در همان ابتدای انجام تحقیقات، پدر دختر به صراحت به قتل فرزند خود اعتراف کرد. او انگیزه خود از ارتکاب به قتل را اختلاف خانوادگی و بالا گرفتن مشاجره لفظی در زمان وقوع قتل اعلام کرده است.
اما روایت یکی از دوستان دختر جوان از ماجرای قتل این دختر جوان، ابعاد دیگری از این پرونده را روشن می کند.
بهار می گوید: او را شیدا صدا می کردیم، اما اسمش در شناسنامه اعظم بود. ما همشهری، همکلاسی و دوست بودیم و خانواده اش در روستای خیرآباد در بخش مهردشت از توابع شهرستان نجفآباد همسایه مادربزرگم بودند.
هفته قبل وقتی از تولد دوستم به خانه برگشتم مادرم گفت که در خیرآباد یک دختر جوان را کشته اند و جسد او بعد از ۳ روز پیدا شده است. وقتی نشانی های او را پرسیدم گفت دختر ۲۱ ساله ای بوده که پدرش او را کشته و جنازه اش را در بیابان های نزدیک علی آباد که روستای دیگری در آن منطقه است رها کرده بود.
بدنم یخ کرد و نمی توانستم از فکر و ناراحتی بخوابم، بعد از مدت ها بی خبری حالا خبر مرگ دوستم به من رسیده بود!
خیرآباد روستای محرومی است که امکانات زیادی ندارد، به دلیل همین شیدا چند سالی بود که به اصفهان آمده بود و اینجا درس می خواند، خواهر بزرگترش هم در اصفهان زندگی می کرد و او مدتی پیش خواهرش زندگی می کرد، ولی خانواده اش گفته بودند باید به روستا برگردد.
در مورد ماجرای قتل شیدا از دوستان و همشهری هایم دلایل مختلفی شنیده ام، برخی می گویند دیر به خانه رفته و پدرش عصبانی و با او درگیر شده، برخی هم می گویند پدرش فهمیده یک نفر را دوست دارد و با او در ارتباط است، به همین دلیل عصبانی شده و به او حمله کرده است. هرچه بوده که مطمئن شدند پدرش او را خفه کرده و جنازه اش را در یک گونی در بیابان های علی آباد رها کرده بود، حالا هم که پدرش را دستگیر کرده اند.
تا جایی که از شیدا خبر داشتم درس می خواند، ولی فکر می کنم جدیدا کار هم می کرد. یکی از دوستان مشترکمان این اواخر او را دیده بود و می گفت شیدا خیلی ناراحت بوده و خیلی گریه می کرده است.
وی مدعی شد: سال قبل خواهر کوچک تر شیدا هم خودش را دار زده بود. ما با هم رفت و آمد داشتیم و گاهی به خانه شان می رفتم، پدرش خیلی سخت گیر بود و همینطور مادرش. آنها ۴ دختر بودند که حالا یکی خودکشی کرده و دیگری به قتل رسیده است.
این دختر جوان انگیزه خود را از گفتن این ماجرا جلوگیری از تکرار چنین حوادث تلخی می داند و می گوید: متاسفانه اینجا از این اتفاقات می افتد، چند وقت قبل هم یک دختر خودش را از بالای پشت بام پایین می اندازد و وقتی زنده می ماند می گوید پایم لیز خورد! مردم اینجا زیادی حساسیت دارند و همیشه فکرشان درگیر این است که مردم چه فکری می کنند و چه می گویند، به دلیل همین تعصبات و ترس از حرف های مردم به بچه های خودشان آسیب می زنند!
هیچ چیز سخت تر از این نیست که ببینی دوست چندین ساله ات حالا بی گناه زیر خروارها خاک خوابیده است، من نمی توانم این موضوع را هضم کنم که دختری به دست پدر خودش کشته شود! حالا هم صحبت کردم چون دوست ندارم دوباره چنین اتفاقاتی بیفتد.
انتهای پیام
نظرات