گفت‌وگو با جوان‌ترین بازیکن تاریخ استقلال/ از معجزه رایکوف تا سوسه‌های رئیس!

مهدی حاج محمد را می‌توان به عنوان جوان‌ترین بازیکن تاریخ تاج و استقلال در نظر گرفت که در ۱۴ سالگی برای تیم علی دانایی‌فر به میدان رفت. با این حال دوره فوتبال او بسیار کوتاه بود و در ۲۳ سالگی فوتبال را کنار گذاشت. حاج محمد یکی از دلایل کوتاه شدن دوره حرفه‌ای‌اش در فوتبال را اختلاف با رئیس وقت فدراسیون فوتبال می‌داند.

به گزارش ایسنا، باشگاه تاج یا استقلال در دوره حیات خود، از منصور پورحیدری، علی دانایی‌فر، ناصر حجازی، حسن روشن تا سید مهدی رحمتی، فرهاد مجیدی و مجتبی جباری بازیکنان بزرگ زیادی به خود دیده است. در این بین اما بازیکنانی هم بودند که جبر زمانه یا تصمیمات اشتباه باعث شد که به حقشان در فوتبال نرسند و خیلی زود از مستطیل سبز جدا شوند.

یکی از بازیکنانی که در تاریخ فوتبال ایران به حقش نرسید و خیلی زود در ۲۳ سالگی مستطیل سبز را ترک کرد، مهدی حاج محمد بود. این بازیکن سال‌های دور تاج با درخششی که در زمین خاکی و محلات برای خودش دست و پا کرد، خیلی زود در ۱۴ سالگی به تاج رسید و برای این تیم به میدان رفت. به همین دلیل می‌توان به حاج محمد، لقب جوان‌ترین بازیکن تاریخ تاج و استقلال را داد.

حاج محمد این روزها پس از مدت‌ها جنگیدن با بیماری سرطان، حال و روز بهتری پیدا کرده است. به همین بهانه ما به سراغ او رفتیم و در گفت‌وگویی پای حرف‌های این پیشکسوت فوتبال ایران، تاج و استقلال نشستیم.

* چطور با فوتبال آشنا و وارد عرصه حرفه‌ای این رشته شدید؟

آن زمان ماشینی در خیابان نبود. ممکن بود در یکی، دو ساعت یک ماشین رد شود. در جنوب شهر همه من را به نام "مهدی ریزه" می‌شناختند. ما با توپ پلاستیکی بازی می‌کردیم و هیچ تیمی نمی‌توانست ما را ببرد. زمانی که تورنمنتی می‌گذاشتیم، تیم‌های دیگر وقتی اسم من را می‌دیدند، تصمیم می‌گرفتند تیم ندهند چون می‌دانستند تیم من قهرمان می‌شود. طوری بازی می‌کردم که انگار توپ به پایم چسبیده است. تا یک روزی، یکی از بچه‌ها به نام قاسم عرب که برادرش در تیم کیان بازی می‌کرد، من را دید. او به بچه‌های تیمش گفته بود که می‌خواهد بازیکنی بیاورد که تیمشان در منطقه شکست‌ناپذیر شود. قاسم عرب به من اعلام کرد که دوشنبه تمرین است. من هم به تمرینشان رفتم. باور کن، انگار من فوتبال بلد نبودم چون بازی در زمین خاکی با آسفالت، زمین تا آسمان فرق می‌کند. بچه‌ها خندیدند و به عرب گفتند که این بازیکن را برای خنده به تمرین آورده‌ای؟ این حتی بلد نیست به توپ ضربه بزند.

خدا بیامرز علی دانایی‌فر خیلی به من علاقه‌مند بود. حتی به ایرج، پسرش که خیلی بازیکن خوبی بود، گفت تا زمانی که حاج محمد باشد، نمی‌تواند از او استفاده کند. به همین دلیل به ایرج پیشنهاد کرد که اگر می‌خواهد رشد کند، از تاج برود.

آن روز من فهمیدم که آسفالت با زمین خاکی زمین تا آسمان فرق می‌کند. از همان موقع گفتم دیگر در آسفالت بازی نمی‌کنم و فقط در خاکی بازی کردم. دو، سه ماه که تمرین کردم شدم همان مهدی ریزه‌ آسفالت. همین شد که آوازه ما در جنوب شهر پیچید. همان زمان هم در جنوب شهر به علی پروین می‌گفتند علی زاغی. علی هم در زمین خاکی خوب بود.

تا این که گذشت و دایی‌هایم، مصطفی و مرتضی شرکا که جفتشان در تاج بازی می‌کردند، به من گفتند که بیا در تیم پارس بازی کن. آن زمان من ۱۲ سالم بود و در دسته چهارم برای پارس بازی کردم. پارس یکی از تیم‌های زیر مجموعه باشگاه تاج بود. ما بازی‌ای با تیم نیرو داشتیم که عادلخانی و دایی‌هایم برای دیدن بازی آمده بودند. در آن بازی یک توپ روی پای من نشست که از وسط زمین آن را گل کردم. شانسی شد و چسبید به پایم. توپ‌های آن زمان هم طوری بود که وقتی به کمر یکی می‌خورد، می‌سوخت، آنقدر که ضربش زیاد بود. آخر بازی عادلخانی به من گفت که تو که دست ما را از پشت بسته‌ای، از وسط زمین با این قدت گل زدی.

* چه شد که به تاج رفتید؟

من اول به تیم افسر آمدم و بعد به دیهیم رفتم. آن زمان ۱۴ سالم بود. آقای دانایی‌فر یک بازی‌هایی در دیهیم گذاشته بود. فینال بازی‌ها با تیم دارایی بازی داشتیم که پورحیدری و هومن بهرامی را در اختیار داشت. ما بازی کردیم و من دو، سه گل به دارایی زدم که آن جا دانایی‌فر من را دید و پسندید. ۱۴ سالم که بود برای بازی با نفتیانیک باکو گفت که ساکت را بیاور. من هم دوست داشتم همیشه بزرگ‌ها را ببینم و همیشه عادت داشتم ساک دایی‌ام را به لباس‌کنی (رختکن) ببرم. آن روز ساک خودم را بردم، هیچکس فکر نمی‌کرد که من برای تیم آمده‌ام. همه فکر می‌کردند که من ساک دایی‌ام را آورده‌ام. آن زمان هیچکس من را به اسم مهدی حاج محمد نمی‌شناخت، همه من را به نام "بچه خواهر شرکا" می‌شناختند. آن روز علی دانایی‌فر اسامی را خواند و طبق عادت شماره ۱۱ را آخر سر اعلام کرد تا این که گفت مهدی حاج محمد گوش چپ بازی می‌کند. همه اطراف را نگاه کردند که ببینند مهدی حاج محمد چه کسی است. متوجه شدند که به جز من کس دیگری نیست. در همان لحظه کامبیز جمالی گفت که این تیم هم شده بچه‌بازی! دانایی‌فر جوابش را داد. خدا بیامرز خیلی به من علاقه‌مند بود. حتی به ایرج، پسرش که خیلی بازیکن خوبی بود، گفت تا زمانی که حاج محمد باشد، نمی‌تواند از او استفاده کند. به همین دلیل به ایرج پیشنهاد کرد که اگر می‌خواهد رشد کند، از تاج برود. نتیجه بازی با نفتیانیک باکو یادم نیست اما بعد از بازی کامبیز جمالی به پشت من زد و گفت باریکلا، علی‌آقا این را از کجا پیدا کردی؟ در آن بازی کاپیتان نفتیانیک، بک راست بازی می‌کرد و قد بلند و هیکلی بود. جمالی به من گفت که پدر کاپیتانشان را درآوردی. خلاصه از من عذرخواهی کرد. آن زمان قرار شد که پس از پایان مسابقات، اسم من را برای مسابقات سال بعد در لیست تاج قرار دهند. خلاصه من ۱۴ سالگی در تاج بازی کردم و از ۱۵ سالگی وارد لیست تاج شدم.

در دیهیم یک بازی با تیم سنندج داشتیم. آن زمان ذوالفقارنسب را نمی‌شناختیم. اکثرا که می‌خواستند تیم‌ملی را انتخاب کنند از تاج، پرسپولیس یا شاهین انتخاب می‌کردند. من سه گل به تیم کلونی زدم. از آن جا هم ذوالفقارنسب من را شناخت. همیشه با من شوخی می‌کند و می‌گوید آقا مهدی، هنوز کمرم از آن روز درد می‌کند.

جمعه قرار بود در یکی از بازی‌هایی که قرار بود اعضای تیم‌ملی را انتخاب کنند، دو تیم شاهین و تاج مقابل هم قرار بگیرند. وقتی خبردار شدند که حاج محمد سه گل زده‌ است، گفتند که به تهران بیا. من پنجشنبه شب راهی تهران شدم و صبح به تهران رسیدم. من به منزلمان در تیر دو قلو رفتم اما هر چه در زدم، هیچ‌کس در خانه نبود. زن دایی من یک روضه‌ای داشت که آش می‌دادند، من از ته شهباز راه افتادم و به خانه دایی‌ام رفتم. ساکم را هم همراه خودم بردم. شما مجسم کن که یک بازی پنجشنبه بازی کردیم، شب‌رو کردیم و کلی پیاده‌روی کردیم، آش هم دوست داشتیم و یک عالمه آش هم خوردیم. کار خدا بود که پیاده‌روی از خیابان زیبا تا امجدیه به دادم رسید و آش هضم شد.

آقای دانایی‌فر من را در آن بازی فیکس گذاشت. من با همین قدم خیلی خوب سر می‌زدم. آن بازی مهراب شاهرخی بک راست بود. من بازی خیلی خوبی جلوی آقای شاهرخی کردم که فردایش اسم من را در روزنامه بین ملی‌پوش‌ها زدند. آن زمان ۱۶ سالم بود که برای تیم‌ملی انتخاب شدم. البته تیم‌ملی بازی‌ای نکرد اما در ۱۶ سالگی در لیست تیم‌ملی بودم.

در جام عمران منطقه‌ای، اسامی‌ای که اعلام شده بود برای تمرین آمدند. من، آقای افتخاری به عنوان یکی از نوابغ فوتبال، آقای مصطفوی، آقای اصغر شرفی و آقای خوردبین، پنج گوش چپ تیم‌ملی بودیم. تمرین‌های تیم‌ملی که شروع شد، به من گفتند که به دلیل ترافیک در گوش چپ، به گوش راست بروم. من گفتم گوش چپ را دوست دارم، جوان هستم و فوقش خط می‌خورم. تمرین‌های آن زمان اینطور نبود که خیلی سیستمی باشد. ما به دو تیم A و B تقسیم شدیم که تیم A بازیکنان اصلی بودند. من هر موقع بازی کردم یکی، دو گل زدم.

ترکیه یک، هیچ از ما جلو بود اما در دقیقه ۹۰ من با ضربه سر دروازه ترکیه را باز کردم. به این دلیل که گل بیشتری به پاکستان زده بودیم، قهرمان شدیم. روزنامه‌ها فردای قهرمانی نوشتند که حاج محمد جام قهرمان را دوباره به ایران برگرداند.

به مسابقات که نزدیک شدیم، من را در دسته A گذاشتند که سه گل به ثمر رساندم. فردای آن روز دنیای ورزش لیست نهایی ۱۸ نفره تیم‌ملی را اعلام کرد که من نبودم. یک بازی‌ای سه‌شنبه همان هفته برگزار شد که در ورزشگاه امجدیه اعلام کردند سرمربی تیم‌ملی اسامی ۱۸ بازیکن را مشخص کرده است. این لیست خوانده شد که آخرین نفر من بودم. پیش خودم گفتم حتی اگر جزو رزروها هم باشم خوب است.

جام عمران منطقه‌ای که به آن جام سنتو می‌گفتند شامل ایران، ترکیه و پاکستان بود. اولین بازی ما با پاکستان بود. به لباس‌کنی رفتم و دیدم در ترکیب اصلی هستم. در آن بازی چهار، پنج گل به پاکستان زدیم و یکی از بهترین بازی‌هایمان را مقابل پاکستان انجام دادم. بهمنش بعد از بازی می‌گفت که یکی از نابغه‌های فوتبال پیدا شده است. او با تیمسار خسروانی دوست بود. به خسروانی گفته بود که برو و حاج محمد را به تاج بیاور. در ادامه هم به دانایی‌فر گفته بود که دانایی‌فر به او گفت، حاج محمد در تاج است.

در بازی بعدی باید با ترکیه بازی می‌کردیم که سال قبلش ایران را ۴ بر صفر برده بود و همه بازیکنانش در اروپا بودند. وقتی از مربی تیم ترکیه درباره ایران پرسیده بودند گفته بود که ما هیچ مشکلی با ایران نداریم و آنالیز کردیم، تنها مشکل ما گوش چپ ایران است و هنوز نمی‌دانم چه کسی را برای مهار او بگذاریم. این‌ها یک بازیکن داشتند که هافبک وسط بود. این بازیکن در بازی مقابل ایران، روبروی من قرار گرفت. ما بازی کردیم و یک، هیچ از ما جلو بودند اما در دقیقه ۹۰ من با ضربه سر دروازه ترکیه را باز کردم. به این دلیل که گل بیشتری به پاکستان زده بودیم، قهرمان شدیم. روزنامه‌ها فردای قهرمانی نوشتند که حاج محمد جام قهرمان را دوباره به ایران برگرداند. تیم ترکیه واقعا تیم خوبی بود و بازیکنانش اکثر در اروپا شاغل بودند. این شد که من شناخته شدم.

* به سراغ داربی‌ها برویم. شما در چندین داربی بازی کردید که یکی از آن‌ها داربی پنجم است که عزیز اصلی به داور سیلی زد. درباره آن اتفاق بگویید.

آن زمان مثل الان قانونی نبود که اگر کسی داور را بزند یا به کسی اهانت کند، محروم شود. ممکن بود یک بازی نگذارند بازی کند. در آن بازی، پرسپولیس یک گل زد که حاج ابوالحسن (داور بازی) آن را مردود اعلام کرد. همین شد که هواداران پرسپولیس بعد از آن بازی به حاج ابوالحسن می‌گفتند تاج ابوالحسن.

* واقعا گل پرسپولیس در موقعیت خطا به ثمر رسیده بود؟ آیا خوردبین روی قلیچ‌خانی خطا کرده بود؟

در ایران روی دست پرویز قلیچ‌خانی نخواهد آمد. او بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران است. من چیزهایی از او دیده‌ام که این را می‌گویم. به قول یکی از دوستان به نام هوشنگ پروین، می‌گفت که استقلالی‌ها مثل چندتا مینی‌ژوپ گوشه استادیوم هستند و باقی ورزشگاه پرسپولیسی‌اند. آن زمان هم هواداران پرسپولیس بیشتر بودند. علاوه بر این چون نمی‌خواستند کم بیاورند، سریع به حاشیه می‌روند. مگر در فوتبال خطا نمی‌توان کرد؟ در آن صحنه محمود خوردبین جلوتر از قلیچ‌خانی استارت زد و پرویز او را گرفت. اینطور نیست که محمود خوردبین پرویز را دریبل کرده باشد، پرویز را هیچکس نمی‌توانست دریبل کند.

قلیچ‌خانی یکی از نابغه‌های فوتبال ما بود و روی دست او نیامد. آدم باید حقیقت را بگوید. ما فوتبالیست‌های زیادی داریم اما پرویز یک نابغه بود. منتها پرویز هرز پرید وگرنه الان از کسانی بود که هم دانش و هم جذبه مربی‌گری را داشت.

* به پرویز قلیچ‌خانی اشاره کردید. درباره او بگویید. می‌گویند او بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران است.

خاطره‌ای درباره پرویز دارم. روزی ما را برای بازی به آبادان دعوت کردند. دوستان آبادانی‌مان پس از بازی می‌گفتند که حاجی این دیوار است، ما هرچی می‌رفتیم به دیوار می‌خوردیم. پرویز روی هوا رقیب نداشت و روی زمین هم هیچ‌کس نمی‌توانست دریبلش کند.

تیم تاج با تیم رومانی بازی داشت. کرنر به دست آوردیم و به من گفته شد که ضربه کرنر را بزنم. من کرنر خوب می‌زدم اما روی کرنرهای سمت چپ تبحر داشتم چون کات به سمت دروازه می‌دادم و حتی دروازه تیم‌ها را از روی ضربه کرنر باز می‌کردم. پرویز قلیچ‌خانی برای زدن ضربه سر سه گام برمی‌داشت. من کرنر را که کشیدم، پرویز از پشت ۳۰ قدم می‌آمد و ۲۰ نفر هم که جلویش بودند، همه را مثل بولدوزر می‌خواباند اما خطا نمی‌کرد. ضمن این که پرویز هنگام ضربه سر با حرکت کمرش ضربه سر می‌زد و متمایز از بقیه بود برای همین سرهایش، ضرب زیادی پیدا می‌کرد. مقابل رومانی او از پشت ۱۸ قدم خیز برداشت و ضربه سری زد که به دیرک خورد و به وسط زمین برگشت. مربی رومانی بعد از بازی گفت کسی با شوت هم نمی‌تواند توپ را طوری به تیرک بزند که به وسط زمین برگردد. منظور این که کسی در دنیا نمی‌توانست چنین ضربه سری بزند.

پرویز یکی از نابغه‌های فوتبال ما بود و روی دست او نیامد. آدم باید حقیقت را بگوید. ما فوتبالیست‌های زیادی داریم اما پرویز یک نابغه بود. منتها پرویز هرز پرید وگرنه الان از کسانی بود که هم دانش و هم جذبه مربی‌گری را داشت. چون او جزو چپی‌ها بود و حالت کمونیست داشت. این بود که پرویز حیف شد ولی واقعا اگر الان کسی به من بگویم تیم منتخب دنیا را انتخاب کن، پرویز را بک راست می‌گذارم. پرویز کسی بود که نه خارجی و نه داخلی نمی‌توانست او را دریبل کند.

وقتی یک گل عقب بودیم، رایکوف گفت لخت شو. من را جای علی جباری گذاشتند. همین که وارد زمین شدم و توپ را گرفتم، این طرف و آن طرف دریبل کردم و بازی را برگرداندم. یعنی اینطور نبود که تیم اسرائیل در بازی حکومت کند. دریبل‌های من بازی را متعادل کرد. یک کرنر به دست آوردیم. من کرنر را زدم که وارد دروازه شد. روی گل دوم هم یا من توپ را به مسعود پاس دادم یا من توپ را استپ کردم و مسعود زد. اینطور شد که ما قهرمان آسیا شدیم.

* شما با تاج در سال ۱۳۴۹ قهرمان جام باشگاه‌های آسیا شدید و یکی از مهره‌های اثرگذار در فینال این رقابت بودید. از آن بازی و قهرمانی تاج بگویید.

ما تیم را اول نکردیم، رایکوف اول کرد. پنجشنبه‌ها تمرین سبکی می‌کردیم و ۱۰ دقیقه که عرق می‌کردیم، دوش می‌گرفتیم و استراحت می‌کردیم تا فردا بازی‌مان شروع شود. ما پنجشنبه که رفتم تمرین کنم، دیدم بدنم نمی‌کشد. به بقیه که گفتم، آن‌ها هم گفتند ما هم بدنمان نمی‌کشد. ما چون بلد نبودیم، گفتیم رایکوف آنقدر تمرین داد که خسته‌ایم و نمی‌توانیم راه برویم. اگر یک مربی ناآگاه بود، ۱۰۰ درصد می‌گفت که سریع بپوشید، به هتل بروید و غذایتان را بخورید تا استراحت کنید. رایکوف تا فهمید بدنمان نمی‌کشد، شروع کرد به ما تمرین دادن. آن روز، یعنی یک روز قبل از فینال جام باشگاه‌ها به ما تمرین سرعتی داد. یکهو دیدم که بدنم ول کرد. همان که بدنمان ول کرد، رایکوف گفت لباس‌هایتان را بپوشید. به هتل رفتیم و وقتی برای نهار آمدیم، دیدیم یک تکه کوچک مرغ برایمان گذاشته‌اند. بعد که خوردیم، همه گرسنه بودیم. صبح هم آمدیم یک نان تست کوچک به ما دادند، بعد از ظهر هم همینطور.

وقتی خواستیم به استادیوم برویم، من حالم خوب نبود. گفتم، مستر رایکوف من می‌توانم نیایم و بین تماشاچی‌ها بازی را نگاه کنم؟ رایکوف گفت که چون بین تماشاگران شلوغ است، لباس گرم‌کن بپوش و کنار زمین بازی را تماشا کن. این حرف رایکوف با هدف خاصی بود. هاپوئل تیم استثنائی‌ای بود، حتی مسعود معینی، زننده گل دوم بازی، اینطور گفت. گفت در این بازی در چنگال هاپوئل بودیم و هیچ کاری نمی‌توانستیم بکنیم. وقتی یک گل عقب بودیم، رایکوف گفت لخت شو. گفتم لباس ندارم. گفت لخت شو. دیگر لخت شدم و لباس و کفش از این و آن گرفتم. وارد زمین که شدم، داور گفت نمی‌توانم بازی کنم چرا که شماره‌ام ۱۶ نبود. در نهایت من را جای علی جباری گذاشتند. همین که وارد زمین شدم و توپ را گرفتم، این طرف و آن طرف دریبل کردم و بازی را برگرداندم. یعنی اینطور نبود که تیم اسرائیل در بازی حکومت کند. دریبل‌های من بازی را متعادل کرد. یک کرنر به دست آوردیم. من کرنر را زدم که وارد دروازه شد. البته فرقی نمی‌کند، آقای وفاخواه وارد دروازه کرد. بازی یک، یک شد و در وقت‌های اضافه مسعود معینی گل دوم را زد. روی گل دوم هم یا من توپ را به مسعود پاس دادم یا من توپ را استپ کردم و مسعود زد. اینطور شد که ما قهرمان آسیا شدیم.

* گفته می‌شود که زمانی که شما به جای علی جباری به زمین رفتید، جباری از این تصمیم رایکوف ناراحت شد. این موضوع صحت دارد؟

بله! ناراحت شده بود. البته دیگر گذشته است. او از تعویضش ناراحت شده بود. نصی عبداللهی این ماجرا را خوب تعریف می‌کند. ما قهرمان شده بودیم و کاپیتان تیم (علی جباری) باید برای گرفتن جام می‌آمد. در آن لحظه به دنبال علی بودیم و هی می‌گفتیم علی کو، علی کو. آن زمان رختکن امجدیه دوش داشت. رفتیم و دیدیم که علی زیر دوش است. به او گفتیم، پاشو برو، پرسید مگر چه شده که گفتیم بابا تیم قهرمان شده. علی آن لحظه نمی‌دانست قهرمان آسیا شده‌ایم. خلاصه لباسش را پوشید و جام را به علی جباری دادند.

* چه پاداشی برای قهرمانی در جام باشگاه‌ها دریافت کردید؟

پاداش قهرمانی ۷۰۰۰ تومان بود که با آن می‌توانستیم ته شهباز یک خانه بخریم. ما درست هفت روز بعد یک بازی دوستانه با تیم کلن آلمان داشتیم. من چند کرنر در آن بازی زدم. دروازه‌بان کلن بعد از بازی گفت که کرنرهای تاج از پنالتی‌ خطرناک‌تر است. من روزی نیم ساعت بعد از تمرین‌ها، تمرین کرنر می‌کردم. عادت شده بود که می‌زدم، توپ کات می‌گرفت و گل می‌شد.

سر این موضوع با پرویز قلیچ‌خانی هم اختلاف داشتم. چون پرویز واقعا خوب هد می‌زد. او می‌گفت توپ را بفرست روی ۱۲ قدم که من سر بزنم. من هم در جوابش گفتم که عادت کرده‌ام و نمی‌توانم طوری بفرستم که در ۱۲ قدم فرود بیاید. در بازی با کلن آلمان بالاخره یکی از کرنرهایم به صورت مستقیم وارد دروازه شد. تیمسار بعد از بازی من را فراخواند و ۳۰۰۰ تومان به من پاداش داد و گفت گل بازی با هاپوئل هم تو زده‌ای. آن زمان ۳۰۰۰ تومان هم خیلی پول بود.

بعد از آن بازی کلن آلمان من را خواست. آن زمان به این صورت نبود. یک این که دلار هفت تومان بود. دوم هم این که پدر من تقریبا تاجر بود و مشکل مالی نداشتیم. سوم هم این که ما رفیق باز بودیم و فکر می‌کردیم اگر به آلمان برویم، رفقایمان را چه کار کنیم. فکرمان آنقدر باز نبود. همچنین فنرباغچه ترکیه هم من را می‌خواست. در نهایت هم نرفتیم. حالا شما حساب کنید که من در ۲۰ سالگی فوتبال را کنار گذاشته‌ام.

* یکی از موضوعاتی که قهرمانی تاج را زیر سوال می‌برد، بازیکنان کمکی تیم بودند، خصوصا بازیکنان کمکی که از پرسپولیس آمده بودند. آن‌ها چقدر در قهرمانی تاج تاثیرگذار بودند؟

محمود خوردبین اصلا یک دقیقه هم بازی نکرد. رایکوف جوانگرا بود و چند بازیکن جوان مانند نصی عبداللهی و حاج قاسم را به تاج آورد که برای بعد از جام باشگاه‌های آسیا آن‌ها را نگه دارد. محمود خوردبین که یک دقیقه بازی نکرده، چطور تیم را قهرمان کرده است؟

* به جوانگرایی رایکوف اشاره کردید. او بازیکنانی مانند قاضی شعار، اکبر افتخاری، مصطفوی، منشی‌زاده و شرکا را از تیم کنار گذاشت.

رایکوف اسامی را به تیمسار (خسروانی) می‌داد و تیمسار هم اسامی را به شیخان تحویل می‌داد که این بازیکنان را می‌خواهد.

* آیا دلخوری به وجود نیامد؟

بالاخره دلخوری بود اما نمی‌شد کاری کرد.

* خاطره دیگری از رایکوف دارید؟

رایکوف بعد از راهکاری که در فینال جام باشگاه‌ها برای من پیاده کرد، در جام میلز هم کار مشابهی انجام داد. در اولین بازی جام میلز به پای من ضربه زدند و پایم پیچید. رایکوف ۲۴ ساعت روی مچ پای من کار کرد و با یخ، آب جوش و تمرین سبک سعی کرد تا پای من را درست کند. قلیچ خانی از رایکوف پرسید که "چرا روی حاج محمد تمرکز کرده‌ای؟ تو که دیگر نمی‌توانی از او استفاده کنی." رایکوف جواب داد که من حاج محمد را برای ۱۰ دقیقه آخر فینال آماده می‌کنم. خلاصه به فینال رسیدیم و بازی مساوی بود. ۱۰ دقیقه آخر رایکوف من را به زمین فرستاد. من در گوشه زمین توپ را گرفتم و یکی، دو نفر را دریبل کردم و سانتر کردم که مظلومی به گل تبدیل کرد و ما یک، هیچ فینال جام ملیز را بردیم. رایکوف آن طرف دیوار را می‌دید. اگر می‌گویم رایکوف بی‌نظیر بود، منظورم این خصوصیاتش است.

* یکی از موضوعات مهم در دوره فوتبال شما، اختلاف با مکری، رئیس وقت فدراسیون فوتبال بود. چه شد که اصلا چنین اختلافی به وجود آمد و در نهایت باعث کنار گذاشته شدن شما از تیم‌ملی شد؟

ما یک بازی انتخابی اگر اشتباه نکنم با چک اسلوواکی یا رومانی داشتیم تا نتو تیم را انتخاب کند. شاید کسی نداند اما نتو را لولو سر خرمن آورده بودند و همه کاره مکری بود. او بازیکنان را انتخاب می‌کرد. پس از مسابقه انتخابی، نتو من را به عنوان اولین نفر انتخاب کرد. به من یک کاغذ دادند که به لاله‌زار بروم تا یونیفرمم را آماده کنند.

بعد از این که به تایلند رفتیم، من در تمرینات با مصطفی عرب زانو به زانو شدم. به همین خاطر ترسیدم بازی کنم. گروه ما برخلاف باقی گروه‌ها که چهار تیمی بودند، از سه تیم ایران، اندونزی و کره جنوبی تشکیل شده بود. در بازی اول با اندونزی گفتند حاج محمد گوش چپ باشد، من گفتم می‌توانم بازی کنم اما به خاطر این که این بازی‌ها قانون عجیبی داشت و ممکن بود مقابل کره به خاطر این که جلوی اندونزی نتوانستم کامل بازی کنم، به میدان بروم، گفتم که اجازه بدهید مقابل کره که تیم بهتری است بازی کنم.

آن جا مکری ناراحت شد و گفت که تو از تهران پایت خراب بود. من هم گفتم که اگر از تهران مصدوم بودم چرا من را اولین نفر انتخاب کردی. شانسی مقابل اندونزی نتیجه نگرفتیم و بازی یک، یک شد. در بازی با کره هم یک، هیچ باختیم. در بازی آخر کره با اندونزی گاوبندی کرد که بازی مساوی شود تا هر دو تیم به مرحله بعد صعود کنند. آن‌ها طوری گاوبندی کردند که همه تماشاگران فهمیدند ماجرا چیست. حتی در دقایق آخر، کره‌ای‌ها یک کرنر به دست آوردند که آن را به وسط زمین زدند. تیم ما در آن بازی‌های آسیایی حذف شد.

مکری عادت داشت که با دست چپ صحبت کند. او دست چپش را به سمت من تکان داد و گفت "تا زمانی که من هستم، تو پشت گوشت را ببین، تیم‌ملی را ببین."

یک مسابقات دیگر هم در تایلند بود. مسابقات تایلند اولین مسابقات جوانانی بود که ایران شرکت کرد. ما به چهار تیم رسیده بودیم و با کره بازی داشتیم. مکری به ما گفت که "اگر کره را شکست دهید، من شما را به هنگ کنگ می‌برم تا خریدهایتان را آن‌جا بکنید." ما کره را ۲ بر صفر بردیم. بازی سختی بود چون کره و برمه چندین دوره قهرمان شده بودند.

پدرم به خاطر شغلش به جاهای مختلف سفر می‌کرد. او به من گفت که اگر سوغاتی‌هایمان را از هنگ کنگ بخریم خیلی خوب است. به همین دلیل به بچه‌ها گفتم که چیزی نخرند چون که هنگ کنگ اجناس خوب و ارزانی دارد. آن‌ها هم به حرف من گوش دادند. موعدی که قرار بود به هنگ کنگ برویم، در فرودگاه به ما گفتند که به ایران برمی‌گردیم. جالب این که قبل از آن خود مکری با آقای نصیری به هنگ کنگ رفته بودند و خریدهایشان را از آن‌جا کرده بودند. به همین دلیل ما خیلی ناراحت شدیم.

در سفر بعدی به فیلیپین رفتیم. این بار در یک هشتم به کره جنوبی رسیدیم. ما یک، هیچ این بازی را باختیم. در آن بازی بازیکنانی مانند کارو حق‌وردیان، علی پروین، مهدی لواسانی، فریدون معینی و علیرضا حاج قاسم صغر سنی داشتند. فدراسیون آن‌ها را آورده بود که این دوره به جای نایب قهرمانی بتوانیم قهرمان مسابقات جوانان آسیا شویم. در بازی با کره، ما از روی نقطه پنالتی گل خوردیم. البته یک ضربه پنالتی هم به دست آوردیم که علی (پروین) آن را گل نکرد.

در فیلیپین یک پارک بزرگ بود. این پارک شمشادهای بزرگی داشت که پارک و پیاده روی خیابان را از هم جدا می‌کرد به طوری که دو طرف مشخص نبود اما صدا رد و بدل می‌شد. من، جواد قراب، حاج قاسم و نصی عبداللهی در حال قدم زدن بودیم. جواد قراب متوجه قدم زدن مکری، نصیری و رایکوف در آن طرف شمشادها شد منتها ما آن‌ها را ندیدیم. جواد قراب آمد گفت که دلش برای مکری می‌سوزد. من گفتم که "گور پدر مکری، پارسال ما کره جنوبی را بردیم اما او به قول‌هایش عمل نکرد. به جای آن خودش رفت و ۷ چمدان از هنگ کنگ جنس پر کرد." جواد هم هی می‌گفت که "نه این حرف‌ها را نزن. مکری آدم خوب و بزرگی است." خلاصه هر چه قراب می‌گفت، من بدتر صحبت می‌کردم.

در نهایت این شمشادها تمام شد و به هم برخوردیم. آن‌جا مکری برگشت و گفت، "بله! آقای حاج محمد، مکری آدم خوبی نیست." من هم سرم را پایین انداختم. مکری عادت داشت که با دست چپ صحبت کند. او دست چپش را به سمت من تکان داد و گفت "تا زمانی که من هستم، تو پشت گوشت را ببین، تیم‌ملی را ببین. تا زمانی که من هستم، آقای قراب شما در تیم‌ملی هستی." بعدها با جواد قراب شوخی می‌کنند که "تو در تیم‌ملی تمرینات فوتبالت را شروع کردی و موفق شدی."

بعد از آن برای جام کوروش، پنج مربی عوض شد. این پنج مربی اسامی‌شان را می‌دادند که من در لیست همه آن پنج مربی حضور داشتم. آخر سر دهداری انتخاب شد که در تمرین تاج من را صدا کرد که "تو در لیست من هستی اما مکری گفته که تو را انتخاب نکنم. برو و مشکلت را با مکری حل کن." من هم می‌دانستم که جریان چیست و به همین دلیل گفتم که نمی‌خواهم در تیم‌ملی بازی کنم. در نهایت علی خورشیدی به جای من انتخاب شد که خوب هم بازی کرد.

در رقابت‌های بعدی برای جام باشگاه‌های آسیا، در ایران هر تیمی اول می‌شد اعزام می‌شد. تیم‌هایی مانند پاس، دارایی و شعاع بازی کردیم. مکری با رایکوف خیلی صمیمی بود. من همه بازی‌ها را کامل بازی کردم اما وقتی خواستیم به تایلند برویم، رایکوف من را خط زد. حالا نمی‌دانم مکری سوسه آمده بود یا نه.

* آیا شما با خسروانی هم مشکل داشتید؟ گفته می‌شود او باعث شد شما به سربازی بروید.

او خیلی آدم خوبی بود. من حوالی سال ۵۰ که اوضاع را اینطور دیدم، گفتم که می‌خواهم به انگلیس بروم. برای همین به دنبال پایان خدمت رفتم. من، نصی عبداللهی، ابی (خواننده)، شهرام و مهرداد کاظمی به جلدیان رفته بودیم. افسران آن‌جا چون من را می‌شناختند و عزت و احترام زیادی برای من گذاشتند. به همین دلیل همه به من می‌گفتند که سفارششان را بکنم تا معاف شوند. در جلدیان هر سالن حدود ۷۰۰-۸۰۰ نفر را جمع می‌کردند اما یکی از افسران به من یک سالن داد و گفت که دوستانم را به آن‌جا ببرم. من هم حدود ۱۵۰ نفر را به آن‌جا بردم. در جلدیان حدود ۶۰۰۰ نفر حضور داشتند که ۵۵۰۰ نفر معاف شدند به طوری که همه متولدین ۱۳۲۹ معافیتشان را گرفتند.

من هم متولد ۲۹ بودم. ما رفتیم آن جا پیش سرهنگ نوذری که داماد مکری بود. اثر مکری همه جا بود. همه آن ۶۰۰۰ نفر می‌گفتند که اگر یک نفر معاف شود، آن یک نفر حاج محمد است اما دیدم که من سرباز شده‌ام. سرهنگ نوذری به من گفت که تو را نگه داشتم که خودم گوش راست باشم و تو گوش چپ بایستی و یک تیم بزنیم. گفتم که بابا تو من را بدبخت کردی، الان باید دو سال اینجا آب خنک بخورم. تیمسار خسروانی در آن زمان به من گفته بود که برو، معافی. حتی اگر تیمسار هم سفارش نمی‌کرد، من باید مثل باقی متولدان ۲۹ معاف می‌شدم.

بعدا مسابقات ارتش‌ها شد و من در ارتش‌های جهان بازی کردم. آن زمان آقای محمد بیاتی مربی تیم‌ملی و ارتش بود. من پنج، شش ماه بود که تمرین نداشتم. اولین بازی‌ای که بین تیم ارتش و تیم‌ملی گذاشتند، من دو گل به تیم‌ملی زدم. آن زمان آشتیانی بک راست تیم‌ملی بود. در بازی بعدی هم یک نیمه خیلی خوب بازی کردم اما در نیمه دوم بریدم. محمد بیاتی آن زمان گفت که اگر می‌توانستی دو نیمه بازی کنی، به تیم‌ملی دعوتت می‌کردم.

ما با تیم ارتش‌ها بازی کردیم و من یک تنه تیم ژاندارمری را اول کردم. بعدا هوشنگ گودرزی و عرب به من گفتند که به تیم عقاب بیا. مربی آن تیم حسین فکری بود. بازی‌ها که شروع می‌شد به من بازی نمی‌داد. هوشنگ گودرزی گفت" آقای فکری، حاج محمد را بازی بده." فکری جواب داد "من به رفیق‌هایم بازی می‌دهم. من فقط حاج محمد را از تاج گرفتم که آن‌ها قوی نشوند." از آن زمان دیگر من از فوتبال سرد شدم.

* همان زمان از تاج جدا شدید؟

در حین سربازی از تاج استعفا دادم و گفتم دیگر نمی‌خواهم فوتبال بازی کنم. با این حال آقای کردنوری اسم من را برای تیم دیهیم داده بود اما من بازی نمی‌کردم. یک بار به استادیوم رفته بودم. بازی تاج و دیهیم بود. تاج دو گل به دیهیم زده بود. بین دو نیمه بلندگو اعلام کرد که مهدی حاج محمد به رختکن مراجعه کند. به رختکن رفتم، کردنوری گفت لخت شو. گفتم که چیزی ندارم اما لباس از بقیه گرفتند و من را آماده بازی کردند. آن روز من واقعا پدر تیم تاج را درآوردم. یک گل هم به آن‌ها زدم. اگر پورحیدری نبود، چهار گل به تاج می‌زدم. ما ۲ بر یک به تاج باختیم اما من خیلی خوب بازی کردیم. کردنوری به من گفت که برگرد اما گفتم حتی نمی‌خواهم در تاج بازی کنم، اصلا نمی‌خواهم فوتبال بازی کنم.

از آن زمان به بعد ناملایمتی‌ها شروع شد. ما با تیم ارتش‌ها بازی کردیم و من یک تنه تیم ژاندارمری را اول کردم. بعدا هوشنگ گودرزی و عرب به من گفتند که به تیم عقاب بیا. مربی آن تیم حسین فکری بود. بازی‌ها که شروع می‌شد به من بازی نمی‌داد. هوشنگ گودرزی گفت  "آقای فکری، حاج محمد یک تنه تیم ژاندارمری را اول کرد، او را بازی بده." فکری جواب داد "من به رفیق‌هایم بازی می‌دهم. من فقط حاج محمد را از تاج گرفتم که آن‌ها قوی نشوند." از آن زمان دیگر من از فوتبال سرد شدم. من قبل از ۵۳ به عقاب رفتم و سال ۵۳ سربازی‌ام تمام شد.

* چه شد که در ماشین‌سازی سر درآوردید؟

نصی عبداللهی مربی شهباز شده بود. او ناصر حجازی و مظلومی را به شهباز برد. به من گفت که یک گوش چپ بین عادلخانی یا من را برای این پست می‌خواهند. من هم گفتم می‌آیم. به تمرینات شهباز رفتیم که آن زمان آلن راجرز سرمربی بود اما همه کاره تیم نصی عبداللهی بود. در یکی از بازی‌ها گارنیک آمده بود تا بازیکن انتخاب کند. آن‌جا من را دید و برای ماشین‌سازی انتخاب کرد.

به من گفت بیا که من گفتم نه. بعد از آن به من پیشنهاد ۵۰ هزار تومانی داد. آن زمان ناصر حجازی ۳۰ هزار تومان گرفته بود. گارنیک رقمی گفت که من را وسوسه کرد. این رقم حدود سال ۵۰ خیلی زیاد بود. به همین دلیل پیشنهاد ماشین سازی را قبول کردم. در آن بازی‌ها من یا چهره روز می‌شدم یا مرد هفته می‌شدم. روال کار من اینطور بود که وقتی جمعه‌ها در تبریز بازی می‌کردیم، به تهران برمی‌گشتم و دوباره دوشنبه به تبریز می‌رفتم تا در تمرینات شرکت کنم. این توافقی بود که با گارنیک داشتیم تا این که آقای علی کاظمی، سرپرست تیم ماشین‌سازی شد. ایشان انسان قانون‌مندی بود و گفت که حاج محمد نباید به تهران برود. از همان زمان اختلافات شروع شد.

برای مرحله هفتم مسابقات به تهران آمدیم و با تیم پاس بازی داشتیم. هر تیمی که می‌برد، صدرنشین می‌شد. به تهران که آمدیم، بازیکنان گفتند که اگر حاج محمد نباشد، آن‌ها هم بازی نمی‌کنند. به بچه‌ها گفتم که این کار را نکنند و آن‌ها را از تصمیمم برای رفتن به انگلیس مطلع کردم. در تهران هم پاس از ماشین‌سازی دو، سه گل خورد. پس از ماشین سازی هم دیگر من بازی نکردم.

یکی از مشکلاتی که در ماشین‌سازی داشتم این بود که پشت پایم می‌سوخت البته کش نیامده بود. چندین دکتر رفتم ولی خوب نشد. اگر پایم کش می‌آمد، ممکن بود یکی دو ماه نتوانم فوتبال بازی کنم اما دو، سه روز استراحت می‌کردم، درست می‌شد. به گارنیک گفتم که اگر ممکن است تمرین نکنم و فقط بازی کنم اما وقتی آقای کاظمی آمد، فکر کرد که می‌خواهم دوباره پول بگیرم. گفتم وجدانا اینطور نیست. هیچ دکتری نفهمید مشکل پای من از چیست. بعدا یکی از بازیکنانی که در تیم بود، برادری در آمریکا داشت که توصیه کرد بادام زمینی بخورم. بادام زمینی که خوردم، پایم خوب شد اما بعد از رفتنم از ماشین‌سازی.

مربی هارلینگتون انگلیس که ابتدا بازی من را ضعیف دیده بود از من پرسید چطور در عرض چهار، پنج ماه چنین رشدی داشتی؟ گفتم که من بازیکن تیم‌ملی ایران بودم اما دو سال، دو سال و نیم تمرین نداشتم. او گفت که فوتبالی که بازی می‌کنی سطش بالاتر از هارلینگتون است. این مربی به من پیشنهاد داد که دوستی در لندن دارد که می‌تواند یک قرارداد با تیمی خوب ببندد که چیزی هم گیر او بیاید. گفتم ایرادی ندارد.

* بعد از این که به انگلیس رفتید دیگر فوتبال بازی نکردید؟

حدودا دو سال بعد از رفتنم به انگلیس، من یک ماه خرده‌ای تمرین کرده بودم. مربی دسته سه هارلینگتون دیده بود که من بد بازی نمی‌کنم، از من استفاده کرد و در همه بازی‌ها گل زدم. مربی دسته سه به دسته یک گفت که او خیلی بازیکن خوبی است. همین شد که من به دسته دو هارلینگتون رفتم. ما آن‌ جا هم بازی کردیم و نامه‌ای برایم آمد که من را برای دسته دو انتخاب کردند. آن‌جا هم جولان دادم به همین دلیل دوباره نامه آمد که من را برای رزروهای دسته یک انتخاب کرده‌اند. آن‌جا در همان جلسه اول مربی به من گفت که لخت شو و من هنرم را نشان دادم. از آن به بعد من در دسته یک هم جولان دادم. بعد مربی درآمد و به من گفت که روز اول که شما را دیدم، گفتم شما به درد نمی‌خوری. چطور در عرض چهار، پنج ماه چنین رشدی داشتی؟

گفتم که من بازیکن تیم‌ملی ایران بودم اما دو سال، دو سال و نیم تمرین نداشتم. او گفت که فوتبالی که بازی می‌کنی سطش بالاتر از هارلینگتون است. این مربی به من پیشنهاد داد که دوستی در لندن دارد که می‌تواند یک قرارداد با تیمی خوب ببندد که چیزی هم گیر او بیاید. گفتم ایرادی ندارد. منتها او گفت که قبل از رفتن به لندن، بازی‌ای داریم با ساسکس لندن که تیم قوی‌ای در آن منطقه است. با ساسکس بازی کن و بعدش با تیمی که می‌گویم قرارداد ببند. البته اسم آن تیمی که قرار بود قرارداد ببندم را به من نگفت. من مقابل ساسکس بازی کردم. همین که بازی شروع شد، آن‌ها یک سانتر بلند کردند که مهاجم بلند قامتشان روی دست دروازه‌بان ما آبشار زد و یک هیچ عقب افتادیم. در ادامه برای من یک توپ انداختند که دو، سه نفر را دریبل کردم و شوت کردم که شانسی رفت گوشه دروازه و یک، یک شدیم. باز دوباره آن‌ها گل زدند و دوباره برای من توپی فرستادند که استپ سینه کردم و درازکش شوت زدم و بازی را به تساوی کشیدم. ساسکس گل سوم را به ما زد. این بار هم دوباره من می‌توانستم بازی را به تساوی بکشم اما شوتم دو دور به تیر افقی خورد اما وارد دروازه نشد تا ما این بازی را ۳ بر ۲ ببازیم.

مربی من خیلی خوشحال بود که چنین عملکردی داشتم. در همان روز از تهران زنگ زدند که مادرت حال خوبی ندارد و باید به ایران برگردی. آن موقع هم مثل الان که به شاه‌عبدالعظیم می‌روی، بلیت گرفتم و از لندن به تهران آمدم. من به مربی‌ام نگفته بودم که به ایران برمی‌گردم به همین دلیل بعد از این که برگشتم، متوجه رفتن من شد. ما یک دوست مشترکی داشتیم که قسم می‌خورد، این مربی دو سال دنبال من بود که به لندن برگردم. این یکی از بدبیاری‌های من در زندگی فوتبالی‌ام به جز بدبیاری‌هایم در ایران بود.

حاج محمد در لباس هارلینگتون انگلیس

* آیا از تصمیماتی که در دوره فوتبالتان گرفتید پشیمان نیستید؟

آن زمان مثل الان نبود. اگر مشاور و راهنما داشتم، شرایط فرق می‌کرد. من هم بچه جنوب شهر بودم و غد بودم. مکری درآمد گفت که پشت گوشت را ببینی، تیم‌ملی را هم می‌بینی. من جواب دادم که "من بازی‌هایم را کردم، می‌خواستم بگذارم کنار که شما محبت کردی و کار من را راحت‌تر کردی." بعضی وقت‌ها هم زیر بار زور نمی‌رفتیم. اتفاقاتی که افتاده، پیش آمده است.

* به نظرتان چه کسانی در کوتاه شدن دوره فوتبالتان نقش داشتند؟

آدم اسم نبرد بهتر است. من احترام خاصی برای دکتر دادگان قائلم. دکتر دادگان به من گفته بود که اسم مکری را نگو. یکی دیگر هم جواد قراب است که ماجرای فیلیپین رخ داد. آن زمان هیچ کس جرات نمی‌کرد به پاسبان توهین کند، من به یک تیمسار توهین کردم.

* آیا هنوز از قراب ناراحت هستید؟

نه، اصلا. الان دوستان خوبی هستیم. من آدمی نیستم که به دل بگیرم. ما آن زمان جوان بودیم و این اتفاق افتاد. او هم قسمتش بود که از آن طرف به تیم‌ملی برود و من هم از تیم‌ملی خط بخورم. این موضوعات پیش می‌آید. من رضایم به رضای خداست.

* آیا خاطره جالب دیگری از دوره فوتبالتان دارید که برایمان بگویید؟

الان طرف ۱۰ سال تیم‌ملی بازی می‌کند ولی وقتی از تیم‌ملی کنار می‌رود، کسی او را نمی‌شناسد ولی من اینطور نبودم. بهمنش آنقدر در رادیو از من تعریف کرده بود که همه می‌پرسیدند حاج محمد کیست؟ غفوریان مربی کشتی بود. یک روز گفت که بهمنش چقدر از حاج محمد تعریف می‌کند. این صحبت‌ها را به اکبر آهنگران می‌گوید که بچه محل ما بود. همین شد که به تمرین کشتی رفتیم که عبدالله موحد هم بود. من کوچک بودم. وقتی رفتم، غفوریان برگشت و گفت که "اکبر باز خالی بستی؟ گفته بودی حاج محمد را می‌آوری، پس کو؟" آهنگران هم من را نشان داد. غفوریان هم گفت که" این بچه را می‌گویی؟ من فکر می‌کردم فوتبالیسیتی که می‌آوری اندازه فیل آبی است." این خاطره جالبی بود.

یکی از خاطراتم هم با دکتر دادگان است. یک روز می‌خواستند به زمین بروند که دادگان را بک چپ و ابراهیم آشتیانی را بک راست گذاشتند. ابراهیم آشتیانی به دادگان گفته بود که محمد، چون تو راست پا هستی بیا بک راست بازی کن و من بک چپ بازی کنم. علی پروین که این صحبت را شنید به دادگان گفته بود که بک راست نرود چون که حاج محمد از آن حرام‌زاده‌هاست. دادگان تعریف می‌کند که همان که بازی شروع شد، من به آشتیانی لایی زدم. همانجا علی پروین به دادگان گفته که نگفتم حاج محمد از آن حرام‌زاده‌هاست؟ (باخنده)

در بازی با ژاپن در فیلیپین ما یک بر صفر عقب بودیم. من نزدیک نقطه کرنر توپ را از ناصر حجازی گرفتم. همه ژاپنی‌ها را از آن‌جا دریبل کردم، دروازه‌بان را  هم دریبل کردم و رفتم درون دروازه ایستادم. ناصر حجازی همیشه شوخی می‌کند که اگر آن پاس را به من نمی‌داد، چطور می‌خواستم آن توپ را گل کنم. در آن زمان همه تیم‌ها جلوی اتاق من می‌آمدند و کادو می‌دادند چون بازی خیلی خوبی مقابل ژاپن انجام داده بودم. دنبال پیدا کردن ویدئوی این گل رفتم که فدراسیون ژاپن گفت که باید از ایران نامه رسمی ببرم. اگر آن ویدئو را پیدا کنم، می‌توان آن را در گینس ثبت کرد.

در ادامه ویدئوی این مصاحبه را مشاهده می‌کنید:

انتهای پیام

  • شنبه/ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ / ۰۳:۰۰
  • دسته‌بندی: فوتبال، فوتسال
  • کد خبر: 1401021207780
  • خبرنگار : 71572

برچسب‌ها