به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: «سقراط را شاید بتوان یکی از خوششانسترین فلاسفه تاریخ نامید. زیرا اولا او بدون نوشتن کتاب مشهور شد. دوما این که شاگردی همچون افلاطون داشت! سقراط در فلسفه نقش کلیدیای را ایفا میکند. او حدودا ٤٧٠ سال قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد و در جوانی سرباز یونان شد. گفته میشود که شجاعت بسیار داشت و چهرهاش بسیار بدتر از چیزی بود که کسی بتواند نگاهش کند. احتمالا به همین دلیل دشمن از او میترسیده است؛ مخصوصا هنگامی که شبها به آنها یورش میبرد. حالا چند و چونش را دیگر نمیدانم. بعدها وقتی که از جنگ و جدل فیزیکی خسته شد، به سنگتراشی روی آورد. ولی چون این کار زیر آفتاب و حوصله سربر بود، دوباره به جنگ روی آورد ولی این بار جنگ لفظی! البته میگویند که سقراط مرد باادبی بود و هرگز به کسی فحاشی نمیکرد؛ چون به اخلاق پایبند بود و از همین رو به او مردی اخلاقگرا میگفتند. فقط صبح تا شب در کوچه و خیابان و بازار میگشت و ملت را گیر میآورد و به حرف میگرفت. اگر کسی نمیخواست با او حرف بزند، سقراط یقهاش را میگرفت و به زیر سایهای میبرد و سوالپیچش میکرد؛ مثلا میگفت: «بگو ببینم نظرت درباره شجاعت چیست؟» آن بختبرگشته هم جواب میداد: «به خدا نمیدانم. شاید همین که من را گرفتی و به اینجا آوردی خودش یک جور شجاعت باشد.» سقراط هم میگفت: «نه، اگر تو من را کتک بزنی چه؟» بعد او یک جوابی میداد و سقراط هم چیز دیگری میگفت و دوباره هر دو صحبت میکردند. آنقدر حرف میزدند تا گرسنهشان شود و به خانههایشان بروند. اما امان از وقتی که به میهمانی دعوت میشدند. آن هم میهمانی که یکی از ثروتمندان شهر ترتیب داده بود. آن وقت دیگر فقط میخوردند و حرف میزدند.
بعدها خیلیها به این کار سقراط علاقهمند شده و سعی کردند که بهاصطلاح روی او را کم کنند اما معمولا روی خودشان کم میشد. سقراط بیدی نبود که از این بادها بلرزد. البته جوانان بسیاری برخلاف پیرمردها از سقراط خوششان آمد و او را سرمشق خود قرار دادند. اکثر آتنیها هم ثروتمند بودند و خدا روزی سقراط را میرساند. یکی از همین شاگردان او افلاطون بود که مجادلهها و درسهای سقراط را یادداشت کرده و باعث میشد که سقراط زحمت نوشتن کتاب را به خودش ندهد. البته این که افلاطون دقیقا همان سخنان سقراط را یادداشت میکرد و یا شیطنتی هم در تحریف حرفهای او داشته بر کسی پوشیده نیست. اما افلاطون همان کسی بود که بیش از دیگران سقراط را به باقی انسانها معرفی کرد و اندیشههایش را بسط داد.
سقراط را داناترین فرد آتن مینامیدند ولی خود او همیشه اذعان داشت که تنها چیزی که میداند این است که هیچ چیز نمیداند. این جمله در فلسفه خیلی معروف شد. سقراطی که با همه بحث میکرد و همیشه به همه ثابت میکرد که هیچ چیزی را از آن کلمه یا مفهومی که در ذهنشان است، نمیدانند، خودش به خودش میگفت که من هم هیچ چیز نمیدانم. به هر حال زندگی او نیز اینگونه میگذشت و روز به روز به طرفدارانش افزوده میشد که ناگهان اوضاع آتن کمی به هم میریزد و شورشی در میگیرد. بعد از آن نگاهها به سمت سقراط میرود: «ما داشتیم زندگی میکردیم و تو از سر بیکاری آمدی و این جوانان ما را گمراه کردی. ما طالب دموکراسی بودیم ولی تو همه چیز را به مسخره گرفتی حتی دموکراسی و حکومت را!»
بدین ترتیب دادگاهی برای سقراط تشکیل شده و گویا قریب به ٥٠٠ نفر آتنی در آن حضور پیدا میکند؛ اتهاماتش را یکی فاسدکردن جوانان و دیگری بیخداکردن ملت بیان میکنند. سقراط البته همه را رد میکند و میگوید: «خود شما به من میگفتید خردمند، نکند شوخی میکردید؟» ولی شوخی نبود. سقراط به اعدام یا همان خوردن جامی پر از زهر محکوم شد. حتی عدهای که هنوز طرفدارش بودند به او پیشنهاد کردند قبل از اعدام فرار کند اما او گفته بود که من به عقایدم پایبندم و فرار یعنی عقبنشینی از رفتارم. در آخر سقراط جام را نوشید. بعد از کمی هذیانگفتن و قدمزدن در اتاق به دیوار خیره شد و معلوم نیست به چه چیزی فکر کرد، سپس روی زمین خوابید و چشمانش را آرام بست. سقراط بیشک مرد بزرگی بود.»
انتهای پیام
نظرات