به بهانه روز جهانی معلولان؛

رویاهایی دست یافتنی برای بچه‌هایی استثنایی

روی تابلویی بزرگ در راهرو کاغذهای رنگارنگ برای تبلیغات انتخابات شورای دانش‌آموزی نصب شده: «آموزش کنترل خشم و عصبانیت»، «ایجاد فضای امن و آرام با کمک بقیه دانش‌آموزان»، «آموزش احترام و محبت به یکدیگر»؛ این‌ها رویای بچه‌های مدارس استثنائی است. جامعه‌ای شاد و آرام و پذیرفته شدن در این جامعه. این مدرسه شاید جزو معدود مکان‌هایی باشد که بچه‌های استثنائی در آن همانطور که هستند پذیرفته می‌شوند؛ اما در بقیه جامعه آسمان برایشان چه رنگ است؟

صدای بازی فوتبال دستی در مدرسه پیچیده، بچه‌ها با هیجان میله‌ها را می‌چرخانند و هر از گاهی فریادی از شادیِ گل شدنِ توپی بلند می‌شود. زنگ تفریح است و دانش آموزان دوره متوسطه مدرسه استثنائی پویش، در سالن مدرسه دور میز فوتبال دستی جمع شده‌اند.

علی در کنارم ایستاده و به بازی بچه‌ها زل زده است. او کلاس یازدهم است و در رشته چوب درس می‌خواند. می‌گوید در شهر الوند در کنار «اوستایش» مغازه دارد. کارهای چوبی که اینجا یاد گرفته را آنجا هم انجام می‌دهد.

چند نفر دیگر به بچه‌های دور میز فوتبال دستی اضافه می‌شوند. بچه‌ها اغلب روپوش‌های سرمه‌ای کارگاهی به تن دارند. اینجا تمام درس‌ها عملی است. پست سرشان در ضلع دیگر سالن پر از دست سازه‌های چوبی بچه‌هاست که روی قفسه‌ها چیده شده‌اند؛ نمایشگاهی از سازه‌های مختلف؛ اتومبیل، برج ایفل، گلدان، خانه، جامدادی و...

*
زنگ تفریح تمام می‌شود و بچه‌ها برمی‌گردند سر کلاس «مشبک کاری» و کارهای مونتاژ انجام می‌دهند؛ یک خودروی کوچک به اندازه کف دست می‌سازند. ۲ نفر یک سر میز قطعات را در دسته‌های منظم جدا می‌کنند؛ یکی‌شان لاستیک‌ها را از بین دیگر اجزا پیدا می‌کند و روی هم می‌چیند و دیگری بدنه‌ی ماشین را روی ردیف دیگری کنار هم می‌گذارد.

آن سر میز سه نفر دیگر اجزا را به هم وصل می‌کنند. نوک تیز چسب مایع را روی لاستیک‌های ماشین می‌زنند و قطعه را جا می‌گذارند و در نهایت ماشین‌های آماده شده را مرتب کنار هم می‌چینند. قرار است ماشین‌ها بعد از درست شدن در بازار فروخته شوند. استادشان می‌گوید معمولاً کارهایی انتخاب می‌کنیم که بازار فروش خوبی داشته باشند و هدف وارد شدن بچه‌ها به بازار کار است.

مجید یکی از دانش آموزان کلاس از درس خواندنش در این مدرسه اینطور تعریف می‌کند: «تا کلاس پنجم مدرسه عادی بودم؛ اما مدام درس‌ها را رد و رفوزه می‌شدم از کلاس ششم که به اینجا آمدم درسم پیشرفت کرده و خیلی بهتر شدم.»

این کلاس و سبک آموزشش ایده خود استاد بوده است. وحید رشوند معلم این کلاس می‌گوید تابستان‌ها به شهرهای مختلف سفر می‌کند و سعی می‌کند کارگاه‌ها را ببیند و برای علاقه‌مندی بچه‌ها روش‌های جدید پیدا کند. گوشی‌اش پر است از فیلم‌های مختلف آموزشی که از سایت‌های خارجی دانلود کرده تا روش‌های بهتری برای آموزش بچه‌ها پیدا کند.

وحید رشوند، معلم این کلاس که در مدارس عادی هم تدریس می‌کند می‌گوید ولی اینجا دنیای دیگری است: «بچه‌ها خیلی پاک و حرف‌گوش کن هستند. وقتی یک کاری را به‌شان می‌سپارم،اگر  دو ساعت هم از کلاس بیرون بروم وقتی برگردم مشغول همان کارند.» رشوند توضیح می‌دهد: «در مدارس عادی اوضاع طور دیگری است، آنقدر نفوذ مدیا و فضای مجازی بین بچه‌ها زیاد است که معلم باید بتواند از آن فضا جذابتر باشد تا حرفش را بخوانند اما اینجا بچه‌ها با تمام وجود به حرف معلم گوش می‌دهند و معلم را خیلی قبول دارند.»

بچه‌های این کلاس که سال دوازدهم هستند؛ آرام کارشان را انجام می‌دهند و تنها دغدغه‌شان این است که بعد از عمری که از پیش دبستانی کنار هم بودند؛ با هم قد کشیده و مهارت آموخته‌اند، حالا با تمام شدن سال تحصیلی باید از هم جدا شوند.

رشوند می‌گوید محبت و همدلی بین این بچه‌ها خیلی زیاد است. یک میوه را باهم چند نفری می‌خورند و هوای همدیگر را دارند و در کارها به هم کمک می‌کنند.

شریف‌آباد، مهرگان، محمودآباد؛ مسیر بچه‌ها دور است؛ رفت و آمد سخت و هزینه‌اش سنگین است و به خاطر همین بعضی یک روز در میان به مدرسه می‌آیند تا در کنار هم دوستانه کار گروهی بکنند.

امیر و حسین می‌گویند بیرون از مدرسه هیچ دوستی ندارند و انگار تمام دنیایشان همینجاست. شایان می‌گوید بیرون از اینجا باید مواظب بود بعضی‌ها از پشت خنجر می‌زنند. معلمش می‌خندد و توضیح می‌دهد: «آنقدر اینجا بچه‌ها باهم مهربانند که وقتی در محیط جامعه و کنار بچه‌های دیگر قرار می‌گیرند، اذیت می‌شوند. نمی‌توانند با این شرایط کنار بیایند»

*

کنار اتاق مونتاژ، کارگاه نجاری است. روی کاغذی روی دیوار نوشته شده: «مراقب سلامت خود و دوستانتان باشید؛ حادثه خبر نمی‌کند.» اینجا کلاس یازدهم پر از صدای کشیده شدن اره و سمباده روی چوب است.

رضا مرادی معلم بچه‌ها بالای سرشان می‌ایستد و کمکشان می‌کند تا ارّه مویی را از روی قسمت‌هایی که با مداد مشخص شده بکشند. استادشان می‌گوید: «اساس آموزش در مدارس استثنائی تکرار و تمرین است.»

علیرضا یک دستش اره است و یک دستش چوب. همین که استادش می‌گوید «علیرضا خوب توضیح می‌دهد.» علیرضا میز را عوض می‌کند که مزاحم دوستانش نباشد و نمونه کارهایش را در موبایل نشان می‌دهد.

معلمش می‌خندد و از علاقه علیرضا به سمباده برقی تعریف می‌کند: «عاشق سمباده برقی است.» بعد می‌رود از اتاق دیگر برایش کاغذ سمباده می‌آورد «تا سمباده برقی نزند امروز خانه نمی‌رود.» مرادی توضیح می‌دهد که تیراژ کار علیرضا بالاست سه چوب خریده ۵۰ هزار تومان و خودش ادامه می‌دهد که قرار است شب عید کار دست خودش را هدیه بدهد به خاله و عمه و... برای هرکدام یک کفگیر آشپزخانه درست کرده است.»

*

کارگاه نجاری پنجره بزرگی دارد به یک گلخانه بزرگ‌تر با چندین مرغ عشق رنگارنگ که در فضای گلخانه پرواز می‌کنند. محصلان رشته کمک باغبانی بیشتر غایبند. کرونا و نگرانی از آن کلاس را تعطیل کرده؛ اما اسماعیل آمده تا کلاس «پرورش گل‌های درون خانه‌ای» یا همان «گیاهان آپارتمانی» را از دست ندهد. تهیه خاک از باغچه و ترکیبش با کود و تا کاشت گل‌ها و تکثیر و آبیاری و هرس کردن، همه را در این کلاس یاد می‌گیرند. کلاسی که از آواز مرغ عشق‌ها و صدای آبی که در حوض می‌ریزد پر شده است. اسماعیل گل آماده تکثیر را از گلدان در می‌آورد و در چند گلدان دیگر می‌کارد.

معلم کلاس توضیح می‌دهد: «گل‌های پرورشی تا پیش از کرونا در نمایشگاهی همینجا به فروش می‌رفت اما از زمان شیوع کرونا درآمدزایی مدرسه کم شده و این مدرسه با کمک‌های خیرین اداره می‌شود. معلم رشته کمک باغبانی می‌گوید: «در آموزش استثنایی معتقدیم‌ کودکان پاک هستند و کودکان اسنثنایی پاکترینند. نادرستی و دروغ ندارند.»

*

زنگ آخر که می‌خورد به دفتر مدرسه می‌روم، دفتر پر است از کار دست بچه‌ها، شکلات خوری، جامدادی رومیزی، ظروف تزئینی و مجسمه‌های چوبی که به دست خود بچه‌ها در کارگاه ساخته شده، هر گوشه اتاق چند گلدان گل است که برگ‌های بعضی‌شان تا روی دیوار آویزان شده و بالا رفته است. گل‌هایی که در همین گلخانه پرورش داده شده‌اند. عکس‌هایی از جشن شب یلدا در کنار بچه‌ها در همین دفتر هم روی دیوار است.

رحیم علیمرادی مدیر این مدرسه است، او می‌گوید: «اساس کار ما مهارت‌آموزی است. سعی می‌کنیم تمام کارها را به دست بچه‌ها بسپاریم.» از سختی کار در این مدرسه می‌گوید: «متاسفانه بچه‌های استثنایی میزان فوتشان زیاد است. بیماری‌ها از پا درشان می‌آورد. به یکی از شاگردانمان هرچه گفتیم گوش نکرد و به سربازی رفت. نخواست معافیت بخورد توی کارتش. بعد از مدتی مریض شد و از دست رفت.»

علیمرادی که از سال ۸۵ اینجا مدیر است، هیچوقت نخواسته در مدرسه عادی باشد. او توضیح می‌دهد بچه‌های استثنایی دنیای دیگری دارند، ارتباطشان با گیاهان متفاوت است، گوجه‌های کاشت خودشان را هم دل ندارند بچینند، وقتی برای رفت و آمدشان پول می‌دهیم، نمی‌گیرند؛ اینجا کار کردن برای ما توفیق و سعادت است.»

سعی کردیم هر سال با سال قبل فرق داشته باشیم و پویایی حفظ شود. اساس کارمان آموزش مهارت‌های زندگی به سبک‌های مختلف است خرید از سوپر مارکت، کار با عابربانک و... کارهایی که همیشه به آن‌ها گفته‌اند نمی‌توانند انجام دهند.

*

از کنار تابلوی «ما می‌توانیم» رد می‌شوم، روی تابلویی بزرگ در همین راهرو کاغذهای رنگارنگ برای تبلیغات انتخابات شورای دانش‌آموزی نصب شده، تبلیغات بچه‌ها برای رای آوردن را می‌خوانم: «آموزش کنترل خشم و عصبانیت»، «ایجاد فضای امن و آرام با کمک بقیه دانش‌آموزان»، «بردن دانش‌آموزان به پارک و جاهای تفریحی هرچند وقت یکبار»، «آموزش احترام و محبت به یکدیگر»، «کمک در برگزاری برنامه‌های شاد» و...

این‌ها رویای بچه‌های مدارس استثنائی است. جامعه‌ای شاد و آرام و پذیرفته شدن در این جامعه. این مدرسه شاید جزو معدود مکان‌هایی باشد که بچه‌های استثنائی در آن همانطور که هستند پذیرفته می‌شوند؛ اما در بقیه جامعه آسمان برایشان چه رنگ است؟

گزارش از نفیسه کلهر

انتهای پیام

  • پنجشنبه/ ۱۱ آذر ۱۴۰۰ / ۱۱:۰۷
  • دسته‌بندی: قزوین
  • کد خبر: 1400091108502
  • خبرنگار :