به گزارش ایسنا، نادعلی رستمی اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۷، در روستای باباسلمان از توابع شهریار متولد شد.او پسر عمه شهید حاج یدالله کلهر از فرماندهان لشکر۱۰ سیدالشهدا در دوران جنگ تحمیلی بود. نادعلی دوره ابتدایی را در مدرسه عنصری باباسلمان گذراند، اما پس از آن برای کمک کردن به معیشت خانواده ترک تحصیل کرد و به کار آهنگری مشغول شد.
پس از پیروزی انقلاب، از مؤسسان بسیج در باباسلمان بود. با آغاز جنگ تحمیلی، بارها به عنوان بسیجی به جبهه رفت و در چندین عملیات ازجمله بازی دراز، رمضان، بیت المقدس، فتحالمبین، محرم و والفجر۸ حضور داشت. او در عملیات رمضان از ناحیه دست بهشدت مجروح و مدتی در بیمارستان یزد بستری شد.
نادعلی سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. او که با سمت راننده در عملیات والفجر۸ حضور داشت، سرانجام در پنجم اسفند ۱۳۶۴، در فاو بر اثر اصابت خمپاره به خودروی حامل وی و برخورد ترکش به ناحیه سر، به شهادت رسید.
همان طور که اشاره شد، حاج یدالله کلهر و پسرعمهاش شهید نادعلی رستمی، هر دو بچه روستای باباسلمان شهریار بودند و کار در محیط روستا باعث شده بود جسمی قوی داشته باشند. هر دو آهنگری میکردند و همین مزید بر علت شده بود که عضلاتی قوی و محکم داشته باشند.
البته نادعلی سکته کرده بود و به خاطر سکته یک طرف بدنش ضعف داشت، اما طرف دیگر بدنش عضلانی و قدرتمند بود. او سعی میکرد موقع شنا یا آموزش جلوی بسیجیها پیراهنش را درنیاورد تا کسی پی به مشکلش نبرد. یک روز حاج یدالله کلهر و پسرعمه اش نادعلی رستمی با هم زورآزمایی کردند. حاج یدالله که به «علمدار لشکر ۱۰» معروف بودقد نسبتاً بلند و هیکلی توپر و عضلانی داشت. در کشتی و مچاندازی و اینطور کارها حرف زیادی برای گفتن داشت. فوتبال هم بازی میکرد و به خاطر قد بلندش بیشتر دروازه میایستاد.
رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا پس از عملیات فتحالمبین که در خط پدافندی مستقر بودند، گرمای هوا و بیکاری باعث شده بود رزمندگان کسل و بیروحیه شوند. رزمندگان یک روز به حاج یدالله گفتند که پس کِی قرار است عملیات شود؟ بچهها در گرمای میشداغ کلافه شدهاند، حداقل شما بیایید و کمی روی روحیه بچهها کار کنید.
حاجی گفت: «فردا ساعت سه میآییم پیشتان.» روز بعد، حسنی مسئول تدارکات یکی از گردان های لشکر بچه ها را صدا زد و گفت: «اگر بدانید قرار است چه کسانی را با هم کشتی بیندازم از جایتان تکان نمیخورید. میخواهم حاج یدالله را با نادعلی رستمی یا کریم آخوندی کشتی بیندازم.»
چند دقیقهای نگذشته بود که حاجی از راه رسید. تا آمد بچهها دورهاش کردند. کلهر رجز خواند و حریف طلبید. نادعلی گفت: «من با تو کشتی میگیرم.» کلهر گفت: «من حریف قوی میخواهم» آن دو کمی برای هم کُری خواندند و کشتی شروع شد.
تعدادی از رزمندگان از مشکل جسمی نادعلی خبر داشتند، اما حاج یدالله به عمد بازی را واگذار کرد و به نادعلی باخت. بعد بلند شد و دست شهید رستمی را گرفت و به عنوان فرد پیروز دور میدان چرخاند. بچهها به شوخی گفتند که باید نادعلی جانشین تیپ شود.
کلهر هم گفت: «ایشان همین الان هم فرمانده ماست و من خدمتگزار شما هستم.» حاج یدالله میدانست که نیروها خبر از وضعیت جسمی نادعلی ندارند. او خوب می دانست که همه روی او حساب میکنند و با این باخت، ممکن است از ابهتش پیش رزمندهها کم شود، اما برایش مهم نبود. خدا هم او را عزیز دلها کرده بود، چه ببرد، چه ببازد.
انتهای پیام