نصرت الله محمودزاده از رزمندگان و نویسندگان پیشکسوت دفاع مقدس در بخشهایی از کتاب «تاریخ مهندسی جنگ جهاد سازندگی» درباره مرحوم مهندس مهدی ورشابی مینویسد: تیپهای نجف اشرف و کربلا در دو طرف جادهای که به ارتفاعات «برغازه» ختم میشد، مستقر شدند. فرمانده قرارگاه فتح به ورشابی، مسئول عملیات مهندسی جهاد ابلاغ کرد که با احداث سنگرهای موضعی آنها را از این وضعیت نجات دهند.
ورشابی این مأموریت را به جهاد خراسان واگذار کرد تا با احداث خاکریز موضعی از دو طرف جاده وارد عمل شوند. دو تیم عملیات مهندسی بلدوزرها را پابهپای تانکها حرکت داده و شروع به کار کردند. مسئولیت محور سمت راست به سیدآبادی سپرده شد و سمت چپ به حسین منجمی. او نیروهای مهندسی را از کنار جاده عبور میداد تا کمتر مورد اصابت گلوله قرار گیرند. تیپ کربلا و نجف به دلیل نداشتن خاکریز و سنگر مجدداً عقب نشستند و اکنون با پوشش خاکریزهایی که جهاد خراسان برایشان تأمین میکرد، به راحتی پیش میرفتند.
بیشترین آتش عراقیها متوجه محوری بود که تیم منجمی با ۱۵ بلدوزر به طور همزمان در حال احداث خاکریز بودند و گلولههای زیادی در اطرافشان به زمین اصابت میکردند. عراقیها با استقرار بیش از ۵۰ تانک بر روی تپهها، با دقت شلیک میکردند. دود از یک بلدوزر بلند شده و صحنه نبرد را دود و آتش فرا گرفت. با این وجود، رانندهها همچنان بلدوزر را به جلو میراندند. ورشابی چند بار تصمیم گرفت منجمی را از روی بلدوزر پایین بیاورد، اما وقتی از نزدیک چهره مصمم او را میدید، منصرف میشد.
تانکهای عراقی نیز جلو کشیده و با دقت شلیک میکردند. ورشابی میدید که هر دقیقه چند گلوله به سمت بلدوزرها شلیک میشود و از شجاعت منجمی در حیرت بود. روی بلدوزر رفت و پیشانیاش را بوسید و از او خواست برای لحظاتی پشت خاکریز پناه بگیرد. منجمی فریاد کشید؛ «بگذار برویم جلو. باید نفس این حرامیها را گرفت. » ورشابی تسلیم شد. او کاملا مطمئن بود عنقریب اتفاق ناگواری رخ خواهد داد و او را ترک نکرد و نبرد تانکها با بلدوزرهای جهاد تا عصر ادامه یافت. در انتهای این نبرد فقط چهار بلدوزر سالم ماندند، اما پیشروی تانکهای خودی تا پ۵۰۰ متری دشمن ادامه یافت و پشت خاکریز مستقر و بهسمت بلدوزرها شلیک کردند.
گلوله تانکهای عراقی از فاصله نزدیک دقیقاً در اطراف منجمی به زمین مینشستند و او مراحل پایانی خاکریز را به تنهایی دنبال میکرد. ورشابی مجدداً روی بلدوزر رفت و به او گفت که به آخر خط رسیده. منجمی ولی در عالم دیگری بود و با اعتماد به نفس پاسخ داد. «تازه وارد عشق بازی با خدا شدهام. بگذار در عالم خودم باشم.» ورشابی به عینه میدید که رفتارش عوض شده و این ارتباط او با خدا جان دیگری به او میداد، اما متعجب بود که چرا زیر این همه آتش شهید نمیشود یا بلدوزر را متوقف نمیکند. احساس میکرد شهادت با او فاصله گرفته است و اشک در چشمانش حلقه زد. تانکهای عراقی وارد فضای باز شدند و به راحتی منجمی را هدف میگرفتند.
منجمی در آخرین مراحل نبرد تانک با بلدوزر در فاصله ۲۰۰ متری در انبوهی از دود و گرد و غبار تنها شد، اما ورشابی مجبور بود خاکریز را تا آخر ادامه دهد. ناگهان گلوله اول به شنی بلدوزر و گلوله دوم مستقیم به منجمی اصابت کرد. ورشابی درحالی که شاهد پرت شدن دست و پای منجمی به هوا بود، بهسمت او دوید. بدن قطعهقطعه شدهاش غرق در خون روی زمین افتاه بود. ورشابی به سمت دست و پای قطع شده منجمی دوید و با خشم این جمله را گفت: «چرا باید این افراد گمنام بمانند؟ چرا تاریخ ما دچار چنین بلایی شده و فقط مظلومیت این افراد برجستگی تاریخ شده؟»
ورشابی در حالی که این جملات را تکرار میکرد، بدن قطعهقطعه شده منجمی را جمع میکرد. در همان لحظه نگاهش به حکمت عوض شد و راز و نیازش با خدا هماهنگ با نبرد منجمی فضای خوبی ایجاد کرد؛ آهنگی که عزم راننده بلدوزها در نبرد با تانکهایی شده بود که دیوانهوار شلیک میکردند و دوست نداشت آنها را تنها بگذارد.
انتهای پیام