به گزارش ایسنا، پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: شکنجه ابزاری برای وادار کردن آنان به اعتراف بود. خود حاج اسماعیل رضایی درباره این شکنجه ها گفته است: «... درب اطاق را بستند؛ مرا شلاق زدند؛ بعد از شلاق، تا صبح دستبند قپانی [زدند] و هرچه ناله و گریه کردم مرتباً با داشتن دستبند مرا کتک میزدند. تا سه روز آب و غذا به من ندادند. من از حال رفتم. دو افسر درجهدار به نام دکتر آمدند شیر آوردند. من قادر به خوردن آن نبودم. خودشان کم کم به دهان من ریختند. تا هفت شبانه روز یک دژبان و یک سرباز [که] هر دو ساعت عوض میشدند نگذاشتند بخوابم. شب هفتم ۲ بعد از نصف شب مجدداً جناب سرهنگ دستور دادند چشم و دهان مرا بستند و بعد از آن هم شکنجه، ۱۰ ضربه دیگر شلاق زدند...» به قدری او را شکنجه داده بودند و به این طریق اعتراف دروغین از او گرفته بودند که خودش میگفت: «اگر میگفتند غائله ۱۵ خرداد تهران و قم و تمام ایران را تو به پا کردی امضاء میکردم!» طیب حاج رضایی نیز به قدری شکنجه شده بود که به هنگام ملاقات، فرزندانش او را نشناخته بودند!
با این وجود آن دو هرگز حاضر به اعتراف دروغ نشدند و مردانگی و فتوت را به اوج رساندند. روز ۱۱ آبان، وقتی روزنامه کیهان با چاپ عکسی در صفحه نخست خود، خبر از تیرباران طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی داد، جزئیاتی از مراسم تیرباران را نیز شرح داد.
به سوی میدان تیر
براساس گزارش خبرنگار کیهان، صبح ۱۱ آبان، بعد از تشریفات مقدماتی که تا ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه صبح طول کشید، طیب و حاج اسماعیل را به طرف میدان تیر که در پادگان حشمتیه بود بردند. در طول راه از قرارگاه لشکر یک تا محل میدان تیر که سه کیلومتر فاصله داشت دو طرف جاده سربازان مسلح ایستاده بودند و موقعی که اتومبیل جیپ از کنارشان رد میشد آنها به داخل جیپ سرک میکشیدند و میکوشیدند محکومین را ببینند.
کمی بعد ماشین به میدان تیر رسید. میدان تیر دری به رنگ قرمز داشت که در میان دیوارهای گچی و سفید کاملا مشخص بود. هوا هنوز تاریک بود. دو چراغ زنبوری پایه بلند در این میدان که بیش از ۱۰۰ متر طول و ۳۰ متر عرض داشت گذاشته بودند. در انتهای میدان چند سرباز مسلح ایستاده بودند و کمی آن طرفتر دو تیر چوبی به ضخامت ۱۰ سانتیمتر نصب شده بود. در فاصله ۱۰ متری و ۵ متری چوبها با گچ خط کشی کرده بودند. خط اول محلی بود که اجراکننده با تفنگ پران روی آن قرار میگرفت و خط دوم محل قرار گرفتن کسی بود که فرمان آتش را میداد.
دو تیر در حدود ۴ متر از هم فاصله داشتند که به هر یک از تیرهای چوبی طنابی آویزان بود و این طنابها را برای بستن محکومین به تیرها آویزان کرده بودند. میدان تیر دارای دیوارههای گچی و آجری بود که آجرها را سرخ رنگ کرده بودند. رنگ این دیوارها رنگ مرگ را به خاطر میآورد.
چهار نفر سرباز در حال آمادهباش ایستاده بودند و درون هر یک از تفنگهایشان شش فشنگ بود. این چهار نفر مامور اجرای حکم بودند. دو نفر از آنها میبایست به زمین زانو میزدند و دو نفر دیگر ایستاده فشنگها را درون بدن طیب و حاج اسماعیل شلیک کنند.
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که دو کامیون پر از سرباز مسلح به میدان تیر رسید. کمی آن طرفتر یک آمبولانس ارتشی به چشم میخورد که طیب و حاجی اسماعیل در آن بودند. پس از اینکه کامیونها توقف کردند، در آمبولانس که از خارج قفل بود باز شد. درون آمبولانس علاوه بر طیب و حاج اسماعیل که روبروی هم نشسته بودند، چند مامور مسلح هم نشسته بودند.
از ما عکس بگیرید...!
وقتی در آمبولانس باز شد و حاجی اسماعیل چشمش به خبرنگاران افتاد گفت: از ما عکس بگیرید! این عکسها سند روز قیامت ما است. آنگاه صورت یکدیگر را بوسیدند و از هم حلالیت خواستند.
بعد سربازان، طیب و حاج اسماعیل را از آمبولانس پایین آوردند. وقتی میخواستند آنها را وارد میدان تیر کنند حاج اسماعیل ایستاد و گفت: «چشمهای مرا در همین جا ببندید تا من اجراکنندگان حکم را نبینم.» ولی ماموران چشمهای او را نبستند و او را وارد میدان تیر کردند.
من حاج اسماعیل رضایی هستم!
حاج اسماعیل و طیب را کنار تیرها آوردند و چشمهای آنها را با یک دستمال ابریشمی سرخ رنگ یزدی بستند؛ بعد طنابها را دور بدن آنها پیچیدند و گره زدند. پس از اینکه هر دو نفر را به تیرها بستند، نماینده دادستان متن حکم دادگاه تجدید نظر را قرائت کرد.
هنگام قرائت حکم، نماینده دادستان به اشتباه گفت: «اسماعیل حاجرضایی» در این هنگام حاج اسماعیل در حالی که با طناب محکم به تیر بسته شده بود فریاد زد: «حاج اسماعیل رضایی درست است نه اسماعیل حاجرضایی!»
آتش...
سپس چهار مامور اجرای حکم روی خط اول قرار گرفتند. دو نفر از آنها زانو زده و دو نفر دیگر ایستادند و هر چهار نفر به طرف حاج اسماعیل و طیب نشانه گرفتند. یک افسر در خط دوم پشت سر ماموران اجرای حکم قرار گرفت؛ دستش را بالا برد و با صدای بلند آمادهباش داد و آنگاه فریاد زد: آتش.
تیغه آفتاب تازه از پشت کوه درآمده و کمی از آسمان را سرخ رنگ کرده بود. لکههای ابری روی سینه آسمان چسپیده بود که صدای شلیک ۲۴ تیر فشنگ طنینانداز شد. ابتدا سرهای دو شهید بر روی بدنهایشان خم شد و بعد روی شانههایشان افتاد. بند طنابها در اثر برخورد گلوله پاره شد و بدن بیجان آن دو شهید با صورت بر روی خاک غلطید.
پس از چند دقیقه یک مامور با اسلحه کمری خود دو تیر به عنوان «تیر خلاص» روی پیشانی هر دو نفر شلیک کرد. سکوت مرگباری میدان تیر را فراگرفت. مامورین اجرای حکم کنار دیوار مشغول خالی کردن پوکههای فشنگ تفنگهای خود بودند و طیب و حاج اسماعیل روی زمین افتاده و شهید شده بودند. بعد آمبولانس آمد تا آنها را طبق وصیتشان به سمت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری ببرد.
عزاداری مردم در مراسم تدفین شهدا
آمبولانس پیکر آن دو را به منظور انجام مراسم غسل به غسالخانه مسگرآباد منتقل کرد. در این غسالخانه به خاطر جراحتهای خونینی که ناشی از اصابت گلوله بود، چند بار مجبور شدند کفن آنها را تعویض کنند اما این کار بینتیجه بود و هر بار کفن غرق در خون میشد. تا اینکه خبر رسید با فتوای مراجع قم، این دو نفر شهید محسوب میشوند و نیازی به غسل و کفن ندارند.
بیژن حاجمحمدرضا، فرزند طیب حاجرضایی در اینرابطه میگوید: «چند نفر مشغول غسل و کفن بدن پدرم و حاج اسماعیل شدند اما هربار که بدن ایشان را با کفن میپوشاندند خلعت آغشته به خون میشد، لذا مجبور به تعویض میشدند. تا اینکه طلبهای جوان در غسالخانه حاضر شده و گفت از قم فتوا رسیده است که این دو نفر شهید هستند و نیازی به این کارها نیست.»
بلافاصله پیکر این دو شهید روی دستهای مردم قرار گرفت. جمعیت زیادی در مراسم تشییع حاضر بودند که اکثرا گریه میکردند و به عزاداری میپرداختند. حاج شیخ حسین انصاریان میگوید: «مردم تشییع جنازۀ خوبی کردند... و هیئتهای مختلف، حتی با دستههای سینهزنی شرکت کردند.»
انتهای پیام