به گزارش ایسنا، استاد ممتاز دانشگاه تهران، بنیانگذار زمینه بیوشیمی فیزیک در ایران، رئیس مرکز تحقیقات بیوشیمی و بیوفیزیک (IBB) دانشگاه تهران، رئیس شاخه شیمی فرهنگستان علوم، عضو پیوسته فرهنگستان علوم جهان (TWAS)، عضو پیوسته فرهنگستان علوم جهان اسلام، رئیس کرسی یونسکو در تحقیقات بینرشتهای در دیابت دانشگاه تهران، دریافت جایزه سال ۲۰۲۱ کامستک (COMSTECH) برای یک عمر تلاش علمی در رشته شیمی و چهره ماندگار کشور؛ تنها بخشی از افتخارات استادی از دیار سعدی و حافظ است.
در ششمین گفتوگو از مجموعه «گفتوگو با چهرهها»، با "پروفسور علیاکبر موسوی موحدی"، یکی از برترین چهرههای علمی ایران در حوزه بیوشیمی بیوفیزیک به گفتوگو نشستیم؛ استادی که در مرکز تحقیقات بیوشیمی بیوفیزیک (IBB) - دانشگاه تهران، شاگردان تراز اول و برجستهای را تربیت کرده است که در دانشگاهها و مراکز علمی کشور مشغول خدمت هستند.
«سال ۱۳۳۱ در شیراز به دنیا آمدم و دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شیراز سپری کردم. در خانواده متوسطی رشد کردم و پشتیبانی مالی به آن مفهوم نداشتم؛ اگرچه جیبمان در آن دوره خیلی پُر پول نبود، اما دغدغهای هم نداشتم. دبیرستان البرز تهران به خانوادهام معرفی شده بود و برای ادامه تحصیل در دوره دبیرستان (متوسطه دوم)، راهی تهران شدم.
در آن زمان، مرحوم دکتر محمدعلی مجتهدی گیلانی (استاد دانشکده فنی دانشگاه تهران، بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف)، رئیس دبیرستان البرز بود.
سال ۱۳۴۷ زمانی که از شیراز به تهران آمده بودم، در بخش شبانهروزی دبیرستان البرز مستقر شدم که هنوز هم ساختمان آن وجود دارد. این بخش در آن زمان بسیار عالی و پیشرفته بود، نزدیک به ۳۰۰نفر دانشآموزان از شهرهای مختلف کشور در آن سکونت داشتند و همه امکانات برای دانشآموزان فراهم شده بود؛ سالن مطالعه و کتابخانه، مرکز بهداشت، نمازخانه، رستوران، حتی هفتهای دو بار لباسهای دانشآموزان شسته و اُتو کشیده شده به آنها تحویل داده میشد. هر چیزی که نیاز داشتیم، به بهترین شکل ممکن در دبیرستان البرز برای دانشآموزان فراهم شده بود.
در دبیرستان البرز حقیقتاً از هر جنبه علمی رشد کردیم و علاوه بر زبان فارسی که زبان جان و دلمان بود و بهترین معلمهای زبان فارسی را داشتیم، زبانهای انگلیسی، عربی و فرانسوی را نیز یاد میگرفتیم.»
«برای اولینبار در دبیرستان البرز، محیط آزمایشگاه را میدیدم. آزمایشگاههای شیمی، فیزیک و زیستشناسی بسیار کامل و مجهزی داشتیم. همه زندگی من در طول این سالها در محیط آزمایشگاه و با آزمایش طی شده است و آزمایش و آزمایشگاه را یکی از محورهای اصلی علم میدانم.
در کنار این درسها، با مسائل فنی هم در مدرسه آشنا میشدیم. در آن سالها دکتر مجتهدی در دبیرستان البرز یک خودروی مرسدس بنز قدیمی را در حیاط قرار داده بودند که دانشآموزان روی آن کار میکردند و من از همان دوران دبیرستان، مکانیکی را هم به خوبی فراگرفتم. اینها همه از شگردهای یک مدیر خوب به عنوان رئیس مدرسه بود. مدرسه به ورزش هم بسیار اهمیت میداد. دانش آموزان از سالنهای بسیار عالی ورزش، زمین فوتبال بهرهمند میشدند و مربیان ورزشی صاحبنظر و با تجربه به آنها آموزش میدادند. ما در دبیرستان البرز هم از نظر علمی و هم از نظر تربیتی بسیار آموختیم و رشد بسیار خوبی داشتیم و اگر به فارغالتحصیلان دبیرستان البرز نگاه کنید، میبینید که اکثر آنها جایگاههای خوبی را در سالهای بعد در کشور و جهان رقم زدند.
از همه مهمتر، مجربترین و دانشمدارترین معلمها را در دبیرستان البرز برای تدریس به دانشآموزان در نظر گرفته بودند. بهترین معلمهای زبان فارسی، فیزیک، شیمی، ریاضی، زیست شناسی و ... برای تدریس به دانشآموزان در نظر گرفته شده بود.
فضای دبیرستان البرز بسیار بزرگ بود. معتقدم انسان در جایی دلش بزرگ میشود که فضایش بزرگ است. کسی که در کوه بزرگ میشود، شبیه کوه میشود؛ کسی که در دشت پرورش پیدا میکند، شبیه دشت میشود و کسی که در کنار دریا بزرگ میشود، شبیه دریا میشود.
دبیرستان البرز را ببینید که از چهارراه ولیعصر شروع شده و تا پُل کالج ادامه دارد. زمین دانشگاه پلی تکنیک سابق (دانشگاه صنعتی امیرکبیر) جزئی از دبیرستان البرز بود که بعداً جدا شد. ببینید چه محوطهای را به دبیرستان اختصاص داده بودند!»
«وقتی دانشآموز به این شکل پرورش پیدا میکند، مانند این است که یک هسته پُرباری را در جامعه کاشتهاید که این هسته به مرور بارور شده و ثمر میدهد.
امروز مدارس ما شایسته است که اینطور باشند و به نظرم، مدارس ما نیازمند بررسی مجدد هستند. میباید هم معلمها تأمین باشند و هم دانشآموزان نزد معلمان مجرب و باسواد تحصیل کنند. انسان برای رشد نیاز به مربی و معلم دارد و اگر معلم خودش گرفتار (معیشت) باشد، دانشآموز هم گرفتار تربیت میشود. باید معلمان کشور را تأمین کنیم تا بچههایمان هم راحت بتوانند درس بخوانند.
بعد از پایان تحصیلات متوسطه، در رشته شیمی دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی امروز) پذیرفته شدم. در این دانشگاه مانند دبیرستان البرز، در حضور بهترین استادان، بهترین آزمایشگاهها و کتابخانهها را در فضایی بسیار بزرگ که تا نزدیکی کوه کشیده شده بود، در اختیار داشتیم.
معتقدم دانشگاه باید به این شکل باشد، نه اینکه دانشگاه در یک ساختمان کنار خیابان ایجاد شود. به هیچ وجه موافق نیستم که مدارس کوچک باشند یا دانشگاهها، آپارتمانی باشند؛ همانطور که معتقدم مساجد هم نباید آپارتمانی باشد. شایسته است هم مدرسه، هم دانشگاه و هم مسجد، برج و بارو داشته باشد. اگر از من در مورد مسجد بپرسند، مسجد وکیل شیراز را مثال میزنم. مساجد در تهران تقریبا حالت آپارتمانی پیدا کردهاند. مدارس چقدر فضای حیاط دارند که بچهها در آن جنب و جوش داشته باشند؟
این عصر، عصر رایانه است. چند درصد از مدارس ما سیستمهای رایانهای با پهنای باند بالا دارند تا دانشآموزان بتوانند دنیا و آسمانها را رصد کنند؟ وقتی دانشجوی کارشناسیارشد در آمریکا بودم، دو درس اختیاری در نجوم گرفتم و آسمان را رصد میکردم. اینها خیلی اثرگذار هستند. مولوی هم اگر مولوی شد، چون هیئت و نجوم خوانده و آسمان را رصد کرده بود؛ در حقیقت عالم و حکیم بود که آثارش را به صورت شعر به ما منتقل کرده است؛ مثل سعدی و حافظ و فردوسی.»
بچههای ایرانی میباید اینطور پرورش پیدا کنند. جملهای که پشت اسکناس ۵ هزار تومانی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است را نگاه کنید: "دانش اگر در ثریا هم باشد، مردانی از سرزمین پارس بر آن دست خواهند یافت". برای دستیابی به این هدف، چه زیرساختهایی نیاز داریم؟ به پهنای باند نیاز داریم. چرا یک دانشآموز اهل کُرهجنوبی میباید دسترسی به پهنای باند بالا داشته باشد، اما یک ایرانی که پیامبر (ص) او را اینطور توصیف کرده است، پنهای باند کمی داشته باشد؟ البته استفاده از اینترنت نیاز به مدیریت پیشرفته دارد تا لطمه فرهنگی حاصل نشود. اگر میخواهیم به جایگاههای بلند عالم که برای ما پیشبینی هم شده است برسیم، میباید این زیرساختها را برای کشور فراهم کنیم و در این شرایط است که میتوانیم در مسیر دانش و ایمان رشد کنیم.»
«بعد از پایان تحصیلات مقطع کارشناسی، برای ادامه تحصیل در رشته شیمی با گرایش علوم زیستی در مقطع کارشناسی ارشد و بخشی از دکترا، راهی آمریکا شدم. در آمریکا هم زیرساختها و امکانات بسیار خوب فراهم بود، اما مهمترین مسئلهای که در آنجا من تجربه کردم، موضوع بسیار اساسی «اعتماد» بود.
وقتی وارد دپارتمان شیمی دانشگاه میشیگان شرقی شدم، منشی دپارتمان سه چیز را با عنوان هدیه به من داد: یک شاه کلید (Master Key) که در طول ۲۴ ساعت روز، هر زمان که خواستم بتوانم وارد دپارتمان شوم و این در شرایطی بود که آنجا نگهبان یا حراستی نداشت، تقریبا حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد دانشجویان در ساعات پایانی شب و نیمه شب به دپارتمان میآمدند و کار میکردند و اصل بر «اعتماد» بود.
منشی دپارتمان، اتاقی را برای من که دانشجوی کارشناسی ارشد بودم، در نظر گرفته بود که با دانشجوی دیگری به صورت اشتراکی استفاده میکردم. اگر دانشجوی مقطع دکترا بودم، این اتاق به تنهایی در اختیارم گذاشته میشد که این موضوع، احترام به دانشجو را نشان میدهد. همان شاه کلید، برای درب این اتاق هم استفاده میشد و جعبه پستی در اختیارم گذاشته شد که نامههای ارسالی از ایران و هر نامه دیگر را درون این جعبه پست قرار میدادند. منشی دپارتمان به من گفت: هر وقت به آزمایشگاه رفتی، یک شاه کلید دیگر برای تو دارم.
سال اول را درس خواندم و بعد به آزمایشگاه رفتم. بعد از یکسال، پیش منشی دپارتمان رفتم. یک شاه کلید دیگر به من داد که برای چهار قسمت بود: درب ورودی، درب اتاق، درب آزمایشگاه، و دیگری انبار مواد و لوازم پژوهش (stockroom) که انبار مواد، لوازم دستگاهها بود. میتوانستیم با امضا در یک دفترچه هر چیزی که نیاز داشتیم حتی در نیمه شب یادداشت کنیم و به راحتی برداریم، بدون اینکه نیاز به تأیید کسی داشته باشیم؛ خطایی هم نمیکردیم و اصل بر اعتماد بود و من ندیدم کسی خطایی کند.
در دوران تحصیل در رشته بیوشیمی فیزیک در مقطع دکترا در دانشگاه منچستر انگلستان هم تقریبا شرایط به همین شکل بود؛ البته باز بودن سیستم آمریکایی را نداشت. استادم به من گفته بود تا ۶۰۰ پوند اجازه داشتم خودم خرید کنم و بالای ۶۰۰ پوند را می باید به استاد میگفتم، اگر درخواستی داشتم، مثلا مادهای نیاز داشتم، اگر تا قبل از ۵ بعدازظهر درخواست میدادم، تا فردا صبح روی میز کارم بود.
«اعتماد» یک بحث مهم دوران تحصیل است. قانونی داریم به نام عمل و عکسالعمل؛ هر شکلی که عمل کنیم، عکسالعمل به همان طریق به سراغ ما میآید. اگر به دانشجویان اعتماد کنیم، آنها هیچوقت خطایی نمیکنند؛ اگر به آنها بیاعتماد شویم، خطا میکنند. چون حِس بیاعتمادی به آنها میدهیم و از آنها بیاعتمادی دریافت میکنیم.
در زمان بازگشت به ایران همین شیوه در زمان ریاست مرکز تحقیقات بیوشیمی بیوفیزیک (IBB)، همین طرح را در این مرکز پیاده کردم و از دانشگاه مجوز گرفتیم که دانشجویان بتوانند در ساعات پایانی شب هم از امکانات آزمایشگاهی مرکز استفاده کنند. درحال حاضر هم دانشجویان این مرکز تا دیروقت در اینجا حضور دارند و همگی کلید آزمایشگاهی که در آن تحقیق میکنند را دارند و ما به آنها اعتماد داریم و آنها هم به ما اعتماد دارند و هیچ مشکلی هم پدید نمیآید.
اما اگر برعکس این رفتار عمل کنیم و بگوئیم تو اینطور هستی (و به تو اعتماد نداریم)، دانشجو بدش میآید و عکسالعمل بدی ساطع میکند.
تمام انسانها اینطور هستند که اگر «احترام» ببینند، احترام میگذارند. احترام نامحدود است و قسمتقسمت نمیشود؛ یعنی نمیتوانیم به عدهای احترام بگذاریم و به گروه دیگر بیاحترامی کنیم. می باید مثل باران باشیم و احترام را بر سر همه بباریم و در این شرایط است که جواب نیکو دریافت خواهیم کرد. اگر به جوانها «احترام» بگذاریم، قطعا جواب آنها هم احترام خواهد بود.
اساتید و چهرههای علمی کشور در گفتوگوهای مختلف تأکید میکنند که «جوانان با استعدادی در کشور داریم که سرمایههای خدادادی هستند، اما نتوانستهایم برای عزیزترین و تواناترین قشر کشورمان شغل ایجاد کنیم و در نتیجه، راه فراری دادن مغزها از کشور را به دست خود هموار میکنیم»؛ «انبوه جوانان پاک و بیآلایشی که به دانشگاه میآیند و میروند، راستگو و راستاندیش هستند و علت اینکه محیطهای دانشگاهی خیلی سالم است، بخاطر حضور همین جوانها است. با خون دل، جوانها را در دانشگاهها تربیت میکنیم، اما توانایی نگهداری آنها را نداریم و دو دستی تقدیم بیگانه میکنیم» یا اینکه «در شرایط فعلی، دانشجویان وقتی فارغالتحصیل میشوند و این شرایط بیکاری را میبینند، مأیوس میشوند و سعی میکنند نه آمریکا، بلکه به هر کشور دیگری بروند. تاحدودی زیادی هم حق دارند، چون میخواهند زندگی کنند و درآمد داشته باشند. وقتی میروند، باتوجه به استعداد بسیار زیادی که دارند، به سرعت جذب میشوند. ایرانیها نسبت به شهروندان برخی کشورهای دیگر که در آمریکا حضور دارند، فوقالعاده باهوش و فوقالعاده زحمتکش هستند. ایرانیها بسیار باهوش هستند و کافی است به ایرانیها در درجه اول احترام بگذارید و دوم، به آنها اعتماد کنید؛ در این شرایط ایرانیها میدرخشند».
بسیاری از جوانان نخبه و تحصیلکرده کشور، با وجود عشق و علاقهای که به کشورشان دارند، به دلیل دغدغههایی مثل پیدا نکردن شغل مناسب یا پایین بودن حقوقها و ناتوانی در تأمین هزینههای زندگی، سختی و مشکلات دوری از خانواده را به جان میخرند و به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند. شاید «داشتن دغدغه» یکی از اصلیترین دلایل مهاجرت جوانان باشد.
«یکی از مضرات اصلی عدم پیشرفت علم، «داشتن دغدغه» است. دغدغه است که به اضطراب تبدیل میشود و اضطراب هم زمینهساز مشکلات دیگر میشود. نباید بگذاریم فرزندانمان دغدغه داشته باشند و این خیلی بحث مهمی است.
مهمترین مسئله یک خانواده در بحث هدایت فرزندان، بینش خانواده است. امروز بینش خیلی از خانوادهها اقتصادی است، یعنی خانوادهها به این فکر میکنند که فرزندان را برای تحصیل به جایی بفرستند که از جنبه اقتصادی محتاج نباشند. اما قدیم اینطور نبود؛ یعنی خانوادههای قدیم، تحصیل را در خود دانش میدیدند و دانش، شخصیت داشت و خانوادهها دوست داشتند فرزندشان، به شخصیت مفیدی در جامعه تبدیل شود و دنبال جریان شغل نبودند، چون میدانستند که آنها شغل دارند.
فرق دیروز و امروز هم این موضوع است. بچهها، آینده شغلی خود را در شک و تردید میبینند؛ اما زمان ما اینطور نبود. وقتی درس میخواندیم اصلا «دغدغه شغل» نداشتیم. در زمان دانشآموزی و دانشجویی به این مسائل فکر نمیکردیم.
زمانی که در ایران دانشجو بودم و بعد (در زمان تحصیل) در آمریکا و انگلیس، به این مسائل فکر نمیکردم. دیگر دانشجویان ایرانی هم که با من همکلاس بودند، این دغدغهها را نداشتند. دغدغه شغل نبود، اما امروز دانشجویان، دغدغه شغل دارند و فقط بحث درآمد نیست، بحث شخصیت هم هست. دانشجو به این فکر میکند که چطور با مدرک دکترا، در یک شرکت مسئول خرید و فروش شود؟ این یعنی شأن افراد رعایت نمیشود.
عمده فرق امروز و دیروز این مسئله است؛ یعنی خانوادههای قدیم میخواستند فرزندانشان دانشمند و دانشمدار شوند و آنها را با وجود نداری و کمبودها، به خوبی حمایت میکردند.
بچهها یک «دغدغه اجتماعی» دارند که برای آنها استرس ایجاد میکند و میگویند بعد از اینهمه درس خواندن چطور میشود؟ اگر درس خواندیم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدیم، آیا حقوق ما، کفاف زندگی را میدهد؟ انسان همیشه به عمق آیندهاش نگاه میکند. دانشجو یا فارغالتحصیل جوان مدام فکر میکند که آیا این درآمد، کفاف زندگیاش را می دهد؟
همانطور که گفتم، نسل ما آن زمان دغدغه نداشت و این فرق اساسی است وگرنه هر دو نسل قدیم و جدید، خوب هستند و هیچ مشکلی وجود ندارد. وقتی با نسل جوان هم کلام میشویم، میبینیم که چقدر پاک و لطیف هستند، اما دغدغه دارند. مثلا دانشجوی دکترا با خودش فکر میکند بعد از اتمام درس، برای کار باید به کجا برود؟ دوران گزینش (هیئت علمی) هم بسیار طولانی است. این مسائل برای جوانها «دغدغه» ایجاد میکند.»
«گروهی از فارغالتحصیلان هم تصمیم میگیرند به خارج از کشور بروند، اما خودشان میدانند که بعد متضرر میشوند. کسی که در وطن و دیار خودش زندگی نکند، به گرفتاریهای زیادی دچار خواهد شد. سرزمین مادری (Motherland) مثل مادر است. مادر چه مقامی برای انسان دارد؛ حالا تصور کنید مادرتان را رها کنید و پیش کسی دیگری بروید. مادر، ماندگار است و تا آخرین لحظه از فرزندش پشتیبانی و حمایت میکند و وطن هم همینطور است.
از من سؤال میکنند که چرا (باوجود تحصیل در خارج از کشور و) با این کارنامه علمی، خارج از کشور زندگی نمیکنم؟ من دو دلیل را ذکر میکنم: اول اینکه از دوران کودکی، گل مصنوعی را دوست نداشتم. گل مصنوعی، بو و خاصیتی ندارد، بیریشه است و رشد نمیکند و فقط زیبایی دارد؛ اما من دوست دارم ریشه (در وطنم) داشته باشم.
از سوی دیگر، در ایران میمانم تا به رشد علم در کشورم کمک کنم. فرزندان بزرگی را تربیت کنم تا ایران بدون عالِم نماند. ایران همواره جایگاه عُلما، ادبا، دانشمندان و بزرگان بوده است و سهم بسیار زیادی در توسعه علمی جهان داشته و دارد. نقش اساسی ایران در رنسانس علمی اروپا را به درستی بشناسیم. ایران نقش عمدهای در رشد علمی جهان داشته و دارد. انسانهای فرهیختهای که در کشور حضور دارند، انسانهایی که به خرد و حکمت وصل هستند، همگی «ثروتهای خدادادی» هستند که برای ایران و جهان برکت هستند.
اگر درونت را آباد کنی، بیرونت هم آباد میشود. اگر درونت آباد نباشد، در بهشت عالم هم، حال خوبی نداری. امروز دنیا هم از جنبه علمی دارد به این نتیجه میرسد که میباید درونمان را آباد کنیم تا بیرونمان هم آباد شود.
در کتابی که به تازگی در انتشارات اشپرینگر به زبان انگلیسی منتشر کردم، در فصل اول به این نکته اشاره کردم که انسان در صورتی میتواند سلامت باشد که توازن فطرت با طبیعت را حفظ کند. فطرت انسان و طبیعت هر دو از یک جنس هستند. مشکل ما این است که فطرتمان از طبیعت یا طبیعتمان از فطرت دور میشود. این دو اگر با هم هماهنگ و هم ارتعاش شوند، مطمئنا انسان سلامتی خود را خواهد داشت.
وقتی بیرون آباد نیست، انسان مدام غُر میزند و اعتراض میکند. هر وقت نقد یا مشکلی را میبینم، با خودم میگویم من درست کار نکردهام که اینطور شده است. اگر من سهم خودم را درست انجام بدهم، اینطور نمیشود. چرا مدام به دیگران نگاه کنیم و گناه را گردن دیگران بیندازیم؟ بگوئیم چرا اینکار را نکردم؟ اول خودت (کار را به درستی) انجام بده، بعد از دیگران توقع داشته باش!
«امام حسین (ع) جملهای بسیار زیبا دارند که همیشه برای دانشجویانم تکرار میکنم: «ناتوانترین فرد، کسی است که نتواند دعا کند». اگر یک نفر از ما بتواند دعا کند، همه چیز را گرفته است. خداوند یک فرمان بدهد، کار عالم درست میشود، به شرط اینکه ما قدرت دعا داشته باشیم.
قدرت انسان در یک نفر هم نمایان میشود و خیلیها این کار را کردهاند. گروههای کوچک، کارهای عظیمی انجام دادهاند که بشریت از آنها بهره برده است. همین شرکتهای بزرگ مثل مایکروسافت، یاهو یا گوگل را ببینید. مگر در آغاز راه چند نفر بودند که در نهایت توانستند به این مراحل برسند؟ با تعداد کم کارهای بزرگی انجام میشود و نیازی به لشکرهای بزرگ نداریم.
کشوری داریم که در سطح عالم منحصر به فرد است. کره زمین حدود ۱۵ اقلیم مختلف دارد که حدود ۱۲ اقلیم از آن در ایران وجود دارد. جز دو کشور بزرگ، آیا بقیه کشورها این شرایط را دارند؟ بنابراین، کشوری خاص از لحاظ تنوع اقلیمی داریم، تنوع زیستی، ثروت بزرگی است، دمای ۶۰- الی ۶۰+ درجه سانتیگراد (گستره ۱۲۰ درجه سانتیگراد) در کشور، ثروت بزرگی است. حرارت سلطان عالم است؛ ترمودینامیک ستون فقرات علم است.
در شرایط فعلی کشور، مهمترین مسئله این است که میباید همه تلاش کنیم که همدل باشیم و اصل، «همدلی» است. آنچه که میباید در نظر داشته باشیم، پایداری و آبادی کشورمان است و در این مسیر به همدلی نیاز داریم.
اگر همین موارد را با دانشجویانمان هم مطرح کنیم، آنها هم میپذیرند؛ همانطور که ما در مرکز تحقیقات بیوشیمی بیوفیزیک (IBB) در این باره با دانشجویان صحبت کردیم و آنها هم پذیرفتند. همگی تلاش مینماییم تا فعالیت و تحقیقات علمی انجام دهیم که رکن اصلی پیشرفت کشور است.
این مرکز، ویترین تحقیقاتی علوم پایه و علوم زیستی دانشگاه تهران و کشور است و یکی از مراکز تجهیز شده علمی در زمینه بیوشیمی و بیوفیزیک و بیو انفورماتیک است؛ برای نمونه در سال گذشته ۱۸۱ مقاله تحقیقاتی ارزشمند در نشریات بینالمللی معتبر وبگاه علوم به چاپ رسیده است که استنادهای علمی فراوان به آنها شده است که در مسیر مرجعیت علمی قابل توجه است.
در مجموع معتقدم، میباید گفتمانی داشته باشیم که دانشجویان، پژوهشگران، اعضا علمی و تمام پشتیبانان توسعه علمی برای زندگی دغدغه نداشته باشند و در مسیر محبت و همدلی منسجم باشیم.»
ادامه دارد ...