به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «زیر سقف پلاک ۱۲۵ کوچه غریبان هیچ خبری نیست. این خاموشی با روح پر جنبوجوش بازار بزرگ تهران هیچ نسبتی ندارد؛ جوری که اگر کسی به شما بگوید روزی در گذشته نهچنداندور این ساختمان متروکه چه برو و بیایی داشته، شاید خیلی باورتان نشود. روی تابلوی قدیمی سفیدی که بالای آن با خط نستعلیق و رنگ مشکی عبارت «سازمان ورزش ایران» دیده میشود، بزرگ نوشتهاند «زورخانه هنر» زیر نوشته هم سال تأسیس دیده میشود که فقط هزاروسیصدش باقی مانده است. پنجرهها شکسته است و یک قفل آهنی روی در فلزی که جابهجا رنگش ریخته و اثر زنگزدگی روی آن مشاهده میشود، به چشم میخورد. هیچ نشانی از زندگی و سرزندگی در این زورخانه نیست.
میدانید چرا اینجا تعطیل شده است؟ این را از مردی جوان میپرسم که از کاسبهای اطراف زورخانه است. با این پرسش انگار تازه توجهش به آنجا جلب میشود. نگاهی میکند و شانه بالا میاندازد: «از وقتی من اینجا هستم همینجوری است. خبری نیست. انگار قرار بود خرابش کنند اما نمیدانم چه شد. خبر ندارم صاحبش کیست.»
این سؤال را از یکی - دو نفر دیگر هم میپرسم و پاسخهای مشابهی میگیرم. اما عاقبت کسی پیدا میشود که زورخانه را میشناسد و از پیشینهاش خبر دارد. جاوید محمدشاهی بچه کوچه غریبان است. آن وقتها که هنوز این کوچه مسکونی بوده و خانهها کنار هم ردیف شده بودند و بچهها عصرها توی کوچه بازی میکردند و صدای خنده و شادیشان فضا را پر میکرد.
آقاجاوید یکی از همان بچههای قدیمی است. میپرسم میدانید چرا اسم اینجا را گذاشتهاند زورخانه هنر؟ جواب میدهد: «نمیدانم، اسمش را همینجوری گذاشتهاند. فکر کنم دلیل خاصی ندارد. شاید چون زورخانه فقط یک مکان ورزشی نیست و با فرهنگ و هنر مردم ما در ارتباط است. این زورخانه معروفی در دل بازار بود و همه آن را میشناختند. از دور و اطراف برای ورزش اینجا میآمدند. یک زورخانه دیگر هم در میدان قیام بود اما اینجا برای اهالی و کاسبهای منطقه بهترین و نزدیکترین مکانی بود که وجود داشت. اینطوری بگویم که جدی روی آن حساب میکردند و برای همه شناختهشده بود.»
باربری با گاری انباشته از گونیهای بزرگ از جلوی زورخانه رد میشود. هر روز باربران زیادی از اینجا میگذرند و عابران زیادی هم که احتمالاً هیچ کدامشان توجه خاصی به این ساختمان متروکه که تماشای عکسهای قدیمی از داخل آن آه از نهاد آدم بلند میکند، نمیکنند.
چشم میبندم و تصور میکنم. صدای ضرب زورخانه در سرم میپیچد و گروه ورزشکاران را میبینم که یکی یکی وارد گود میشوند و زمین را میبوسند. مرشد میخواند:
«به نام خداوند آیین مهر
به یزدان ماه و کیان و سپهر
به این گود و میدان که دارد نشان از علی
بگو از دل و جان علی یا علی
میلها برداشته میشود و در هوا میچرخد. کسی به میانه گود میرود و میل را به هوا پرتاب میکند و آن را روی هوا میگیرد و نگاه تحسینبرانگیز همقطارانش او را دوباره به وجد میآورد تا دوباره مهیای پرتابی دیگر شود.
ساکن قدیمی کوچه غریبان رشته خیال را پاره میکند: «اینجا خانه بود و مسکونی. من خودم همینجا به دنیا آمده و زندگی کردهام. از بچگی به همین زورخانه میرفتم و ورزش میکردم. من متولد سال ۴۷ هستم و از ۱۰ سالگی میآمدم اینجا برای ورزش.»
مرد لختی سکوت میکند و نگاهی حسرتبار به شمایل ازشکلافتاده زورخانه میاندازد و ادامه میدهد: «اینجا تا ۱۵ سال پیش هم دایر بود و کار میکرد. مردم برای ورزش میآمدند و هنوز شور و حال زورخانه به راه بود. بعد یکهو تعطیل شد چون اینجا دیگر منطقه مسکونی نبود و خانوادهها از محله رفته بودند و برای همین دیگر زورخانه کارکردش را از دست داد. گرچه بازاریها همچنان علاقه داشتند برای ورزش به اینجا بیایند اما وقتی زورخانه تعطیل شد آنها هم کمکم یادشان رفت. یک دلیل دیگر مخروبهشدن این زورخانه هم این است که وراث با هم اختلاف پیدا کردند و گفتند که اینجا باید بسته شود وگرنه اگر باز بود مردم همچنان میآمدند و ورزش میکردند. همین الان هم اگر آن را راه بیندازند خیلیها میآیند و ورزش میکنند چون ورزش زورخانهای را دوست دارند. یکیاش خود من که عاشق ورزش زورخانهای هستم چون یک ورزش خیلی عالی است؛ هم در آن سلام و صلوات هست و هم احترام و هم همه بزرگی و کوچکی سرشان میشود. اینها چیزهایی است این روزها کمکم دارد فراموش میشود و خیلی خوب است اگر این خصوصیات مثبت با آیینهای کهن ما دوباره بین مردم برگردد و روحیه جوانمردی دوباره تقویت شود.»
کسی از اهل محل رد میشود و دو مرد با هم خوش و بشی میکنند. به او میگوید دارم درباره زورخانه حرف میزنم و مرد دیگر سری به نشانه تأسف تکان میدهد و میگذرد. معلوم است که او هم امیدی به بازگشایی ورزشگاه باستانی ندارد و آن را ازدسترفته میداند.
«من خودم آن زمان با پدرم اینجا میآمدم و خاطرات زیادی از آن دوران دارم. اینجا مثل همه زورخانهها درش کوتاه بود و دلیل آن هم این بود که طرف هر چقدر هم هیکلی باشد باید خم شود و داخل زورخانه شود و این یعنی باید افتادگی و فروتنی داشته باشد.
حالا که این زورخانه را میبینم که مخروبه شده خیلی ناراحت میشوم و غصهام میگیرد. گاهی سر برمیگردانم که چشمم به آن نیفتد. یادم میآید زمانی که میآمدیم و ورزش میکردیم روحیهمان بالا میرفت و حالمان خوب میشد. همیشه وقتی چشمم به این زورخانه میافتد میگویم خدا بیامرزد آن حاجکاظم را که صاحب اینجا بود؛ حاجکاظم جباری که خودش هم در این زورخانه ضرب میگرفت و مرشد بود. ما که بچه بودیم و به زورخانه میآمدیم صدایمان میکرد و میگفت شما بیایید اینجا چون بچه اینجا هستید من میخواهم اسم شما را از این باشگاه بفرستم برای منطقه تهران که بیایید ورزش کنید و یاد بگیرید و بروید مسابقه بدهید و مقام بیاورید. اینجا برای خودش اسم و رسمی داشت.»
تعطیلی و متروکهشدن زورخانه معروف بازار البته چیز غریبی نیست. همین چند وقت پیش بود که مهرعلی بارانچشمه، رئیس فدراسیون ورزشهای زورخانهای و کشتی پهلوانی کشور، اعلام کرد که تنها در تهران ۱۰ زورخانه بسته و به قهوهخانه و رستوران سنتی تبدیل شدهاند. به گفته او ورزش زورخانهای با وجود قدمت دست کم ۹۰۰ ساله وضعیت خوبی ندارد و شاهدش اینکه ۲۲۰ شهر کشور زورخانه ندارند.
این مقام مسئول معتقد است که شهرداریها باید تدبیری اتخاذ کنند تا زورخانههای قدیمی به آثار ملی تبدیل شود. ثبت ملی این زورخانهها مانع تغییر کاربری آنها میشود و باید با این کار این رشته ملی و آیینی را احیا کرد.
باد خنک پاییز وزیدن میگیرد و صدایی از شیشههای نیمشکسته زورخانه بلند میکند؛ جوری که آدم خیال میکند الان است که همان تکههای مانده نیز فروریزند و سیمای ساختمان متروکه را متروکهتر کنند. حالا گود خالی زورخانه هنر، سالهاست دارد خاک میخورد و نه نشانی از ورزشکارانی است که خم میشوند و گود را میبوسند و نه اثری از مرشد پیر که صدایش در فضا میپیچد و آهنگ پهلوانی سر میدهد.»
انتهای پیام