سفر به روزگار هزاردستان

برگشتیم به روزگاری که نام علی حاتمی را هر هفته روی صفحه تلویزیون می‌دیدیم. نامی محترم که وفاداری خود را به سنت حسنه «درست‌اندیشیدن و درست خلق‌کردن» ثابت کرده و برای ما «هزاردستان» را روایت می‌کند. روایتی پر از ریزه‌کاری و جزئیات از دل آدم‌های قدیمی با قصه‌هایی قدیمی ولی به حکم مألوف این سرزمین، همیشه قابل تکرار و قابل لمس و از یاد نرفتن و تازه.

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «فلاش‌بک به دهه شصت. صدا، دوربین، حرکت: سر بلند می‌کنیم و می‌بینیم برگشتیم به روزگاری که نام علی حاتمی را هر هفته روی صفحه تلویزیون می‌دیدیم. نامی محترم که وفاداری خود را  به سنت حسنه «درست‌اندیشیدن و درست خلق‌کردن» ثابت کرده و برای ما «هزاردستان» را روایت می‌کند. روایتی پر از ریزه‌کاری و جزئیات از دل آدم‌های قدیمی با قصه‌هایی قدیمی ولی به حکم مألوف این سرزمین، همیشه قابل تکرار و قابل لمس و از یاد نرفتن و تازه. با بازی‌های درخشان و دقت نظری مثال زدنی در رعایت شکوه و زیبایی دوران سپری شده‌ای از لباس و آراستگی و فصاحت کلام و بازی‌ها و شخصیت‌هایی راه‌یافته به فرهنگ عامه و نوای انگار تا ابد آشنای موسیقی تیتراژش که هزاران حیف و دریغ بابت از دست دادن زودهنگام علی حاتمی و صد حیف از این‌ همه جرح و تعدیل و زخم به پیکر این سریال محبوب نزد مردم.

این چرخ داشت می‌چرخید به سنت و به قدمت، که پیشتر هم ناصر تقوایی به پشتوانه سترگ سریال بی‌نظیرش «دایی جان ناپلئون» قرار بود «کوچک جنگلی» را بسازد. ظاهراً به دلیل وسواس تقوایی و عوامل دیگری که خیلی هم مشخص نشد که چه بود و از کجا بود (و اگر چیزی هم بود به حدس و گمان و از بررسی آینده کاری آدم‌های درگیر، می‌توان آن را حدس قریب به یقین زد) کار از دست او که پیشتر چیره دستی بی‌نیاز از تعریفش را ثابت کرده بود، گرفته شد و بهروز افخمی آن را ساخت. حاصل کار اگرچه در ذات، نشانه‌های همه جانبه‌نگری تقوایی در دیالوگ‌نویسی و جزئیات را در خود داشت اما افخمی هم توانست آن را بدل به کاری درجه یک کند که در میان فراوان ساخته‌های تصویری از «میرزاکوچک خان»، هنوز و انگار تا سال‌های بعد از این هم همچنان علیرضا مجلل بهترین میرزای تلویزیون است.

باز می‌رسیم به تلویزیون‌های مبله قدیمی که در داشت و از زمانی که دکمه‌اش را می‌زدیم طول می‌کشید تا تصویر بیاید و ببینیم چه خبر است، گاهی هم که برفک و صداهای خش‌خش روی تصویر بود  یا خطی می‌آمد وسط صورت مجری و بازیگر و فوتبالیست و گوینده اخبار، دست محکمی می‌زدیم روی آن و تصویر هم برمی‌گشت! میان همان هول و ولای خاموشی‌ها و جنگ و تلویزیون‌های ترانزیستوری، نگاه‌مان به قاضی شارح بود که لطیفه‌ها و شعرهای موزون برایش ساخته شده بود در جامعه آن روز. زنی هم بود که بازی‌اش خیره‌کننده بود و آشکارا شکل بازی و فرم نگاهش در آن سال‌ها تفاوت داشت: سوسن تسلیمی. روایت محمدعلی نجفی از نهضت «سربداران» در خراسان و جدال مغول و ایران، هر دوشنبه مردم را دل‌بسته همان تلویزیون‌ها می‌کرد تا امین تارخ و علی نصیریان و همان بازیگر معروفِ بعداً مغضوب را ببینند و دل بدهند به سریالی که مانند اغلب سریال‌های آن دوران علاوه بر تلاش برای تصویر کردن یک روایت تاریخی، همراه بود با موسیقی تیتراژ درخشان که در قحطی صوت وصداهای آهنگین معمول ِ پیش از این، برای بینندگان شوق زمزمه ملودی آن را برمی‌انگیخت و این بود که مثلاً دروازه ورود به سریال «گرگ‌ها»ی داوود میرباقری نیز همراه بود با مجید انتظامی و باز علی نصیریان بود و این‌ بار در کنارش داوود رشیدی و ثریا قاسمی. انگار که ورود کارگردانی متبحر در سریال سازی را از همین تیتراژ فکر شده می‌شد دریافت و البته موفقیت دیگر سریالی که همان سال‌ها ساخت: «رعنا»

اگر نگاهی به ترکیب عوامل سریال «سلطان و شبان» بیندازیم می‌شود با چشم بسته به آنها اعتماد کرد. کاری که از همان قسمت اولی که پخش شد به خانه‌های مردم رفت و از ذهن آنها بیرون نیامد. داریوش فرهنگ با هوش و درایت توانسته بود جمعی حرفه‌ای را در این سریال همراه خود کند که از بازی‌ها و موسیقی و تصاویر گرفته تا متن و طنز دلنشین‌اش و ترسِ پشت تم آن در یاد مردمی که این سریال را برای بار اول در شبکه یک می‌دیدند بماند و هنوز هم اگر کسی از همان سال‌ها و سریال‌هایش نام ببرد این سریال جای ویژه‌ای خواهد داشت. با همان سبک و سیاق و انگار که در همان حال و هوا، رضا ژیان و گروهش توانستند «مثل آباد» را روی آنتن ببرند که در بعضی قسمت‌ها بسیار تماشایی بود و باز ناگزیر هستم از بیان تمجید موسیقی بسیار خوب آن. امین تارخ که آن سال‌ها با بازی در «سربداران» بدل به بازیگر نقش‌های تاریخی شده بود به درستی برای بازی در نقش «بوعلی سینا» در سریالی به همین نام انتخاب شد. سریالی با مشابهت‌های فراوان با «سربداران» اما در وادی دیگری و از شبکه‌ای دیگر: شبکه ۲ که در آن دوران کمتر سریال ایرانی پخش می‌کرد و به نظر می‌رسد بوعلی سینا اولین سریال پرهزینه این شبکه بود. سریالی که بعدتر فیلم سینمایی از آن تدوین شد و بر پرده سینماها رفت. سعید نیکپور به اتکای بودجه‌ای مناسب توانست سریال «امیرکبیر» را بسازد. روایتی دیگر از میرزاتقی خان امیرکبیر که پیشتر علی حاتمی سریالی بر مبنای دوران صدارت او ساخته بود به نام «سلطان صاحبقران». نیکپور داستان میرزا رضای کرمانی و سیدجمال الدین اسدآبادی را هم در مجموعه «شاه شکار» در همان سال‌ها روایت کرده بود که از هر نظر ناموفق بود.

بجز سریال‌های تاریخی که نام برده شد، سریال‌های خانوادگی زیادی هم از تلویزیون آن دوره پخش شد. مهم‌ترین و محبوب‌ترین سریال آن دوران «آیینه» نام داشت، کاری از غلامحسین لطفی که این سریال هم دوشنبه شب‌ها پخش می‌شد. تفاوت چیزی که آینه با سریال‌های مشابه داشت ترسیم دو فضای متفاوت تلخ و شیرین در هر قسمت از سریال بود که مورد توجه مخاطبان قرارگرفته بود. «آیینه عبرت» هم با خلق کاراکتر ابدی معتاد طناز در تلویزیون آن دوران، علیرغم ساخت ضعیفش به دلیل جذابیت شخصیت اصلی سریال، حسابی سر زبان‌ها افتاده بود. مرضیه برومند هم با سریال دیدنی «آرایشگاه زیبا» و خلق کاراکتر جذابی به نام اسد خمارلو با بازی فوق‌العاده رضا بابک هر یکشنبه مردم را پای تلویزیون می‌نشاند تا مبادا قسمتی از آن را از دست بدهند و از تماشای قافله تکه کلام‌ها و طنز و شخصیت‌های بسیار جذاب سریال عقب بمانند.

سریال‌ها و مجموعه‌های تلویزیونی تولید شده در گروه کودک تلویزیون نیز همواره طیف وسیعی از بینندگان را به دنبال خود می‌کشاند. اکبر عبدی در مجموعه «باز مدرسه‌م دیر شد» شیرینی ممتاز و یکه‌ای برای کوچک‌ترها و بزرگ‌ترها داشت. مجموعه «خانه عروسک‌ها» هم با کاراکترهای جذابی که داشت بسیار مورد توجه قرار گرفت و تکه کلام‌ها و ترانه‌ها و شعرهایش بین مردم رد و بدل می‌شد و همچنان هم یادآوری آن دلنشین  است.

یک شب سرد زمستانی یا گرم تابستانی، چه فرقی می‌کند، هر کدام را که دلتان می‌خواهد در ذهن‌تان خیال کنید. کنار خانواده نشسته‌اید و همراه با آن ها در اتمسفری همیشه دوست داشتنی نگاه همگی‌تان به صفحه تلویزیون قدیمی است. محو تصاویری هستید که روبه‌روی شماست: مفتش شش انگشتی در حال تعقیب شعبون خان است و در میانه بلبشو و شعار و چماق و جنگ مغلوبه وسط لاله‌زار تهران قدیم، اسلحه‌اش را سمت شعبون خان نشانه می‌گیرد و  او را به ضرب گلوله از پای درمی‌آورد. مبهوت این سکانس  و در حال تحسین کردن مردی که پشت این سریال ایستاده است و ما را به ضیافت دلنشین کلام و ماجرا  میهمان کرده هستیم که در  ذهنمان صدای او، علی حاتمی را می‌شنویم که: کات.»

انتهای پیام

  • جمعه/ ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ / ۰۱:۳۶
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400051410251
  • خبرنگار :

برچسب‌ها