به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «بهار سال ۲۴۰ میلادی در چنین روزی، اردشیر بابکان پسرش شاپور را در قدرت و فرمانروایی با خود شریک کرد و چندی بعد همه امور و حتی مقام شاهی را هم به او سپرد. خودش خلوت و انزوا را برگزید و به نوشته مسعودی، مورخ سالهای پایانی عمرش را در آتشکدهای در فارس به عزلت و عبادت سپری کرد.
نزدیک به چهار دهه از عمرش در جنگ و لشکرکشی گذشته بود و آن اواخر خستگی این سالهای طولانی را احساس میکرد و به کنارهگیری از همهچیز و آرامش نیاز داشت. به قول آندره ورستاندیک «سلطنت او جز زنجیرهای از درگیریهای طولانی نبود.» ابتدا ایالت پارس را به زیر فرمان خود کشید، بعد دولت اشکانی را درهمشکست و به جز آخرین شاهنشاه این سلسله، شماری از شاهزادگانشان را هم یکی پس از دیگری در جنگ مغلوب و تسلیم کرد. مشهور است که او سرهای این شاهزادگان را همچون نشانهای از پیروزی از تنشان جدا میکرد و در معبد آناهیتای اصطخر میآویخت. سپس هجوم تجاوزکارانه و فرصتطلبانه رومیها به مرزهای غربی ایران را پس زد و چند پادگان از پادگانهای آنان را در بینالنهرین تسخیر و ویران کرد. طبق روایتهای ایرانی، او در هیچ نبردی شکست نخورد و پرچمی که نشان فرمانروایی او بود هرگز به زمین نیفتاد. در آغاز فرمانده دژی از دژهای پارس و ارگبد آنجا بود و بعدها هم که فرمانروایی بر سراسر ایران و سرزمینهای اطراف آن را از آنِ خود کرد همین لقب ارگبد برای او و وارثانش باقی ماند. متفاوت با سنت کشورداری اشکانیان (که وی معتقد بود آنان از اسکندر ملعون به ارث بردهاند) قدرت امیران محلی و خودمختاری شاهان کوچک را تحمل نکرد و روی ویرانههای شاهنشاهی اشکانی، دولت متمرکز تازهای برپا ساخت. چند خاندان بزرگ، به شرط حفظ برخی امتیازات و منافع سنتی خودشان با او کنار آمدند و برتریاش را پذیرفتند اما خاندانهای دیگر با این تغییر همراه نشدند و جنگ را برگزیدند. همگی آنها شکست خوردند و دیرتر یا زودتر، خواهناخواه تابع شرایط جدید کشور شدند.
اما شاپور به حرمت پدر و پادشاه پیر، تاج سلطنتی را به سر نگذاشت و - تا زمانی که اردشیر زنده بود - بیتاج به تخت فرمانروایی نشست. سالها در کنار و زیر پرچم پدرش جنگیده و او را در سفرهای جنگی و میدانهای رزم همراهی کرده بود. حتی در جنگ بزرگ اشکانیان و ساسانیان که در آن اردشیر در نبردی تن به تن، آخرین شاهنشاه اشکانی را کشت نیز حضور داشت. شاپور از پدرش درسهای زیادی آموخته و زیر سایه او تجربههای فراوانی کسب کرده بود. او نیز مثل پدرش، درباره قدرت و اختیارات دولت مرکزی با کسی مسامحه نمیکرد و در آنچه «حق شاهنشاه» میدانست با کسی شریک نمیشد. اما به شرط وفاداری، منافع و امتیازات بیشتری به خاندانهای بزرگ داد و شماری از عناوین و مناصب حکومت جدید را میان بزرگانشان تقسیم کرد. حتی سختگیریهای پدرش در مسائل دینی را هم - البته بعد از مرگ او - کمتر کرد و برای کوتاه کردن دست مداخلهجوی موبدان زرتشتی، مانی را به جمع درباریان خود راه و به او فرصت تبلیغ آموزههایش را داد.»
انتهای پیام


نظرات