غریبی علی

هنوز صدای پر حرارتش در فضای حسینیه و موسسه ارشاد و دانشگاه تهران به گوش می‌رسد. آنگاه که از «فاطمه» سخن می‌گفت و هیچ کلامی را رساتر از «فاطمه، فاطمه است» نمی‌دانست. اما جبرِ پهلویِ پسر و دستگاهِ امنیتی تحت فرمانش، در چهل و چهارمین سال زندگیش، او را چنان گرفتار هجران کرد که به جای آرمیدن در آغوش پر مهر وطن، سر بر زانوی غربت، راهی دیار باقی شد.

به گزارش ایسنا، امروز ۲۹ خرداد چهل و پنجمین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۵۶ است.

۳۷ کتاب تاریخی عرفانی، هنری، دینی، جامعه‌شناسی و سیاسی نوشت و همت خود را صرف معرفی الگوهای دینی و سیره زندگی حضرات معصومین از جمله زندگی امام علی(ع) و خانم فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع)، ابوذر غفاری و اقبال لاهوری کرد. با این حال بخشی از فقها و روحانیان آن روزگار با اندیشه‌های او سخت مخالفت کردند چون نگاه جدید او به دین و فقه اسلامی را نمی‌پسندیدند.

ریشه‌های علی

علی دوم آذر ۱۳۱۲ در روستای کاهک در بخش داورزن شهر سبزوار از محمدتقی و زهرا متولد شد.

پدرِ پدربزرگش، ملا قربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم مشهد، سبزوار و بخارا درس خواند و از شاگردان برگزیده حاج ملاهادی سبزواری، فیلسوف، عارف و شاعر عصر فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار بود.

ملا قربانعلی چهار پسر به نام‌های محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود که هنگام مرگ پدر به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود، با اصرار مردم مزینان به آن دیار رفت تا پیش‌نماز مسجد و معلم حوزه علمیه مزینان شود. او نیز سه پسر به نام‌های قربانعلی، محمدتقی و محمد و یک دختر به نام معصومه داشت.

محمدتقی در سال ۱۳۱۱ با زهرا امینی دختری از اهالی روستای کاهک ازدواج کرد و یک سال بعد علی به دنیا آمد. محمدتقی به همراه خانواده سال ۱۳۱۹ به مشهد نقل مکان کرد و علی را در دبستان ابن یمین ثبت نام کرد.

اخراج رضا شاه در شهریور 1320 و درگیر شدن کشور در جنگ جهانی دوم موجب حاکم شدن نابسامانی‌های سیاسی و اقتصادی بر کشور شد به همین دلیل محمدتقی، علی و مادرش را به مزینان فرستاد تا از گزند جنگ و ناامنی در امان بمانند اما با روی کار آمدن محمدرضا شاه و تثبیت نسبی شرایط اجتماعی و سیاسی کشور، علی به همراه مادرش به مشهد برگشت و در مدرسه ان یمین مشغول درس شد.

او در سال ۱۳۲۵ وارد مدرسه فردوسی شد و در سال ۱۳۲۸ سیکل گرفت و بعد از آن وارد دانش‌سرای مقدماتی شد. علی در سال ۱۳۳۴ در کنکور دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد شرکت کرد و دانشجوی این دانشگاه شد و چهار سال بعد لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت. البته او یک سال بعد از ورود به دانشگاه مشهد، با شرکت در کنکور فلسفه در سال ۱۳۳۵ وارد دانشگاه تهران شد اما چند ماه بعد، انصراف داد.

او در طول دوران تحصیل در این دانشکده آثاری چون ترجمه ابوذر غفاری و ترجمه کتاب نیاش اثر الکسیس کارل و تعدادی مقاله تحقیقی منتشر کرد.

او در سال ۱۳۳۶ به پوران شریعت‌رضوی، هم‌رشته‌ای‌ خود در دانشگاه مشهد پیشنهاد ازدواج داد اما پوران به بهانه ادامه تحصیل، جواب رد داد. اما علی دست بر دار نبود و بعد از چند ماه پیگیری، بالاخره موفق شد نظر او را جلب کند و این دو در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۳۷ ازدواج کردند و صاحب یک پسر به نام احسان و سه دختر به نام‌های سارا، سوسن و مونا شدند.

علی از شاگرد اول‌های رشته ادبیات فارسی دانشگاه مشهد بود به همین دلیل در سال ۱۳۴۱ ترتیب سفر او و چند دانشجوی دیگر از جمله همسرش، به فرانسه داده شد.

علی شریعتی از سال ۱۳۳۸ تا ۱۴۴۳ همراه با پوران شریعت‌رضوی در فرانسه زندگی کرد و ژیلبر لازا، استاد راهنمای هر دو نفرشان بود. لازار، تصحیح متن فارسی کتاب فضائل بلخ نوشته شیخ صفی‌الدین بلخی و ترجمه آن به فرانسه را برای رساله دکترا به علی پیشنهاد داد.

شریعتی در سال ۱۳۴۲ تز دکترایش را با عنوان «فضائل بلخ» در ۱۵۵ صفحه به زبان فرانسه نوشت و نمره قبولی گرفت. عنوان رسمی مدرک دکتری او «تاریخ اسلام در قرون وسطی» بود. با این حال سفارت ایران در فرانسه مدرک او را به عنوان مدرک دکترای ادبیات به رسمیت شناخت.

علیِ جوان به جز ادبیات در علومی چون جامعه‌شناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی درس خواند و از محضر اساتید بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر بهره برد.

علی در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت اما به دلیل صدور حکم بازداشتش توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک – که دو سال قبل صادر شده بود، دستگیر و راهی زندان قزل‌قلعه تهران شد و اوایل شهریور همان سال آزاد شد و به مشهد برگشت.

علی شریعتی در سال ۱۳۴۴ به عنوان معلم انشاء کلاس چهارم دبستان توسط اداره فرهنگ مشهد در یکی از روستاهای مشهد استخدام شد. او مدتی بعد معلم دبیرستان‌های مشهد شد و پله‌های ترقی را طی کرد و با انتصاب به عنوان استادیار گروه تاریخ وارد دانشگاه مشهد شد.

زندگی سیاسی

دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۴۸ به عنوان سخنران به حسینیه ارشاد تهران دعوت و به زودی به عنوان مسؤول فرهنگی این حسینیه انتخاب شد. وی در این حسینیه علاوه بر سخنرانی‌های آتشین، جامعه‌شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی آموزش داد. کلاس‌های درس و بحث شریعتی در دانشگاه تهران و حسینیه ارشاد با استقبال دانشجویان و مردم عادی روبرو بود.

به دنبال حساسیت رژیم پهلوی به سخنرانی‌های دکتر او از آبان ۱۳۵۱ تا تیر ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و سخنرانی‌های او با نام مستعار چاپ و منتشر شد. این دوره مصادف با زندگی سخت توام با فشار روحی و روانی مضاعف بود. او بارها و بارها توسط مأموران ساواک به شدت تحت نظر بود و به انحاء مختلف شکنجه روحی و روانی قرار گرفت.

ماموران ساواک با حربه دستگیری و بازداشت موقتِ پدر و یکی از برادر زن‌های علی، او را در پاییز ۱۳۵۲ دستگیر کردند و ۱۸ ماه در سلول انفرادیِ کمیته شهربانی تهران، زندانی کردند.

با وجودی که دکتر شریعتی در اسفند ۱۳۵۳ از زندان انفرادی آزاد شد،اما ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور او را همچنان تحت نظر داشتند.

او، خود در خاطره‌ای از آن دوران در یکی از کتاب‌هایش، نوشت: «ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته‌ام ولی آنچه مسلم است، نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده‌ام.»

شریعتیدر دوران پس آزادی از زندان کمیته شهربانی، در نامه‌ای به یکی از دوستانش، از وضعیت روحیش این چنین نوشت: «... من که زندگیم معلوم است. احتضار، یک جان کندنِ مستمر که نامش زندگی کردن است. هر روز صبح که در آینه خودم را می بینم، درست می‌بینم که لااقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیارسال است.

روزها را برای این که از عمرم بدزدم می‌خوابم و شب‌ها با تنهایی، سکوت و سیاهی در زیر باران رنج‌ها که مدام می‌بارد، زانو به بغل، خاموش می‌نشینم و انبوهی از خاطره‌های مرده و آرزوهای مجروح در برابرم، تا آفتاب که سر می‌زند و هوا روشن می‌شود و صدای پای روز، سرفه‌ها، گنجشک‌ها و اتومبیل‌ها و آغاز حرکت و کار.

از ترس می‌روم و به خواب فرو می‌روم. البته بیکار نبوده‌ام، بزرگترین کاری که کرده‌ام این است که هنوز زنده مانده‌ام و این دشوارترین وظیفه‌ای بوده که انجام داده‌ام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکرده‌ام و مگر اینها خود، کار نیست؟ مگر ثواب سیئاتی که کسی انجام نمی‌دهد از ثواب بسیاری حسنات که انجام می دهند، بیشتر نیست؟»

او خسته از سختی روزگار در مشورت با همسر و برخی دوستان صمیمیش تصمیم به «مهاجرت» می‌گیرد، اما ممنوع‌الخروج بودن، مانعش می‌شود اما او با گذرنامه‌ای با نام‌فامیل «مزینانی» توانست از کشور خارج شود.

رنج خروج

پوران شریعت‌رضوی، همسر دکتر در کتاب «طرحی از یک زندگی» در خاطره‌ای از وضعیت خروج همسر و دو دخترش از کشور، گفت: «پرونده‌های علی در ساواک تحت عنوان «علی شریعتی» و یا «علی شریعتی مزینانی» طبقه‌بندی شده بود، حتی احکام اداریِ مدارک تحصیلی علی چه در ایران و چه در فرانسه، در اداره فرهنگ خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد، همه به نام «علی شریعتی» یا «علی شریعتی مزینانی» صادر شده بود، در حالی که نام‌خانوادگی علی، طبق شناسنامه «مزینانی» بود و نه «شریعتی» و یا «شریعتی مزینانی». پاسپورت قبلی علی هم به نام «مزینانی» یعنی نام‌خانوادگی «واقعی» علی صادر شده بود.

قرار شد علی برای گرفتن گذرنامهِ خودم، رضایت‌نامه و برای اخذ گذرنامهِ بچه‌ها، به من وکالت دهد اما قبل از اینکه برای گذرنامه خودش اقدام کند، تا مشخص شود که آیا موفق به دریافت گذرنامه می‌شود یا نه.تصمیم گرفتیم کلیه اقدامات اداری برای درخواست گذرنامه علی به عهده من باشد و او به هیچ‌وجه به اداره گذرنامه نرود، زیرا امکان داشت کسی او را بشناسد.

در آن زمان یکی از شرایط اخذ گذرنامه برای افراد بازنشسته، ضامن معتبر بود یعنی یک کارمند شاغل باید ضمانت فرد بازنشسته متقاضی خروج از کشور را به عهده می‌گرفت تا فرد متقاضی موظف به بازگشت به کشورش باشد. من چون کارمند شاغلِ آموزش و پرورش بودم، طبق قانون می‌توانستم ضامن همسرم باشم.

ابتدا از آموزش و پرورش منطقه ۱۳ تهران تاییدیه گرفتم که شاغلم و بعد با علی به کلانتری منطقهِ محلِ کارم رفتیم و خوشبختانه ضمانت مرا پذیرفتند سپس بقیه مدارک مورد نیاز را جور کردم و به اداره گذرنامه رفتم. در آنجا به بخش حرف «میم» مراجعه کردم.

با اکراه مدارک را از من گرفتند زیرا خود درخواست کننده باید مدارکش را تحویل می‌داد. در آن ایام به طور کلی برای گرفتن مدارک، زیاد سختگیری نمی‌کردند. با این همه مامور مربوطه تاکید کرد که برای گرفتن پاسپورت خود شخص باید مراجعه کند. چهارشنبه بعد به اداره گذرنامه رفتم و شناسنامه خودم و احسان پسرم را همراه بردم و به مامور مربوطه گفتم: «چون همسرم مریض است لطفا پاسپورت او را به من بدهید.» ابتدا مقاومت کرد و من با اصرار و خواهش که «همسرم بیمار است و ناتوان» با نشان دادن شناسنامه‌ها و آوردن دلیل و برهان، توانستم پاسپورت علی را بگیرم. با هم برای خرید بلیط به شرکت هواپیمایی سابنا رفتیم و برای روز ۲۶ اردیبهشت یعنی ۴ روز بعد به مقصد بلژیک بلیط گرفتیم.

علی صبح روز ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ به همراه دوستان مشترک‌مان، آقای عبدالله رادنیا و همسرشان به فرودگاه مهرآباد رفت و ...»

دکتر علی شریعتی، خود در خاطره‌ای از آن روز گفت: «بالاخره صبح دوشنبه بر روی قالیچه سلیمانی سابنا، از زندان سکندر پریدم. لحظه های پر دلهره، بیم و امید، اسارت و نجات و گذر از آن پل صراط در آن دقیقه خطیر و خطرناک اما مجهولی که جز تقدیر از آن آگاه نیست... ت.»

دکتر در نامه‌ای که در دو روز اقامتش در هتل اینترنشنالِ بروکسل برای پسرش احسان که چند ماه زودتر از او به آمریکا رفته بود، دلایل سفرش به بلژیک را اینچنین نوشت: «من فعلا به بلژیک آمده‌ام به دو دلیل، یکی اینکه ویزا نمی‌خواست و دیگر اینکه کمی از خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم.»

دکتر پس از اقامتی دو روزه در بلژیک به شهر ساوت‌همپتون انگلستان، در خانه‌ای که علی، ناهید و نسرین فکوهی پسر و دختر دایی‌های پوران شریعت‌رضوی ساکن بودند، رفت.

تعقیب ساواک

با وجودی که خبر خروج دکتر علی شریعتی از کشور منتشر شد اما سازمان اطلاعات و امنیت کشور از صحت و سقم این خبر در فاصله زمانی اردیبهشت تا ۱۸ خرداد ۱۳۵۶ مطمئن نبود.

با اطمینان ماموران از خروج دکتر، ساواک خروج همسر و فرزندانِ او از کشور را ممنوع کرد. اسناد این سازمان امنیتی نشان می‌داد دکتر علی شریعتی با هویت «محمدعلی مزینانی» ایران را ترک کرده، به همین دلیل از تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۵۶ خروج پوران شریعت‌رضوی و فرزندانش سارا، سوسن، مونا و احسان شریعتیِ مزینانی را از کشور ممنوع کرد.

ساواک در شرایطی دستور ممنوع‌الخروجی را صادر کرد که همچنان از خروج احساس شریعتی بی‌اطلاع بود و همچنان نمی‌دانست خانواده دکتر علی شریعتی با کدام اسم‌فامیل احتمالا کشور را ترک خواهند کرد. در شناسنامه هیچ یک از فرزندان دکتر، پیشوند «شریعتی» وجود نداشت.

این سردرگمی ساواک بستر خوبی برای خروج سوسن و سارا، یک ماه بعد از خروج پدر از کشور در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ را به وجود آورد.

چشم‌انتظار بچه‌ها

دکتر شریعتی یک هفته پس از اقامت در شهر ساوت‌همپتون انگلستان، برای خود اتومبیل خرید و از طریق کَشتی به بندر لوهاور فرانسه رفت و چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی اقامت کرد و در تاریخ ۲۶ خرداد به امید خروج فرزندانش از ایران، به ساوت‌همپتون برگشت.

به گفته فکوهی‌ها، اضطراب، نگرانی و چشم‌انتظاری دکتر علی شریعتی از این روز تا لحظه ورود دخترانش به خاک انگلستان، زیاد بود.

پوران شریعت‌رضوی در تاریخ ۲۸ خرداد در تماس تلفنی با منزل علی فکوهی، پسر داییش در ساوت‌همپتون موفق به صحبت با دکتر علی شریعتی شد. او در این تماس از ممانعت ساواک از خروج خودش و مونا، دختر سومش و خروج موفق سوسن و سارا از کشور خبر داد.

پوران شریعت‌رضوی ادامه داد: «همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک تبعه پاکستانی در ساوت‌همپتون اجاره کرده بود، رفتند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، آقای فکوهی رانندگی کرد، ظاهرا علی آن شب کلا بی‌حوصله بود.

ادامه ماجرا را از زبان علی فکوهی، پسر دایی شریعت‌رضوی بخوانید.

او گفت: «آن شب من ناگهانی و سر زده، به اتاقی که تصور نمی‌کردم کسی در آنجا باشد وارد شدم دفعتا دکتر را دیدم که با حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است. بی‌اختیار محو آن حالت شدم. بسیار از آن خلسه سکرآور تاثیر پذیرفتم.

پس از تمام شدن نمازش پرسیدم: چرا شما این قدر منقلب و دگرگون هستید؟ دکتر جواب داد: «نیروهای امنیتی با جلوگیری از خروج پوران و مونا، نبض مرا در دست گرفته‌اند. این تنها برگ برنده‌ای است که در دست دارند و به وسیله آن می‌توانند مرا تحت فشار قرار دهند و به کشور بازگردانند، احساس می‌کنم فصل تازه‌ای در زندگی من آغاز شده است.»

درگذشت ناگهانی

پوران شریعت‌رضوی در خاطره‌ای از مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی، اظهار کرد: «آن شب تا ساعت ۱۱ همه دور هم نشسته بودند و حرف می‌زدند ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمی‌زد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانه خودشان می‌روند و با نسرین قرار می‌گذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق به بدرقه دوستشان بروند.

دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقه پایین قرار داشته می‌رود که بخوابد. این اتاق از یک طرف رو به جنگل بوده و پنجره اتاق به علت گرمای هوا باز بوده است. بعد از مدتی، دکتر به سارا می‌گوید، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را می‌برد، پس از گذشت مدتی باز بچه‌ها را صدا می‌کند و یک استکان چای می‌خواهد.

به نظر نا آرام می‌رسیده و خوابش نمی‌برده. سوسن و سارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقه بالا می‌روند و می‌خوابند. فردا صبح ساعت هشت، ناهید و علی فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه دکتر می‌آیند و در می‌زنند، ولی کسی در را باز نمی‌کند. مدتی هم پشت در می‌مانند تا نسرین، از خواب بیدار شود.

او که برای باز کردن در به طبقه پایین می‌آید، می‌بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینیش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده. وحشت می‌کند و هراسان می‌دود در را باز می‌کند. با اضطراب جریان را به برادرش می‌گوید. ناهید و برادرش متحیر و غمگین وارد خانه می‌شوند، ناهید بلافاصله نبض دکتر را می‌گیرد و او هم، نظر ناهید را تایید می‌کند، بلافاصله نسرین به طبقه بالا، به اتاقی که بچه‌ها در آن خوابیده بودند می‌رود و مراقب آنها می‌شود تا پایین نیایند که پدرشان را به آن حال ببینند.

علی فکوهی، وحشت‌زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان ساوت‌همپتون تلفن می‌کند. آمبولانس می‌خواهد. بعد از مدت کمی آمبولانس می‌رسد. آنها هم پس از معاینه نظر می‌دهند که دکتر درگذشته است.

او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار می‌نشانند و به آن می‌بندند تا از دید همسایگان، ناخوشایند نباشد.

بعد از این که دکتر را به بیمارستان می‌برند، آقای فکوهی به خانه دوستش که در همان حوالی بود می‌رود. جریان را به او می‌گوید. شخص اخیر هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلاع می‌دهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش، سوسن و سارا، از خانه‌ای که این فاجعه‌ در آن اتفاق افتاده، خارج می‌شوند و به خانه خودشان می‌روند. چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای فکوهی تلفن می‌شود و می‌خواهند که آقای فکوهی جنازه را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند.

آقای فکوهی، متحیر و غم‌زده به آنها جواب می‌دهد: «من هیچ اختیاری ندارم. باید خانواده دکتر در این مورد تصمیم بگیرند. من تنها کاری که کردم، این است که به خانواده‌شان اطلاع داد.»

با انتقال جسد دکتر به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام تشریفات اداری بی‌آنکه برای فهم علت مرگ دستور کالبد شکافی داده شود، علت مرگ «انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب» اعلام شد.

در این موقعیت، کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا، خواستار کالبد شکافی می‌شوند. از طرفی برای انجام کالبدشکافی، به گفته وکیل احسان، پسرم، علاوه بر لزوم شکایت از طرف خانواده، در دست داشتن پرونده «آنکت» پلیس نیز لازم بود. اموری که تحقق هر یک از آنها، مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود.

با توجه به توطئه ساواک ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران و همچنین احتمال همراهی قریب‌الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم به عدم درخواست کالبدشکافی و همچنین انتقال فوری جسد به سوریه چون امکانات آن کشور مناسب‌تر تشخیص داده شده بود، گرفته  شد.

این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیت‌های سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانواده گرفته شد.»

علی فکوهی هم در این باره، گفت: «من تعجب کردم که مامورین سفارت از کجا، چنین خبری را آن هم با این سرعت شنیده‌اند زیرا من در آن روز «شوم»، پس از این که وارد خانه شدم و با آن صحنه غیرمنتظره روبه رو شدم، پس از تلفن به اورژانس بیمارستان «ساوت همپتون» در فاصله‌ای که اورژانس بیاید، فقط به یکی از رفقایم که وی هم قبلا از اقامت دکتر در منزل من به دلایلی مطلع بود، تلفن کردم و جریان را گفتم.

آن هم برای این که از او بخواهم به جای من، دوستی مشترک را که منتظر ما بود تا به فرودگاه برسانیمش بدرقه نماید و مطمئنم که آن رفیقم که او را خوب می‌شناختم با سفارت ایران، کوچکترین رابطه سیاسی نداشت، علاوه بر این که از علاقه‌مندان دکتر هم بود. پس از کجا افراد سفارت از واقعه خبر داشتند؟ ... خدا می‌داند. از نظر من، هنوز مسائل مبهمی پیرامون قضیه وجود دارد که بدان پاسخ درستی داده نشده است.»

تشییع جنازه

علی فکوهی همراه با شبستری، ‌ امام جماعت شهر لندن، دکتر ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده جسد دکتر علی شریعتی را در یکی از مساجد لندن که مسجدی کوچک و متعلق به اهل سنت بود و غسالخانه‌ای داشت، غسل دادند.

پسر دایی پوران شریعت‌رضوی افزود: «بیمارستان ساوت‌همپتن، یک گزارش مفصل طبی درباره درگذشت دکتر ارائه داد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می‌آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.

مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی رو به رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم. در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود.

طبیبان بهتر از من می‌دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشت خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیترو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند، الا دختران او.

پوران شریعت‌رضوی در ادامه خاطراتش از درگذشت دکتر، تعریف کرد: «خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزان خارج از کشور منتشر شد و احزاب و سازمان‌های مختلف سیاسی با انتشار بیانیه‌های گوناگون، از دست دادن علی را «سوگ قلم و شرف» تعبیر کردند اما روزنامه‌های کیهان و اطلاعات که مهمترین روزنامه‌های کشور محسوب می‌شدند، پس از دو روز سکوت، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۵۶، اطلاعیه‌ای را درج کردند که مرگ علی را طبیعی و ناشی از بیماری‌های ریشه‌دار قلمداد کردند.

این دو روزنامه در متن اطلاعیه‌شان نوشتند: «مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکته قلبی درگذشت.»

علی هیچگاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهمتر از آن اینکه او هیچگاه به پزشک مراجعه نکرده بود.

همه دوستان و نزدیکان علی می‌دانند، وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که ۱۸ ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود. فقط گهگاه از نور خورشید ناراحت می‌شد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت، علی از این نظر به خود می‌بالید و به شوخی می‌گفت: «من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتی‌ام اثر بگذارد» و راست هم می گفت، من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد. دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست.

تمام اوراق این دفترچه سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۵۵ استفاده کرده است، آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره، بلکه برای گرفتن عینک بوده است. خوانندگان آگاه تصدیق می‌کنند که کسی با اوضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتما از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده می‌کرد و می‌کند.

بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض می شد، یا اصولا دارای ناراحتی قلبی بود، قاعدتا می‌بایست به پزشک مراجعه می‌کرد و سابقه بیماری او در دفترچه‌اش منعکس می‌شد. وی با اینکه سیگار می‌کشید اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقه ای داشته باشد، بعید به نظر می‌رسید.

پروفسور حامد الگار، استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا نوشت: «شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت می‌کند که وی به دست ساواک به قتل رسیده است. ... حتی اگر شریعتی به قتل نرسیده باشد، او به حق در خور عنوان «شهید» است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید درباره شریعتی به آن توجه کرد.»

منابع:

آشوری، داریوش، افتاده در چاله روشنفکری جهان سوم

اسفندیاری، محمد، راه خورشیدی، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۸۲ش، تهران

شریعتی، علی، اجتهاد و نظریه انقلاب دائمی، ۱۳۵۷، نذیرچاپ، صفحات ۲۹–۳۱

سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، انتشارات صراط، چاپ نخست، ۱۳۷۶. صص: ۱۳و۱۵

پوران، شریعت رضوی، طرحی از یک زندگی، انتشارات چاپخش، ۱۳۷۲. صص: ۲۴۲ و ۲۴۳

یوسفی اشکوری، حسن، شریعتی و نقد سنت، نشر یادآوران، چاپ نخست، ۱۳۷۹. صص: ۳۱ و۱۱۰

کتابشناسی ادبیات فارسی در زبان فرانسه (به زبان فرانسه)، محمدجواد کمالی، انتشارات سخن‌گستر و معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه آزاد مشهد، ۱۳۹۳، ص ۱۵۴

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ / ۰۴:۱۵
  • دسته‌بندی: اندیشه امام و رهبری
  • کد خبر: 1401032819751
  • خبرنگار : 90089