کتاب پوف نوشتۀ احسان خانقاه منتشر شد

کتاب پوف، مجموعه داستان کوتاه نوشتۀ احسان خانقاه منتشر شد. این کتاب توسط انتشارات آرنا در 268 صفحه به انتشار رسیده است.

به گزارش ایسنا به نقل از وبسایت احسان خانقاه، پوف متشکل از سیزده داستان کوتاه است که احسان خانقاه در ده سال گذشته به رشتۀ تحریر درآورده است. داستان‌های این نویسنده که در سال‌های اخیر بیشتر در فضای مجازی مورد توجه واقع شده بودند، حالا در یک مجموعه، بازنویسی و به چاپ رسیده‌اند. نکتۀ جالب توجه در این کتاب می‌تواند این باشد که بیشتر داستان‌های پوف، در سبک سورئال و رئالیسم جادویی به رشتۀ تحریر درآمده‌اند. جای خالی این سبک‌های داستان نویسی، در ادبیات معاصر فارسی، به شدت احساس می‌شود و تعداد نویسندگانی که در این فضاها داستان کوتاه می‌نویسند، شاید به تعداد انگشتان دست هم نباشد.

عناوین سیزده داستانی که در کتاب پوف احسان خانقاه، گرد هم آمده‌اند، به ترتیب به این شرح است: دکتر اسباب بازی‌ها، درختِ دَردار، عروسی ایرج با دلربا، سینِستِت، مه لقا، رویایِ گورآباد، سگِ خاکستری، ماشینِ ملاقات با کودکی، شب زی، مریخی، کتابفروش، خودکشی من و بالاخره داستان کوتاه پوف.

درباره احسان خانقاه خالق پوف

احسان خانقاه نویسنده و شاعر، متولد تیرماه 1365 در تهران است. او در زمینۀ نویسندگی داستان‌های کوتاه، دکلمه، گویندگی و نویسندگی سریال‌های صوتی، نمایشنامه نویسی، آهنگسازی و خوانندگی فعالیت دارد. او از جوانی به سبک قلم پیشروان داستان‌نویسی مدرن در ادبیات معاصر فارسی، علاقه‌مند شد و شاید بتوان گفت لحن او در بسیاری از داستان‌هایش، به این آثار، بسیار نزدیک است. پوف اولین اثر رسمی احسان خانقاه در زمینۀ داستان کوتاه می‌باشد و در آیندۀ نزدیک حتماً از این نویسنده، اخبار بیشتری خواهیم شنید.

متن پشت جلد کتاب پوف

به زمان‌های دور و نزدیک در شهرِ روی ابرها سفر کردم. برج‌ها فرو می‌ریختند و دوباره ساخته می‌شدند. قصرها نابود می‌شدند و دوباره سَر بَر می‌آوردند. اما این وسط چیزی که تغییر نمی‌کرد، بیابان بود که در تمامِ زمان‌ها، سوزان و بی‌آب و علف باقی می‌ماند. و البته یک تودۀ سیاه در وسطِ آن! مردم! مردمی که همیشه و در همۀ دوران آن‌جا بودند. نوبت می‌گرفتند، شلاق می‌خوردند، غذا می‌گرفتند، غذایشان را پایِ صلیب می‌گذاشتند و کرکس‌ها به ظرف‌های غذا نوک می‌زدند. نوبت می‌گرفتند، شلاق می‌خوردند، غذا می‌گرفتند، غذایشان را پایِ صلیب می‌گذاشتند و کرکس‌ها به ظرف‌های غذا نوک می‌زدند. نوبت می‌گرفتند، شلاق می‌خوردند، غذا می‌گرفتند، غذایشان را پایِ صلیب می‌گذاشتند و کرکس‌ها به ظرف‌های غذا نوک می‌زدند. هیچ چیز در این میان تغییر نمی‌کرد، به جز آن مردِ مَصلوب که هر شب پایین می‌آوردندش و مردِ دیگری را به صلیب می‌کشیدند!

انتهای رپرتاژ آگهی

  • چهارشنبه/ ۳۰ آذر ۱۴۰۱ / ۱۷:۰۱
  • دسته‌بندی: خبر بازار
  • کد خبر: 1401093020874
  • خبرنگار : 30188