به گزارش ایسنا، امروز چهارم شهریور چهل و سومین سالروز ترور مهدی عراقی و فرزندش حسام به دست عوامل گروهک تروریستی فرقان در سال ۱۳۵۸ است.
حاج مهدی
مهدی در سال ۱۳۰۹ در محله پاچنار تهران متولد شد. پدرش در کوره آجرپزی اشتغال داشت.
دوران دبستان و بخشی از دوره دبیرستان را در نظام قدیم آموزش و پرورش در سه مدرسه حافظیه، مروی و دارالفنون درس خواند اما به دلیل وضعیت معیشتی ضعیف خانواده، ترک تحصیل کرد و از طریق شاگردی در صنوف مختلف بازار بزرگ تهران، کمک خرج خانواده شد.
مهدی به دلیل سکونت در بافت مرکزی شهر و داشتن خانواده مذهبی با شخصیتها و هیاتهای مذهبی مختلفی آشنا شد. او در ۱۶ سالگی در اولین سال دبیرستان با افکار و اندیشههای انقلابی حجتالاسلام سید مجتبی میرلوحی مشهور معروف به سید مجتبی نوابصفوی و جمعیت فداییان اسلام آشنا شد و به مرور شیفته اخلاق مبارزاتی او شد و به عضویت شورای مرکزی این تشکل درآمد.
سید مجتبی نوابصواب قبل از تشکیل فداییان اسلام با همکاری سه دوست دیگرش مهدی سراج انصاری، قاسم اسلامی و مهدی شریعتمداری جمعیت مبارزه با بیدینی را تاسیس کردند اما این تشکل نتوانست انتظاری که سید مجتبی داشت را برآورده کند به همین دلیل از آن جدا شد و فداییان اسلام را تاسیس کرد.
مشی عملی و مسلحانه از ویژگیهای بارز سید مجتبی نوابصفوی در مبارزه با رژیم پهلوی بود به همین دلیل مهدی عراقی، سید علی اندرزگو، سید اسدالله لاجوردی، محمدصادق و هاشم امانی، سید حسن امامی، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفارهرندی، حبیبالله عسگراولادی و ابوالفضل حاجحیدری و بسیاری دیگر از مبارزان مسلمان عصر پهلوی جذب شخصیت و مرام مبارزاتی او شدند.
آشنایی سرنوشتساز
به دلیل جو مذهبی خانواده و شکل گرفتن احساسات مذهبی در مهدی و حضور در کانون فعالیتهای اجتماعی و سیاسی یعنی بازار بزرگ تهران در سال ۱۳۲۴ جذب هیاتهای مذهبی شد و به زودی با حجت الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد
مهدی از جایگاه و موقعیت خوبی نزد سید مجتبی برخوردار بود به همین دلیل در برخی موارد به عنوان رابط نامههای کتبی و پیامهای شفاهی او را با یاران و پیروانش در میان میگذاشت.
شروع همکاری عملیاتی مهدی با فداییان اسلام مصادف با اعدام انقلابی احمد حکمآبادی معروف به احمد کسروی نویسنده کتاب شیعهگری در بیستم اسفند ۱۳۲۴ بود. در این عملیات مهدی به همراه سید علی و سید حسین امامی نقشه ترور انقلابی احمد را طراحی و پیاده کردند. مهدی و سید علی شناسایی و تامین کارد را بر عهده داشتند و سید حسین هم با رفتن به داخل کاخ دادگستری احمد را از پا درآورد. در این عملیات منشی احمد هم که به دفاع از او پرداخت با ضربات کارد سید حسین کشته شد. پس از انجام موفق این عملیات، فداییان اسلام با انتشار بیانیهای رسما اعلام حضور کرد.
مهدی در چند عملیات دیگر این جمعیت مشارکت داشت. اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر، نخستوزیر وقت محمدرضا شاه پهلوی در ۱۳ آبان ۱۳۲۸، مشارکت در قتل محمدرضا شاه در مراسم تشییع جنازه رضا شاه در سال ۱۳۲۹ و همکاری در اعدام انقلابی حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر مخالف ملی شدن صنعت نفت ایران در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ شرکت داشت.
او در غائله ملی شدن نفت ایران در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ رابط فداییان اسلام با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق که آن زمان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی بود. سید مجتبی در این عملیات با همراهی با نیروهای ملی - مذهبی بسترسازی اجتماعیِ ملی شدن صنعت نفت کشورمان شد.
مهدی پس از ترور انقلابی رزمآرا در میتینگی که فداییان اسلام در میدان بهارستان برگزار کرد از سخنرانان اصلی مراسم بود. او دلایل اعدام حاجعلی را برای مردم تشریح کرد.
او اواخر پاییز ۱۳۳۰ در ۲۱ سالگی و در جریان بازداشت سید مجتبی نوابصفوی که به اتهام بینظمی اجتماعی و شکل دادن اعتراضات خیابانی در جریان ملی شدن صنعت نفت توسط نیروهای شهربانیِ اولین دولت دکتر محمد مصدق بازداشت شده بود به همراه ۵۲ نفر دیگر از اعضای فداییان اسلام به بهانه ملاقات با سید مجتبی در وقت ملاقات رسمی وارد زندان قصر شدند اما به جای خروج، در محوطه زندان دست به تحصن و اعتصاب غذا زدند. آنان بعد از بیتوجهی به هشدار زندانبانان یکی از بندهای زندان را اشغال کردند و کنترل زندانیان را از دست انتظامات زندان خارج و اعلام کردند تا تعیین تکلیف وضعیت سید مجتبی نوابصفوی در زندان میمانند.
با رسیدن خبر این اتفاق به گوش آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی او از نوابصفوی خواست به این غائله پایان دهد. با تبعیت سید مجتبی از آیتالله کاشانی او به همراه تعداد زیادی از بازداشت شدگان فداییان اسلام آزاد شدند اما مهدی و تعداد دیگری از اعضای شورای مرکزاختلافات داخلی ملی - مذهبیها بعد از ملی شدن صنعت از یک سو و به ثمر رسیدن طرح کودتای انگلیسی –آمریکایی سقوط دولت دکتر مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ موجب متوقف شدن اجرای قانون ملی شدن صنعت و گرایش تیمسار فضلالله زاهدی نخستوزیر کودتا به انگلیس و بسته شدن فضای سیاسی کشور شد.
فداییان اسلام در اعتراض به پیوستن ایران به پیمان سنتو مشهور به پیمان بغداد، حسین علاء نخستوزیر وقت رژیم پهلوی را روز ۲۵ آبان ۱۳۳۴ در آستانه سفر به بغداد توسط مظفر ذوالقدر ترور کردند اما او جان سالم به در برد و ضارب دستگیر شد. این اتفاق موجب دستگیری سید مجتبی و دیگر اعضای مؤثر این جمعیت در اول آذر ۱۳۳۴ شد.
سید مجتبی و یارانش ابتدا شکنجه شدند و بعد در دی همان سال در دادگاهی نظامی محاکمه و اعدام شدند.
با حکم دادگاه مظفر ذوالقدر، خلیل طهماسبی و محمد واحدی و سید مجتبی نوابصفوی در بامداد ۲۷ دی ۱۳۳۴ به دست جوخه اعدام سپرده شدند و پیکر آنان را در مسگرآباد دفن کردند.
ضربه سخت
به دنبال این فاجعه، مهدی دچار ضربه روحی شدیدی شد و روی آوردن به زندگی مخفیانه از حجم فعالیتهای مبارزاتیش علیه پهلویِ پسر، کم کرد.
مهدیِ جوان در تشریح چرایی این اتفاق در خاطراتش گفت: «بعد از جریان شهادت مرحوم نواب و آن خفقانی که توسط حکومت نظامی و بعد هم سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک - که سرتاسر شریان مملکت ما را گرفت، هیچ سازمان و تشکیلاتی به طور کلی اگرچه در زیر خاکستر هم روشن بودند، در رو جلوهای نداشتند، حرکتی نمیتوانستند بکنند.»
اسدالله صفا، از همبندیهای مهدی در زندان قصر در خاطره ای از رفیق در بندش، گفت: «عراقی از کسانی بود که در گروه فداییان اسلام به میانهروی مشهور بود. یکی از چالشهایی هم که در گروه با آن روبهرو بود مقابله با تندروی افرادی بود که گهگاه سخنانی تند و تیز بر زبان میآوردند. مرحوم سیدعبدالحسین واحدی از جمله این افراد بود. او رابطه بسیار نزدیکی با نوابصفوی داشت اما بر خلاف نواب که سخنان خود را بسیار آرام و سنجیده مطرح میکرد، گاه دچار تندروی میشد.
هنگامی که با او در بند بودیم تاکید زیادی بر امر به معروف و نهی از منکر داشت و تأکید بر این فریضه الهی را مرتب به ما گوشزد میکرد. حاج مهدی عراقی دست راست شهید نواب صفوی بود و در جلساتی که هسته مرکزی جمعیت برنامهریزی داشت، قطعا حاج مهدی یک پای آن بود. رسالت مهم او این بود که نیروهای جمعیت را برای انجام عملیات آماده کند. یکی از عناصر جمعیت که بسیار از حاج مهدی عراقی تأثیر پذیرفت و در واقع دستپروده حاج مهدی بود شهید محمد بخارایی بود.
مهدی در سالهایِ زندگیِ مخفیانه به فعالیتهای مذهبی و اجتماعیاش ادامه داد و در سال ۱۳۳۵ با خانواده ایجابی وصلت کرد و صاحب سه پسر به نامهای امیر، محمود و حسام شد.
مرشد جدید
همزمان با رحلت آیتالله سید حسین طباطبایی بروجردی در دهم فروردین ۱۳۴۰، مهدی جوان به همراه خانواده و برخی دوستانش به قم سفر کرد و از این تاریخ به بعد با سید روحالله موسوی خمینی آشنا و مرید ایشان شد و این عالم جلیلالقدر را به عنوان مرجع تقلید جدید خود جایگزین مرحوم آیتالله طباطبایی بروجردی کرد و همه فعالیتهای سیاسی و انقلابیش را با کسب تکلیف از ایشان ادامه داد.
بعد از فراخوان امام خمینی(ره) برای راهاندازی هیاتهای اسلامی، مهدی با همراهی محمدصادق امانی، معتمد بازار بزرگ تهران و آیتالله دکتر مرتضی مطهری هیأتهای موتلفه اسلامی را در تاریخ اول خرداد ۱۳۴۱ سازماندهی و تاسیس کرد و بدون آن که مقامی در این هیاتهای داشته باشد در جایگاه پدر معنوی موتلفه اسلامی قرار گرفت.
او مدتی بعد صندوقهای قرضالحسنه را هم به ترکیب جمعیت موتلفه اسلامی و هم به ترکیب حزب ملل اسلامی دیگر تشکل سیاسی زیرمجموعه خود اضافه کرد.
حاج مهدی همزمان با سخنرانی افشاگرانه امام امت (ره) در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم با هماهنگی و همراهی دوستان مذهبی خود راهپیمایی بزرگ روزهای تاسوعا و عاشورای ۱۳۴۲ را که از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام تا دانشگاه تهران در خیابان شاهرضا - انقلاب فعلی - را برپا کرد و مقابل سر درِ اصلی دانشگاه تهران علیه رژیم پهلوی سخنرانی تندی کرد.
با رسیدن خبر تصمیم امام برای سخنرانی در مراسم عصر عاشورای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم، عراقی بعد از راهپیمایی دانشگاه تهران خود را به قم رساند و محافظ امام شد. او از این تاریخ به بعد شیفته سیره و شخصیت ایشان شد و مبارزات سیاسی و انقلابی خود با رژیم پهلوی را با کسب تکلیف از سید روحالله ادامه داد.
حاج مهدی در عاشورای سال ۱۳۴۳ هم جلودار جمعیت عزادار بود. او به همراه ۳۸ نفر دیگر از یاران موتلفهایش توسط ماموران امنیتی رژیم پهلوی دستگیر و ۷۰ روز بازداشت شد.
نفوذ در مجلس
به دنبال بخشنامه دولت اسدالله عَلَم در ۳۰ اسفند ۱۳۴۱ مجلس شورای ملی در ۲۱ مهر ۱۳۴۳ تصمیم گرفت لایحه مصونیت هیاتهای مستشاری آمریکایی و خانوادههایشان از امتیاز مصونیت قضایی و سیاسی و قضاوت کنسولی که به لایحه کاپیتولاسیون آمریکایی معروف شد، تصویب کند.
مهدی با تجربه با کمک یکی از آشنایانش در مجلس به متن کامل لایحه و سخنان نخستوزیر وقت و نمایندگان موافق و مخالف دست یافت و او اولین نفری بود که امام (ره) را از آگاه کرد.
در مورد نحوه اطلاع امام از متن لایحه، خود حاج مهدی تعریف کرد: «آقا قبل از تصویب لایحه در مجلس شورای ملی از متن آن آگاه شدند. اواخر شهریور یا تقریبا اواخر مهر ماه بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحهای دولت میخواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به ۱۷۰۰ مستشار آمریکایی که بعدا به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسئله با آقا مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند گفتند تا مدرک نباشد ما نمیتوانیم روی آن حرفی بزنیم شما اگر می توانید مدرکش را تهیه کنید.
آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش درباره نحوه دستیابی به اسناد مجلس شورای ملی، نوشت: «با خبر شدیم که در مجلس رژیم، لایحهای در مسیر تصویب است که در آن به مستشاران آمریکایی امتیازاتی داده میشد. در پیگیری این خبر، زمینه جدید فراهم شد برای مبارزه امام. ایشان چند نفری را مأمور تحقیق در مورد جزییات این خبر کردند که یکی از آنها من بودم. رفتم پیش آقایان فلسفی، تولیت و سید جعفر بهبهانی و پیام امام را رساندم و گفتم ما اخبار پشت پرده این جریان را هر چه بیشتر و دقیقتر میخواهیم. آقای بهبهانی از طریق یکی از نمایندگان مجلس سنا متن لایحه و اسناد مربوطه را دریافت کرد و به من داد. من دو روز در تهران ماندم و متن مذاکرات مجلس و جزوه کنوانسیون وین را تهیه کردم. اخباری را هم مرحوم تولیت در اختیار من گذاشت که مجموعا با اطلاعات کاملی بردم خدمت امام.
رهبر فقید کشورمان با مطالعه مجموعه این اسناد و مدارک، دریافت که رژیم پهلوی بار دیگر تصمیم دارد ضربه دیگری به استقلال و عزت کشور بزند. ایشان قبل از هر کاری، برای آماده کردن علما و روحانیون تهران و شهرهای بزرگ، پیکهایی را همراه نامه به اطراف و اکناف کشور روانه کردند و خود نیز با مراجع عظام تقلید در حوزه علمیه قم به گفتوگو نشستند و آنان را از تصمیم خفتبار رژیم آگاه کردند و افشاگریها و واکنشهای ضدرژیم را ترتیب دادند.»
امام خمینی (ره) پس از اطلاع دقیق از جزییات لایحه دولت عَلَم در چهارم آبان ۱۳۴۳ در دیدار با روحانیون و آحاد مردم در شهر قم با انتقاد شدید از این تصمیم پهلویِ پسر، با اعلام عزای عمومی، گفتند: «من تأثرات قلبی خودم را نمیتوانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیدهام خوابم کم شده است [گریۀ حضار] .ناراحت هستم [گریۀ حضار] . قلبم در فشار است [گریۀ حضار] . با تأثرات قلبی روزشماری میکنم که چه وقت مرگ پیش بیاید [گریۀ شدید حضار] . ایران دیگر عید ندارد [گریۀ حضار] . عید ایران را عزا کرده اند [گریۀ حضار]؛ عزا کردند و چراغانی کردند [گریۀ حضار]؛ عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند [گریۀ حضار] . ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانی کردند؛ پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانیها را منع میکردم؛ میگفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند [گریۀ حضار]؛ بالای سر خانهها بزنند؛ چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از بین رفت؛ عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند.
آیا ملت ایران میداند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ میداند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ میداند مجلس، به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت ایران را امضا کرد، اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان را به امریکا داد؟ قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما؟ قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزافهای چندین سالۀ سران قوم؟ ایران را از عقب افتادهترین ممالک دنیا پستتر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحب منصبان و درجه داران نمود؟ حیثیت دادگاههای ایران را پایمال کرد؟ به ننگینترین تصویبنامۀ دولت سابق، با پیشنهاد دولت حاضر، بدون اطلاع ملت، با چند ساعت صحبتهای سرّی، رأی مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت امریکاییها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند؛ پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد. دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند. چرا؟ برای آن که امریکا مملکت دلار است و دولت ایران محتاج به دلار.»
دوران اسارت
سخنان افشاگرانه امام موجب دستگیری ایشان در شامگاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ و انتقال ایشان از قم به فرودگاه مهرآباد و از آنجا تبعید به شهر آنکارا و استقرار در اتاق ۵۱۴ هتل بولوار پالاس آنکارا شد.
فردای آن روز برای مخفی ماندن محل اقامت امام ایشان به محلهای در خیابان آتاتورک آنکارا منتقل شدند و در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۴۳ محل تبعید ایشان به شهر بورسا واقع در ۴۶۰ کیلومتری غرب آنکارا تغییر کرد.
از آنجا که حسنعلی منصور، نخستوزیر پهلوی در تبعید امام به ترکیه نقشآفرین بود، شاخه نظامی هیاتهای مؤتلفه اسلامی، ترور انقلابی او را در دستور کار قرار داد و محمد بخارایی با همکاری اطلاعاتی حاج مهدی در اول بهمن ماه ۱۳۴۳ حسنعلی منصور را ترور کرد البته این ترور موجب شد بسیاری از اعضای هیاتهای مؤتلفه اسلامی شناسایی و دستگیر شوند.
حاج مهدی ۱۸ روز بعد یعنی در تاریخ ۱۹ بهمن دستگیر و در شکنجهگاه ساواک در تبعید ناخنهایش کشیده شد اما هیچ اعترافی علیه یاران و دوستانش نکرد.
او از زمستان ۱۳۴۳ تا پاییز ۱۳۵۶ در زندانهای شاه زندانی شد. با بالا گرفتن اعتراضات مردمی در پاییز ۱۳۵۶ رژیم پهلوی به شدت نگران بود به همین دلیل اقدام به آزادی ۱۱۲۶ زندانی سیاسی از زندانهای قصر و اوین کرد که مهدی عراقی نیز از زندان رژیم پهلوی آزاد شد. او پس از آزادی از زندان با هیاتهای مذهبی صف، بشیر و منصورون ارتباط گرفت و تجربیات مبارزاتیش را در اختیار آنان قرار داد.
یار همراه
با اطلاع حاج مهدی از هجرت امام از نجف به نوفللوشاتو در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۵۷ به دیدار امام در فرانسه رفت و با موافق ایشان محافظت از ایشان و مدیریت داخلی بیت امام را برعهده گرفت. او علاوه بر این مسوولیت نوار سخنرانیهای امام را از طریق رابطهای خود به ایران میفرستاد.
مهدی عراقی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به همراه امام امت، اعضای خانواده و دوستداران و یاران ایشان به ایران برگشت. او برای اطمینان از امنیت فضای فرودگاه مهرآباد قبل از همه مسافران نوفللوشاتو از بویینگ ۷۴۷ پیاده شد.
او از زمان استقرار امام خمینی (ره) در مدرسه علوی در خیابان ایران مدیریت داخلی مدرسه و رفت و آمدها را تحت کنترل گرفت.
مسوولیت
ایشان به پیشنهاد آیتالله دکتر سید محمد حسینی بهشتی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شد.
مدتی بعد با فرمان امام(ره) به سرپرستی زندان قصر منصوب شد و پس از چند ماه باز با دستور امام به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان و جانبازان درآمد.
حاج مهدی چند ماه بعد به عنوان مدیر مالی موسسه کیهان در کنار حسین مهدیان، سرپرست این روزنامه قرار گرفت.
داستان شهادت
ساعت هفت صبح روز چهارم شهریور ۱۳۵۸ همراه با پسرش حسام و حسین مهدیان سوار بر پیکان آبی رنگش به سمت موسسه کیهان در حرکت بود که توسط سه موتورسوار به نام علی اسدی، رضا یوسفی و محمد موسوی از اعضای گروهک تروریستی فرقان مورد هدف قرار گرفت. حسین مهدیان و محافظش مجروح و حاج مهدی و پسر ۱۹ سالهاش حسام به فاصله کوتاهی از یکدیگر به شهادت رسیدند.
حسین مهدیان، شاهد ماجرا بعدها در تعریف این واقعه تلخ گفت: «صبحها و عصرها با هم میرفتیم و میآمدیم و از بس کار زیاد بود، از این فرصت رفت و آمدها استفاده و مشکلاتمان را در همین فرصت کوتاه مطرح میکردیم. ساعت ۷:۱۰ صبح ایشان به منزل ما میآمدند. روز یکشنبه چهارم شهریور هم آمدند. چند تا تلفن زدند و آمدیم بیرون. ایشان نشستند پشت فرمان و من نشستم بغل دست ایشان. ماشین شهید، پیکان بود.
حسام پشت سر من بود و محافظ، پشت سر ایشان نشسته بود. منزل ما سه تا چهار خانه مانده به ته یک کوچه بنبست است. وقتی رسیدیم سر کوچه که وارد خیابان اصلی بشویم شخصی در کنار ما ظاهر شد و اتومبیل ما را به رگبار بست. از همان گروهی که شهید مطهری، شهید مفتح و شهید قرنی را زدند یعنی گروه فرقان.
در پیادهرو کمین کرده بودند و یوزیهای اسرائیلی دستشان بود و از سمت من به ماشین رگبار بستند؛ طوری که در آهنی منزل روبرو سوراخ سوراخ شد. همین که رگبار مسلسل شلیک شد، من در یک لحظه دیدم که شهید عراقی از جایش بلند شد و ایستاد و دیگر هیچ چیز متوجه نشدم. سه گلوله به من اصابت کرد. دو تا به کتف و یکی به دستم خورد. آنچه آخرین لحظه شهادت ایشان در ذهنم هست، قامت ایستاده ایشان بود. یعنی در لحظه شهادت هم در مقابل دشمن سر خم نکرد و ایستاده شهید شد.»
محمد، پاسدار محافظ حسین مهدیان که در لحظه وقوع سوءقصد در داخل اتومبیل بود و به طور معجزهآسایی جان سالم به در برد نیز در تشریح این لحظات تلخ گفت: «حاج مهدی عراقی هر روز صبح با اتومبیل پیکان آبی رنگ خود به منزل حاج حسین مهدیان میآمد و ساعت ۷ حاج حسین مهدیان و مرا سوار اتومبیل خود میکرد و به روزنامه کیهان در مرکز شهر میبرد. صبح امروز نیز حاج مهدی عراقی و فرزند جوانش «حسام» عراقی به منزل حاج مهدیان آمدند تا به اتفاق هم به روزنامه کیهان برویم. وقتی به اتفاق حاج مهدیان از منزل بیرون آمدیم، حاج مهدی عراقی در پشت فرمان اتومبیل قرار گرفت. حاج مهدیان در صندلی جلو، کنار حاج مهدی عراقی نشست.
من نیز در صندلی عقب و حسام فرزند آقای عراقی نیز در کنار من نشست. هنوز چند قدمی از منزل دور نشده بودیم که در نبش کوچه رامین و زمرد موتورسیکلتسواری که دو نفر ترک موتورسیکلت او نشسته بودند به سوی اتومبیل ما آمد. سمت راست ما قرار گرفت ناگهان دو نفری که بر ترک موتورسیکلت نشسته بودند، مسلسلهای یوزی خود را به سوی ما گرفتند و اتومبیل را به رگبار بستند. اولین گلوله به حسام عراقی اصابت کرد و پیکر او روی زمین افتاد. گلولههای بعدی نیز به آقای مهدیان و حاج مهدی عراقی اصابت کرد. من که شوکه شده بودم نتوانستم از اسلحه خود استفاده کنم و سوءقصدکنان با استفاده از فرصت گریختند.»
اکبر گودرزی، رییس گروهک تروریستی فرقان پس از دستگیری در مجموعه اعترافاتش در دادگاه به تشریح انگیزه ترور حاج مهدی عراقی پرداخت و گفت: «در رابطه با مهدی عراقی هم مسئله ریاست زندان قصر و بر طبق اطلاعات ما شکنجه افرادی بیگناه یا لااقل کسانی که هنوز گناه آنها ثابت نشده است و همکاری با رژیم فعلی و ارتباط با سرمایهداری بزرگ و ... از انگیزههای ما بود.»
امام در تشییع جنازه
با اطلاع امام خمینی (ره) از ترور ناجوانمردانه حاج مهدی و پسرش، ایشان در مراسم تشییع جنازه این پدر و پسر شرکت کردند، رفتاری که در هیچ یک از ترورها و شهادتهای نیروهای انقلاب، تکرار نشد.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در فقدان حاج مهدی اشک ریختند و بعد از آن که تا پاسی از شب بر سر مزار او در حرم حضرت معصومه دعا کردند، در جمع خانواده او حضور یافتند و به آنان سر سلامتی دادند.
امام (ره) در سخنان کوتاهی گفتند: «من ایشان را حدود ۲۰ سال است که میشناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی ۲۰ نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان می کند، آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او می بایست شهید میشد، برای او مردن در رختخواب، کوچک بود.»
منابع:
ارگان حزب موتلفه اسلامی
روزنامه اطلاعات، یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۵۸
مصاحبه امیر عراقی، فرزند بزرگ حاج مهدی عراقی، خبرگزاری مهر
زندگی نامه شهید عراقی، فرزندان و خانواده های شهدای انقلاب اسلامی، هیات رزمندگان اسلام
انتهای پیام