهر صدوقی سها، نویسنده، فیلسوف، عرفانپژوه و مدرس دانشگاه در خصوص پیدایش عنوان فلسفه دینی، گفت: این عبارت اصلاً زاده و اصلاح فلسفه دینی نیست، بلکه در غرب عالم مطرحشده و متأسفانه مانند بسیاری از مطالب دیگر که ربطی به جوامع اسلامی ندارند، به جوامع اسلامی واردشده است. غربِ عالم مسائل مخصوص به خود را دارد، ما حق نداریم مسائل آنجا را برای خود به کار ببریم و حتی برعکس آنهم صادق است. امکان یا عدم امکان وجود فلسفه اسلامی، محور بحث است.
او به دلایل مخالفان فلسفه اسلامی اشاره کرد و افزود: امروز قرائت اکثر متفکرین از فلسفه دینی مثبت نیست. میگویند امکان ندارد فلسفه، اسلامی باشد. دلیل آنها چیست؟ من به نفع آنها هم فکر و ایجادِ دلیل کردم. یکی از دلایل این است که میگویند اگر بخواهید فلسفه اسلامی بسازید باید فلسفهای در خودِ اسلام وجود داشته باشد، یعنی اعتقاد دارند اسلام یک دین است و باید در خودِ آن فلسفه را ببینید و بعد آن را ویرایش و تدوین کنید؛ این در حالی است که در خودِ اسلام، فلسفه نیست. مدعای دوم این است که دین مشتمل بر سوابق است، حالآنکه فلسفه، دینامیک است. میگویند دین، ثابت است، درحالیکه فلسفه باید پویا باشد. دلیل سوم این است که دین دارای قداست و فلسفه، امر بشری است. اگر فلسفه، دینی شود قدسی میشود و در آن نمیتوان اشکال مطرح کرد و بت میشود، درحالیکه فلسفه نباید بت و مقدس شود. میگویند فلسفه امر انسانی و فقط عقلی است، درحالیکه دین امری الهی و بیارتباط با عقل است.
این پژوهشگر فلسفه در پاسخ به ادله مخالفان فلسفه اسلامی، اظهار کرد: در مورد اولین مدعا باید گفت که اسلام دو منبع قرآن و سنت دارد. به هر یک از اینها باید با دید خاصی نگاه کنیم. یکی از حکمای مسیحی برای تاریخ فلسفه غرب در رد نگاه مستشرقین که معتقد بودند در اسلام، فلسفه نیست، حاشیهای نوشته و کندی هم این گزاره که اسلام، فلسفی نیست را رد کرده است. معتقدند آنچه صادق مصدق محمد(ص) یا همان پیامبر آورده فلسفی است و قرآن کریم اشاره به امهات مسائل فلسفه دارد، در قرآن کریم هم همینطور است. ابنسینا، فارابی، ملاصدرا و دیگران، تفسیر فلسفی و صور قرآن کریم نوشتهاند. ملاصدرا برای روزنامه نمیتواند تفسیر فلسفی بنویسد، ابنسینا نیز همین کار را کرده است. باید پذیرفت که آیات، کشش تفسیر فلسفی دارد. نتیجه این است که قرآن، مشفق مسائل فلسفی است. قضیه وحدت شخصیهی وجود صراحتاً در قرآن آمده، تشکیک در وجود در قرآن اشارهشده است. البته قرآن کتاب فلسفی نیست، بلکه اشاره دارد و کششِ آن را دارد و به مباحث فلسفی اشاره میکند.
صدوقی سها با تأکید بر جنبه فلسفی روایات اضافه کرد: در روایت نیز در کتاب «الأحتجاج علی اهل الجاج» اثر مرحوم «علی بن علی طبرسی» حدیثی در خصوص احتجاج پیامبر با پیروان ادیان و ماتریالیستهای دیگر وجود دارد. حضرت به پیروان دهریه که ماتریالیستهای زمان بودند، فرمودند: «شما حرفتان چیست؟» گفتند: «معرفت ما مبتنی بر محسوسات است. وجودِ چیزی که ببینیم و حس کنیم را قبول میکنیم و قائل به وجود آن میشویم؛ بنابراین چون ازل و ابدِ جهان را ندیدهایم، قبولش نداریم و میگوییم دنیا اول و آخر ندارد.» حضرت در پاسخ فرمودند: «آیا عدمِ ازل و ابد را دیدهاید که آن را انکار میکنید؟» گفتند: «میرویم فکر میکنیم و برمیگردیم.» به سراغ امیرالمؤمنین و دیگر ائمه هم برویم به همین صورت است. کتاب «قواعد عقلی در قلمرو روایات» را بخوانید تا متن حدیث با قواعد عقلی را ببینید.
او عبارت «فلسفه الزاماً عقلی است» را مهمترین مدعای منکران فلسفه اسلامی دانست و افزود: هیچ نظام فلسفی نیست که صرفاً متکی به عقل باشد. چه کسی گفته که مبنای فلسفه فقط باید عقل باشد؟ مگر قوای ادراکی انسان منحصر به عقل است؟ زیبا، مصداق زیبایی است و اگر خودِ زیبا را درک نکنید، زیبایی را هم درک نخواهید کرد. زیبایی مفهوم عقلی نیست. قوه ادراکی انسان منحصر به عقل نیست.
این محقق و مدرس دانشگاه ادامه داد: اعتبار قضایای فلسفی در تقریرات این است که بر بدیهیات منتهی شود. اگر فلسفه منتهی به علوم پیشین نشد، اعتبار فلسفی ندارد، پس عقل به گفته بسیاری از حکما و عرفا کماً و کیفاً ناقص است. در عالم موجوداتی هستند که عقل راهی به شناخت آنها ندارد. عقل درباره نقطه و بعد مجرد نمیتواند چیزی بگوید و راهی به حریم شناخت آنها ندارد. ابنسینا میگوید وقوف به حقایق اشیا در حیطه توان عقل نیست و درنتیجه شناخت عقلانی نیز ناقص خواهد بود. آیا ما به یک شیء خاص از یک منظر بنگریم بهتر آن را میشناسیم یا اگر آن را از وجوه مختلف بنگریم؟
صدوقی در پایان خاطرنشان کرد: انسان، عقل، وجدان و علم حضوری دارد و اینها به انسان تفهیم میشود. هیچ دلیلی وجود ندارد که انسان این قوای ادراکی را تعطیل کند و فقط عقل را بپذیرد. درنتیجه باید گفت اگر فلسفهای در محدوده اسلام، اسلامی شود، نخواهد سوخت، بلکه بارورتر خواهد شد. نهایتِ خواست انسان، کشف حقایق است. عقل در عرض قوای دیگر است و این تلقی که فقط عقل برای معرفت کافی است، ظلمی است که فلاسفه به انسانها کردند.
میرفندرسکی و عرفان تطبیقی
در ادامه، محمدجواد شمس، دانشیار گروه حکمت و فلسفه اسلامی دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره) اظهار کرد: در سه بخش میتوان در خصوص میرفندرسکی و عرفان تطبیقی صحبت کرد. بخش اول، متونی است که از آن تحت عنوان متون حکمی عرفانی هندویی نامبردهاند و میرفندرسکی یکی از آنها را انتخاب کرده و بارها نیز چاپشده است. بخش دوم به روش میرفندرسکی پرداخته و پاسخی به این پرسش که آیا ایشان شرایط تطبیق را رعایت کرده است یا خیر؟؛ در بخش سوم نیز در خصوص گزیدههایی از دیدگاههای تطبیقی میرفندرسکی است.
او با اشاره به متون مقدس هندی، توضیح داد: در هند از قرن هشتم قبل از میلاد متن حکمی عرفانی وجود دارد. متن «اوپنیشت» یکی از متنهاست که از سه واژه با معنی پایین پای استاد نشستن تشکیلشده است. این عبارت درواقع به شفاهی بودن دانش حکمت و اخذ حضوری آن در محضر استاد اشاره دارد. دیگری متن «بهگرت ایتا» به معنی سروده خدا است.
این مدرس حکمت و فلسفه اسلامی در دانشگاه افزود: از قرن چهارم قبل از میلاد تا حدود قرن ۶ و ۷ میلادی، متون عرفانی و حکمی متعددی در هند تدوین شد که مهمترین آنها همین است که میرفندرسکی آن را انتخاب کرده و نام آن را «منتخب جوگ باسشت» نامیده است. اصل این کتاب در قرن ۶ و ۷ یا ۸ میلادی تدوین شده و عنوان آن «یوگا واسیشتا» است. اسم «یوگا» به معنی طریق است. متن گفتگوی این شخص با راما شاهزاده است و شخص نیمه افسانهای نوشته است. این متن یکی از مهمترین متون حکمی و عرفانی هندی است که به زبان سانسکریت تدوین و این مجموعه در ۶ هزار بیت خلاصه شده است. این متن به زبان فارسی نیز ۳ بار ترجم هشده؛ یکبار در زمان گورکانیان دوره اکبر شاه ترجمهشده است. در سال ۱۰۰۶ نیز این متن ترجمه شده و ۹ سال بعد به دست میرفندرسکی میرسد و او مجذوب این متن میشود. میرفندرسکی چندین بار به هند سفر کرد و در اولین سفر با این متن آشنا شد. او دنبال حکمت بود، زیرا مؤمن دنبال حکمت است. قرآن، حکمت را خیر کثیر نامیده است. براین اساس همهجا برای مؤمن خانه عشق است.
شمس ادامه داد: در بحث تطبیق، قدم اول شناخت مبدأ و مقصد عرفان و فلسفه است. با توجه به آنچه از میرفندرسکی داریم پیدا و واضح است که او با عرفان اسلامی آشنا است و دائماً به اشعار عرفانی استناد میکند. او بعدها با عرفان اسلامی در مکتب اصفهان آشنا میشود و تلاش او این است که زبان سانسکریت را بیاموزد و در ترجمه آن نیز ایراد گرفته و آن را در حاشیه اصلاح کرده است.
او گفت: میرفندرسکی به شناخت معارف هندویی علاقهمند بود و با آن مکتب همدلی داشته است. بهنحویکه خود او میفرماید: اگر کسی به حکمت هندوان و حکمت یونان و اسلام پی ببرد، متوجه خواهد شد که حکیمان الهی منظور واحدی را با الفاظ مختلفی بیان کردهاند. در «ریگ ودا» آمده که حقیقت، یکی است که به آن نامهای مختلف دادهاند. در مطالعات تطبیقی ضرورت دارد که به متن اصلی و مکتب مقصد دستیابیم. نباید به فهم دیگران استناد کرد. به همین دلیل مستشرقین سالها با پیروان آیین موردمطالعه خود میزیستند.
این پژوهشگر فلسفه افزود: میرفندرسکی به رساله پاتانجل که ابوریحان گردآوری کرده اشاره کرده و مشخصاً به آثار پیشینیان نیز اشراف داشته است. او سعی کرده روشهای تطبیق و لوازم آن را رعایت کند. بهجرئت میتوان گفت میرفندرسکی از سرآمدان عرفان و حکمت تطبیقی در جهان است.
شمس در خصوص انتخاب گزیدههای متن هندویی توسط میرفندرسکی بیان کرد: در بحث سوم، انتخابی که میرفندرسکی دراینخصوص انجام داده، جالبتوجه است. باید توجه کرد که انتخاب او، انتخابِ انتخاب است. منتخبِ منتخب است. گزیدهی گزیده است. میرفندرسکی در این انتخاب به مباحث نظری توجه داشته و در مباحث نظری به هستیشناسی و انسانشناسی عرفانی اشاره کرده و به سیر و سلوک التفات داشته است. او در بحث وجود شناسی میفرماید: وجود و بود را جز حق نیست، هرچه هست، هستی مطلق است که همهجا ظهور او است.
این مدرس فلسفه ادامه داد: بحث نسبتِ واحد کثیر یکی از چالشهای عرفان و فلسفه است و آن را با تمثیل برای ملموس کردن و قابلفهم کردنِ آن توضیح میدهند. یکی از تمثیلهای آن آب دریا و موج است. وقتی دریا ساکت است، فقط یک اسم دارد و آنهم دریا است، اما وقتی موج دارد، اسامی مختلفی میگیرد. در بحث سلوک عملی، میرفندرسکی به عبارات هندوها در حواشی خود اشاره میکند. شما در کار مقایسه، اجازه حکم قطعی ندارید. میرفندرسکی مدام به اللهاعلم ارجاع میدهد و میگوید خدا درست و غلط را میداند.
شمس در پایان خاطرنشان کرد: کاتب نوشته است و میرفندرسکی در حاشیه گفته است که ورزش مراقبه و ملکه کردنِ آن، نفس را از آرزوها بازمیدارد و دفع آرزوها موجب مقلوبیت میشود و مقلوبیت موجب آرامی میشود. نفی خواطر و اجازه ندادن به اینکه خاطری وارد دلتان شود آموزه دیگر این گزیده است. میرفندرسکی میگوید که هرکس ادعا کند گناهکار نیست وجودش گناهکار است. ابن عربی میگوید اگر گناه نکنید صفت غفرانیت خدا تحقق نمییابد. میرفندرسکی میگوید که سعی کنید هیچگونه آرزو و هوایی نداشته باشید. از دل و درون خود مشغول برهمن باشید و جمال او را در خود ظاهر ببینید، در این عالم گنگ و کر باشید، درعینحال بیدار باشید و مشغول یاد حق باشید.
مکتب ملا رجبعلی تبریزی و تحفه سلیمانیه
حامد ناجی، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه اصفهان نیز دولت صفویه را رنسانسی در تفکر شیعی و ایرانی دانست و افزود: تفکر صفوی که رنسانسی است بخشهای ناکاویده دارد. یکی از این بخشها معرفی کتاب تحفه سلیمانیه است. دولت صفوی با پشتیبانیِ صوفیانِ قزلباشِ مدعیِ طریقت و تصوف سر کار میآید. آن صوفیان، آگاهاند که برای حکومت به شریعت نیازمند هستند و یکی از بخشهای منفی دولت صفوی، سرکوب معنویتهای غیر صفوی و قزلباش است.
او در یک تحلیل پدیدارشناسی از جریانات فکری و فلسفی در زمان صفویه، گفت: در حکومت صفوی دو جریان قدرتمند فکری میرداد (حکمت یمانی) و ملاصدرا (حکمت متعالیه) شکل میگیرد و دو جریان فرعی شیخ بهایی (حکمت ایمانی) و میرفندرسکی (حکمت تطبیقی) را داریم. جریان حکمت متعالیه و یمانی قابلاغماض نیست اما به شکل عجیبی حذف میشود و به محاق میرود. ملاصدرا در دولت صفوی حذف میشود و هیچ اثری تا حدود ۱۵۰ سال از او یافت نمیشود. میرداماد نیز به محاق میرود درحالیکه در شبهقاره نامش میدرخشد. اینجا برای هر دوستدار و محقق فلسفه، سوال از به محاق رفتن این مکاتب قوی و رشد و بسط مکتب ملا رجبعلی تبریزی مطرح میشود. ملارجبعلی صوفی، چگونه مکتب فلسفی ایجاد میکند که مکاتب دیگر را حذف میکند. او جریان تنزیهیِ خود را طراحی میکند و سرآمد شاگردانش کسی است به نام پیرزاده و با این مکتب تمام طریقتها را تحت شعاع قرار میدهد. ذهبیه و دیگر طریقتها آرایی منطبق با تبریزی ایجاد میکند و حتی مکتب تطبیقی برگرفته از این مکتب است.
این پژوهشگر فلسفه افزود: پیرزاده، تحفه سلیمانی را شرح میدهد و در خلالش آرای ملا رجبعلی تبریزی را مطرح میکند. از ملارجبعلی بیش از ۴۰ صفحه مطلب مکتوب وجود ندارد. بااینکه او ۴۰ سال فعالیت علمی میکند تنها از طریق پیرزاده میتوان آرای او را دریافت کرد. بسیاری از شاگردان فلسفی او مریدان طریقت او هستند.
ناجی در ادامه گفت: تحفه سلیمانیه ترجمه و شرح از رساله عقاید الولیا نوشته سلطان محمود بن برهانالدین بن جمالالدین بن علی بن شیخ زاهد است. سلطان محمود با دو واسطه نوه شیخ زاهدی است که جانشین شیخ صفیالدین اردبیلی است. سلطان محمود میگوید آرای کتاب من موافق آرای شیخ زاهد گیلانی و سید جمالالدین تبریزی و شیخ صفیالدین اردبیلی و سلطان برهانالدین است. ۷ شیخ طریقت زاهدیه و صفویه را نام میبرد و درواقع هر ۷ نفر این کتاب را رقمزدهاند. پشت پرده این اثر، به امضای ۷ شیخ طریقت رسیده است و این محل سؤال و تعجب است. برای درک این مطلب باید به سالها پیش از تشکیل دولت صفوی نگاهی بیندازیم.
او در خصوص پیشینه تصوف صفوی بیان کرد: پیش از صفویه، دولت سلجوقیان توسط طغرل بیگ تأسیس شد و دوران اقتدار خود را طی ۱۵۰ طی کرد و مرز این دولت از هرات و مرو تا شرق مدیتراینه و در جنوب از کرمان تا ارمنستان کشیده شده بود که آسیای میانه را شامل میشود. این دولت سلجوقیان به دین اسلام درمیآید و مذهب حنفی را برمیگزیند و به دلایل نامعلومی با شیعیان پیوند معنوی میخورند. در سال ۶۴۱ هجری قمری در نبرد کوسه داغ دولت سلجوق از مغولها شکست میخورند. مغولها از شرق حمله میکند و سلجوقیان را به سمت غرب میرانند. به همین دلیل سلجوقیان در آناتولی و آذربایجان تمرکز میکنند. فوت شیخ زاهد گیلانی در سال ۷۰۰ هجری قمری است و همزمانی با نبرد کوسه داغ در سال ۶۴۱ هجری قمری دارد. شواهد تاریخی نشان میدهد که غازان خان و سلطان محمد خدابنده با شیخ زاهد گیلانی و صفیالدین ارتباط دارند. سلاطین بهمرور مسلمان میشوند.
این مدرس فلسفه ادامه داد: محصول ماجرا این است که بعدازاین دوران از آذربایجان و ترکیه سوریه و کردستان جریان فکری علویه شکل میگیرد که الآن ۳۰ میلیون جمعیت دارد و در بالکان تحت عنوان طریقت بکتاشیه و در کردستان با عنوان طریقت اهل حق و در سوریه با نام علویها ادامه یافتهاند. در پشت این سه منطقه، معنویت واحدی وجود دارد که در سلجوقیه ایجادشده است. اینها اخلاق محور و معنویت محورند و معنویت محوریشان حول ائمه شیعه شکل میگیرد. قادریه بالکان با قادریه هند و آفریقا متفاوت است. این قادریه، محب اهل بیت است. وقتی وارد کردهای اهل حق کردستان و دیگر طریقتها میشوید مانیفست واحدی میبینید. همه اینها در جلسات خود متن مقدسی را قرائت میکنند به نام بویلوق یا بویروک که متن مقدس تمام اینهاست. این متن بهصورت مکتوب در اختیار کسی نیست. بهصورت شفاهی خواندهشده و به جانشینان آموزش داده میشود. برای اولین بار احمد صراف به متن مکتوب آن در موصل دسترسی یافت و آن را ترجمه کرد و منتشر شد. اصل طریقتهای این منطقه، متن بویروق است و تمام این متن شامل حرفهای شیخ صفیالدین است و بوی تشیع میدهد.
او اضافه کرد: رساله عقاید الاولیا تکمله این کتاب در بخش نظری است. بویروق وجهه عملی آن است. آرای فلسفی شیخ زاهد و برهانالدین در کتاب عقاید دیده میشود و بهصورت پرسش و پاسخ برای زمانی که طریقت دارد به سمت اضمحلال میرود نوشتهشده است. متن کاملاً معارض وحدت وجود است و خلاف متن عرفانی وحدت وجود است. درواقع الهیات تنزیهی است. ابن تیمیه وقتی به بحث وحدت وجود میرسد، میگوید میتوان با ابن عربی کنار آمد اما بدتر از آن قونیه است.
ناجی ادامه داد: به نظر میرسد صفویه طوری مسائل را تنظیم میکند که آرای ملاصدرا رواج نیابد چون وحدت وجودی است. مکتب ملا رجبعلی تبریزی، صفوی است و صفوی طراحی کرده که باوجود او کلیه اندیشهها را به محاق ببرد.
او در خصوص مباحث معرفت نفس تحفه سلیمانیه گفت: در تحفه سلیمانیه دو بحث وجود دارد؛ یکی از مباحث، معرفت النفس است که کاملاً صوفیانه است. مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبّه. اینجا توضیح میدهد که برای این جمله چه باید کرد؟ در این کتاب یک مانیفست برای رسیدن به این شناخت آمده است. الهیات تنزیهی بخش دیگری از این کتاب است که قابل دفاع نیست. مشترک معنوی مصادیق یکسان دارند مثل انسان و مشترک لفظی مثل شیر مصادیق متفاوتی دارند. لفظ مصداق حقیقت است. فهم سلبی دامنه فهم ما را محدودتر میکند، اما ما را به شناخت نمیرساند. الهیات سلبی و الهیات تنزیهی مسئلهای است که ملارجبعلی در آن بین قرار داشت. «شنیدن» توسط چت جیبیتی با «شنیدن» انسان فرق دارد درحالیکه به هر دو لفظ شنیدن گفته میشود. این شناخت، تنزیهی است. بحث اشتراک لفظی در تنزیهی قرار نمیگیرد. ملا رجبعلی بین این دو معنی خلط میکند تا از عرفان و فلسفه واژگانی را قرض بگیرد و دستگاه فکری خودش را ایجاد کند و در این راه ناموفق است.
انتهای پیام