درگذشت مریم میرزاخانی

آن‌ قدر فروتن و بی‌اعتنا به تشریفات بود که بردن جایزه فیلدز را به پدر و مادرش نگفت. (آن‌ هم در شرایطی که او اولین زنی بود که برنده این جایزه می‌شد) و پدرش با دیدن اخبار از موفقیت دخترش مطلع شد. مشهور است که پدر از دخترش پرسید: چرا نگفتی؟ و دختر به سادگی پاسخ داد: چون فکر نمی‌کردم اتفاق مهمی باشد!

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «ایران ما از گذشته‌های دور تا همین دوره خودمان ریاضیدان بزرگ کم نداشته و مثلا می‌شود از مشاهیری مثل خوارزمی و خیام نام برد یا جلوتر رفت و خواجه نصیر را هم در این فهرست جای داد. حتی در دوره تیموری که در قیاس با گذشته یکی از دوره‌های افول و فترت بود، نابغه‌ای مثل غیاث‌الدین جمشید کاشانی را داشتیم. اما چند سالی است که هر وقت به ریاضیات و غول‌های ایرانی آن فکر می‌کنیم، اولین اسمی که به ذهن‌مان می‌رسد، مریم میرزاخانی است. او تیر ماه ۱۳۹۶ در چنین روزی از دنیا رفت؛ آن‌ هم زمانی که فقط ۴۰ سال داشت. می‌گفت - و باورش برای بسیاری از ما سخت است (و اگر کسی غیر از او می‌گفت باور نمی‌کردیم) - که اوایل نوجوانی ریاضی را دوست نداشت و نمرات خوبی در این درس نمی‌گرفت. آن دوره به قصه‌گویی و داستان‌نویسی بیشتر علاقه داشت و فکر می‌کرد احتمالا روزی نویسنده خواهد شد. اما چندی بعد جذب ریاضی شد و به قول خودش ریاضی زیبایی‌اش را به او نشان داد.

قبل از ورود به دانشگاه، دو سال پیاپی مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی را برد و با همین پشتوانه، بدون کنکور قدم به دانشگاه گذاشت. به دانشگاه صنعتی‌ شریف رفت و رشته ریاضی را برای تحصیل انتخاب کرد. بیشتر مطالعاتش به هندسه سطوح برمی‌گشت و روش‌های ابتکاری برای درک و حل مسائل این حوزه را جست‌وجو می‌کرد. (جایزه معتبر فیلدز را هم برای همین کوشش‌هایش دریافت کرد.) ذهنش چنان قوی بود که دوستان و همکارانش به شوخی می‌گفتند مریم می‌تواند هر مساله‌ای را از ۴۰ روش مختلف حل کند. کورتیس مک‌مولن، استاد دانشگاه هاروارد که میرزاخانی دوره‌ای زیر نظر او کار کرده بود، می‌گفت مریم گاهی بحث‌هایی را پیش می‌کشید و درباره تصاویری از دنیای هندسه حرف می‌زد که برای بیشتر غول‌های این عرصه ناشناخته بود و حتی برخی از آنان توان تصور کردن‌شان را هم نداشتند.

میرزاخانی به روایت کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند شخصیت گرم و مهربانی داشت اما درباره جزییات زندگی خصوصی‌اش صحبت نمی‌کرد و بسیاری چیزها را حتی با صمیمی‌ترین دوستانش هم در میان نمی‌گذاشت. هوش سرشارش به کنار، قدرت او در تمرکز حیرت‌انگیز بود و سخت‌کوشی هم یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین ویژگی‌هایش به شمار می‌رفت و به ندرت پیش می‌آمد که موضوعی را دست‌ کم بگیرد. زندگی‌اش را وقف ریاضی کرد اما اصلا شخصیتی تک‌بعدی نبود...

آن‌ قدر فروتن و بی‌اعتنا به تشریفات بود که بردن جایزه فیلدز را به پدر و مادرش نگفت. (آن‌ هم در شرایطی که او اولین زنی بود که برنده این جایزه می‌شد) و پدرش با دیدن اخبار از موفقیت دخترش مطلع شد. مشهور است که پدر از دخترش پرسید: چرا نگفتی؟ و دختر به سادگی پاسخ داد: چون فکر نمی‌کردم اتفاق مهمی باشد! میرزاخانی برای ادامه تحصیل به امریکا رفت و همانجا هم مقیم شد و ازدواج کرد. چندی بعد دختری به دنیا آورد که اسمش را آناهیتا گذاشت. حدود ۲ سال بعد از تولد دخترش، بیمار شد و چنان که می‌دانید بیماری‌اش را سرطان تشخیص دادند. نوشتن از ادامه ماجرا ضرورتی ندارد اما ناگفته نماند که تا هفته‌های آخر با اشتیاق و انرژی زندگی کرد و در انتها هم سرنوشت تلخ خودش را پذیرفت.»

مهرداد خدیر هم در یادداشتی در عصر ایران نوشت: امروز چهارمین سالگرد درگذشت مریم میرزاخانی است؛ ریاضی‌دان نابغۀ ایرانی که در جوانی به بالاترین افتخارات ریاضیات در جهان دست یافت و از ایران مهاجرت کرده بود تا با دنیای علم ارتباط بهتر و نزدیک‌تری داشته باشد و در پی ابتلا به سرطان هم کوچ دیگری داشت و این دومی ابدی و غم‌بار است.

۴ سال پیش و در پی شوک خبر درگذشت ریاضیدان جوان ایرانی برخی این پرسش را به میان آوردند که چرا باید چنین استعدادی به خارج از ایران مهاجرت می‌کرد و چرا زمینه کار و فعالیت علمی او در داخل فراهم نبود یا حالا که رفته و درگذشته مویه و مرثیه چه فایده و این که ما ایرانیان عادت داریم افراد را نفی و طرد می‌کنیم و مرده‌پرست‌ایم و تنها هنگامی به ارزش شخص پی می‌بریم که کار از کار گذشته و همان ضرب‌المثل مشهور: نوشدارو بعد از مرگ سهراب.

رییس پیشین اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران هم نوشت: «او رفت اما این زخم کهنه دوباره سر باز کرد که چرا با او و هزاران نخبه نظیر او مهربان نبوده‌ایم؟ مریم می‌توانست در کشور خودش زندگی کند. مگر این بانوی معصوم چه می‌خواست؟ آن چشم‌های آبی چه در سر داشتند؟ ... ما را چه می‌شود؟ چرا همیشه علامت خروج نشان می‌دهیم؟ چرا بسیاری از جوانان نخبه ایرانی عزم مهاجرت می‌کنند و زندگی دور از وطن را برمی‌گزینند؟ ... چه می‌شد اگر میان این همه هیاهو به بزرگی‌اش میدان می‌دادیم؟»

واقعیت اما این بود که مهاجرت مریم میرزاخانی از جنس فرار مغزها نبود. او در دانشگاه پرینستون تدریس و تحقیق می‌کرد و اگر چه از ایران کوچیده بود اما مصداق فرار مغزها و گریز از نامهربانی‌ها مانند مهاجرت نویسندگان و هنرمندان و صنعتگران نبود. روزنامه‌نگار و رُمان‌نویس و هنرمند اگر بکوچد، مثل ماهی مدتی دور از آب است اما مریم میرزاخانی همین جا مثل ماهی دور از آب بود چون به دنیای ریاضی متصل نمی‌شد. زمینه کار برای ریاضیدانی در سطح او در ایران فراهم نبود؛ در حالی که برای هنرمندان و نویسندگان و صاحبان سرمایه می‌تواند باشد و گاه نیست که می‌روند.

آری، از سال ۸۵ به بعد مهاجرت دانشجویان ایرانی افزایش یافت، به‌گونه‌ای که از ۲۸۹ هزار نفر در سال ۲۰۰۰ به بیش از ۴۰۰ هزار نفر در سال ۲۰۱۱ رسید و در سال‌های اخیر و با تشدید تحریم‌ها دوباره روند صعودی گرفته؛ در حالی که پس از توافق برجام و در سال‌های ۹۴ تا ۹۶ و مطابق بررسی‌های پژوهشکده مطالعات فناوری قدری بهبود یافته بود.

چهار سال پیش نوشتم و در سالگرد درگذشت مریم میرزاخانی مایلم دوباره تأکید کنم که مهاجرت او از جنس فرار مغزها نبود و باید می‌رفت و مرگ او هم مانند مرگ روشنفکران تبعیدی در غربت و تنهایی نبود تا بگوییم چرا رفتند و چرا نتوانستند در میهن خود کار کنند.

در ایران در بهترین دبیرستان (فرزانگان) تحصیل کرد. استعداد او همین جا کشف و به المپیادهای جهانی اعزام شد. جایزه و مدال گرفت و سال ۷۳ او و هم‌گروهی‌های موفقی که دانش‌آموزانی دبیرستانی بودند، به دیدار رییس‌جمهوری وقت - هاشمی رفسنجانی - رفتند. وزیر وقت آموزش و پرورش (محمدعلی نجفی) خود استاد ریاضی دانشگاهی بود که مریم میرزاخانی بعدتر به آن راه یافت. مریم در دانشگاه شریف نیز مورد توجه بود و در آنجا نیز در عالی‌ترین سطوح امکان فعالیت داشت. پس هیچ غفلت و ناسپاسی (حداقل درباره این فقره خاص) صورت نپذیرفت و خود او نیز در معدود گفت‌وگوها مانند مصاحبه با گاردین از این نظر شاکر بود.

مثلا درباره نوه جهان‌پهلوان تختی می‌توان پرسید چرا بازمانده نماد جوانمردی باید در خارج از ایران زندگی کند یا فلان نویسنده و روزنامه‌نگار از محیط خود دور و محروم شده‌اند و فلان سرمایه‌گذار که می‌تواند در ایران صدها شغل ایجاد کند چرا به ایران بازنمی‌گردد اما این گزاره‌ها درباره زنده یاد مریم میرزاخانی صدق نمی‌کند، چون او از ایران فرار نکرد. او را از ایران طرد نکردند. صریح و روشن این که ریاضی در ایران مثل خیلی جاهای دیگر در دنیا سقف دارد و او از این سقف گذشته بود. برای آدمی در آن سطح از فهم و ابداع ریاضی، ماندن در ایران که هر چند دیار هنر و ادبیات و سیاست و فرهنگ است اما سرزمین ریاضیات نیست، اتلاف وقت بود یا حداقل توقف بود، چون جایی برای استفاده از این همه ظرفیت ذهنی نبود.

نهایت این بود که در دانشگاه شریف تدریس کند؛ در حالی که همچنان می‌توانست شکوفاتر شود و رفت و دستاوردهای علمی خود را نه به یک جامعه و یک دانشگاه که به جهان ریاضی ارائه داد و ریاضیات مرز ندارد. بشریت مرز ندارد. مگر ما از دستاوردهای دانشمندان دیگر دنیا استفاده نمی‌کنیم؟

بگذارید بگویم مریم میرزاخانی اگر اهل کشوری دیگر و شاید حتی سوئد یا فنلاند یا هلند هم بود باز باید به آمریکا می‌رفت تا در دانشگاه‌هایی چون استنفورد و پرینستون تحصیل و تحقیق و تدریس کند و استعدادهایش بشکوفد و کشورش به آن ببالد و ایرانیان دیگر را راهنمایی کند. او به آمریکا نکوچید بلکه به سرزمین ریاضیات رفت و اگر ریاضیدان و شیفته ریاضی به سرزمین ریاضیات نرود که برود؟!

یادمان باشد پرفسور جوان میرزاخانی پزشک جراح نبود تا بگوییم کاش در ایران می‌ماند و بیماران را درمان می‌کرد. نویسنده و روزنامه‌نگار نبود تا بگوییم کاش در ایران می‌ماند تا با الهام از محیط بنویسد. بهرام بیضایی نبود که بگوییم در استنفورد چه می‌کند. او باید در ایران باشد و بنویسد و فیلم بسازد. سر و کار «نازنینِ مریم» با ریاضی بود و هر جای دیگر غیر از آنجا که می‌زیست و تدریس و تحقیق می‌کرد، ذهن او به این تعالی نمی‌رسید و این انتخاب، طبیعی بود و درست و می‌دانیم در دامان خانواده‌ای ملی پرورش یافته بود.

پدر او مهندس میرزاخانی یک ایران‌دوست نیکوکار است و در مؤسسه رعد و انجمن حمایت از یتیمان ایدز منشأ خدمات بسیاری است. بنابراین از ایران هم نگریخت. کوچ او از سر اجبار بود اما اجبار به سبب جایگاه علمی و هیچکس تقصیری در رفتن او نداشت و ایران همواره در قلب او ماند.

بخت با او یار بود که هم وزیر وقت آموزش و پرورش اهل ریاضیات بود و او را درک و شاید کشف کرد و هم مسئول وقت المپیادها - حداد عادل- دانش‌آموخته فیزیک و از همان نوجوانی به او توجه شد و شاید مریم از کاشف خود – نجفی – خوش‌فرجام‌تر شد!

یک بار هم با نگاه مثبت بنگریم و این که دبیرستان فرزانگان و دانشگاه شریف چنین دانش‌آموز و دانشجویی را پرورش دادند و نقدی اگر هست این است که چرا برخی نمی‌خواهند این نهادها که می‌توانند چنین استعدادهایی بپرورانند بالنده‌تر شوند؟

ریاضیات محض در ایران سطحی دارد و اگر استعدادهای برتر بخواهند در این سطح محدود بمانند تلف می‌شوند و جایی برای بازدهی ندارند؛ در حالی که مهاجرت به بهترین مکان‌های علمی هم به نفع خودشان است و هم حتی کشور متبوع که بعدتر می‌تواند از این استعدادها در قالب‌های دیگر بهره ببرد.

هیچ یک از اینها به این معنی نیست که نگوییم مرگ «ذهن زیبا»یی به نام مریم میرزاخانی واقعه‌ای به غایت تراژیک و تلخ بود. یک افتخار جهانی را از دست دادیم اما موضوع او در قالب بحث فرار مغزها نمی‌گنجید چون قلب ریاضیات جهان در آمریکا می‌تپد و ریاضیدانی در سطح او نمی‌توانست نرود. کسی او را نفرستاد و طرد نکرد.

اواریستو گالوا، ریاضیدانی فرانسوی نیز هنگام مرگ تنها ۲۲ سال داشت اما دستنوشته‌های او مفهوم جبر را به شکل تغییر داد. او جان خود را در دوئل بی‌ارزش از دست داد و به یک تراژدی تبدیل شد.

مرگ مریم هم تراژیک بود ولی به خاطر جوانی و آیندۀ درخشان‌تری که در انتظار او بود نه به سبب مرگ در سرزمینی دیگر یا غریبانه و اتفاقا قانون اعطای تابعیت بر اساس مادر به خاطر آن تصویب شد که فرزند او از همسر غیر ایرانی هم ایرانی باشد.

نوع مواجهۀ پدر مریم با این رخداد تلخ هم بی‌نظیر بود. با عدد و رقم نشان داد بخشی از متولدان هر سال از هوش بالاتر و استعداد قابل توجهی برخوردارند که اگر مورد توجه و رسیدگی قرار گیرند کم از مریم او نیستند. میرزاخانی تلف نشد. استعدادهای دیگر تلف می‌شوند... .»

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۲۳ تیر ۱۴۰۰ / ۱۳:۰۶
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1400042316828
  • خبرنگار :

برچسب‌ها