عباس خامه یار در یادداشتی آورده است:
شاید امروزه خبر درگذشت شخصی بینام و بیپُست و مقام در هیاهوی مرگ و میر انبوه نامدارانِ یکی دو سال اخیر، خبر قابل توجهی نباشد و طنینِ چندانی در رسانهها و فضاهای مجازی جریانهای سیاسی نداشته باشد.
اما خاطره سادگی و بیآلایشی و پاکی و خدمات ارزنده بیش از نیم قرناش به مؤمنان و فرهیختگان و اصحاب «صحف» و «قلم»، و دستگیریاش از مستمندان و یتیمان، هرگز از یاد و ذهن همشهریهایم نخواهد رفت.
«سید حسین صحفی» معروف به «حاج آقاحسین» یکی از قدیمیترین کتابفروشهای شهرم با قدمت حدود ۷۵ ساله بود که روز ۸ شهریور ماه جاری به دنبال حادثهای دلخراش که در پی راندن دوچرخه برای وی رخ داد دار فانی را وداع گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
صداقت و پاکی، قناعت و سادهزیستی، چهره گشاده و لبان خندان او را هیچگاه از یاد نمیبرم. هرگاه که او را میدیدم، لذت سعادت و خوشبختی دنیا و عیش در جنات برین را در چهره او میخواندم.
حاج آقاحسین ما، ساده زیستی و زندگی درویشی از وجناتش هویدا بود؛ او نه رانتخوار بود و نه جویای نام...
جغرافیایش همان کتابفروشی سنتی و قدیمی ارث پدریاش بود که پیرامون حرم مطهر و در همسایگی مسجد امام حسن عسکری(ع)، قرار داشت و بدون هیچ تابلویی به کتابفروشی صحفی شهرت داشت.
کتابفروشیاش مالامال از کتاب بود که مساحتش از ۵ متر تجاوز نمیکرد و او به زحمت میتوانست در آن جابهجا شود تا کتابی را به مشتریاش بدهد. این جغرافیا تنها و تنها به خانههای ایتام و مستمندان توسعه مییافت. او عمده فعالیتهای «فوق برنامه»اش در «انجمن مبارزه با فقر»، و «انجمن تکفل و سرپرستی ایتام» که هر دو در سال ۱۳۴۸ توسط مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری تأسیس شده بود و نیز در «صندوق قرضالحسنه علوی» فعال بود و در این راه سر از پا نمیشناخت. خانه مسکونیاش نیز به پایگاه کمکرسانی و مرکز نیکوکاری بدل شده و همسر مکرمهاش هم در این امر یارش بود.
حسین آقا سخت التزام عملی به فرایض دینیاش داشت، او به محض شنیدن بانگ «الله اکبر» پردهای را بر ویترین و پیشخوان کتابفروشی میکشید نه برای حفاظت از کتابها که نشانی برای تعطیلی موقت بهمنظور شرکت در نماز جماعت مسجد بود.
الصلاة الصلاة، پاسخ روشن او به مشتریانش بود که هنگام نماز است و هیچ درخواستی را در این زمان نمیپذیرفت.
نقل است که دوستی به وی گفته بود، مغازه را که چنین رها می کنی شاید دزدی کتاب ها را بدزد و وی با آرامشی که خاص او بود پاسخ داده: سارق اگر آن کتاب را بخواند که هدایت می شود و اگر آنرا بفروشد که لابد نیاز داشته و با فروش آن مشکل کوچکی از او برطرف می شود و من در هر دو حال حلالاش کردم .
اوسخت محب اهلالبیت عصمت و طهارت(ع) بود. بینام و نشان در هیئتها و مجالس سوگواری اباعبدالله الحسین خدمت میکرد. در ایام فاطمیه خود را به تهران میرساند تا در مجلس سوگواری که در منزل برادرش، دوست قدیمیام آقا سید محمد برگزار میشد، به سوگواران خدمت کند و توفیقی حاصل میشد که مدتها دوری از قم هم را زیارت کرده و همدیگر را در آغوش میگرفتیم.
حاج آقاحسین ، خود خودش بود و از خویشتن خویش بودن هیچگاه رنگ عوض نکرد، مگر رنگ مویش که آنهم بدست روزگار سپید گشت! با جسمی نحیف و چهرهای رنجور اما خندان و با صلابت در دفاع از ارزشهای انسانی و مرزهای اعتقادیاش همت میگماشت. او از مبارزان اولیه بود؛ کتابفروشی این خانواده تبدیل به کانون انقلاب شده بود. هیچگاه از یاد نمیبرم که در اوج دوران خفقان ستمشاهی، چگونه آخرین اعلامیههای سیاسی و ضد رژیم شاه و بیانیههای انقلابیون را بعنوان «اشانتیون»! با زیرکی خاصی لای کتاب میگذاشت و خیلی جدی به مشتریانش میداد.
چنین صحنههایی همواره من را به یاد انقلابیون ساده و مردمی جنبشهای آزادیبخش همچون الجزایر میانداخت که این مردم بیادعا چگونه در اطلاعرسانی، نقش فوقالعادهای ایفا میکردند.
او که درویش مسلک و بسیار سادهزیست بود و نه تنها در زندگی شخصی خویش که همگان را به قناعت و صرفهجوئی و پرهیز از اسراف توصیه می کرد . وسیله نقلیه او دوچرخه بود و او همیشه در حال رکاب زدن … پس از سرقت موتور گازیاش، سه دهه تمام بر تارک دوچرخه دست دوم با خورجینی فرسوده رکاب زد تا علاوه بر کسب حلال، از این «مرکب» برای فعالیتهای خیرخواهانهاش استفاده کند و سرانجام در راه کمک به مستمندی که در یکی از همین انجمنهای خیریه انتظارش را میکشید، در ۱۷ تیر ماه سال جاری دچار حادثه شد و پس از حدود دو ماه رنج و درد، جان به جان آفرید تسلیم کرد.
روحش شاد
عباس خامهیار