احتمالاً هرگاه خواستهایم از سیاستمدار بودن کسی تعریف کنیم نام او را در توصیفش به کار بردهایم؛ با اینهمه اما بعید نیست از تأثیرگذاری سخنرانیهای مشهور و تاریخسازش بیخبر باشیم یا حتی کوچکترین اطلاعی از بیماری روانی و لکنت زبان او نداشته باشیم چرا که همواره برایمان در پسِ ظاهری جدی و چهرهای مصمم با لبخندی تصنعی بر لب، کلاه سیلندری بر سر، کتوشلوار فراک بر تن و سیگار برگ در دست، آنهم درون قابی سیاهوسفید تداعی شده است.
وینستون چرچیل (Winston Churchill)، همانطور که شنیدهاید و میدانید، سیاستمداری انگلیسی بود که توانست در بحبوحه جنگ جهانی دوم و در شریطی که حاکمان برای چشیدن طعم شیرین پیروزی کام مردم را تلخ میکردند، چهره نسبتا محبوبی از خود به جای بگذارد.
او آنقدر در نقشآفرینیهای بازی سیاست قدرتمند ظاهر میشد که خوب و بد باطنش از نگاه مردم، چندان مهم تلقی نمیشد. چرچیل نقشش را از بر بود و میدانست چطور بازی کند و کجا از پشت پرده خارج شود تا صحنه را به تسخیر خود درآورد، تمامی تماشاگران را مبهوت خویش سازد و نمایش را طوری پیش ببرد که جز به نفع او و مصالح کشورش ختم نشود؛ آنچه از هنرمندی پیرمرد انگلیسی بر پرده تاریخ به جا مانده، سیمای قدرتمندی است که اغلب از او به نیکی یاد میشود.
چرچیل اگرچه در دورهای به دلیل انتقادهای بسیار از شکلگیری ارتش نازیسمِ آلمان و ایدئولوژی نظام سیاسی حاکم بر حکومت آدولف هیتلر، چهره چندان درخور توجهی تلقی نمیشد و حرفهایش در بازار سیاست خریداری نداشت اما از روزی که دکانش را به ساختمان شماره ۱۰ خیابان داونینگ منتقل کرد و در کسوت نخستوزیر انگلستان، کشورش را در جنگ جهانی دوم پیش برد، زودتر از آنکه مخالفانش تصور میکردند، روی دیگر سکه بختش را رو کرد و از خود چهرهای محبوب و معتمد برای هموطنان و منفور و مستبد برای دشمنان ساخت.
مراسم خاکسپاری او همچنان بزرگترین گردهمایی برپا شده در تاریخ انگلستان است. جمعیت آنقدر زیاد بود که تابوتش با جرثقیل از فراز رودخانه تیمز عبور داده شد. او در ۲۴ ژانویه سال ١٩٦٥، بر اثر سکته مغزی در ۹۰ سالگی از دنیا رفت. نمایندگان ١١٢ کشور در مراسم تشییعش حضور داشتند و ٣٥٠ میلیون اروپایی از جمله ٢٥ میلیون انگلیسی، این مراسم را به صورت زنده از تلویزیون تماشا کردند. خانوادهاش از میان سخنان ظریف او برای سنگ مزارش جمله معروفی را برگزیدند که میگوید: «من آمادهام تا با خالقم ملاقات کنم اما اینکه او برای دیدار با من آماده باشد، موضوع دیگری است.»
این جمله به خوبی بیانگر ذهنیت و دیدگاههای مردی است که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش دریافت کرد، در سال ۱۹۴۹ «مرد نیمه اول قرن بیستم» نامیده شد و لقب «چهره سال» ۱۹۴۰ مجله تایم را آن خود کرد؛ اما شاید در عین حال کمی هم عجیب به نظر برسد که همین شخصیت، افسردگی شدید یا - به روایت برخی - اختلالات روانی داشت و از لکنت زبان رنج میبرد.
چرچیل در طول سالهای حضورش در عرصه سیاست، سخنرانیهای تاثیرگذار زیادی داشته است. یکی از معروفترین آنها سخنرانی او در دومین دوره تبعید سیاسیاش در سال ۱۹۴۶ در آمریکاست. او در گفتههای خود این موضوع مهم را مطرح میکند که سرشت تمامیتطلبی شوروی از جنس همان تمامیتطلبی نازی است و جهان را هشدار میدهد که اگر مانعی بر سر استبداد برخی از کشورها ایجاد نشود، نه تنها رفاه و امنیت مردم به خطر میافتد، بلکه باید چشم به راه آتش دیگری همانند جنگ جهانی دوم بود. بسیاری بر این باورند که گفتههای چرچیل در این سخنرانی، سرآغاز جنگ سرد در دنیا بوده است.
چرچیل در آغاز گفتههایش از عظمت و آینده نوع بشر سخن گفت: «هر جاهطلبی فردی و خصوصی که در روزگار جوانی دنبال کردهام، ورای ناممکنترین رویاهای من محقق شده است. اما بگذارید این نکته را روشن کنم که من هماکنون هیچ ماموریت یا منصب رسمی از هیچ نوعی ندارم و فقط به نیابت از خودم سخن میگویم. با تکیه بر تجربه سالهای دراز عمرم میتوانم به ذهنم اجازه دهم تا مروری کند بر مشکلاتی که در روزهای پس از پیروزی مطلق نظامیمان حاصل کردهایم و سعی کنم با تمام قدرتی که دارم اطمینان یابم آنچه با ایثار و رنج حاصل شده است، برای عظمت و امنیت آینده نوع بشر حفظ میشود.»
او سپس پیوند میان انگلیس و آمریکا را پس از جنگ و در دوره صلح نیز بسیار مهم و دوری از جنگ و استبداد را مهمترین راهکار برای داشتن امنیت و رفاه اجتماعی عنوان میکند: «ضروری است که استقامت فکر، پشتکار در هدف و سادگی باشکوه تصمیمگیری، راهنما و حاکم مردم انگلیسیزبان در صلح باشد؛ همچنان که در جنگ بود. ما باید ثابت کنیم از عهده این تکلیف دشوار بر میآییم و چنین نیز خواهیم کرد ... مفهوم راهبردی کلی که امروز باید ثبت کنیم، چیزی نیست جز امنیت و رفاه، آزادی و پیشرفت همه خانهها و خانوادهها در همه سرزمینها. من از خانههای آپارتمانی بیشماری سخن میگویم که نانآورانشان تلاش میکنند در میان دشواریهای زندگی، خانواده را در برابر محرومیت حفظ کنند و آنها را با تفکر خداترسی یا بر مبنای مفاهیمی اخلاقی بار بیاورند. برای امنیتدادن به این بیشمار خانهها، باید از آنها در برابر دو مهاجم غولآسا یعنی جنگ و استبداد محافظت کرد. همه ما ناآرامیهای هولناکی را میشناسیم که خانوادههایی معمولی را تحت فشار قرار میدهد؛ وقتی که نفرین جنگ سرزده بر نانآور آنها، وارد میشود.»
چرچیل با یادآوری روزگار جنگ جهانی دوم ادامه میدهد: «ویرانی هولناک اروپا، با تمام عظمت از دست رفتهاش و بخشهای بزرگی از آسیا به چشمهای ما خیره شدهاند. وقتی نقشههای آدمیان شرور و انگیزههای تجاوزگرانه دولتهای قدرتمند بر مناطق بزرگی از قالب جامعه متمدن فرود میآید، مردم فروتن با دشواریهایی روبهرو میشوند که از عهدهشان برنمیآید. برای آنها همه چیز تحریف شده است، همه چیز در هم شکسته شده است.»
چرچیل اما در بخش دیگری از سخنانش موضوع جنگ را کنار میزند و تأکید بیشتری بر حاکمیت استبداد در جهان میکند: «نمیتوانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که آزادیهایی که آحاد شهروندان در سراسر امپراتوری بریتانیا از آنها برخوردارند مردم در تعداد زیادی از کشورها - که بعضی از آنها بسیار قدرتمندند - از آن برخوردار نیستند. در این کشورها انواع مختلفی از دولتهای پلیسی مردم را در چنگال اختیار و سلطه خود دارند. قدرت دولت بدون هیچ قید و محدودیتی اعمال میشود. در این زمان که دشواریها و مشکلات بیشمار است، وظیفه ما نیست که در امور داخلی کشورهایی دخالت کنیم که در جنگ فتحشان نکردهایم. ولی هرگز نباید از بیان بیهراس اصول بزرگ آزادی و حقوق انسان، دست برداریم. مردم هر کشوری این حق را دارند که با تکیه بر قانون اساسی از طریق انتخابات آزاد بیقید و شرط، این حق را داشته باشند که دولتی که تحت آن زندگی میکنند را پرده آهنین انتخاب کنند یا تغییر دهند؛ که آزادی بیان و اندیشه حاکم باشد؛ که دادگاههای عدل، مستقل از قوه اجرایی، فارغ از تعصب و جانبداری هر حزبی، قوانینی را که از توافق گسترده اکثریت بزرگ مردم برخوردارند یا زمان و رسوم به آنها قداست بخشیدهاند، اجرا کنند. اینها سرفصلهای اسناد آزادی هستند که باید در هر خانهای موجود باشد. این پیام مردم بریتانیایی و آمریکایی به نوع بشر است.»
او در ادامه از نگرانیهایش از سرنوشت روسیه حرف میزند: «هیچکس نمیداند که روسیه، اتحاد شوروی و سازمان بینالمللی کمونیستی آن در آینده نزدیک قصد دارد چه کند یا حد گرایشهای گسترشطلبانه و فرقهگرایانهشان تا کجا خواهد بود؛ البته اگر حدی داشته باشد! من احترام و ستایش زیادی برای مردمان شجاع روس و برای رفیق دوران جنگم، مارشال استالین، قائل هستم. در بریتانیا - و بیشک در اینجا نیز - همدلی و حسن نیت عمیقی نسبت به مردم تمام روسیه و عزمی برای تابآوردن تمام اختلافات و واکنشها در برقراری دوستیهای پایدار وجود دارد. ما میفهمیم که روسها با از میان برداشتن هر گونه احتمال تجاوز آلمان، نیاز دارند در مرزهای غربیشان امنیت داشته باشند.»
چرچیل در نهایت سخنان خود را با طرح هشدارهایی به پایان میرساند: «اگر دموکراسیهای غربی کنار هم بایستند و به اصول منشور سازمان ملل سخت ملتزم بمانند، اثرگذاری آنها برای پیشبرد آن اصول، عمیق خواهد بود و هیچکسی نمیتواند متعرضشان شود. اما اگر دچار تفرقه یا سستی در انجام وظایفشان شوند و اگر بگذاریم این سالهای بسیار مهم از دست بروند، آن وقت واقعا فاجعه و مصیبت بر سر همه ما آوار خواهد شد. دفعه قبل دیدم چنین اتفاقی دارد میافتد و با صدای بلند به هموطنان خودم و به دنیا هشدار دادم ولی هیچکس توجهی نکرد. تا سال ۱۹۳۳ یا حتی ۱۹۳۵، شاید میشد آلمان را از آن سرنوشت هولناکی که بر آن مسلط شده بود نجات داد و همه ما از آن همه مذلت نجات پیدا میکردیم. اما دست هیتلر برای تسلط بر مقدرات نوع بشر باز گذاشته شد. در طول تاریخ هرگز نمیشد جلوی هیچ جنگی را به این آسانی و اینچنین بموقع گرفت، جز همین که مناطقی به این وسعت را در جهان به ویرانی کشانید. به اعتقاد من میشد جلوی این جنگ را - بدون شلیک حتی یک گلوله - گرفت و آلمان میتوانست امروز قدرتمند، مرفه و آبرومند باشد؛ ولی هیچکس گوش نداد و همه ما به درون آن گرداب هولناک کشیده شدیم. مطمئنا دیگر نباید اجازه بدهیم چنان اتفاقی بیفتد ...»
پینوشت: در این نوشتار از نسخه سال ۲۰۱۰ کتاب Speeches that Shaped Our World تدوین Chris Abbott که توسط انتشارات Rider در ۳۲۲ صفحه منتشر شده، استفاده شده است.
انتهای پیام
نظرات