عکس، ثبت لحظههاست. این جمله کلیشهای، تعریفی بارها شنیدهشده از عکس و عکاسی است؛ اما گاه در پس هر کدام از این لحظات، قصه و روایتی نهفته است؛ روایتی که گاه ماجرای عکس را بازگو میکند و گاه تکنیک یا انگارههای پیدا و پنهان عکس را آشکار میسازد. عکاسان ایسنا در یک ماه اخیر، هفت عکس خود را به عنوان عکسهای منتخب ماه انتخاب کردهاند و حالا در اینجا، تجربیات خود در زمان عکاسی را نقل میکنند.
هرسال پیش از شروع سال تحصیلی مراسم «جشنغنچهها» با حضور وزیر آموزش و پرورش برگزار میشود. امسال هم این مراسم در مدرسه صاحبالزمان (عج) محله جامی تهران برگزار شد تا سال تحصیلی جدید برای دانشآموزان پیشدبستانی به طور رسمی آغاز شود. مهمان ویژه برنامه یوسف نوری، وزیر آموزش و پرورش، بود. او قبل و بعد از مراسم در کنار دانشآموزان حضور داشت و زنگ نمادین جشن غنچهها هم با حضور یکی از دانشآموزان این مدرسه نواخته شد. پس از پایان مراسم به رسم همه برنامههای خبری، وزیر در جمع خبرنگاران حاضر شد تا به سوالات آنها پاسخ دهد. او یکی از دانشآموزان را در کنار خود قرار داد تا مصاحبه کمی از فضای رسمی دور شود. این پسر کوچک را در میان شلوغی جمعیت و کنار عکاسان و خبرنگاران دیدم. مضطرب به نظر میرسید و احساس کردم منتظر است مصاحبه تمام شود تا به آغوش پدرش برگردد. تصویر صورت نگرانش را همان لحظه ثبت کردم.
**********
در عکاسی زمانی که از سوژه اصلی فاصله میگیرید و اطراف آن پرسه میزنید جزئیات بیشتری به چشم میآیند که به درک بهتر تصویر و جذابیت آن کمک میکند. در مسابقات دوومیدانی، من نیز به دنبال این جزئیات بودم. قبل از اتمام مسابقات پرش ارتفاع، مسئولین در حال آماده سازی مسابقات رشته پرتاب وزنه بودند. در این میان من قاب مناسب را پیدا کردم و منتظر پرش یکی از ورزشکاران شدم. شانس با من یار بود، ورزشکار پرشی بینقص داشت. پرشی به سبکیِ گندم در کنار گویهای آهنینِ سنگین.
**********
این عکس لحظهای از عزاداری زنان عراقی یک روز پیش از اربعین در صحن حرم حضرت عباس (ع) است؛ کربلا از هفتههای پیش از اربعین متعلق به زائران است؛ دستههای عزاداری از شهرها و ملیتهای مختلف حضور دارند و هرجا سر بگردانی جمعیت زیادی را میبینی که مقصدشان حرم است. داخل صحن عزاداران دسته دسته یا تک به تک حضور دارند و آیین عزای اربعین را به جا میآورند. سربندهای سبز زنان عزادار، چادرهایی که به نشانه عزا به گل آغشته شده بودند و نوری که آن قسمت از صحن را روشن کرده بود صحنه باشکوهی ساخته بود که توانستم آن را ثبت کنم.
**********
جمعه بود. خبر آتشسوزی را که شنیدم از رشت به سمت انزلی حرکت کردم. تمام طول جاده غباری که هیچوقت ندیده بودم به چشم میخورد. آتش را نمیدیدیم. خبرش که رسید خودم را به انزلی رساندم. با روابط عمومی های چند اداره تماس گرفتم. روز تعطیل بود و حتی روابط عمومی ستاد بحران در دسترس نبود. از دنبال کردن مسیر دود محل آتشسوزی را پیدا کردم. وقتی که رسیدم چند ماشین آتشنشانی اطراف جاده منتظر بودند و اقدام خاصی نمیشد. جلوتر رفتم. محیط بانان پشت نیزار بودند و هیچ راهی برای رسیدن به آتش نبود. آنها میگفتند باز هم آتش زدند. وقتی پرس و جو کردم فهمیدم افرادی که یک سال قبل در همین روز مرداب را آتش زدند تا زمینهایش را تصاحب کنند باز هم دست به آتش زدن مرداب بلند کردهاند. غصه را در چهرهی همگان میدیدم. یک نفر با یک کشاورز محلی آمد. به کمک چمن زن او مسیر باریکی باز شد و تمام محیط بانان با شکستن و خم کردن نیزار به دل مرداب زدند. صد و پنجاه متر پیش رفتیم و ناگهان دشتی باز شد. دشتی از خاکستر. همه چیز سیاه. کران تا کران سوخته بود و یک تک درخت در میانه همچون روزنهی امید، جان داده بود. وقتی جلو رفتم کفشهایم میسوخت و گرما به کف پاهایم میرسید. محیط بانان پشت سرم آتش را خاموش میکردند و من مبهوت تک درختی بودم که در تلی از خاکستر سر برافراشته و انگار فریاد زندگی سر میدهد.
**********
این اولین بازی استقلال تو این فصل بود که با تماشاگر برگزار میشد ولی این خیلی مهم نبود. اجازه حضور تماشاگران زن تو یه بازی لیگ برتری برای اولین بار صادر شده بود. این مهم بود و فقط همین.
اطراف ورزشگاه شلوغ بود. مردا از در غربی به سمت سکوها میرفتن و زنها رو هم با اتوبوس از در شرقی به سمت جایگاهشون میبردن؛ صندلیهای پشت دروازه.
از تونل ورزشگاه رد شدم و به زمین رسیدم. بازیکنها داشتن گرم میکردن. حدود ۳۰ تا عکاس کنار زمین بودن. دوربینهاشون اینبار نه به سمت زمین، بلکه به سمت زنهایی بود که واسه اولین بار میتونستن صدای همهمه ورزشگاه رو از نزدیک بشنون. اصلا میتونستن خودشون یه جزئی از اون همهمه باشن. میتونستن بازیکن محبوبشون رو تشویق کنن و ازش بخوان به سمتشون بره. من و احتمالا باقی عکاسها میخواستیم بازی زودتر شروع بشه. میخواستیم ثبتشون کنیم. میخواستیم وقتی واسه یه موقعیت خطرناک نیمخیز میشن، وقتی از خوشحالی همدیگه رو بغل میکنن، وقتی با چشمای نگران توپ رو تا رسیدن به دست دروازهبانشون دنبال میکنن، وقتی از پاس ندادن و تکروی کردن بازیکنشون عصبانی میشن، وقتی آخر بازی دلشون نمیاد از ورزشگاه بیرون برن، ثبتشون کنیم. اما نشد. یعنی حداقل من نتونستم. نتونستم اون همه احساس رو تو عکسهام جا بدم. نتونستم نشون بدم اون آدمها چقدر خوشحالن. نتونستم لذت رسیدن به آرزوها رو نشون بدم. من و دوربینم واسه نشون دادن غم و شادی همزمان اون آدمها کم آوردیم.
وقتی بعد از گل استقلال تو تماشاگرا دنبال سوژه میگشتم این مادر و پسربچهاش رو دیدم. بعد از بازی از خودم پرسیدم یعنی چند سال دیگه باز هم این مادر میتونه کنار پسرش رو سکوها بشینه و واسه خودش و پسرش و تیمش خوشحالی کنه؟
**********
با پایان محدودیتهای کرونایی، زائران زیادی برای مراسم اربعین حسینی از کشورهای مختلف به عراق سفر میکردند و با برقراری امنیت در شهر سامرا حضور این زائران پررنگ تر و متفاوتتر از گذشته بود. در حال عکاسی از ورود زائران به شهر بودم که گروهی از آنها با پرچم کشور آلمان نظرم را جلب کرد. افرادی که راه زیادی را برای زیارت حرمین عسکریین طی کرده بودند.
**********
بیستم شهریورماه بود که برای تهیه گزارش از پیاده روی زائران اربعین حسینی به مرز شلمچه رفتم. زائران در یک مسیر میانبر در تلاش برای زودتر رسیدن به پایانه مرزی و خروج به سمت کشور عراق با پای پیاده مشغول تردد بودند که ناگهان با وزش شدید باد، هوای منطقه محو در گرد و خاک شد و شرایط برای ترددبسیار دشوار. در آنجا بود که توانستم در شرایطی بسیار دشوار عکاسی کنم و مردان و زنان پیاده در غبار را ثبت کنم.
نظرات