به سراغ جوانی میرویم که زندگیش با جملهی"خواستن توانستن است" شکل گرفته جوانِ با اراده و توانمندی که لحظهای از وجود خدا غافل و از محبت او ناامید نشده است. رحیم عظیمی مشهور به (پانگار) ۱۵ اسفندماه سال ۱۳۷۰ در روستای عیشآباد شهرستان مرند استان آذربایجانشرقی چشم به جهان گشوده و در حال حاضر ساکن تبریز است.
به پای صحبتهای این جوان هنرمند و با سابقه که مینشینیم از کودکیهایش برایمان میگوید: کودکیهایم تا کلاس چهارم ابتدایی در روستای عیشآباد به خوبی سپری شد در اردیبهشتماه سال ۱۳۸۱وقتی که ۱۰ سالم بود یک روز در کوچه پس کوچههای روستا، زمانی که فارغ از هر دغدغهای بازی میکردم براثر یک اتفاق دچار برقگرفتگی شدم. بعد از آن حادثه دیگر چیزی به ذهنش نمیآید چشمهایش را که باز میکند با اتاق و تخت بیمارستان مواجه میشود و هنوز خبری از حادثهای که به قیمت ازدستدادن دستهایش شد ندارد.
او از ناراحتی خود وقتی که فهمید دیگر دستی برای انجام کارهای روزمره ندارد میگوید: وقتی به خود آمدم و با از دست دادن دستهایم مواجه شدم گفتنش برایم سخت است غم بزرگی در کنج دلم افتاد برای اینکه ادامهی زندگی چگونه برایم ممکن خواهد بود، زندگی را برای خود تمامشده می دانستم اما چنین نشد مدت زیادی طول کشید تا روحیه پیدا کنم.
این نگارگر از سرگذشت خود بعد اتفاقهای رخ داده میگوید: یک روز تصمیم گرفتم به جای اینکه اعتراض کنم تسلیم حق شوم همیشه میگفتم خدایا چرا من؟، ولی بعد با خدا عهد کردم و واقعیتهای زندگی را پذیرفتم، پذیرفتم که دست ندارم ولی خدا پاهایم را بالی ساخت برای رسیدن به واقعیت و هدفهای زندگی که می توان بدون دست بود ولی بی خدا بودن هرگز، الان خیلی کم پیش میآید که به نبود دستهایم فکر کنم چون خداوند هیچوقت مرا تنها نگذاشته و همیشه پشت و پناهم بوده و خانوادهام و همسرم نیز در کنارم هستند و همیشه مرا حمایت می کنند.
تولد دوبارهای که به قیمت از دست دادن دستهایش تمام شد
این جوان هنرمند به تولد دوبارهی خود اشاره میکند و میگوید: من در زندگی دو بار متولد شدم یکی سال ۱۳۷۰ و دیگری ۱۳۸۱، البته این دو تولد تفاوت کوچکی با هم داشتند در تولد اول کارهای روزمره زندگی خود را مثل همهی شما با دستهایم انجام میدادم اما در تولد دوم تمامی کارهای روزمره حتی کارهای هنریام را نیز با پاهایم خلق میکردم.
او بیان میکند: دستهایم امانت الهی بودند که خداوند به من عطا کرده بود و من این امانتها را پیش از وجود خودم به خدا پس دادم.
این نگارگر جوان از دلتنگیهای زمان بستری در بیمارستان میگوید: مدتی که در بیمارستان بستری بودم، خیلی دلم برای کتاب و درس و مشقهایم تنگ شده بود، سراغشان را از پدر و مادرم گرفتم و گفتم برایم مداد و خودکار تهیه کنند و این شد که همانجا روی تخت بیمارستان برای اولین بار با پاهایم نوشتن را شروع کردم اوایل باید از یک نفر کمک میگرفتم که مداد و خودکار را لای انگشتان پایم قرار دهند تا شروع به نوشتن کنم برای همین میگویم دوباره متولد شدم؛ چون مثل بچهای که تازه بهدنیا آمده و زمان میبرد تا در یاد گرفتن چیزی تمرکز داشته باشد من هم دوباره نوشتن را این بار با پاهایم یاد گرفتم.
او از تلاش و سختیهایی که برای اولین بار قلم را بین انگشتان پایش قرار داد میگوید و ادامه میدهد: خیلی سخت بود چون انگشتان پاهایم گیرایی سفت و سختی نداشتند تا مداد و خودکار را محکم بگیرند حتی قدرت این را نداشتم که قلم را بین انگشتان پای خود نگه دارم و مدام بر زمین میافتاد، اما این باعث نشد من ناامید شوم بلکه مصممتر تلاش کردم و با تشویقهای خانوادهام ادامه دادم، وقتی که میخواستم اسم خودم را در یک صفحه A4 بنویسم جا نمیشد و کنترلی هم روی انگشتان پاهایم نداشتم و حروف بهصورت کج و کوله و خیلی هم بزرگ نوشته میشدند.
عظیمی، از علاقهمندی خودش از دوران کودکی به نقاشی میگوید: بعد از یک سال دوری از تحصیل به تحصیلاتم ادامه دادم من از دوران کودکی به نقاشی علاقه فراوانی داشتم یادم هست کلاس اول ابتدایی بهخاطر تبحر و مهارتی که در نقاشی داشتم از معلمم جایزه گرفتم و در دوران راهنمایی هم در کلاس هنر روی روزنامه نشستم و نقاشی کشیدم نقاشیهایم مورد تشویق و تحسین آقای ابوالفضل رضوانینیا و همکلاسیهایم قرار گرفت، در منزل بهخاطر دل خودم نقاشی میکشیدم و هر کس به خانهی ما میآمد از هر نقاشیم که خوشش میآمد آن را با خودش میبرد برای همین از نقاشیهای آن زمان نقاشیای به عنوان یادگاری برای خودم ندارم.
او به انتخاب رشتهاش در دبیرستان اشاره میکند و ادامه میدهد: بعد اینکه کلاس اول دبیرستان را تمام کردم نوبت به انتخاب رشته رسید خانوادهام بهخاطر علاقه من به نقاشی راهنماییام کردند تا اینکه در سال ۱۳۸۷ وارد هنرستان شدم و در رشته نگارگری ثبت نام کردم و از سال ۱۳۹۱ آن را بطور جدی دنبال میکنم اکنون دارای کارشناسی ارشد نقاشی هستم.
او از قدرتی که در لحظهی کشیدن نقاشی با پاهایش میبیند میگوید: من همهی کارهایم را با پاهایم انجام میدهم، مردم تا زمانی که من و هنرهایم را ندیدهاند باور نمیکنند این تابلوها اثر پاهای من است و همیشه برایشان سوال بوده که عظیمی چگونه زندگی می کند؟ البته حق هم دارند گاهی پیش میآید خودم هم باور نمیکنم که این کارها هنر و قدرت پاهای من است وقتی به این فکر میکنم میبینم این قدرت من نیست بلکه قدرت خداوند است که به من عطا کرده است.
این هنرمند از لطف و محبت مردم سرزمینش حرف میزند و میگوید: مردم در تاکسی، خیابان و در فضاری مجازی از نحوهی زندگی کردن من میپرسند نسبت به من مهربان و همیشه به من لطف دارند و هر کاری که داشته باشم بدون اینکه تقاضا کنم خودشان انجام میدهند از صمیم قلبم میگویم مردم سرزمین من خیلی دلسوز و مهربان هستند. بسیاری از افراد که در خیابان و نمایشگاهها مرا میبینند یا از طریق فضای مجازی با من آشنا میشوند تماس گرفته و راهنمایی می خواهند، حتی برخی از افرادی که روحیه خوبی نداشته و کم و بیش فشارهای زندگی آنها را افسرده کرده تماس گرفته و با من صحبت میکنند.
او همچنین ادامه میدهد: مرا به مدارس و دانشگاهها برای سخنرانی دعوت میکنند و من هم با کمال میل برای مردم سرزمینم چند کلمهای از تجربیات و دانستههایم میگویم و همچنین کارگاههای آموزشی و هنری نیز برگزار میکنم.
طرح و نقشهایی که جلوهگر قدرت خدا است
او از اینکه خدا را در لابهلای طرح و نقشهایی میبیند که خودش با قدرت الهی خلق میکند میگوید: وقتی قلم را با پا میگیرم با تمام شور، عشق و علاقه به هنر مینیاتور می پردازم، نگارگری برایم پنجرهای است که از آن به زیباییهای عالم نگاه میکنم و بارها پیش آمده که ساعتها مثل آدمی که گمشدهای دارد به این نقش و نگارها خیره و اشک شوق بریزم، همیشه لابهلای طرحو نقشهایم خدا را جستوجو میکنم و هر چه قدر زمان میگذرد، حس نزدیکیام بیشتر می شود، وقتی به پاهایم نگاه میکنم خدا را در پاهایم می بینم که گویی دارد قدرتش را به رخ عالم می کشد؛ اینکه من میتوانم به بندهام که از نعمتی محروم شده این قدرت را هدیه کنم که با عضو دیگرش به همان تواناییها برسد.
وی با قدردانی از کسانی که در این راه پر فراز و نشیب او را یاری کردهاند تشکر میکند و میگوید: برای رسیدن به این مرحله از زندگیم باید شکرگذار یگانه معبودم و قدردان خانواده و همسرم و تمامی اساتیدم باشم، اساتیدی که نامشان تا ابد و یک روز در ذهنم هک شدهاست.
او در پایان خطاب به همهی مردم سرزمینش میگوید: خواستن توانستن است برای هدفی که دارید بجنگید همانگونه که من توانستم پس همهی شما هم میتوانید و از پسش بر میآیید.
گزیدهای از فعالیتها و موفقیتهای این جوان هنرمند:
_گواهی شرکت در هفتمین جشنواره بین المللی هنرهای تجسمی فجر ۱۳۹۳
_گواهی شرکت در یازدهمین جشنواره بین المللی هنرهای تجسمی فجر ۱۳۹۷
_گواهی شرکت جشنواره ملی نگارگری دوسالانه تبریز ۱۳۹۸
_شایسته تقدیر ویژه در نهمین دوسالانه ملی نگارگری ایران ۱۳۹۳
_ گواهی شرکت در نمایشگاه گروهی نگارگری ایران، تهران اردیبهشت ماه ۱۳۹۷
_ گواهی شرکت در نمایشگاه گروهی نگارگری – تبریز 1398
_ داوری آثار هنرهای تجسمی نهمین جشنواره فرهنگی سیمرغ ، تبریز اسفند ماه ۱۳۹۶
_ مدرس نگارگری از سال ۱۳۹۵
_عضو هیئت مدیره انجمن نگارگران استان آذربایجان شرقی
_ چاپ آثار در چندین جلد کتاب نفیس، پوستر، کارت پستال
انتهای پیام