فرزاد گلی، نویسنده کتاب «یک پل و ۳۳ درنگ» در یکی دیگر از سلسله نشستهای فصل سخن با عنوان شهر تاب که عصر دیروز (سهشنبه، یکم شهریورماه) در کتابفروشی اردیبهشت جهاد دانشگاهی واحد اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: حوالی سال ۷۰ وقتی قرار بود جشن چهارصدمین سال پایتختی صفوی اصفهان توسط یونسکو در این شهر برگزار شود، من در انجام بخشی از مطالعات دخیل شدم و این فرصتی شد تا شهر مادری را بهتر ببینم، عکسهای قدیمی اصفهان را تماشا کنم و لایهای دیگر از شهر به روی من گشوده شود. گویا همزمان در دولایه از اصفهان زندگی میکردم، قدم میزدم و نفس میکشیدم، یکلایه که در آن زمان میایستد و من شاهد تمام وقایع آن هستم و لایهای که زمان در آن در حرکت است و من جزئی از آن. این اتفاق سبب شد با مکتب فکریای که «هانری کربن» به آن «مکتب فلسفی اصفهان» میگوید اندیشه کنم و درباره چیزهایی که امثال میرداماد، میرفندرسکی و ملاصدرا بهعنوان نمایندگان آن دوران و آن نظام دانایی که در آن زمان شکلگرفته بود، گفتهاند بخوانم و تحقیق کنم.
او ادامه داد: چیزی که برای من جالبتوجه بود تقارنهایی بود که در ذهن من همزمان با مطالعاتم در روانشناسی و فلسفه یونگ با متفکران مکتب اصفهان پیدا میشد. در بحثی که این متفکران درباره عالم خیال منفصل میگویند، منظور، عالم خیالی مشترکی میان آدمیان است، همان چیزی که در هند به آن مایا میگویند، یعنی نهاد خیالین و خلاقی که
همه جهان از آن پدید آمدهاند. درواقع هندیان جنس دنیا را از عالم خیال میدانند، نهفقط به علت بیاعتباری دنیا بلکه آنها ماهیت جهان را رویاگون میبینند و در توجه به صورتهای جهان، بیشتر به ارزشهای زیباییشناختی نگاه میکنند تا ابعاد ضرورتمحور و عملگرا. عالم خیالِ منفصل نقش ارگانیک دارد، میآفریند و میسازد اما نهایت حقیقت نیست. این خیال مشترک خلاق از کهنالگوهای یونگی زندهتر و خلاقتر توصیفشده است و همان چیزی است که اصفهان صفوی را هم ساخته است.
نویسنده کتاب «یک پل و سیوسه درنگ» گفت: حدود سال ۸۵ وقتی در میان آفتاب بلاتکلیف بهاری روی پل راه میرفتم، اتفاقی در من افتاد چیزی شبیه جاندار پنداری و کیفیتی از حضور را تجربه کردم و با پل برای من جلوهای داشت، گویی حرف میزد، باید در نظر داشت که در زمان ساختن پل نخبگان جامعه در حال و هوای فلسفه اشراقی بودند. پیوندی در حال شکلگیری بود. روان ایرانی، یکپارچگی و همجوشی پیدا میکرد، ایرانیت، اسلامیت و یونانیت به هم وصل میشد و این فرهنگ پویا انگار پس از مدتی از خواب برمیخاست.
گلی افزود: این همان چیزی است که امروز به آن نیاز داریم که جنبههای مختلف فرهنگی را به یکدیگر پیوند دهیم، چیزی که در سیوسهپل اتفاق افتاد و همه ابعاد فکری و تمدنی در آن جمع شد. مفهوم پل که هم برای عبور و هم برای نشستن و هم برای قرار و درنگ استفاده میشد، نمادشناسیهای مهری، زرتشتی و اسلامی را پیوند داده و جمع اینها باعث شد این سازه برای من چیزی بیش از یک پل باشد.
او ادامه داد: گویی پیوند بین تاریخ آفاقی و انفسی در این معماری شکلگرفته بود که در عین پاسخ به نیازهای شهری و مادی، نمادشناسی اعجابانگیزی داشت چراکه عدد ۳۳ در نمادشناسی مسیحی معنادار است، تعداد سالهای عمر مسیح است و مقدس برای مسیحیان. در نظر داشته باشید که این پل در واقع برای وصل کردن جلفای نو به شهر ساختهشده بود و پل جلفا هم خوانده میشده است. ۳۳ نمادشناسی زرتشتی نیز مهم و عدد امشاسپندان است و آب زندهرود هم بر اساس اسناد آن زمان، و تا همین روزها که بر هماش زدند، ۳۳ سهم بوده است. این تقارنها آنقدر زیاد بود که نمیتوانست اتفاقی باشد، نکته جالب برای من وجود نمادشناسیهای گوناگون مربوط به ادیان و فرهنگهای مختلف، هر فرهنگی که در اصفهان نفس کشیده در این سازه بود.
این نویسنده تصریح کرد: درواقع اینکه امروز مدام تکههای فرهنگ خود را در پی گوهر ناب و خالصِ فرضی جدا کنیم، تنها به مثله شدن و بیهویتی میانجامد، حالآنکه سلامت در یکپارچگی است این دیدگاه در آن زمان برای مدتی حاکم بود و وقتی این نگاه در جامعه وجود داشته باشد فرهنگ رشد میکند، در همان زمان تقویم پارسی دوباره شروع میشود، به این دلیل که تاریخ قمری تقویم مناسبی برای امور دیوانی نبود و مردم بهکرات به این مسئله اقرار داشتند، اما تصور برخی این بود که ماه قمری، تقویم قمری و زبان عربی مقدس است. درهرصورت در آن زمان تقویم فارسی شروع شد و یکی از ابعاد نمادشناسی پل نیز، بعد گاهشمارانه است که ماههای سال سیروزه بود و آن سه روز هم در گاهشماری ایرانی معنا دارد، طبق تاریخ و کیهانشناسی باور دارند هر آدمی این ۳ روز را طی میکند، یعنی از زمان مرگ تا وقت پرسش از زندگی و پسازآن عبور از پل چینوَت که در ادبیات اسلام پل صراط نامیده میشود این سه روز همان است که ما هم مراسم ختم یا پرسه را هنوز پسازآن میگیریم.
گلی با اشاره به قرینه نبودن دو ستون سنگی اول و آخر پل گفت؛ قرینگی تنها در زمان غلبهی ضرورت معناشناختی برهم میخورد، در غیر این صورت یکی از قواعد مهم در معماری سنتی، قرینگی است اما در معماری سیوسهپل بنا بر ضرورتهای معنایی و نمادشناسی این قاعده نقض شده همانطور که تاج پل هم قرینه نیست. معناشناسی این عدم تقارن را در کتاب شرح داده ام.
او با بیان اینکه در نگاه اول سیوسهپل اینقدر پررمزوراز و پر از نکته به نظر نمیآید، اظهار کرد: این سازه حرفهایش را زمزمه میکند و مثل پل خواجو خود را فریاد نمیزند، استفاده از همه این نمادها همزمان بوده و این نمیتواند تصادفی باشد. در آن دوران بازگشت به حکمت خسروانی و زرتشتی در نگاه حکمای آن دوران وجود داشته و این نکته برای من جذاب است چراکه ما هم در نقطهای هستیم که باید تکلیف خود را با تکههای مختلف فرهنگی روشن کنیم تا به انسجام هویتی برسیم و از رفتارهای روانپریشانه و فرهنگپریشی در جامعه نجات پیدا کنیم و از این پریشانی که یک عده ایرانیت را زائده اسلامی میدانند و عدۀ دیگری اسلامیت باری بر ایرانیت میدانند، به درآییم.
گلی ادامه داد: ویژگی دیگر این پل این است که نمیخواهد فقط تو را عبور بدهد، دعوتهای زیادی دارد، سکوها و فضاهای بسیار برای زیست و درنگ در دنیایی با این سرعت و شتاب که انگار همه زندگی را به راهرویی برای انجام کارهای پیدرپی بدل کرده، جذاب است؛ علیرغم اینکه زندگی خود نوعی گذار است از دنیایی به دنیای دیگر و از محلی به محل دیگر، اما بازهم پر است از مجالهای درنگ و صبر نیاز دارد تا در این فضاهای درنگ رابطه پدیدار بشود. همانطور که «یورگن هابرماس» در مهمترین کتاب خود «کنش ارتباطی» میگوید جامعه ما در محاصره عقلانیت ابزاری از ظرایف و دقایق رابطه غفلت میکند و به همین خاطر برای زندگی بهعنوان «امر جزئی متکثر» احترامی درخور قائل نیستیم. اما این پل جای درنگ است و درعینحال نماد اتصال و ارتباط هم هست، این مهم است که چقدر فضای درنگ و مجال به تو میدهد زیرا بدون درنگ ارتباطی ایجاد نمیشود.
«آسمان شهر» اصطلاحی برای نامیدن اصفهان
همچنین علیرضا تولایی، نظریهپرداز، پژوهشگر و نویسنده با بیان اینکه کتاب «یک پل و سیوسه درنگ»، در پی بازخوانی اصفهان است، گفت: همانطور که در اساطیر ملی ما، ایران در میانه جهان است، اصفهان هم در میانه ایران است که دلایل اساطیری و فلسفی مختلفی در پس این ادعا وجود دارد. اصفهان شهری است که رازهای ناگشوده آن بسیار بیشتر از دانستههای ما درباره رازهای آن است. اصفهان رازهای سربهمهر بسیاری دارد و این یکی از جذابیتهای آن است. اصفهان متنی نیست که بتوان معناها را بر آن حمل کرد. اصفهان جایی است که معناها از درون خودِ آن میآیند.
این نظریهپرداز افزود: من باور دارم که اصفهان عبارت از متنهای متعددی است که هریک نظامهای نشانه شناختی خود را دارند؛ متنهایی که پیوندزدن آنها به هم کار بسیار پیچیده و ژرفی است.
او با بیان اینکه اصطلاح «آسمانشهر» اصطلاحی است که برای نامیدن اصفهان برساختهام، ادامه داد: اصفهان یک تاریخ اساطیری هم دارد و برخی تصور میکنند که میتوان رازهای اصفهان را صرفاً با رجوع به تاریخ اساطیری آن گشود، اما اینطور نیست، چراکه ما اگر فقط در ساحت تاریخی اساطیری اصفهان باقی بمانیم دیگر این توانایی را نخواهیم داشت که سنتهایی را بازخوانی کنیم که فهم تاریخ اصفهان از درون آنها ممکن است. بازخوانی این سنتها صرفاً با رجوع به نظریههایی که در غرب پدید آمدهاند سبب میشود که ما با بنبستهای نظری و فلسفی مواجه شویم؛ برای مثال آنجایی که ملاصدرا در فلسفه خود برای پاسخ دادن به پرسشهای جهان فرهنگی و تمدنیِ ما گاهی اوقات گوشه چشمی به فلسفه ارسطو دارد این اتفاق میافتد.
تولایی تصریح کرد: تاکنون در ایران بهخصوص در چند دهه اخیر، سه دسته از نظریههای مدرن برای بازاندیشی سنت استفادهشده است؛ نظریههای بازنمایانه، نظریههای هویتانگارانه و نظریههای تفاوتانگارانه.
او اضافه کرد: نظریههای بازنمایانه تا یکجایی امکان بازاندیشی سنت را به ما میدهند، برای مثال، ما با این نظریهها تا حدودی میتوانیم از «عالم خیال» حرف بزنیم، اما هنگامیکه میخواهیم میان «عالم خیال» و «عالم مثال» با این نظریه پُل بزنیم با بنبست مواجه میشویم. از این گذشته، «زمان مثالی» که یکی از ستونهای مهم فهم ما از «زمان» از درون سنتهای ما است با رجوع صرف به نظریههای بازنمایانه قابل تبیین فلسفی نیست.
این نظریهپرداز ادامه داد: نظریههای هویتانگارانه یک دسته دیگر از نظریههای مدرنی هستند که در دوران اخیر روشنفکران ایرانی تلاش کردهاند با استفاده از آنها هویت ایرانی را بازخوانی کنند؛ اما از آنجائی که نظریههای هویت انگارانه نمیتوانند به همه پرسشهای بنیادی پاسخ دهند به بنبستهای فلسفی و نظری رسیدهاند. نظریههای تفاوتانگارانه نیز به دنبال راهی برای بازخوانی سنت بودهاند؛ برای مثال میتوان به رجوع روشنفکران ایرانی به فلسفه دوم «ویتگنشتاین» اشاره کرد که خواستهاند از طریق مفاهیمی مانند «بازیهای زبانی» و «شباهت خانوادگی» به بازاندیشی سنت دست بزنند.
او تصریح کرد: امروز مشکل تاریخی و فلسفی ما این است که یک روایت یکپارچه و منسجم از مفاهیم بنیادی جهانِ فرهنگی و تمدنیمان نداریم، درحالیکه ما برای ادامه حیات جهانِ فرهنگی و تمدنیمان به روایتهای کلانی نیاز داریم که منسجم و یکپارچه باشند.
تولایی با بیان اینکه در چند دهه اخیر سه رویکرد عمده فلسفی در ایران طرفدارانی پیداکرده بودند که عبارتاند از رویکرد هایدگری، رویکرد هابرماسی و رویکرد پوپری، ادامه داد: اینکه رویکردهای فلسفی تا کجا به کار فهم اصفهان میآیند به کارهایی بازمیگردد که تاکنون در اینباره انجامشدهاند. برخی تلاش کردهاند که با استفاده از رویکردها هایدگری به پرسش "اصفهان چیست؟" پاسخ بگویند که البته با بنبستهایی هم در جاهایی مواجه شده است، چراکه هایدگر در فلسفهاش سنتهای آلمانی را اندیشیده است و در همهجا این فلسفه به کار ما نمیآید. «هانری کربن» از درون سنت فلسفی هایدگر و البته کسان دیگری، تلاش کرده است که سنتهای ایرانی-شیعی را بازخوانی کند. رویکرد «یورگن هابرماس» که کتاب «یک پل، سیوسه درنگ» هم از آن بهره زیادی برده است با سخن گفتن از عقلانیت ارتباطی و عقلانیتِ ابزاری راه را گشوده است که ما با تمایز گذاری میان «دانش»، و «نظام دانایی» دست به بازخوانی اصفهان بزنیم؛ البته رویکرد هابرماسی نیز ما را با بنبستهایی مواجه میکند.
این نظریهپرداز و پژوهشگر ادامه داد: سه جریان اصلی در فلسفه ما یعنی فلسفههای ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا، از سرچشمههای اصفهان نوشیدهاند و حتی هرکدام زمان مهمی از زندگیشان را نیز در اصفهان سپری کردهاند.
او با اشاره به اینکه در نگاه به سیوسهپل، میتوان از انواع پلها سخن گفت، اضافه کرد: پل بهمثابه امر بینااذهانی، پل بهمثابه رسانه معنایی، پل بهمثابه ساختار نحوی یک نظام نشانه شناسانه، و پل بهمثابه بدن – زبان.
تولایی گفت: تاکنون هیچ اثر فلسفی که بهطورجدی اصفهان را فلسفیده باشد وجود ندارد، برای همین حتی در آثار هنریمان که به اصفهان پرداختهاند در لایههای اول و دوم این «آسمانشهر» باقیماندهایم.
او تصریح کرد: پاسخ دادن به پرسشهای بنیادی جهانِ فرهنگی و تمدنی ما بدون فلسفیدن اصفهان ناممکن است. البته فلسفیدن اصفهان کار بسیار خطرناکی هم هست، چراکه این کار آنقدر پیچیده و ژرف است که ما را به یاد زندهرود میاندازد که بهرغم زیباییهایی که دارد، میتواند اعتبار هر فیلسوفی را نیز در خود غرق کند.
انتهای پیام