انتخابات
انتخابات در دموکراسیها شیوه معمولی تغییر در هیأت حاکمه و دست به دست شدن قدرت میان احزاب سیاسی است. طبعاً با تغییر احزاب حاکم، سیاستهای رایج تحول مییابد، اما میزان این تحول در شرایط مختلف متفاوت است. در دوران پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه ۱۹۷۰ کوشش احزاب سیاسی برای جلب تعداد هرچه بیشتری از گروهها و طبقات اجتماعی به خویش موجب پیدایش احزاب فراگیر شد.
عالم سیاسی معروف آلمانی تبار "اتوکرچهایمر" این واژه را برای توصیف و تمایل فزاینده احزاب به جلب رایدهندگان بیشتر و بیشتر از هر طبقه و قشری و در نتیجه کاهش ویژگیهای ایدئولوژیک و اضمحلال پایگاه طبقاتی آنها به کار برد. برخی نیز مفهوم حزب فراگیر را به عنوان نشانهای از گرایش به پایان ایدئولوژی در جهان مدرن گرفتند. در نتیجه در شرایط افول ایدئولوژی بین دوران جنگ تا اواخر دهه ۱۹۷۰ که در عین حال شرایط استقرار و استمرار دولت رفاهی بود، انتخابات خصلت ایدئولوژیک و یا استراتژیک نداشت و تحولات بنیادی به همراه نمیآورد.
اما با ظهور ایدئولوژی نئولیبرالیسم در مقابل دولت رفاهی و گرایش احزاب محافظهکار و راست آن به ایدئولوژی، انتخابات در دهه ۱۹۸۰ از خصلتی ایدئولوژیک و استراتژیک برخوردار شد، زیرا با پیروزی احزاب و گروههای نئولیبرال یا راست جدید و اجرای سیاستهای خصوصیسازی و کاهش هزینههای عمومی، ساختار اجتماعی و اقتصادی دولتهای رفاهی دستخوش تحولات عظیم و اساسی شد.
انقلابات
تحول نظام سیاسی تنها نتیجه کودتاها، اصلاحات بزرگ یا فتوحات خارجی نیست، بلکه ممکن است محصول فزاینده ضعف و زوال و فروپاشی تدریجی رژیمها باشد. استمرار رژیمهای سیاسی بستگی به استحکام پایههای چهارگانه قدرت آنها یعنی مشروعیت (ایدئولوژی)، کارآمدی (تامین منافع عمومی)، روابط با طبقه مسلط (تامین منافع خصوصی) و دستگاه سلطه و اجبار دارد. بحران در هر یک یا همه این پایهها ممکن است موجب تحول درونی یا فروپاشی کامل نظام سیاسی شود.
معمولاً کسری مشروعیت، ناکارایی، از دست رفتن پایگاههای حمایت اجتماعی و ضعف در سرکوب و اعمال سلطه در دولت وقتی دست به دست هم دهند احتمال فروپاشی کامل افزایش مییابد. این احتمال وقتی قطعیت مییابد که دولتی مواجه با نیروهای مخالف سازمانیافته باشد که دارای توانایی بسیج سیاسی، رهبری و ایدئولوژی باشند. بر این اساس میتوان گفت: کسری مشروعیت+ ناکارایی+ کسری حمایت اجتماعی+ خلل در سلطه و اجبار+ مخالفت سازمانیافته و دارای رهبری و ایدئولوژی انقلابی= فروپاشی و انقلاب سیاسی.
بحران مشروعیت ممکن است ناشی از ظهور ایدئولوژیهای مشروعیتبخش رقیب، رهبران کاریزمایی، شکاف فزاینده میان وعدهها و عملکردهای نظام سیاسی، ناکارایی دولت در تامین خدمات عمومی و عوامل دیگر باشد.
بحران کارایی نظامهای سیاسی از لحاظ توانایی تامین نظم و امنیت و نیازهای اساسی و خدمات عمومی ممکن است محصول عوامل عینی و ذهنی باشد. بحران مالی و اقتصادی، جنگ و کاهش ناگهانی در درآمدهای دولتی از جمله عواملی عینی هستند، در حالی که افزایش توقعات مردم به واسطه وعده حکومت و یا مقایسه با دیگر جوامع عواملی ذهنی است.
رژیمهایی که دچار بحران مشروعیت عمیقی نباشند، بهتر میتوانند بحران کارایی را تحمل کنند و یا از سر بگذرانند. از سوی دیگر کارهای حکومت همواره لزوماً به افزایش و تامین مشروعیت آن نمیانجامد. این نکته به ویژه در مورد دولتهای اقتدارطلب درست است که از مشروعیت قانونی برخوردار نیستند.
در منازعات انقلابی بخش عمدهای از جمعیت به وسیله مخالفان حکومت در حول ایدئولوژی خاصی بسیج میشوند. منازعه انقلابی نیازمند سازماندهی، رهبری و ایدئولوژی برای بسیج است. انقلاب منازعهای خشونتآمیز برای قبضه قدرت دولتی در درون واحد سیاسی مستقلی است و طی آن گروههای خارج از دولت به بسیج تودهها دست میزنند.
انقلابهای بزرگ جز نتیجه سیاسی اولیه، یعنی تغییر حکومت، نتایج کم و بیش عمیق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز به بار میآورند. در میزان تعمیق انقلابات عوامل مختلفی چون نوع ایدئولوژی، منشاء اجتماعی جنبش انقلابی، میزان اتلاف و تداخل گروههای انقلابی با گروههای متعلق به طبقه حاکمه قدیم، مبارزات قدرت پس از پیروزی اولیه انقلاب و نوع و دامنه اصلاحات پس از انقلاب تاثیر دارند.
منبع: آموزش دانش سیاسی-دکتر حسین بشیریه
انتهای پیام