جنگ چالدران به طور تمام و کمال بر یک پایه رخ داد؛ اعتماد به نفس بیش از حد شاه اسماعیل اول. جنگی که در آن دلاوری و چکاچک شمشیرها در مقابل تکنولوژی مدرن جنگی عثمانی، کار به جایی نبرد.
به گزارش ایسنا- منطقه خراسان،همزمان با به تاجگذاری شاه اسماعیل در تبریز، سلطان بایزید دوم در ممالک عثمانی فرمانروایی میکرد. این پیرمرد سیاست پیش از وقوع پیروزیهای اسماعیل، چندان میل به طرفداری از صوفیان نداشت. او پس از پیروزی سلطان یعقوب آققیونلو بر حیدر بن جنید، پدر شاه اسماعیل، آن پیروزی را با تعابیری چون غلبه « فرق ناجیه بایندریه ایّدهم الله بر گروه ضالّه حیدریه لعنهم الله» تبریک گفت.
اما شاه عثمانی متوجه تغییرات و تحولات ایران بود و میل آن نداشت که قزلباشان را نسبت به خود مکدر سازند. شاه اسماعیل از سلطان بایزید دوم خواستار آن شد که از عزیمت طرفداران وی از آناطولی به ایران ممانعتی به عمل نیاورد. سلطان بایزید هر چند با اذعان به اینکه «اینان نوعاً کسانی هستند که از خدمت سربازی میگریزند» اما با شرط بازگشت آنان به آناطولی، با این درخواست مرشد کامل موافقت نمود.
حتی چندی بعد، شاه اسماعیل که برای سرکوب علاالدوله از ممالک عثمانی بدون اخذ اجازت عبور کرده بود، نامهای جهت عذرخواهی و اعلام ضرورت این عمل خویش به دربار عثمانی فرستاد و این پوزش از سوی شاه عثمانی مقبول افتاد و امپراتور نیز او را با عناوینی چون «شهریار اعظم و تاجدار اکرم، ملک ممالکالعجم و نویین بلادالترک و الدیم جمشید دوران، کیخسرو زمان، الموید من عنداللهالملک الجلیل، شاه اسماعیل» یاد کرد و علاوه بر آنکه تلویحاً سلطنت وی بر ایران را به رسمیت شناخت، اظهار امیدواری کرد که روابط بین دو ملت همچنان مسوبق به سابق پایدار باقی بماند.
اما رفتار شاه اسماعیل پس از استحکام پایههای قدرت در ایران با شاه آناطولی تغییر یافت. در تاریخ آمده که بایزید دوم دو سفیر به ایران گسیل ساخت. نخستین سفیر پس از سیطره شاه اسماعیل بر عراق عجم و فارس به ایران آمد تا این فتوحات را به شاهِ جوان تبریک بگوید. وانگهی هنگام حضور او در ایران، شاه اسماعیل بر مخالفان خود چون حسین کیای چلاوی و محمد کرّه برتری یافته و دستور داده بود که آنان را زنده زنده در آتش بسوزانند. دیدن این صحنهها بر سفیر عثمانی سخت آمد و آن فضای هراسناک را برای سلطان بایزید دوم توصیف نمود.
دومین سفیر پس از غلبه شاه اسماعیل اول بر شیبکخان ازبک به ایران آمد و تا این پیروزی را تبریک بگوید. اما پاسخ شاه ایران بسیار گزنده و سخت بود. شیبکخان در میدان جنگ کشته شده بود و شاه اسماعیل دستور داده بود که سر او را پر از کاه سازند و همراه با نامهای به سلطان عثمانی گسل دارند. در این نامه آمده بود: « مسموع شد که در مجلس تو مذکور میشده که غریب دولتی در سر شیبکخان میبینم. آن سری را که تو پر از دولت دیده بودی بعون عنایت الهی و امداد ائمه طاهرین پر از کاه کرده به جهت تو فرستادیم».
در یک کلام، شاه اسماعیل از دلبستن سلطان بایزید به دولت سنیگرای ازبکان خبر داشت و اکنون آن حمایتها را با مرگ شیبکخان بدل به یاس و ناامیدی کرده است. اما شاه فرتوت عثمانی در قبال این نامه پرخاشگرانه و توهینآمیز سکوت اختیار کرد و در عوض، سفیری دوباره به دربار ایران فرستاد تا این فتح را تهنیت گوید.
عزل بایزید، سرآغاز نبرد چالدران
اما کرنش نشاندادن مداوم بایزید دوم، موجب شد که بایزید دوم را عزل کرده و فرزند او سلیم به جای پدر بنشانند. سلطان سلیم که جوان بود و پرشور، چندان تمایل نداشت که آن سیاست مدارا و تساهل پدر را با شاه اسماعیل ادامه دهد. در همان وهله نخست، شاه اسماعیل از اعزام فرستاده جهت تبریک جلوس سلیم خودداری کرد؛ این تصمیم در حالی اتخاذ شد که از جمهوری ونیز، راگوزا، کشورهای والاشی و مجارستان و مصر نمایندگانی جهت عرض تهنیت به آنانطولی گسیل شدند.
از سوی دیگر با توجه به پیروزیهای گسترده شاه اسماعیل، شیعیان آناطولی به خروش افتادند. این مسئله موجب تحریک شاه اسماعیل برای ایجاد شورشی در ممالک عثمانی شد. شاه اسماعیل، «نورعلی خلیفه» حاکم ارزنجان را جهت تبلیغ به عثمانی فرستاد. این فرستاده شاهِ ایران به همراه یاران آناطولیتبار دست به برافروختن آتشی بزرگ زدند. وی شهر ملاطیه را تصرف کرد و در آن جا به نام شاه اسماعیل خطبه خواند. حتی نورعلی خلیفه که قصد بازگشت به ارزنجان را کرده بود، سپاهی از ترکان که مقابل او قرار گرفته بودند را شکست داد و به همراه شاهزاده مراد، مدعی تاج و تخت عثمانی به ایران آمد.
پیش از این نیز، شاه قلی بابا تکلو نیز اقدام به شورش علیه سلطان ترکان کرد. او فرزند حسین خلیفه بود؛ مردی که از حیدر، پدر شاه اسماعیل دستور به تبلیغ در آناطولی را داده بود. او چندی را به پیش خود گرد آورد و به سوی ایران روانه شد. در راه به ایران و در شهر تکهایلی با سپاه سلطان سلیم روبهرو شد که شکست، فرجامِ لشکریان عثمانی بود.
اما این مسائل موجب شد که تنها سلطان سلیم به مرزهای شرقی التفات بیشتری نماید. وانگهی آنچه سلیم را در جنگ با ایران مصمم ساخت، کردارهای حاکم دیاربکر، خان محمد استاجلو بود. وی که در چندین جنگ با کمتری مطلق به پیروزی دست یافته بود، سلطان سلیم را بسیار تحقیر میساخت و وی را به ستیز فرا میخواند. حتی او یک بار لباس زنانه و پرده و شمشیر فرستاد و سلطان را چنین خطاب نهاد که اگر به میدان نیایی، بایستی لباس زنانه بپوشی و در حرمسرا بنشینی و دیگر از مردم دم نزنی.
چنین رفتارهایی موجب شد که مقدمات ستیز سلطان سلیم با ایران فراهم گردد. سلطان سلیم در حقیقت از شاه اسماعیل کینه به دل داشت و پس از آنکه سر شیبک خان به دربار عثمانی آمد، وی که حاکم طرابوزان بود سوگند خورد که انتقام پادشاه ترکستان را از شاه اسماعیل بگیرد. او در ابتدا تعداد بسیار زیادی از شیعیان عثمانی را به قتل رسانید تا خیالش از جانب شورش داخلی شیعیان آسوده گردد. سپس از شیخالاسلام عثمانی فتوای جهاد با شیعیان ایرانی را درخواست کرد و شیخالاسلام نیز در فتوایی، خون و مال و زن و فرزند شیعیان ایران را حلال شمرد.
لیکن او در زمستان 919 ه.ق. تصمیم گرفت که به جنگ با شاه اسماعیل برود و پسر خویش سلیمان را به عنوان نایبالسلطنه در استانبول قرار داد. پیش از عزیمت، نامهای به حاکم ترکستان، عبیدالله خان ازبک فرستاد و در آن نامه شاه اسماعیل را «صوفی بچه لئیم ناپاک اثیم» نامید و بیان کرد که: « هر مومن موحد را بغض فیالله به آن طایفه گمراه امری است مهم».
در قرامان یک جاسوس ایرانی به دست سلطان سلیم افتاد و چنین مکاتبات میان شاه اسماعیل و سلطان سلیم آغاز شد. در ابتدا سلطان سلیم لحنی تند را اتخاذ نمود و شاه اسماعیل را القابی چون «فرمانده عجم، سپهسالار اعظم، سردار معظم، ضحاک روزگار، داراب گیر و دار، افراسیاب عهد، امیر اسماعیل...» خطاب نمود و در پایان به شدیدترین نحو ممکن اسماعیل را تهدید نمود که مناطقی که قبلاً تحت تصرف نیاکان سلیم بوده به عثمانی بازگرداند، در غیر این صورت ایران را به اشغال سپاهیان خویش درخواهد آورد.
او نامهای دیگر نیز به شاه اسماعیل نوشت و در آن با زشتترین الفاظ به خاندان شاه اسماعیل و شخص وی توهین نمود. در نهایت وی را به ستیز دعوت کرد. اما شاه اسماعیل در جواب تنها به بیان اینکه علت کدورت سلطان بر وی آشکار نشده اکتفا نمود و در ادامه نوشت که این لحنِ نوشتن زیبنده شاهی نیست و احتمال آن است که آن سخن «بر خامه محرّران تریاکی از قلت نشئه از سر دماغ خشکی سلطان» جاری شده باشد، «حقه ذهبی مملو از کیفیت خاصه، مختوم به مهر همایون» برای وی ارسال کند تا به کار آید. نامه نیز با این بیت پایان یافت:
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با آلِ علی هر که در افتاد، برافتاد
سلطان سلیم از آنجا که به خوردن تریاک عادت داشت، از این نامه به شدت برآشفته شد. نامه دیگری نیز به زبان ترکی برای وی گسیل داشت اما چون پاسخی نیافت، لشکریان خویش را به سمت تبریز روانه ساخت. شاه اسماعیل به قزلباشان دستور داد که هر چه در راه سپاه عثمانی قرار دارد، نابود سازند. دو لشکر در بیست فرسنگی تبریز و در دشت چالدران به یکدیگر رسیدند.
نبرد جوانمردانه و شکست مفتضحانه
در این جنگ، شمار قزلباشان به 40 هزار تن میرسید و در گزارشهای ایرانیان آمده است که لشکریان ایرانی قریب به دهبرابر قزلباشان بودهاند و با توجه به ابزار نوین جنگی که در اختیار سلطان سلیم بوده، شاه اسماعیل در نبردی سخت قرار گرفته بود. چون ارتش قزلباشان پیشتر از لشکر ترکان به چالدران رسیده بود و با توجه به قلت آنان، برخی از سرداران قزلباش پیشنهاد دادند که پیش از تکمیلشدن آرایش جنگی عثمانیان به آنان یورش برند. در تاریخ عالمآرای صفوی آمده است: « چون خان محمد استاجلو این گفتوگو کرد، شهریار نگاهی به طرف دست راست کرد، به جانب دورمیشخان شاملو و گفت شما را حرفی هست یا همین بود؟...(دورمیشخان) رو به خان محمد کرد و گفت که صدهزار حیف از این نامی که به عبث برآوردی و در میان عالم؛ و دیگر آن که من ترا جوانمردی میدانستم.... اگر چنانچه از اوست اقبال، از او خواهد بود و اگر ان شا الله خدای به مرشد کامل ما داد، از ما خواهد بود. چون دورمیش خان این حرف گفت، نورعلی خلیف گفت او راست میگوید و حق گفت دورمیش خان».
شاه اسماعیل صفوی نیز با عباراتی چون «من حرامی قافله نیستم؛ هر چه مقدور الهی است، به ظهور آید» سخن دورمیش خان شاملو را تائید و تصویب نمود و چنین شاه اسماعیل پذیرفت که بدون خدعه و نیرنگ پا به این میدان سخت و نابرابر نهد.
بعدها در تذکره شاه تهماسب، پسر شاه اسماعیل به تلخی از این جنگ یاد میکند و از سستی شاه و سردارانش سخن به میان آورده و با صراحت در هر جا که از چالدران سخنی به میان آمده باشد، لعنتی نثار دورمیشخان شاملو کرده است.
نبرد آغاز شد و هر چند که شاه اسماعیل از خود رشادت فراوان نشان داد و در جهانگشای خاقان چنین توصیف شده: « با تیغ آتشبار در آن معرکه کارزاری مینمود که احسنت از دوست و دشمن بیاختیار برمیخاست»، اما نابرابری نیروها و رقابت میان سران قزلباش چنان شد که وانگهی شکست در این جنگ در همان روز نخست هویدا شد و :« بر آن قرار دادند که به موجب کلمهالحرب خدعه ترک قتال نمایند و چندی به عقب روند». اما در نهایت، فرجام کار سپاه ایران شکست بود.
در جهانگشای خاقان، علت شکست را چیزی جز «حکمت بالغه الهی» نمیداند و چیزی از بیخبری شاه اسماعیل از ادوات جدید جنگ و استراتژیهای نوین ارائه نمیدهد: «و همانا حکمت بالغه الهی اقتصای چنان کرده بود که آن حضرت را از اصابت عینالکمال چشمزخمی رسد که اگر در این معرکه نیز پادشاهِ مویدِ منصور، ظفر مییافت، بیم آن بود که در ارباب ارادت و اعتقاد و سادهلوحانه قزلباش در شان آن حضرت به حدّی انجامد که پای اعتقادشان از مسلک مستقیم دین و ایمان لغزیده، گمانهای غلط برند».
پیامدهای چالدران
شاه اسماعیل توانست با سیصد نفر به تبریز بگریزد و از آنجا به همدان(در جزین) رفت؛ در نتیجه پیروزی نهایی از آن سلطان سیم نشد. اما سلطان سلیم به تبریز آمد و به مدت یک هفته در آن اقامت داشت و سپس به آناطولی بازگشت.
مقبلبیگ در خصوص غارت فرهنگی تبریز توسط ترکان عثمانی مینویسد:« سلیم به گنیجنههای تمدن ایرانی، یعنی هنرمندان و شاعران، بسنده کرد. سلیم هزار هنرمند پرآوازه در نگارگری، جواهرسازی، صحافی و فرشبافی را به قسطنطنیه کوچ داد و شاعران و نویسندگان را نزد خود نگاه داشت... سلیم بر آن بود که ایران را از نیروی هنر محروم سازد».
اما اثرات این جنگ بیش از از دست رفتن ممالک ایران بود. پس از پایان چالدران، شاه اسماعیل که نخستین شکست خود از آغاز تلاشهای خویش برای پادشاهی را پذیرفته بود، در مقام مرشدی خویش دچار سستی شد و به مدت شش سال، تنها شکار و بادهخواری پیشه کرد. او به سادات دستور داد که چونان او از عبا و عمامه سیاه استفاده کنند.
به دستور شاه اسماعیل، بیرق سپاه ایران تغییر کرد و از آن پس، بیرق سپاه پارچه سیاهی بود با لغت به رنگ سفید «القصاص». در آن زمانِ شکست، اسماعیل صاحب پسری شد و نام او را «القصاص» نامید. نصرالله فلسفی در خصوص تغییر احوال شاه اسماعیل پس از چالدران میگوید: «شکست چالدران در اخلاق و رفتار او تاثیر فراوان کرد. خودخواهی و غرورش به نومیدی و ملال تبدیل شد. پس از آنکه از دشت چالدران به تبریز و از آنجا به درجزین رفت، آن شکست را ماتم گرفت... از همان سال نیز در شرابخواری به راه افراط رفت و کاسه سر شیبکخان را که جام شرابش بود، کمتر از دست میگذاشت».
علیرضا میردیده؛ ایسنا- منطقه خراسان
نظرات