ترجمه و انتشار شاهکاری دیگر از اریش ماریا رمارک

رمان «به وقت عشق و مرگ» نوشته اریش ماریا رمارک با ترجمه علی مجتهدزاده در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شد.

به گزارش ایسنا، اریش ماریا رمارک در کتاب «به وقت عشق و مرگ» نیز همچون رمان معروفش، «در جبهه‌ غرب خبری نیست»، از تلخی‌ها و خشونت و وحشت و پوچی جنگ نوشته است و از انسان‌هایی که جنگ زندگی‌شان را نیست ‌و نابود می‌کند و آن‌ها در متن این نابودی ردی از زندگی را می‌جویند.

کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» رمانی ضد جنگ است که ماجرای آن در دوره جنگ جهانی دوم می‌گذرد. اریش ماریا رمارک در این رمان تاثیر ویرانگر جنگ را بر زندگی و سرنوشت سربازان عادی و مردم معمولی نشان می‌دهد.

«به وقت عشق و مرگ» رمانی درباره امید و نومیدی است. این رمان اگرچه تصویرگر تباهی و فاجعه گسترده‌ای است که جنگ به بار می‌آورد اما در عین ‌حال از عشق و نور زندگی‌ای سخن می‌گوید که در متن ویرانه‌های جنگ سوسو می‌زند و آدم‌هایی نومید را به خود می‌خواند.

متن اصلی کتاب «به وقت عشق و مرگ» اولین بار در سال ۱۹۵۴ منتشر شده است.

براساس رمان «به وقت عشق و مرگ» فیلمی هم به همین نام به‌ کارگردانی داگلاس سیرک ساخته شده که خود اریش ماریا رمارک علاوه بر اینکه در نگارش فیلمنامه‌اش همکاری داشته نقشی کوتاه هم در آن بازی کرده است. این فیلم در سال ۱۹۵۸ اکران شده است.

در بنوبوک در مروری بر کتاب «به وقت عشق و مرگ» می‌خوانیم:

اریش ماریا رمارک که در کتاب «در جبه غرب خبری نیست» جنگ جهانی اول را زمینه رویدادهای رمان خود قرار داده بود در کتاب «به وقت عشق و مرگ» از جنگ جهانی دوم نوشته است و این جنگ را دستمایه داستانی کرده که مثل رمان «در جبهه غرب خبری نیست» رویکردی نقادانه به جنگ دارد و پوچی و سیاهی جنگ را به تصویر می‌کشد.

وقایع کتاب «به وقت عشق و مرگ» در سال آخر جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد؛ زمانی که آلمان نازی رو به زوال و سقوط می‌رود و شکستش در جبهه‌های جنگ نزدیک است؛ اگرچه فرماندهان نظامی سپاه آلمان می‌کوشند این را پنهان کنند. اریش ماریا رماک در کتاب «به وقت عشق و مرگ» آلمان را در چنین دوره‌ای به تصویر می‌کشد. این رمان همچنین تصاویری تکان‌دهنده از میدان جنگ ارایه می‌دهد؛ تصاویری انباشته از مرگ و جسد که جنگ را با همه تاریکی و هول و کراهت و تلخی و خشونت آن به نمایش می‌گذارند.

شخصیت اصلی کتاب «به وقت عشق و مرگ» سربازی آلمانی به نام ارنست است که بعد از ۲ سال خدمت در جبهه روسیه در دوره جنگ جهانی دوم توانسته سه هفته مرخصی بگیرد اما این موضوع را به خانواده‌اش نگفته چون قبلا یک بار مرخصی گرفته بوده و بعد مرخصی‌اش لغو شده و ارنست چون می‌ترسد این‌ بار هم همین اتفاق بیفتد نمی‌خواهد به خانواده‌اش امید بیهوده بدهد.

مرخصی ارنست این بار لغو نمی‌شود و او به خانه برمی‌گردد اما بازگشتش به خانه او را با صحنه‌ای کابوس‌وار و تلخ مواجه می‌کند. خانه ویران شده و رد و نشانی از مادر و پدر ارنست نیست و هیچ ‌کس از آن‌ها خبر ندارد.

ارنست در روزهای آخر مرخصی‌اش، الیزابت یکی از دوستان دوره بچگی‌اش را می‌بیند و این مواجهه، بارقه‌ای از روشنایی عشق و زندگی را در دل تاریکی به او می‌نمایاند. الیزابت نیز به‌لحاظ موقعیتی که در آن گرفتار است بی‌شباهت به ارنست نیست و همین یکی از عواملی است که آن‌ها را به‌ هم نزدیک می‌کند.

در بخشی از «به وقت عشق و مرگ» می‌خوانید:

«برف داشت آب می‌شد. همین یک ماه پیش کلفتی‌اش به سه متر می‌رسید ولی حالا دهکده ویران که اولش فقط یک مشت بام سوخته بود، شب به شب و در سکوت، سینه از زیر برف پوک‌شده بیرون می‌کشید. تازه قاب پنجره‌ها را می‌دیدی و چندشبی بعد درگاه درها و بعد راه‌پله‌هایی که تا برف کثیف زیرپا راه می‌کشیدند. برف آب می‌رفت و می‌رفت و با آن مردارها هم.

این‌ها کهنه‌مردار بودند. سر این دهکده بارها جنگ شده بود و در نوامبر، دسامبر، ژانویه و حالا در آوریل بارها دست به دست‌اش کرده بودیم. بوران آمده و گاهی چند ساعتی رویشان را پوشانده بود جوری که بچه‌های بهداری هم نتوانسته بودند پیدایشان کنند؛ جوری که هر روز لایه‌ای سفید رویشان کشیده می‌شد که انگار پرستاری یک ملافه تمیز روی تخت کثافت‌شان کشیده.

اول مردارهای ژانویه درآمدند. روی هم افتاده بودند و سر آوریل تا برف شل کرد پیدایشان شد. تن‌شان یک تکه یخ بود و صورت‌ها یک تخته موم خاکستری.

همه را سیخکی خاک کردند. روی تپه‌ای پشت دهکده که برف آن‌قدرها هم زیاد نبود و می‌شد با بیل و کلنگ خاک یخ‌زده را کند و چه کار سختی. فقط آلمانی‌ها را دفن کردند. روس‌ها را انداختند روی دشتی باز که وقتی هوا ملایم شد تازه افتادند به بو دادن. تازه بویشان تند شده بود که باز برف افتاد و روی همه را گرفت. نیازی به چال کردن‌شان نبود چون همه می‌دانستند این دهکده زیاد دست‌شان نمی‌ماند. گروهان داشت پس می‌نشست و لابد روس‌ها موقع پیشروی خودشان مرده‌هایشان را دفن می‌کردند.

با مرده‌های دسامبر یک مشت اسلحه از توی برف درآمد که مال مرده‌های ژانویه بود. تفنگ و نارنجک‌ها سنگین‌تر بودند و لابد توی برف گود نشسته بودند و جابه‌جا کلاهخود هم درمی‌آمد. سردوشی‌ها و اسم این مردارها را راحت‌تر می‌شد از روی لباس‌هایشان کند چون برف پیش‌تر ترتیب آن را داده و پارچه را نرم کرده بود. آب جوری از لب و لوچه‌شان سرازیر بود که انگار غرق‌شان کرده بودند. از بعضی هم دست‌وپایی کم بود. بلندشان که می‌کردی، تن‌ها خشک بود و راحت تکان می‌خوردند ولی دست‌ها جوری آویزان می‌شدند که انگاری برای یکی دست تکان می‌دهند. تا یک‌ذره آفتاب به صورت‌شان می‌خورد اول از همه چشم‌ها آب می‌افتادند. البته درخششی نداشتند و تخم چشم‌ها عین مربا شده بود. یخ توی کاسه چشم آب می‌شد و روی صورت راه می‌کشید و انگار داشتند گریه می‌کردند.»

اریش ماریا رمارک، متولد ۱۸۹۸ و درگذشته به سال ۱۹۷۰، داستان‌نویس و روزنامه‌نگار آلمانی است. مشهورترین اثر رمارک، چنانکه پیش‌تر نیز اشاره شد، رمان «در جبهه‌ غرب خبری نیست» است؛ اثری که او با آن به شهرتی جهانی رسید. رمارک از مهمترین نویسندگان صلح‌طلب و ضد جنگ است. او، که خودش از سربازان شرکت‌کننده در جنگ جهانی اول بود، در آثارش عمدتا به آسیب‌ها و فجایع جنگ پرداخته است. او البته همیشه تاکید می‌کرد که نویسنده‌ای غیرسیاسی است. رمارک در دوره‌ای از زندگی‌اش هم به معلمی و در دوره‌ای نیز به روزنامه‌نگاری پرداخت. او از نویسندگان مغضوب آلمان نازی بود و کتاب‌هایش در کتابسوزان نازی‌ها سوزانده شد. در سال ۱۹۳۸ تابعیت آلمانی‌اش سلب شد و در سال ۱۹۳۹ به آمریکا پناهنده شد و در سال ۱۹۴۷ تابعیت امریکا را دریافت کرد. همچنین خواهر او، الفریده شولز، که در درسدنِ آلمان به خیاطی اشتغال داشت، از قربانیان رژیم نازی بود و نازی‌ها او را، به ‌دلیل اظهاراتش علیه آن‌ها، اعدام کردند. رمارک اما بعد از پایان جنگ جهانی دوم از مرگ خواهرش باخبر شد و یکی از رمان‌هایش، با عنوان «فروغ زندگی»، را به او تقدیم کرد. از دیگر آثار اریش ماریا رمارک می‌توان به کتاب‌های «از عشق با من حرف بزن» و «شب لیسبون» اشاره کرد. کتاب «به وقت عشق و مرگ» با ترجم علی مجتهدزاده و با قیمت ۳۳۰۰۰۰۰ ریال در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده است.

علی مجتهدزاده، متولد ۱۳۵۹، روزنامه‌نگار و مترجم است. پدرش دبیر ادبیات بود و یکی از مشوقان اصلی او به کتابخوانی. مجتهدزاده اولین بار در کودکی و حین خواندن ترجمه احمد شاملو از رمان «پابرهنه‌ها»ی زاهاریا استانکو و صحبت با پدرش درباره این ترجمه به مقوله ترجمه به‌طور جدی علاقه‌مند شد. کار ترجمه را از دوره دبیرستان آغاز کرد اما نخستین ترجمه‌های چاپ‌شده‌اش به دوره دانشجویی برمی‌گردد.

مجتهدزاده تحصیل‌کرده رشته تئاتر دانشگاه تهران است. در همان دوره متونی را در زمینه تئاتر ترجمه کرد. بعضی ترجمه‌های دوره دانشجویی‌اش در مطبوعات چاپ شدند. کم‌کم به روزنامه‌نگاری رو آورد. مطالبش در نشریات گوناگون چاپ می‌شد تا اینکه در سال ۱۳۸۵ به‌صورت حرفه‌ای وارد کار روزنامه‌نگاری شد و در نشریه «بانی فیلم» مسئولیت یک صفحه را به‌عهده گرفت. مدتی به کار در مطبوعات و خبرگزاری‌ها پرداخت و بعد از چند سال در اواسط دهه ۹۰ خورشیدی بار دیگر و این بار جدی‌تر و به‌طور حرفه‌ای به کار ترجمه رو آورد.

علی مجتهدزاده در حوزه‌های مختلفی ترجمه کرده است. از جمله ترجمه‌های او می‌توان به کتاب‌های «ترانه مرغ اسیر»، «تب بشکه»، «کار کارِ انگلیسی‌هاست: چرا ایران به ما بی‌اعتماد است؟»، «بایگانی همیشگی»، «دنیا تا دیروز: آنچه از جوامع سنتی می‌آموزیم» و «هر روز موهبتی است» اشاره کرد.

کتاب «به وقت عشق و مرگ» را شریف لنکرانی نیز سال‌ها پیش، با عنوان «وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ» به فارسی ترجمه کرده است. این ترجمه اولین بار در سال ۱۳۴۶ در سازمان کتاب‌های جیبی منتشر شد و در سال‌های اخیر هم در انتشارات امیرکبیر تجدید چاپ شده است.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ / ۰۹:۵۶
  • دسته‌بندی: خوزستان
  • کد خبر: 1402011405280
  • خبرنگار : 50562