یکی دو روز بعد، همگی ترسیده بودیم، مرگ همسایهی ما شد. هر کداممان به مقتول و قاتل بالقوه ای تبدیل شده بودیم که خود قربانی سهلانگاری یکچینی در خوردن سوپ خفاش بودیم. زمین و زمان را محکوم میکردیم، از شرکت هواپیمایی که میگفتند شده بود حامل ویروس تا هر چیزی که به ذهن برسد...
به در و دیوار مشکوک بودیم، شب ها خیابان ها قرق اکیپ های ضدعفونی کننده بود. جادهها بسته شد، اما اینکه چقدر فایده داشت نمیدانم. شهرها به تصاویر آخرالزمانی می مانست. شبهای تاریک و سوت و کور، و روزها خالی از هر نفسی برای زندگی، انگار که یک شبه تمام شهر را شبح مرگ گرفته بود.
رسانههایی که از ابتدا فقط تکذیب میکردند و سعی در کوچک نشان دادن حادثه داشتند مجبور شدند رویهشان را عوض کنند. رعایت توصیههای بهداشتی و شستن دستها با آب و صابون ۲۰ بار هر بار ۲۰ ثانیه در روز و استفاده از ماسک که از ابتدا مورد توافق همه پزشکان هم نبود کم کم جدی شد.
یکباره ماسک و الکل برای ضدعفونی نایاب شد و گران. همه دست به کار شدند، کمبود و گرانی ماسک عمر بسیار کوتاهی داشت و خوشبختانه حس همدردی و همکاری به کمک آمد و معضل حل شد. حالا دیگر ماسک شده بود بخشی از همه چهرهها.
امیدمان به سر آمدن زمستان بود، میگفتند گرما همه مریضی ها را با خود میشورد و می برد. تابستان هم آمد اما زهی خیال باطل، کرونا رفتنی نبود.
اپیزود دوم: کرونا شد سرتیتر همه رسانهها. گویی حرف زدن از هرچیز دیگری بی مبالاتی بود. هرکسی ایده ای داشت و در قامت افشاگری، طرح توطئه ای را ادعا میکرد! اما هیچ کدام از این حرفها جلوی پیشروی ویروس را نگرفت. حالا تمام مردم زیر چتر سیاه کرونا بودند. از ینگه دنیا تا قعر جنگل های آمازون. به زعم تحلیل های داخل تاکسی از شرق تا غرب عالم گرفتار سهل انگاری یک خورنده سوپ خفاش شده بود. بشریت تا امروز این حد از آسیب پذیری و ضعف را در برابر موجودی ناشناخته تجربه نکرده بود. کرونا در عین عدالت، از قلب جهان توسعه یافته تا روستاهای دوردست هند و آفریقا را به یک چشم می دید و قربانی میکرد.
در دوره ای در همه دنیا گویا، بیمارستان ها کفاف بیماران را نمی داد. از سر ناچاری ترخیص و قرنطینه خانگی برای آنها که حالشان بهتر بود تجویز می شد و در جاهایی که جای خالی پیدا نمیشد بستری در راهروها و حیاط بیمارستان ها برای کسانی که تخت خالی نصیبشان نشده بود.
تصاویر شب بیداری های کادر درمان و قیاسشان با رزمندگان خط مقدم از سر و روی شبکه های اجتماعی می بارید. تصویر رد شدن کادر درمان از زیر قرآن برای ورود به بخش کرونایی، اشک به چشمانمان میآورد. کمکم مرگ از تیتر خبرها به دوقدمی ما رسیده بود. هفته ای نبود که خبر مرگ دوستی و فامیلی را نشنویم. مرگ رنگ حقیقت گرفت. همه در و دیوار شهر با عکس عزیزانمان کاغذ دیواری میشد. عزیزان مان یکی از یکی زیباتر و جوانتر و عزیزتر مثل برگ گل پرپر شدند و دستهای ما برای کمک به آنها خالی بود. یعنی هیچ کسی نمیتوانست کاری کند. دستها به دعا بلند شد و چشمها از همیشه گریانتر شدند. ما برای فرار از یک ویروس جایی نداریم و فقط به کمک خداوند ایمان داریم. ایمانی قوی...
رصد آمار و رنگبندی شهرها کار هر روزه امان بود. اواخر تابستان به رقم سیصد و چهارصد فوتی هم عادت کرده بودیم. جان آدمها بازیچه اعداد شده بود. انگار کاری از دست هیچکس بر نمی آمد، دست روی دست گذاشته بودیم تا نسل بشر از روی زمین محو شود.
تاکنون (از ابتدای پیدایش کروناویروس تا دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۹) بر اساس آمار جهانیِ تعداد مبتلایان به کروناویروس به ۱۰۹ میلیون و ۳۹۰ هزار و ۶۰۶ نفر رسیده و مرگ دو میلیون و ۴۱۱ هزار و ۵۰۲ نفر بر اثر ابتلا به این بیماری تأیید شده است. در ایران نیز در مدت مذکور تعداد باختگان این بیماری به ۵۹ هزار و ۲۸ نفر رسیده است.
این اعدادی که به چشم یک رقم به آنها نگاه میکنیم جانهای عزیزی بودند که از دست رفتند.
پاندمی کرونا شبیه گردبادی شده که جانها را در مدت کوتاهی میگیرد. البته با رعایت اصولی مثل استفاده از ماسک و فاصله اجتماعی و دوری از شرکت در دورهمیها و تجمعات... تا حدود زیادی میتوان از گردباد دوری کرد؛ امّا واقعیت این است که در سراسر دنیا بیش از جمعیت یک کشور، درگیر مبارزه با این پاندمی هستند.
اپیزود سوم: میگفتند چند کشور در حال ساخت واکسن کرونا هستند. همه دست به کار شده بودند، یکی با همین شایعات سهام شرکتش را چندبرابر کرد یکی هم بی سروصدا فازهای آزمایشگاهی ساخت واکسن را پشت سر می گذاشت. بشر نمیخواست تسلیم نیستی شود. چون بعد از آنفلوآنزای اسپانیایی که ۱۰۰ سال پیش در دنیا قتل عام راه انداخته بود ده ها سال بود که انسان زندگی آرام و شاهانهای داشت. مردم بعد از پاندمی آنفلوآنزای اسپانیایی به راحتی عزیزانشان را در آغوش میگرفتند و میبوسیدند، به هم دست میدادند و مراوده داشتند و حالا به یکباره همه این نعمتها را از دست داده بودند. کسی باور نمیکرد اصطلاح دوری و دوستی رنگ واقعیت بگیرد ولی گرفت. و خیلی چیزهای دیگری که از دست رفت باعث شد دانشمندان در سراسر دنیا دست به کار شوند تا رنگ زندگی را به جهان برگردانند.
امید به تجدید حیات کره زمین و ساکنانش زمانی که نخستین داوطلبان نمونه های اولیه واکسن را امتحان می کردند زنده شد. چندماهی گذشت تا واکسن ها یکی بعد از دیگری تأیید شد.
حالا ما بودیم و تحریم هایی که امان نمی داد جانمان را هم نجات دهیم. زمزمه ها دوباره قوت گرفت و این بار نظراتی که می گفت آیا واکسن ها مطمئن است؟ و آیا هزارویک حیله و نیرنگ پشت این بذل و بخششها نیست؟
دیر یا زود، کرونا هنوز یکساله نشده بود که واکسن از روسیه رسید و کادر درمان اولین بار واکسینه شدند.
کرونا حالا یک ساله است، یک سال جهنمی و تجربه ای تاریخی که نسل ما مثل همه عجایبی که از سر گذراند تجربه کرد.
دیر یا زود کرونا هم خاطره ای تلخ گوشه ذهنمان خواهد بود اما خیلی چیزها هرگز فراموش نمی شود. قصه رشادت ها، کمبودها و البته مردمی که زیر فشار تحریم، ماسک میزدند و برای هم ماسک میدوختند تا از شر کرونا در امان بمانند...
اپیزود چهارم: حالا در آستانه یک سالگی، موج چهارم کرونا هم از راه رسیده است. بیم و امیدها از تاثیر واکسن بر گونههای جهش یافته کرونا ادامه دارد. آخرین آمارها از مبتلایان به رقمهای وحشتناک میلیونی رسیده است. بیش از ۱۰۹ میلیون مبتلا و ۲میلیون و پانصد هزار فوتی، سال وحشتناکی در تاریخ بشر رقم زده است.
پزشکان موج چهارم و نوع جهش یافته ویروس را ویرانگر می خوانند. وزیر بهداشت از «گردنه پرالتهاب خیز چهارم» میگوید. کرونای انگلیسی و برزیلی و آفریقایی هم آمده تا این کارناوال مرگ جوانترها را هم طعمه خود قرار دهد...
نزدیکی خطر و مرگ به ما با همهی ترسی که دارد به یک ماسک زدن و رعایت فاصله بند است. ناجی خود ماییم اگر همه چیز را از دریچه علم ببینیم!
انتهای پیام
نظرات